از قیامت بخوانید گلچینها

چرا مارکسیستها ناکام شدند؟




از کتاب مادر:
لازم می بینم مارکسیستها را معرفی کنم تا با شناخت آنها مخلص های مطالعه در باریکی پی ببرند.

آنها کدام گروه بودند که سبب شدند وطن ویران شد؟

کارل هاینریش مارکس در5 مه 1818 میلادی در شهر ترییر آلمان متولد شد، در 14 مارس 1883 میلادی در شهرلندن انگلستان وفات یافت. او فیلسوف معرف، اقتصاددان، روزنامه‌نگار، تاریخدان و بنیان‌گذار سوسیالیسم انقلابی بود.

او به کمترین زمان پیروان فراوان پیدا کرد. او در اروپا و دیگر نقاط دنیا مشهور شد. پیروان او خود را متریالیست می دانستند به بودن خدا عقیده نداشتند.

آنها ماده را سبب همه هستی قبول داشتند. در منطق آنها ماده سازنده در همه امور بود. لیکن با مفکره ماتریالیستی، فکرهای مارکس در تضاد بود امّا ادراک او باریکی به آنها نبود.

او تضاد سبب شد کاریکه شروع کردند به یاس تبدیل کردند و ناکام شدند. چونکه مارکس جامعه بشری را به طبقات تقسیم شده می دید طبقه حاکم را استثمارگر می دانست و طبقه ای که در سر اقتدار نبود مظلوم و بیچاره شده می دانست. او این اسلوب زیست را قبول نداشت. او عقیده به خدا را نیرنگ طبقه حاکم می دانست و طبقه حاکم را یا نماینده فیودالاها می دانست یا نماینده سرمایه دارها.

او خدا را و عقیده به خدا را برای حاکمیت بر طبقه استثمارگر آلت دست می دانست و بودن خدا را دور از حقیقت معرفی می کرد.

او اکثریت خلق را زجر دیده مظلوم تصور داشت.

او عقیده داشت از اثر زحمت کشی مظلومها یک عده رایگان زندگی اشرافی را نصیب اند. او ـ او اسلوب زیست را مغایر قاعده های طبیعت تصور داشت. او عقیده داشت اگر مردم راهبری شوند از اسارت استثمار نجات یافته در سر اقتدار می رسند آنجاست زحمت کشان حاکم در اقتدار می شوند و او طرز زیست سعادت طبعی خود را می گیرد.

او تصور داشت در او زیست اقتدار از دست مفتخورها نجات داده می شود طبقه کارگر که سازنده هست در سر اقتدار می آید و عالم گلستان می گردد. با او فانتزی فکرهای خود را با قلم ریخت مشهورترین اثر او، کتاب «کاپیتال» است.

او با فانتزی های خود چنان سخنان خوش و شیرین را در جامعه ریخت قلب هر انسانیکه ناراض از شرط های حیات بود او قلبها را اسیر گرفت؛ چونکه فانتزی خوش را وعده داد.

او با فانتزی های جالب شیرین خود، فلسفۀ را در میدان انداخت خوش باورها صف ـ صف در خواب ـ بیداری رویا دیدن زندگی اعلی را شروع کردند. با او فلسفه سیاست در جهان فصل جدید اش را باز کرد. 

او عقیده داشت: روزی می شود طبقه مظلوم مالک اقتدار می شود و طبقه استثمارگر را از بین برده، جامعه را به برادری و برابری می برد.

او در او اسلوب بهترین زیست را خیال داشت؛ با او اسلوب تصور سعادت کامل را بین ذهنها داد.

مارکس سخنانی را از زبان ریخت در جهنم این دنیا جنت را وعده می داد؛ برای رسیدن به او جنت منطق خود را بیان می کرد.

او با او طرز رفتار مشهورترین فلسفه دان عصر خود شد.

تاثیرات منطق و گفتار مارکس آنقدر قوی بود دقت میلیونها و صد میلیونها را به خود آورد. حتی امروز حتی فردا از گفتار او چیزهای را سیاستمدارها خواهند آموخت چونکه او «در ضدیت طبیعت زیست، روشی را بکار برد عقل های ضعیف را به فلسفه خود اسیر گرفت.»

او نقطه ـ نقطۀ هست هر سیاستمدار برای اداره و رهبری خلق ساده از اسلوب سخنان او استفاده کرده می تواند بناً فکرهای او به درد خوردنی ست.

او که در مسیر راه خود از ماتریالیسم بحث می کرد، در مقابل ماتریالیسم، او ضد عمل داشت لیکن لباس ماتریالیستی پوشیده عمل داشت.

 

به دانستن حقیقت درک واقعیت  

 شرط که زندگـــــــــــی حقیقت 

 گل زندگی در پیکر کـــــــــی؟ 

 به انسان انتباه ز سـوی سیرت

  

    اینجا لازم است باید کمی ماتریالیسم را بشناسیم؛ او فلسفه چیست؟

ماتریالیسم یا ماده‌ باوری به دیدگاهی گفته می‌شود که می‌گوید هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است.

در این فلسفه همهٔ پدیده‌ (از جمله آگاهی) نتیجهٔ رفتار مادی است. به عبارت دیگر، ماده هست کنندۀ همه حقیقت.

منطق یکه مارکسیسم را زیر سوال می برد آرزوی مارکس در طرز زیست بود که او در طرز زیست سعادت همگانی را تمنی داشت لیکن او تمنی با حقیقت های فلسفه ماتریالیسم در تضاد بود.

چونکه در منطق ماتریالیسم مداخله از خارج در قاعده های طبیعت ضد اش را تولید می کند. مثلاً در فلسفه ماتریالیسم جوهر هرچیز عبارت است از رابطه آن چیز با سایر اجزاء طبیعت است.

در طبیعت چیزی به تنهایی قابل شناسائی نیست بناً اگر ما بخواهیم حقیقت یک چیز را به بررسی بگیریم تا ارتباطات او را با کل طبیعت در نظر نگیریم شناخته نمی توانیم.

بطور مثال انسان ـ انسان را به تنهایی شناخته نمی توانیم برای شناخت او لازم هست کائنات را بشناسیم؛ چونکه او یک پارچه از کائنات است.

این منطق ما را در نقطۀ می برد از مارکس باید سوال کنیم، اگر در طبیعت ارتباط زنجیری وجود داشته باشد، او ارتباط با قاعدهها شکل یافته باشد چگونه می شود در بالای قاعده های طبیعت مهندسی کرد؟

اگر که یک عده در دنیا به فقر و یک عده با ثروت زندگی کنند باید او سیستم یک قانون طبعی داشته باشد. اگر او قانون را ماده هست کرده باشد باید فقر مرحله طبعی خود را طی کرده به گونه طبعی باید در ثروت برسد. اگر مداخله از بیرون صورت بگیرد قانون یکه ماده گذاشته است در مقابل او به پا خیسته نیست و نابود می کند.

ماتریالیسم این منطق را می گفت لیکن مارکسیسم در ضد این منطق رفتار می کرد.

مارکس ظاهراً در منطق ماتریالیسم تسلیم بود لیکن او پا فشاری غیر منطقی داشت. در منطق او «قاعدهها که اسلوب زیست بشر را مسیر داده تنظیم می کرد، در سر او قاعدهها قاعده های خود را گذاشته سعادت همگانی را سبب می شد؛ او سعادت یکه ضد خود را در عقیده او تولید نمی کرد و لیکن در ضد عقیده مارکس او ضد خود را تولید می کرد چونکه ماده با حریت خود عمل دارد.»

 

در حالیکه در فلسفه ماتریالیسم او عقیده داشت: «همه چیز همیشه در تغییر و حرکت و شدن است. سکون وجود ندارد بناً فکر نیز که از خواص طبیعت است تابع همین قانون تغییر و حرکت است.»

حال از مارکس می پرسم اگر سکون وجود نداشته باشد با کدام منطق زیست جامعه بشری را در چوکات یک پرگرام خاص آرزو داشتی تا در محوطه محدود حبس شود؟

باکدام منطق برای زیست در عقل ات یک عمارت ساخته بودی  سعادت را از بین او عمارت نشان میدادی؟ در حالیکه در ماتریالیسم منطق زیست حریت داشتن است تو با کدام منطق حریت را اسیر می گرفتی؟

اینجاست مارکس بعضی حقیقت را از طبیعت منطقی بررسی کرده بود لیکن در او با منطقی ـ بی منطقی را علاوه کرده بود که مارکسیسم او در زباله دان انداخته شد.

یعنی فلسفۀ بود بین خود باتضادها!

ما اگر از طبیعت حشرات را نابود کنیم با او حشرات دهها عضو طبیعت نابود می شود. اگر که تا این اندازه قاعدهها حساب شده باشند اسلوب زیست بشر چگونه می شود با مهندسی شکل گیرد و سعادت بیاورد تا قاعده های طبیعت اجازت ندهد؟

اینجاست عملکرد او ـ او را نسبت به ماتریالیست یک خیالپرست نشان میداد.

او تمنی داشت سعادت بشری را در چوکات برادری ـ برابری بیاورد؛ در اصل فکرهای او در ضد عملکرد تکامل قرار داشت.    

او در حقیقت در ضد قاعده های تکامل نوشته هایش را نوشت و فلسفه خود را ایجاد کرد لیکن موازی با قاعده های تکامل خود را بیان کرد و در جان خلق ساده زد.

پیروان او با تئوری تکامل یکجایی او را و فلسفه او را قبول داشتند.

این نطقۀ باریک بود دقت نشده بود.

آرزوی او در اسلوب زیست در ضد ماتریالیسم بود.

او آرزو در ضد حاکمیت ماده بود ماده که در ماتریالیسم بنیاد هستی را شکل میدهد و با حریت خود قاعدهها را دارد فلسفۀ او در ضد او قاعدهها بود. روی این حقیقت پیروان او در پراتیک ناکام شدند؛ چونکه در فلسفه مارکس بی منطقی وجود داشت.

منطق یکه مارکس پیشکش داشت اگر دور از پراتیک باشد بهترین تئوری است بناً بهترین فلسفه است و لیکن گپ در پراتیک آمد «قاعده های طبیعت با فکرهای او در تضاد می شوند.» می گویم بدون تحلیل گپ مزن.

 

 هر کلام وزن دارد بار گران دارد

 ادراک او نباشد از تلخ افشان دارد 

 طریقۀ پر آســـــان طرز گپ زدن

 بیجویدن گپ زدن درد نشـان دارد

 

    چرا بی منطقی وجود داشت و چرا ناکام شدند؟ جواب چرا: دانشمند دنیای تورک ـ اسلام، ابوریحان البیرونی و دانشمند عصر 19 اروپا چارلز داروین منطق زیست را که زیرزبر کردند در نتیجه رسیدند: دوام زیست با تکامل ممکن شده میتواند تکامل در شرایطی ممکن می شود اگر تضاد موجود باشد.

یعنی اگر یک سو با سعادت زندگی کند باید جانب دیگر در فقر باشد.

این حقیقت زندگی بشر بود در طول تاریخ!

این منطق نشان داد:

اگر سیاهی باشد اهمیت روشنی ارزش پیدا می کند.

اگر بدی باشد خوبی شناخته می شود.

اگر ظلم باشد منطق عدالت درک می شود.

زمانیکه زیست را زیرزبر کردند دیدند: زیست از یک نقطه شروع شده، از یک نقطه به فراوانی رفته، در شرط های اقلیم یا سازش کرده یا از بین رفته.

یعنی دیدند زیست در مختلف اقلیم یک سان نیست در مقابل سختی اقلیم بعضی جاندارها هدفده می شوند بعضی ها نابود می گردند.

دیدند قوی ضعیف را نابود می سازد.

دیدند اگر در زیست او اسلوب نباشد از بین رفتن قوی و ضعیف  در حالت یکجایی ممکن است. این نقطه است قوی خاطر زنده ماندن به ضعیف هجوم می برد ضعیف در مقابل قوی یا قویتر می گردد یا از بین می رود. با او اسلوب قاعدهها بنیادگذاری شده شکل طبعی خود را گرفته است. این طرز سبب شده تضاد سبب بقا شود؛ چونکه تهداب تکامل را تضاد بنیاد گذاشته.

می بینیم طبیعت برای انسان حقیقت را که بیان می کند آن طرزی را که مارکس زیست طبقاتی می گفت و در ضد او اسلوب زندگی بود از او اسلوب زندگی در ضد فکرهای مارکس طبیعت دفاع می کند و امر طبعی گفته از او اسلوب زندگی مدافعی می شود.

او روش زیست را چارلز داروین پیشکش نموده تحت نام تئوری تکامل از او دفاع کرد. او روش را از قاعده های زیست دانسته به ماتریالیستها تقدیم کرد تا پیرو او حقیقت شوند.

بعد از داروین ماتریالیستها سرسخت مدافع تئوری تکامل شدند چونکه منطق زیست را به او گونه گفتند. حال تفکر کنیم اگر هستی را ماده سبب شده باشد قاعده های زیست را که در طبیعت دیدن داریم یا خدا تکوین نموده یا ماده شکل داده!

در هر دو حالت طبیعت از قاعده های خود دفاع می کند بناً سوال جاندار به مقابل مارکس و مارکسیستها: طبیعت در زیست برای بقا تکامل را شرط می داند، مطابق به منطق زیست تکامل را تضاد سبب می شود و همی قاعدهها را طبیعت هست کرده نشان میدهد  او طبیعت را یا خدا اداره می کند یا ماده شکل می دهد پس در مقابل قاعده های طبیعت، در مقابل منطق زیست، در مقابل منطق تکامل چگونه می شد در جامعه برای زیست همه را برادر و برابر ساخته به یک رنگ تبدیل می کردید؟

چگونه می شد ادارۀ قاعده های قوانین طبیعت را شما راهبر می شدید؟

اینجاست مارکس در ضد ماتریالیسم بود بلکه خبر بود یا نادان در باریکی!

به نظرم او فقط خیال پرست بود.

او دور از منطق زیست فلسفه ای را از زبان ریخت در تئوری جذاب لیکن در پراتیک غیر منطقی بود.

آن چیزیکه جالب است «قرآن غیر از خداوند هر هستی را در حال تغیر می داند چونکه اگر حداقل یک چیز را در حال ثابت قبول کند در منطق قرآن او شرک می شود.»

یعنی منطق قرآن با منطق ماتریالیسم هیچگونه تفاوت ندارد. قرآن شروع زیست را یک نقطه بیان دارد و هر چیز را در حال تغیر خوردن بیان دارد.

قرآن شدت، جنگ، بدی، تاریکی را از سر عملکرد شیطان که بیان دارد قانون شده در طبیعت می داند لیکن صلح، خوبی، روشنی را در دوش انسان می اندازد تا با کوشش پیدا کند.

چونکه در منطق قرآن اگر بدی نباشد کسی اهمیت خوبی را نمی داند روی این منطق شیطان در رخ انسان کشیده می شود تا در مقابل اخلاق شیطانی، اخلاق انسانی را انسان خود بسازد. یعنی قرآن تضاد را سبب بقا می داند.

هم در منطق قرآن و هم در منطق ماتریالیسم اگر در یک جامعه از خوب و بد یکی آن را با مداخله بیرون از بین ببریم قانون طبعیت در مقابل ما قد بلند نموده ما را نابود می کند بناً بد باید موجود باشد تا خوب ساخته شود.

می گویم به درک دانستن حقیقت چند تفکر با منطق کفایت نمی کند تکرار و تکرار اندیشیدن لازم بوده است.

 

 خطا مکن بگویی هرچه ره می دانم

 در حیات حقیقـی ســــــــــرودم ترنم

 برای ادراک او تفکر کـــــــن هردم

 رد اگر بکنی مــــــی افتی در جهنم