از قیامت بخوانید گلچینها

حکایه قبر خر از کتاب مادر

 حکایه قبر خر از کتاب مادر:
روز جمعه بود زلیخاخانم با کیف بود چونکه زمینها و باغها زیاد می شدند و عواید بیشتر.
او با کمک های بشر دوستانه اش در منطقه خانم منطقه شده بود. او زلیخاخانم شده بود.
با خادمه ها در سالن در تماشای تلویزیون بود، گروه از زنان منطقه نزد او آمدند گفتند: یک زیارت در خواب یک شخص دیندار دیده شده. منطقه یکه زیارت در رویا دیده شده، وقتی حفر کندند به واقعیت آن جا مزار یک اولیا بوده. ما در زیارت می رویم، از او طلب مدد می کنیم. از روی او اولیا خداوند مشکل های فامیلی ما را حل می کند خواستیم شما هم همراه ما بروید.
گل با حیرت و تعجب شنیدن داشت خانمها را در سالن دعوت نمود گفت: لطف کنید بنشینید کمی راحت شوید با مصلحت رفتار می کنیم.
هدایت داد تا چای و میوه های خشک به مهمانان بیآورند. در سالن که خانمها را دعوت نمود، یک تلویزیون بزرگ روشن بود.
پرگرام تلویزبون یک پرگرام علمی از دنیای تکنولوژی بود. در او پرگرام دو گوینده خانم و آقا پرگرام را تقدیم می کردند. از بین خانمها دو خانم از تلویزیون روی گشت نموده در عقب دیدن کردند زیبا پرسید: کدام مشکل دارید که در عقب دیدن دارید؟
در جواب که منطق را شنید، با قرقره خنده کرد گفت: مردیکه داخل تلویزیون هست نا محرم به شماست؟
یعنی دیدن تان روا نیست گناه ست؟
باز با قهقهه ها خنده نموده دو باره پرسید: یعنی چه؟ دیدن تان در اسلام روا نیست؟
با قرقرهها خندیده در روبه روی زنان نشست گفت: دوستان عزیز دو حکایت را برای تان تقدیم می کنم بعد لازم شد در زیارت قبر پیدا شده میرویم.
چای که دم شده به مهمانان توزیع شده بود، نوبت صحبت زلیخاخانم بود که هر کس را به شوک و حیرت می آورد.
نارین زیبا گفت: در گوشه از مملکت، دور از شهرهای مدنی، در یک قصبه یک قبر شهرت پیدا می کند.
 
148 ـ مادر
در او قبر هر روز از صبح تا شام مراجعین به زیارت می روند. در او قبر تواب کرده طلب مدد می کنند.
او قبر که از صبح تا شام پر از انسان می شود، جیب موذن مسجد قصبه از پول پر می شود. موذن که پول جمع می کند دیگران در ارتباط او قبر حکایه ها می سازند. داستانها می گویند.
با او داستانها به او قبر ایمان آورده برای رضا خداوند پول میریزند.  
از اینکه مردم ما به حکایه ساختن ماهر هستند یکی می گوید: موذن مسجد در خواب دیده، رویای وی ـ وی را خبر کرده قبر از یک شخص خدا رسیده است. دیگری داستان دیگری را می سازد بالاخره ذهن مردم منطقه را سوی قبر می برند.
بالاخره با دهها حکایه، او قبر را شهرت میدهند و نامی می سازند. چه اندازه که او قبر نامی می شود خدمتگار او قبر صاحب ثروت می شود.
یک روز یک دوست سابق موذن از قصبۀ دیگر نزدش آمده خواهش می کند تا اولاق اش را به مقصد همکاری بدهد تا کاری را انجام دهد. از اینکه دوستش بود رد کرده نمیتواند خر را میدهد لیکن با تکرارها خواهش می کند به خر دقت کند تا سالم ببرد و بیارد.
او بدوستش می گوید: امانت شخص دیگر هست باید دقت کنیم.
قول قرار بسته می شود تا خر سالم به موذن برسد. دوست موذن با اولاق در کوه بلند می شود. در هنگام پایان شدن از کوه پای خر می لغزد با چند لول خوردن در جر می افتد میمرد.
او شخص الاغ را با مشکل از جر بیرون می کند و با جگرخونی و بیچاره گی در بین یک قبرستانی دفن می کند. او با او حادثه دلخراش با چرت رفته در سر قبر خر می نشیند بیچاره و مایوس.
از اینکه بیچاره می شود با تشویش جگرخونی در سر او قبر نشسته از اثر الم یکه چگونه حادثه را بدوست بگوید چندین روز شب را سپری می کند. چونکه او، جسارت رفتن و گفتن حادثه را از دست میدهد.
او که در او چند روز اطراف قبر را دست زده تنظیم میکند دقت یک شخص از مردم قصبۀ نزدیک قبرستانی را جلب می کند. او شخص او را مسافر و فقیر دانسته مقدار نان و آب نوشیدنی را می دهد. از اینکه حکایه پردازی را دوست داریم، او شخص یک حکایه ساخته به اهل مسجد از او یاد می کند. با یادآوری او شخص، یکی ـ دو کس دیگر از اهل مسجد نزد او رفته دلیل نشستن او را پرسان می کنند و او را در قصبه دعوت می کنند.
دوست موذن نه سبب را گفته می تواند و نه در قصبه می رود. از اینکه سبب را گفته نمیتواند برای ذهن او مردم احتمالها را سبب می شود.
سبب را گفته نمیتواند چونکه او قبرستانی از انسانها بود لیکن دفن شده یک خر بود.  
یک گروه خانمها از قصبه به دیدن مزار فامیلی شان که چندی قبل فوت نموده بود، آمدند تا که دعا بخوانند. آنها با دیدن شخص که در سر قبر نشسته است و اطراف قبر را ترتیب و تنظیم کرده است می روند گرد مزارخر را دور خورده نذر می دهند.
چونکه بودن او شخص در سر قبر در قصبه با حکایه پردازیها ذهنیت شده بود با مختلف احتمال!
او احتمالها در گوش زنان رسیده بود.
از اینکه دعوت مردم قصبه را نپذیرفته بود و سبب نشستن خود را نگفته بود کفایت می کرد سناریوسازها سناریو بسازند.
خانمها که باتاثیر حکایه ها گرد قبر را تواب کرده بودند یک روز می گذرد حادثی رخ می دهد گره یک مشکل یک خانم باز می شود. او خانم از او خانمها بود که قبرخر را تواب کرده بود.
با او حادثه تبلیغات شروع می شود.
او حادثه تصادفی بود لیکن بعد از تواب قبر خر رخ داده بود؛ کفایت می کرد او قبر معجزه معرفی شود.
او حادثه در بین زنان معجزۀ او قبر معرفی می شود.
اینجاست فوری آوازه انداخته می شود و قبر شهرت پیدا می کند. دوست موذن که از بیچاره بودن شب و روز آنجا بود سر از او روز نذرها و پول را جمع می کند. چونکه از صبح تا شام سر قبرخر پر ـ خالی از انسان می شود هرکس حال به قدرت چیزی میدهد تا او قبر شفیع شود؛ به دردها و مشکلات.
آوازه از گوش به گوش می رسد چه اندازه که به گوشها می رسد زبانها داستانها می سازند. چه اندازه که داستانها ساخته می شود جیب دوست موذن از پول پر می شود.
یکی ـ یک قصه، دیگری ـ دیگر قصه خلاصه سعادت منطقه را در قبر خر می بینند؛ بی خبر از قبر خر بودن!
 
149 ـ مادر
شخص که به اشتیاق پیدا کردن پول اولاغ می باشد نه از حکایه ها خبر هست و نه در غم او حکایه ها!
نوبت به خانم های سایر قصبه ها می رسد وای دنیا دیگر می شود  با پختن انواع غذاها گروه ـ گروه در زیارت می آیند.
دوست موذن این حال را می بیند مسلک را دوام می دهد. او همه روز اطراف قبر را جارو نموده تا شام پول جمع می کند.
یک مدت دراز که موذن از دوست خبر گرفته نمی تواند، آوازۀ قبر جدید را می شنود، تصمیم می گیرد تا از نزدیک قبر جدید را دیدن کند.
به نزد مقبره مذکور که می آید می بیند بازار دوست گرمتر از بازار اوست. با حیرت دیدن نموده نزد دوست می رود. او راز او بازار را از او پرسان می کند. دوست حقیقت را می گوید. او که حقیقت را بیان می کند می گوید: حال اگر با چهار کتاب آسمانی، حقیقت را بگویم کس به حرف من گوش نمی کند.
هر کس ایمان خود را به حکایه ها و سفسطه ها بسته است.
احوال از این قرار است.
موذن با قرقره خنده می کند می گوید: من که به تو گفته بودم الاغ را دقت کن سالم دو باره به من بیاری که امانت است، در حقیقت امانت نبود خر خودم بود. در او مزاریکه من موذن هستم و از صبح تا شام پول جمع می کنم، مزار مادر همین خر است.
حکایه قبر مادرش نیز مشابه به این داستان است.
چونکه همچو یک حکایه رخ داد. او حکایه سبب شد قبر او شهرت پیدا کرد. مادر که مرد خر کوچولو بود تا که بزرگ شد به من شیرین شد. سبب اینکه حیاتم را مادرش تغییر داد من را به پول رساند. 
ادامه را از کتاب بخوانید.