از قیامت بخوانید گلچینها

خیبر را چرا حزب او ترور کرد؟



 

از کتاب مادر:    
چرا کارمل رفیق نزدیک خود را قربان داد تا پلان اتحادشوروی تطبیق شود؟

قتل میراکبر خیبر بین حزب دموکراتیک خلق چه تاثیر داشت؟

آیا برای استعمال حفیظ الله امین، قتل میراکبر خیبر برای اتحادشوروی و کارمل لازم بود؟

میر اکبر خیبر همراه با معروف ترین چهره های چپگرای مارکسیست افغانستان، یعنی نور محمد تره کی، ببرک کارمل و طاهر بدخشی عضو گروهی بود که زمینه تشکیل نشستی تاریخی را در 11 جدی 1343 به شکلی مخفی، در منزل نور محمد تره کی فراهم کردند. این نشست به تاسیس سازمانی انجامید که نام «جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان» را بر خود گرفت. اگرچه خود خیبر به دلیل شغل نظامی در این نشست حضور نداشت، ولی عملا این نشست به تشکیل حزبی «سوسیالیست دموکرات» تحت رهبری نور محمد ترکی انجامید که به دلیل نبود قانون احزاب در افغانستان در او زمان، از عنوان «جمعیت» بجای «حزب» استفاده شد. وقتی که میر اکبر خیبر در  28 حمل  1357 در کابل ترور شد 14 سال از تشکیل حزب دموکراتیک خلق افغانستان و نزدیک به چهار دهه از فعالیت سیاسی خیبر می گذشت. این ترور وضعیت شکننده سیاسی افغانستان را به بحران کشاند، به گونۀ که کمتر از ده روز بعد، حزب دموکراتیک خلق افغانستان با همدستی استخبارات اتحادشوروی با یک کودتای خونین، محمد داوود را از مسند قدرت بیرون کرد و نظامی را پایه گذاری کرد که هیچ شباهتی با نظامهای گذشته در افغانستان نداشت.

 

26 ـ مادر

محمد داوود رئیس جمهوری افغانستان با شانزده تن از اعضای خانواده باوحشی ترین شکل کشته شد.

 

    میر اکبر خیبر در سال 1304 خورشیدی در ولایت لوگر در خانوادۀ کشاورز به دنیا آمد. او بعد از تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان نظامی شد و بعد تحصلات عالی را در دانشکده افسری «حربی پوهنتون» ادامه داد.

خیبر در کنار تعلیمات نظامی به مطالعات سیاسی پرداخت و مانند شمار زیادی از روشنفکران افغانستان در دهه های سی و چهل خورشیدی، به مارکسیسم علاقمند شد. از او زمان به بعد او یکی از افرادی بود چه به شکل مخفیانه و چه علنی به نفع جریان های فکری طرفدار سوسیالیزم ـ مارکسیزم فعالیت کرد.

او فعالیتها باعث شد که به زندان بیفتد و در زندان نیز با شماری دیگر از چهره سیاسی چپگرا مارکسیست آشنا شود. بعد از آزادی از زندان تماسها و روابط خیبر با همفکرانش گسترده تر شد تا اینکه او و سایر چپگرایان طرفدار مارکسیسم اقدام به تاسیس تشکیلاتی مخفی برای عضو گیری از میان روشنفکران خصوصا افسران جوان کردند و تلاش کردند تا حلقه های کمیته تدارک کنگره موسس یک حزب را سازمان دهند.

میراکبر خیبر یکی از نظریه پردازان برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. او حزب که همان «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» بود به زودی دچار اختلاف شد و دو سال بعد جناحی از آن بنام جناح «پرچم» تحت رهبری ببرک کارمل انشعاب کرد. خیبر عضو کمیته مرکزی این جناج و رئیس شاخه نظامی آن بود. از این به بعد همواره حزب دموکراتیک خلق افغانستان با دو جناح «خلق» و «پرچم» در صحنه سیاسی افغانستان حضور داشت.

امّا اختلافات فقط محدود به تفاوت نظرها و عملکردهای دو جناح نمی شد. بلکه هر جناج به طور جداگانه هم، گرفتار اختلافات داخلی بود. این اختلافات گاهی تا حد بحرانی شدن وضعیت یک جناح پیش می رفت.

در جناح پرچم یکی از دلایل اختلاف، تفاوت نظر خیبر و ببرک کارمل رهبر این جناح بود.

مهمترین تفاوت دیدگاه این دو شخص، همان گونه که عبدالقدوس غوربندی از اعضای با سابقه حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کتاب «نگاهی به تاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان» نوشته است، مربوط به نسبت منافع ملی و روابط بین الملل یا نسبت «ناسیونالیزم» با «اینترناسیونالیزم» بوده است.

یعنی به این معنی که خیبر بر اندیشه های ملی گرایانه تاکید داشته و استدلال می کرده است که حزب دموکراتیک خلق افغانستان باید ابتدا با دنبال کردن منافع ملی، سعی در تقویت پایگاه اجتماعی خود کند و بعد با این پشتوانه در عرصه بین المللی تبارز کند.

ولی کارمل بر این عقیده بود که مشغول ماندن به مسائل داخلی، نتیجۀ جز انزوای حزب ندارد و حزب راۀ ندارد مگر اینکه با نزدیک شدن به قدرت های بزرگ، از فرصت های بین المللی بهره برداری کند.

البته آنطور که کارشناسان می گویند، تک رویها و بغضهای خود خواهی های شخصی هرکدام از رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان را نیز سبب دیگر دانست و نباید از نظر دور داشت. ولی به هر حال حرکت ببرک کارمل به سوی رابطه هرچه نزدیکتر با رهبران شوروی و نزدیکی خیبر به محمد داوود رئیس جمهور ملی گرای افغانستان، نشان عملی تفاوت دیدگاه های آنها بود که ببرک کارمل را بر این توطئه سوق داده بود.

بعد از اینکه در سرطان سال 1352 محمد داوود با یک کودتای بدون خونریزی نظام سلطنتی را به نظام جمهوری تغییر داد، حزب دموکراتیک خلق افغانستان خصوصا جناح پرچم از این اقدام پشتیبانی کرد.

محمد داوود به عنوان رئیس جمهور جدید نیز متوجه گرایش های موجود در دو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و با آگاهی از افکار و عقاید خیبر، تماس های نزدیکتری با خیبر داشت؛ در حالیکه رابطه افغانستان و اتحادشوروی در اواخر حکومت محمد داوود به سردی گراییده بود و اختلافات حزب دموکراتیک خلق افغانستان هم با محمد داوود روز به روز بیشتر و بیشتر می شد. خیبر در جناح پرچم خواهان حمایت از محمد داوود و حتی انحلال جناح پرچم شده بود که این تقاضا ببرک کارمل را از چله می کشید.

اختلافات بین خیبر و کارمل به نفع ببرک کارمل تمام شد. هردو جناج حزب دموکراتیک خلق افغانستان یعنی جناح خلق و پرچم با رفع اختلافات بین کارمل و خیبر، مبارزه را به خاطر سرنگونی محمد داوود خان در پیش گرفتند.

 

27 ـ مادر

درست در همین زمان بود که خیبر از مسئولیت نظامی حزب کنار گذاشته شد و به نوشته بعضی از اعضای باسابقه حزب از سوی ببرک کارمل به مرگ تهدید شد.

غیر از ببرک کارمل در جناح پرچم، حفیظ الله امین در جناح خلق نیز یکی از رقبای سرسخت میراکبرخیبر بود. افغانستان شناس آمریکایی «سلیگ هریسن» در این باره معتقد است که حفیظ الله

امین به عنوان یکی از اعضای مهم جناح خلق، رابطۀ محرمانه با «ک گ ب» سازمان اطلاعاتی شوروی داشت، در حالیکه خیبر هم از جایگاه یک افسر دیگر ارتش افغانستان از حمایت «جی آر یو» یا سازمان اطلاعات ارتش اتحادشوروی برخوردار بود.

به گفته افسر متقاعد سازمان اطلاعاتی اردوی اتحادشوروی که در مطبوعات روسیه در یک کانال تلویزیون در 1996میلادی صحبت داشت، اتحادشوروی برای یک تحول در افغانستان، از اختلافات دو جناح استفاده کرد. میراکبرخیبر که برای مداخله شوروی مخالف بود قربان انتخاب شد تا با یک توطئه فضا شکننده سیاسی افغانستان را واژگون نماید. این پلان برای پلان های بعدی اتحادشوروی لازم بود. در او پلان، به گفته افسر اردو، ببرک کارمل و سلیمان لایق و غلام دستگیر پنجشیری نقش داشتند.   

   

    میراکبرخیبر ترور شد، تشییع جنازه وی را تبدیل به یکی از بزرگترین راهپیمایی سیاسی تاریخ افغانستان مبدل کردند. افغانستان تا او زمان چنین راهپیمایی بزرگ را ندیده بود. در روز تشییع جنازۀ خیبر، حدود 20 هزار نفر از هواداران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کابل گرد هم آمده بودند و به همه ثابت کردند که آنها به گستردگی در تمام نهادهای اداری و نظامی دولت رسوخ کرده اند و قدرت هرکاری را دارند؛ حتی کودتا، انقلاب و کشتن رئیس جمهور محمد داوود را!

جنازه که در شانه های قاتلها به قبرستانی برده می شد، استخبارات اتحادشوروی پلان کودتا را ترتیب می داد و در هر گوشه از افغانستان پرچمی های ساده دل با ریختن اشکها بیشتر بر رهبری ببرک کارمل نزدیک می شدند و روح شان را تسلیم می نمودند.

از راهپیمایی بزرگ حزب دموکراتیک خلق افغانستان محمد دادود رئیس جمهور افغانستان بر وحشت انداخته شد تا با تصمیم های بدون تفکر به دام انداخته شود.

خیبر را کی کشت؟

حقیقت چیست؟

چرا مرگ خیبر در عصر بیست تاریخ افغانستان و در تاریخ دنیا  اهمیت دارد؟

اهمیت مرگ خیبر:

1 ـ خیبر با مرگ خود، سبب جنگهای داخلی افغانستان شد.

2 ـ خیبر بامرگ خود از دو دولت بزرگ دنیا، اتحادشوروی را به تاریخ سپرد.

3 ـ خیبر با مرگ خود چهرۀ دنیا را تغییر داد.

کشته شدن خیبر:

عبدالقدوس غوربندی، عضو کميته مرکزی حزب، مربوط جناح پرچم، شام 28 حمل 1357 به منزل ميراکبر خيبر در ميکرويان کهنه می‌ آيد و بعداً با ميراکبر خيبر قدم ‌زنان تا کارته وزير اکبرخان می ‌روند. ميراکبر خيبر تنها بر می ‌گردد و در برگشت «بعد از دو یا سه صد متر» در ميکرويان دوم در مقابل مطبعه دولتی حوالی نه شب ترور می ‌شود. قاتلين او تا امروز ناشناخته باقی ماندند.

از دیدگاه طرفدارهای کارمل انکشتها به سوی قدوس غوربندی و حفيظ‌ الله امين نشانه می ‌روند. قدوس غوربندی يگانه عضو کميته مرکزی جناح پرچم بود که تا اخير  اقتدار حفیظ الله امین وزير مقتدر تجارت وی باقی ماند. وی بعد از 6 جدی 1358 با همين جرم نزديک به ده سال زندانی شد.

پرسش اول اينست: چرا مسئله ترور ميراکبر خيبر در دوران حاکميت ح د خ، بررسی نشد؟

چرا قاتلين او افشا نگرديد؟

فرض کنیم امین و غوربندی دست داشتند چرا در دوره اقتدار کارمل در سر او دوسیه کار نشد؟ در حاليکه سليمان لايق و دکتر نجيب‌الله از پيروان خط ميراکبر خيبر بودند و همچنين سليمان لايق خسربره ميراکبر خيبر بود.

اين پرسش هنوز بی ‌پاسخ مانده است.

به نظر بسياری از آگاهان سياسی سر نخ بسياری از حوداث به ترور ميراکبر خيبر ارتباط دارد و این حادثه بین خود پرچمی ها سازمان یافت بلکه با دستور سازمان اطلاعاتی اتحادشوروی.

 

 

28 ـ مادر

برای سوالها هیچکس پاسخی قطعی ندارد؛ چونکه بعد از پیروزی کودتا مارکسیستها، این دوسیه زیر بررسی گرفته نشد.

چرا نشد؟

خود این روش نشاندهنده آن است اگر راز این ترور افشا می شد قطعآ به ضرر مارکسیستها می گردید. ولی آنچه که مسلم است تشییع جنازه میراکبر خیبر تبدیل به یکی از بزرگترین راهپیمایی های سیاسی تاریخ افغانستان شد که در آن حدود 20 هزار نفر از هواداران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کابل گرد هم آمدند و به همه ثابت کردند که آنها به گستردگی در تمام نهادهای اداری و نظامی دولت رسوخ کرده‌ اند و قدرت هر کاری را دارند.

پرسش جاندار این است: «در تشییع جنازه میراکبر خیبر که اشتراک داشتند چند تن از اعضا حزب از عقب پردۀ این ترور آگاه بودند؟ افغانستان کشوری است به زبان دادهها به زبان آورده می شود نه عقل یکه بعد از بررسی به زبان حکم کند.»

رهبران هر دو جناح حزب دموکراتیک خلق به اتهام مشارکت در میتینگ و تظاهرات بر سر جنازۀ میراکبر خیبر دستگیر شدند.

تظاهرات و سخنرای های آنها بر سر جنازه از نظر حکومت محمد داوود تحریک ‌آمیز و غیرقانونی محسوب می ‌شد.  این عمل محمد داوود تا اندازه معصوم بودن اش را در ترور خیبر نشان میدهد برای اینکه اگر محمد داوود دست بر ترور خیبر زده بود چرا نظر هرکس را بر خود آورده سبب مقصری را نشان می داد؟

آیا محمد داوود از داخل جناح خلقی و پرچمی تا این اندازه بی خبر بود؛ ندانسته جنازه خیبر را به یک نمایش سیاسی صحنه سازی کرد؟

میراکبر خیبر از جناح پرچم و مسئول این جناح در بخش نظامی بود که همچون حفیظ‌ الله امین در جناح خلق، افسران و نظامیان را در ارتش و پولیس به عضویت حزب جذب و تنظیم می ‌کرد.

در مورد ترور خیبر که در واقع به کودتای حزب دمکراتیک خلق در 7 ثور 1357 انجامید از سوی هر دو جناح نظریان متفاوت ارائه می ‌شود.

 

    7 ثور 1357 شروع بدبختی های افغانستان محاصر!   عبدالقدوس غوربندی از هواداران بعدی امین در حزب که نخست در جناح پرچم بود، ترور خیبر را به ببرک کارمل ارتباط می‌ دهد و کارمل را مسئول قتل او می‌ خواند. هوادارن کارمل از دست داشتن امین در قتل خیبر سخن می ‌گویند و برخی هم حکومت محمد داوود را متهم به قتل خیبر می ‌کنند.

امّا در ادعا و تحلیل دیگری قتل خیبر مبنی بر دستور گلبدین حکمتیار وانمود می ‌شود. وحید مژده از اعضای اسبق حزب اسلامی به نقل از یک منبع استخبارات اين حزب، ترور خیبر را بدستور حکمتیار برای پیش گیری از کودتای کمونیستها می‌ خواند. او از قول منبع استخباراتی حزب اسلامی در این مورد می ‌نویسد:

«من هم عضو گروهی بودم که از سوی حکمتیار برای کشتن رهبران حزب دمکراتیک خلق دستور داشتند. دو جوان کم سن و سال به نام ‌های عبدالصمد کوچک و داکتر لطیف از جمله کسانی بودند که باید این نقشه را عملی می‌ کردند. آن دو در استفاده از اسلحه آموزش دیده بودند. دلیل این دستور از سوی حکمتیار آن بود که افسران مسلمان در ارتش به این باور بودند که اگر کمونیستها (مارکسیستها؛ خلقی ها و پرچمی ها) دست به کودتا بزنند هیچ کس جلو پیروزی آنان را نخواهد گرفت؛ زیرا پست‌ های حساس نظامی در اختیار آنان بود، بنابراین یگانه راه این بود باید رهبران این حزب کشته شوند تا این کودتا لااقل به تعویق بیافتد. ما در تنگنای زمان چارۀ جزء این کار را نداشتیم زیرا داوود مغرور و نادان بود در حالی که کمونیستها مصمم به سرنگونی وی بودند.»

مژده از قول آن منبع بلند پایۀ سازمان اطلاعات حزب اسلامی حکمتیار که نامش را فاش نمی ‌کند ادامه می ‌دهد که لطیف و صمد نخست برای کشتن کارمل کمر بستند امّا آنها انعام‌الحق گران را اشتباهاً به جای کارمل ترور کردند؛ سپس آنها چند ماه مخفی شدند و بعداً برای قتل خیبر اقدام کردند و خیبر را کشتند.

دکتر لطیف اندکی بعد از کودتا در دانشگاه کابل به عنوان اخوانی دستگیر شد و بدون آنکه کسی بداند او خیبر را کشته است، در پلیگون پلچرخی مثل هزاران تن دیگر سر به نیست شد و عبدالصمد کوچک در جنگ با کمونیستها در غزنی با بم دستی خودش کشته شد.»

در این ادعا سوالات زیاد پیداست جواب ندارد بطور مثال: در او زمان حکمتیار چه اندازه امکان این عمل را داشت اگر که یک استخبارات کمک نمی کرد؟

 

29 ـ مادر

اگر در عقب حکمتیار استخبارات پاکستان یا کدام استخبارات دیگر ضد اتحادشوروی بود چرا حادثه های بعد از ترور را «قبلاً» همان کشورها مطالعه کرده نتوانستند؟ چونکه این ترور دست اتحادشوروی را در داخل افغانستان دراز ساخت.

فرض کنیم استخبارت یکه در عقب حکمتیار بود تا خیبر را ترور کند و با ترور خیبر استخبارات اتحادشوروی کودتا کند و بعد حفیظ الله امین را استعمال نموده داخل افغانستان شود و بعد در افغانستان در جنگ درگیر شود و بعد شکست خورده از صحنه تاریخ دور شود، اگر اینگونه تصور کنیم بگمان اغلب این سناریو را نه کدام استخبارات پیشبین شده می توانست و نه سازمان داده می توانست؛

منطق قبول نمی کند.

تنها یک منطق حکمتیار را به دست داشتن در ترور خیبر می کشد آن هم خیلی ضعیف.

او منطق «استخبارات اتحادشوروی از پشت پرده که خود حکمتیار بی خبر بود او را استعمال کرد تا شرط ها را با وی مهیا کند.»

اگر این طور فرض کنیم چرا عوض حکمتیار کارمل را استعمال نکرد؟ او که در دست اش بود کار ساده بود.

اگر به این شکل بود چرا بعد از پیروزی کودتا، مارکسیستها دسیه خیبر را زیر بررسی نگرفتند آیا اتحادشوروی مانع می شد؟

اگر در ترور خیبر دست حکمتیار را بیرون کنیم قویترین دست یکه باقی می ماند دست کارمل یا امین است.

در هر حال، هر منطق را بررسی کنیم یک حقیقت را می بینیم، «خیبر قربان بود تا ترور شود.»

قویترین منطق که سوالش جواب ندارد اگر کارمل یا امین دست نداشت چرا برای پیدا شدن قاتل خیبر بعد از پیروزی، قدرت که در دست شان بود اقدام نکردند؟

چرا این دوسیه را بسته کردند؟

اگر امین دست داشت کارمل چرا فداکاری به امین کرد؟

اوکه رئیس جمهور افغانستان شد چرا حفیظ الله امین را در قتل میراکبرخیبر افشا نساخت؟  

منطق قبول می کند؟

فرض کنیم از بین حزب در قتل خیبر دست وجود نداشت در او صورت چرا دوسیه قتل خیبر را بسته کرد؟

فرض کنیم رئیس جمهور محمد داوود و یا گلب الدین حکمتیار قاتل میراکبرخیبر بود چرا این حادثه تاریخی افغانستان را افشا نساخت؟

حقیقتیکه وجود دارد بمانند مرگ خیبر بیشمار توطئه سیاسی در افغانستان انجام شد لیکن آنچه سناریو کردند ملت به منطق او سناریوها هر توطئه را دانست نه رئالیست.

در حقیقت، حقیقت پنهان بود. از اینکه در خلق افغانستان کلتور تحقیق وجود ندارد هر دروغ در جان ملت زده می شود.
ادامه در کتاب