از قیامت بخوانید گلچینها

کتاب جنت، باداستان شیرین، بحث های تفکر دهنده از سر آیت های قرآن دارد

اطلاعات مختصر!
داستان کتاب جنت علیه ذهنیت اسلامگرای رادیکال، ذهنیت جایگزین برای جوامع کشورهای اسلامی است.
داستان، با استفاده از منطق آیات قران کریم، طرز فکر مسلمانان رادیکال را زیر سوال می برد تا اسلام بسیار محبوب را به جامعه ارائه دهد.
من استدلال می کنم که داستان این کتاب بر ذهنیت اسلامی رادیکال تاثیر می گذارد و خواننده را با استدلال های موثر جذب می کند.
روش مورد استفاده برای نوشتن داستان هر کتابم روش خاص قلم من است. شعرها با کلمات شیرین بسیار جالب با توجه به روح صحنه جایگزین هستند.
6.9.2017
***
 
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
جنت ـ 1
      جنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت!
      هوای بهار مثلی عروسی که با عطریات از آریشگاه بیرون شده باشد و با لباس زیبا عروسی، حور یاراش شده فضا بهشتی را ارمغان داده باشد، زیبا، خوش و دلانگیز بود؛ آدمیان را به نشه شدن از فیض قشنگی روزگار به خوشی سوق می داد.
   
 هوا هوای بهار بود یک هـوای ناب
 شورانگیزودلانگیز یک هوای بتاب
  
      کوهها سرسبز شده بودند. لاله های سرخ، زینت شان بود که هر دیده را به خود دعوت می کرد. دامن های کوه، دشت های هموار از خواب زمستان بیدار شده به مستی از داشتن شقایقها و مختلف رنگ گل و گیاهها، چون عید بودند به لبان هر کس مسرت لبخندی را می آوردند.
 
واعظ پیاله می بهاربود او می گفت 
از قدح بهارکه خوشی ها شاد روت  
 
      شبنمها با رقص هوای خوش تا سحر می ریختند، تا با دانه های مرواریدشان به میزبانها که روز از تشنگی منتظرشان می شدند، صهبا شده به مستی شان راف شان شوند، تا با نشگی از می شبنمها، گلها و سبزهها، طراوتی را به دلباخته ها ببخشند، تا از رقص شان که با نسیم خوش بهاری هنرشان بود، هر پرنده را به مست ترانه سرودن بیآورد.
 
با جـام بادۀ بهار، مست بودند پرندگان
شراب ناب شان بود،شبنم های بهاران
 
      دلاورخان از دهقان های قصبه بود. او در او جنت از پدر مانده زمین برای کشت داشت. او مرد بلند قد و خوش سیما با نبض خنده روی، دوست و صمیمی یک شخص بود. از سحر با چای دم خود مقدار نان و میوه خشک را آورده بود تا در فضا زیبا از جنت، بهار را حس نموده، نسیم خوش را به دماغها کش کرده، صبحانه را خورده، به کار دهقانی اش ادامه دهد. چای حاضر ساخته شد سفره باز شد تا در بین سرسبزیها ناشتایی را بخورد. هنوز پیاله از چای را شُف نکرده بود باران بهاری، دانه های مرواید خود را به سر دلاورخان ریخت، یک باره غرش آسمان فضا را گرفت.
 
جنت ـ 2
 
دانه دانه می ریخت باران تیز با هوس 
زیرغرش آسمان دانه های زمین بوس
  
      آسمان که نعره خود را با باران تیز در جنت دلاورخان مستقر ساخت، دلاورخان باعجله سفره را جمع نمود و سوی منطقۀ رفت که درختها انبوه بودند لیکن در نزدیکی دلاورخان تپۀ بود سرسبز، چشم دلاورخان در او اثنا برای بار اول به مغارۀ تپه افتید. برای اولین بار به دیده های وی ظاهر شده بود با وجودیکه همه عمرش در او محل گذشته بود.
چه بود این سِر بزرگ؟
کهف، دلاورخان را سوی خود دعوت کرد. دلاورخان به اراده ملجای غار، سوی تپه رفت و داخل شد. غرش آسمان با باران تند دوام داشت. دلاورخان از بین زاغه سوی باران می دید لیکن از معجزه غاریکه پناه برده بود آگاه نبود.
باران لحظۀ چندی با تندی دشت کوۀ منطقه را سیراب از فیض اش کرد. در او اثنا هوا نیمه باز نیمه ابر شده ای کمان رستم با رنگ های زیبا در سما نمایان شد و باران، بارش مرواریدهای خود را قطع کرد.
دلاورخان از کهف برآمد چند قدم گذاشت ایستاد شد لحظۀ مکث نمود، دوباره در عقب دید سوی مغاره رفت.
او با حیرت شده در وردی کهف دیدن کرد و با چرت در تفکر رفت «از خود سوال کرد چرا از بودن این پناهگاه آگاه نبودم؟»
آری در شگفت شد چونکه کسی از بودن غار تپه خبردار نبود. مثلیکه معجزه شده بود. او با حیرت دیدن داشت.
او داخل شد با تعجبها چشم اندازش را هر سو انداخت و شکفت زده شده کاوش نمود تا سِحِر این معجزه را بداند.
نورانداز چشمش به ژرفی انداخته شد، سوی نشیبی طلایی رنگ دنیای بود مثلیکه پرتو از خورشید طلا، نور خود را انداخته باشد. با تعجب دیدن کرد و از کنار ـ کنار با دقت کمی نزدیک شد تا چه بودن این راز سِر را بداند لیکن هوا کم می شد و برای نفس گرفتن مشکل پیدا می شد. به تنفس که دشواری رخ داد، سرفه گلو را گرفت. با احتیاط پای راست خود را به عقب گذاشت، مگر زیرپا طلایی رنگ فلزی بود لغزید و سخت ناراحت ساخته به هراس محکوم کرد. او با تیزهوشی مسلط به اوضاع شد و فلز طلایی را گرفته در وردوی مغاره خود را رساند و با دقت به فلز دیدن کرد که طلا بودن را به عقل وی داد.
او با متحیر شدن سوی منزل رفت، لیکن در نزدیکی خانه که رسید، عقل وی وادار کرد تا نزد مولوی صاحب شان که از دوستان نزدیک شان بود و امام مسجد منطقه بود و سخت احترام و اخلاص داشت برود تا راز این سِر را بیان کند.
نزد مولوی صاحب رفت.
مولوی صاحب که در مسجد طلبه ها را درس دینی می داد، از چهره دلاورخان شگفت زده سیما را درک کرد. پرسید: خیرت است ناراحتی از سیما شما هویداست؟
دلاورخان کاسه از آب را نوشید و نفس تازه کشید و از جیب توته فلز طلا رنگ را نشان داد و حکایه چشم دیداش را گفت و سِحِر معجزه را پرسیده گفت: مغاره را تا امروز کس ندیده بود با چه منطق از نظرها دور این حقیقت وجود دارد؟ به راستی سرگشته هستم خواستم با شما مشورت کنم.
چه نظر دارید پیدا شده طلایی رنگ پدیده، آیا طلاست یا کدام بی ارزش متاع؟
مولوی صاحب جنس پیدا شده را با دقت دیدن کرد و به طلا بودن نظراش را داد و در آن جا، کان طلا بودن را گفت.
او طلبه ها را به موذن مسجد سپرده با دلاورخان سوی کهف تپه رفت. هواکه بهار را مژده بر زمینیان داده بود، شقایق های زیبا، رنگ سرخ شان را به سیما هرکی می زدند. بنفشه گلها در زمین و ارغوان گلها در بته های تراکم یافته و زرد گل های عاشقی با دهها گل و سبزه دشت را محل فستیوال ساخته بودند.
با ترنم های عاشقی پرندگان او محل نقش بسته بود.
نسیم با نازکی روی خود را به سیماها می زد و پیام دوستی می داد که جهان از سر زنده شده بود. در او محل حکمت پروردگار نمایان بود.
 
جنت ـ 3
 
مولوی صاحب با دلاورخان که در ورودی غار تپه رسیدند شگفت عقل مولوی صاحب را تسلیم گرفت و سرگشتگی از این راز سِر، وی را در تفکر سوق داد.
چگونه این مکان از چشمها دور در تپه بود؟
با اعجاب این واقعه، داخل مغاره شدند و با بهتها با مالاندیشی سوی طلایی رنگ دنیای تعجب آور دیدن کردند و از هراس اینکه در کدام دردی گرفتار نشوند (از این سبب که دلاورخان کم هوا بودن را گفته بود) با مصلحت هم قرار بستند تا یک بزغله را با تار بسته نموده، در نشیبی رها کنند تا چه بودن معجزه داخل پیدا شده عجوبه را بدانند هوا و یا کدام خطر دیگر وجود دارد یا اینکه دلاورخان از سبب هیجان در هراس شده است!؟
مولوی صاحب از دلاورخان خواهش کرد تا یک بزغاله بیآورد. او گفت: تا آوردن بزغاله، آیت کرسی را چند بار خوانده پُف چُف می کنم اگر جنها موجود باشند از تاثیر آیت کرسی از غار فرار کنند.
آری این قسم گپ زد. چونکه این فرهنگ در جامعه از قاعده های اسلام معرفی است. او ـ او فرهنگ را تطبیق می داد. «بر این که او از قرآنکریم این برداشت را داشت!»
 
      دلاورخان که عقب بزغاله رفت، مولوی صاحب با بسم الله گفتن شروع کرد خواندن آیت کرسی را.
او هر بار سر را بلند نموده پُف چُف گفته دو باره از سر می خواند. او که آیت کرسی را می خواند، چه بود ترجمه این آیت؟
آیت کرسی آیت دوصد پنجاوپنج سوره بقره می باشد که دنیای اسلام بآور دارد.
ترجمه آیت:
«هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به اوهستند; هیچگاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمی‏ گیرد; آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست; کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟! آنچه را در پیش روی آنها و پشت سرشان است می ‏داند; و کسی از علم او آگاه نمی ‏گردد; جز به مقداری که او بخواهد. تخت او، آسمانها و زمین را دربرگرفته; و نگاهداری آن دو، او را خسته نمی کند. بلندی مقام و عظمت، مخصوص اوست!»
این بود داخل آیت. نه برای پُف حُکمی بود و نه برای چُف هدایتی بود. اصلا در منطق قرانکریم او فرهنگ وجود نداشت و ندارد لیکن دین جامعه است در منطق قرآن یک مسیر دیگر داده است.
 
      دلاورخان بزغاله را از قصبه آورد. هوا چادر تاریکی را آهسته آهسته به فضا سرزمین او جنت هموار می کرد. چشم زیبای خورشید با چشم انداز سرخش تبسم کنان عقب تپه می رفت تا فردا به تاریکی شب نوبت را امانت بدهد.
دلاورخان داخل زاغه شد مولوی صاحب با دست اشارت کرد تا خاموش شود. هنوز آیت کرسی به حدودی نرسیده بود مولوی صاحب قانع می شد.
در دنیای اسلام در عوض دانستن فرمان های خدا مقدار اندازه شمارش اهمیت دارد. عدد های هفت، بیست یک و چهل اهمیت زیاد دارد.
مولوی صاحب تا قناعت دلش آیت کرسی را خواند. در بارنامه او با او حدود خواندن جنها از آنجا دور می شدند او به او منطق دینداری ایمان داشت بناً با تکرار خواند.  
او به مخلق های قوی و با اراده که، او مخلقها دشمن اسلام و دشمن مسلمانان و دشمن خداوند بودند ایمان داشت.
روی او عقیده تلاش داشت تا با همدستی قرآن کریم به بالای او دشمنان پیروز شود. منطق ایمان را جامعه با این منطق تصور داشت. مولوی صاحب او ایمان را تمثیل داشت. اگر مولوی صاحب در عوض دهها بار باتکرار خواندن بدون معنی، یک بار با زبان مادری خود می خواند و برداشت می کرد او زمان ادراک می کرد «در کائنات تنها و فقط یک قدرت وجود دارد، او قدرت فقط قدرت خداوند است.»
کفایت می کرد برای نجات از جن های عقلش!
 
جنت ـ 4
 
لیکن به عقل خودش و به اسلوب ایمان خودش باور داشت. در حالیکه خود منطق رد بلایکه یک بلا قدرتدار را رد کند در منطق قرآنکریم شرک است. پس اگر که یک قدرت وجود داشته باشد چرا از دشمنان ذهن شان هراس دارند؟
جن و یا هر مخلق دیگر که یادآور در کتاب مقدس شده، بدون قید شرط تابع به قدرت خداوند است. به انسان تسلط و حاکمیت ندارد چونکه انسان مستقل با حمایت خداوند یک مخلق است، زیرا خلیفه است در کائنات.
 
      مولوی صاحب به اندازه دلخوا آیت کرسی را خوانده پُف چُف کرد و بعد دست را بلند نموده نیم ساعت از اسم دعا به پروردگار دستور داد «چنین کن چنان کن گفته!»
بعد از نیم ساعت که دعا ختم شد، لحظۀ مکث نمود و بعد به دلاورخان گفت: در گردن بزغاله تار ریسمان را بسته کنید، نوک  تار را قایم بگیرید، بزغاله را سوی من بیاورید. دلاورخان تار ریسمان را به گردن بزغاله بسته کرد، از نوک تار قایم گرفت و بزغاله را به مولوی صاحب رساند تا مولوی صاحب هنر خود را اجرا کند. مولوی صاحب بزغاله را به نشیبی راند لاکن بزغاله دوباره سوی مولوی صاحب آمد و دوباره مولوی صاحب بزغاله را به نشیبی راند. بزغاله مثلیکه از چیزی می ترسید نمی رفت. مولوی صاحب با سنگ ریزه بزغاله را زد. بزغاله با ضربه سنگ کمی پیشرفت، لیکن یک باره بی صدا شده ایستاد شد، مانند روح باخته بی نفس شد، یک باره در نشیبی لول خورد. او اثنا مولوی صاحب می گفت نوک تار را رها نکنید. تار از دست دلاورخان گسیلید و بزغاله در نشیبی از چشمان غایب شد.
پراتیک مولوی صاحب و دلاورخان نتیجه نداد. آنها راز سِر این معجزه را ندانستند. مجبور شدند از کهف بیرون شده سوی منزل شان بروند و به فردا پلان جدید بگیرند.
 
      هوا با باد زیبای بهاری خود، صحنه رمانتیک عاشقی را گواه بود. مثلیکه به رخ عاشقان عشق را زده باشد وزیدن داشت.
ستارهها با صاف بودن آسمان با چشمان قشنگ شان چشمک می زدند. آنها مانند فانوس های شب های جشن بودند؛ مثلیکه در نمایش بوده باشند.
شب خوش و زیبا بود.
مولوی صاحب و دلاورخان که از مغاره بیرون شدند، در نزد ورودی زاغه ایستاد شدند و با هم مشورت کردند. مولوی صاحب از دوست صمیمی اش از مدیرصاحب یادآور شد. مدیرصاحب از منطقه بود، در لیسه منطقه مدیر بود و در شهر دکان زرگری داشت و با مختلف انسان شناخت داشت.
وی روشنفکر منطقه بود دنیای روشنفکری وطن را تمثیل داشت.
پس یگانه کسی بود در آشکار ساختن راز کهف، دست بالا داشت باید از تجربه او کار می گرفتند. از این که شریک راز می شد غنایم که بدست می آمد به سه تقسیم می کردند.
 
      مولوی صاحب گفت: فردا از سَحَر نزد مدیرصاحب می روم هم پیدا شده متاع را نشان می دهم و هم خواهش می کنم تا با همکاری حقیقت یابی کنیم. اگر در مغاره گنجینه باشد و از خزینه، خورشید طلایی در مغاره نورش فاشان شده باشد حتمی زر است باید بیرون نموده بین خود تقسیم کنیم. یا که کدام رمز دیگر باشد بازهم از شناخت بهرمند باید شویم. از اینکه دلاورخان اخلاص زیاد به مولوی صاحب داشت، همه انسیاتیف را به وی داد تا اجراات کند. با نیت ثروتمند شدن قول قرار بستند کسی حتی خانم های شان از اخفا خواست شان اگاه باید نشوند. با اتفاق نظر سوی منزلها رفتند و شب را با خیالات فانتزی های زیبا سپری کردند و روز که هوا نورانی اش را از چشمان خورشید گرفته پرتوانداز همه جا را چراغان ساخته بود، بیدار شده از شفق تازه روشن چراغ خورشید عقب خیال شان رفتند.
 
    مولوی صاحب سوی دکان مدیرصاحب رفت. هنوز مدیرصاحب از منزل نیآمده بود، در گوشه در پهلوی دکان منتظر شد.
 
جنت ـ 5
 
فرزند بزرگ مدیرصاحب دکان را باز کرد، مولوی صاحب را دیده در دکان دعوت کرد و گفت که پدرش در راه ست می رسد. هنوز فرزند گفتارش را به آخر نرسانده بود مدیرصاحب با سلام دادن داخل دکان شد و با احوال پرسی گوش به مولوی صاحب داد تا دلیل آمدنش که سرپریز بر مدیرصاحب شده بود، بداند. مولوی صاحب با استعاره پیام را رساند که باید تنها صحبت کنند. مدیرصاحب به فرزند گفت: بچیم چای بیار ما کمی کپ خصوصی داریم چای نوشیده صحبت کنیم. فرزند از دکان بیرون شد مولوی صاحب متاع پیدا شده را کشید به مدیرصاحب نشان داد گفت: مدیرآغا خوب دیدن کنید به نظرم طلاست... یا کدام جنس دیگر؟
مدیر صاحب عینک ذره بین اش را به چشم گذاشته با دقت دید و برخاست از ویترین زجاج کوچک را گرفت، مایع غلیظ بین ش بود دو قطره سر متاعی در دست داشته ریخت، گفت: لحظۀ چند چه بودن حقیقت رونما می گردد. مدتی سپری شد مدیرصاحب گفت: چشمان تان روشن جنس از بهترینی های طلاست خالص و عالیست.
درحالیکه مولوی صاحب از خوشی بی صدا شده بود، در ترازو زرگری گذاشت و وزن کرد و با اطمینان شدن گفت: 947 گرام است.
او با مکینه حساب سنج قیمت دالاری اش را سنجیده مقدار پول دلاری اش را گفت. مقداری بود مولوی صاحب در طول عمرش  حتی در رویا ندیده بود.
مولوی صاحب که از هیجان بی صدا شده بود، مدیر صاحب گفت: مولوی صاحب بی صدا شدید، در چه فکر رفتید؟ مولوی صاحب صدای گلون خود را کشیده گفت: در شگفت هستم خداوند لطف بزرگ اش را عنایت داد، انشاالله با خیرش از نعمت پرورگار مستفید می شویم. با چرت زدنها ادامه داده گفت: مدیرآغا در این گنج شما را شریک می کنیم لاکن بر ما اطمینان بدهید غیر از شخص تان حتی خانم تان از راز خبر نشود. از این خاطرکه متاع در دست داشته ذره از معدن بزرگ است. چونکه خزینه بزرگ وجود دارد، ما بدون همکاری شما نمی توانیم بیرون کشیده به پول نقد تبدیل کنیم. اگر که قول وفا برای ما داده شود همکاری شما به موفقیت ما سبب می شود. باید بدون سرصدا ما سه تن که دلاورخان مالک اصلی طلا در دست داشته است، مردم با ثروت می شویم. چه نظر دارید بر دوستی میلاد جدید از همکاری را علاوه کنیم بهتر نیست؟
مدیرصاحب اطمینان داد. هر نو همکاری را وعده داد و فرزندش را صدا کرد گفت: در مکتب برو برای معاون مدیر سلام هایم را برسان بگو که کار مهم پیدا شده است، اجرا کرده می آیم، معاون مدیر، مکتب را خود اداره کند.
فرزند در مکتب رفته هدایت پدر را انجام داده، در دکان می آید. مدیرصاحب با مولوی صاحب از دکان بیرون شده نزد دلاورخان می روند و مژده طلا بودن را می دهند.
 
    آنها با دلاورخان در کهف می روند. در نزد زاغه که می رسند، داخل غار نشده برای مدیرصاحب جریان های وقوع شده را بیان می کنند و بعد که داخل می شوند مدیر صاحب با دقت های فراوان به نشیبی دیدن می کند مگر عمق را دیده نمی تواند، از مغاره بیرون شده در نزد ورودی کهف نشسته با هم مصلحت می کنند. مدیرصاحب با تفکرها می گوید: اگر از جان کمک بگیریم می توانیم بی سرصدا در عمق رسیده، گنج طلا را بیرون کنیم، ولی جان، چهار یک سهم خود را خواهد گرفت.
دلاورخان کی بودن جان را می پرسد. او که آگاه می شود یک دکتر امریکایی است با حیرت شده می پرسد: یعنی چه از امریکا می آوریم تا همکاری کند؟
چرا از افغان های خود کار نمی گریم؟ اگر سهم یکه برای جان می دهیم به هر افغان خود بدهیم ولله تا اخیر عمر راز ما را نگهداری می کند. مدیرصاحب کمی تبسم می کند می گوید: چه تصور دارید عقل افغان های ما در جایی رسیده است تا علم بیرون کردن خزینه را داشته باشد؟
من را به خنده نیآورید.
 
جنت ـ 6
 
افغان های ما به معلوماتی عاشق هستند، از زبان به زبان رسیده باشد. در کدام زمان این ملک، کاوش، تحلیل و ارزیابی فرهنگ این ملک شد؟ اگر که ادراک باریکی فرهنگ تجسس موجود می بود، وطن تا این اندازه ویران می شد؟ شما بر منطق من باور کنید غیر از جان از هیچ کس کار گرفته نمی توانیم چونکه ما افغانها هر زمان هر کاری را که شروع کردیم، تنها کثیفی کار را به روی مالیدیم. از ثمرات فعالیت ما، نه خود ما خیر دیدیم و نه در دنیا برکت آوردیم.
 
      مدیرآغا درست گفته بود لیکن شخص خود مدیرآغا در گفتن این راز را می گفت امّا خود وی نیز بمانند سایر روشنفکران بود «گپ بود عمل نبود.»
دلاورخان با حیرتها پرسید: چه امریکایی ها عقل بالا از ما افغانها دارند؟ آیا میشه که خداوند برای کافرها عقل خوبتر داده باشد برای مسلمانها که دوست خدا هستند کم عقل ساخته باشد؟ چه عدالت است که شما می گوید؟
مدیرصاحب کمی مکث می کند می گوید: نخیر این ادعا را ندارم لیکن از تجاربم که برایم درس شده است، هر ملت که بیشترین زمان اش را برای آموختن داده باشد، عقل وی انکشاف کرده می باشد نسبت به دیگران.
قانون تکامل که به دیگرگونیها مسبب است، خواه نخواه با حریت خود قاعده های زیاد را عمل دارد. قوانین تکامل در هر زمان و در هر مکان یک سان تحول اش را به پیش برده نمی تواند چونکه ویژگی آزادگی انسان موثرتر است در تکامل.
 
      دلاورخان تفصلی ازمدیرصاحب دکترجان را پرسید. مدیرصاحب معلومات داده گفت: اسم حقیقی وی را نمی دانم، برایم خود را دکترجان معرفی کرده است. کار و فعالیت دکتر، مطالعه و تحقیق درباره خزینه های دنیای عقب مانده است. همچون دکترجان، بسیاری از چهره های هوشیار غرب از کسلی عقل مردم عقب مانده استفاده نموده، به ثروت شان ثروت علاوه می کنند و بهترین زندگی را از خود می کنند. در دنیای عقب مانده هر کس در محوطه دانستنی های خود که از زبان به زبان رسیده است متکی است و اسیر است. برای جانها چنین اسارت بهترین نعمت است تا از محبوس خانۀ ذهن های پس مانده استفاده نموده حاکمیت سر دنیا داشته باشند. اگر درپایتخت کابل رفته با جان مسئله را در میان بگذارم مطمئن ام در چند روز خود را در کابل می رساند. چه تفکر دارید اگر ما سه دوست در کابل برویم هم با دکترجان تلفنی تماس گرفته دعوت کنم و هم طلا در دست داشته را فروش کنیم بهتر نیست؟ چونکه در منطقه در مقابل وزن طلا امکانات وجود ندارد که خریدار پیدا شود. چه مشورت می دهید؟
 
    دلاورخان و مولوی صاحب با مشورتها همنظر شدند تا سه دوست در کابل بروند و مطابق پرگرام مدیرصاحب رفتار کنند.
با بهانه ها، فامیل های شان را قناعت دادند در کابل رفتند و بادکترجان تماس را برقرار نمودند و او را در کابل دعوت کردند.
آنها طلا در دست داشته را با قیمت مناسب فروختند و یک قسمت پول طلا را برای استفاده در خزینه در نظر داشته در بانک نگهداری کردند، باقی مقدار پول را سه تقسیم کردند. از این که مدیرصاحب را شریک کار کرده بودند، بدون احتراز دلاورخان پول به سه حصه تقسیم شد. مقدار بدست رسیده برای سه دوست به او اندازه زیاد بود، با حیرتها در خوشی افتیدند.
دکترجان طبق وعده داده شده در زمان تعیین شده رسید، با مولوی صاحب و دلاورخان معرفی شد. بین دکترجان و مولوی صاحب شان مدیرصاحب ترجمانی نموده آنها را به همدیگرشان آشناتر ساخت. آنها سوی قصبه روان شدند در قصبه که رسیدند برای دکترجان البسه وطنی را دوختند تا دکترجان همرنگ اراضی فرهنگ منطقه شود و بعد در مغاره رفتند.
مولوی صاحب با خود سگ اش را آورده بود یک حیوان کوچک و قشنگی بود علاقه دکترجان را بر خود جلب کرده بود. داخل زاغه که شدند دکترجان از ساختار داخل کهف هیجانی شد گفت: غیراز خزینه خود ساختمان مغاره که با گذشت میلیونها سال صورت گرفته است، بهترین محل برای ماجراجوهای طبیعت شناس است. مطمئن ام اعتبار قصبه را بلند می برد.
 
جنت ـ 7
 
    دکترجان که این گپ را گفت وی در دنیای دیگر بود. او فراموش کرده بود آنجا افغانستان بود. بهای بت های بامیان را کجا دانستیم که ارزش مغاره پیدا شده را می دانستیم؟
به سخن های دکترجان مولوی صاحب تبسم کرد. بعد از لحظه ها بررسی به سوی اصل هدف دیدن کردند. دکترجان نوری را دید به رنگ طلایی از عمق به بالا انعکاس داشت. مثلیکه قندیل های بزم شاهی از پائینی به بالا نور را افشان داده باشند و از رقص آوازها پیام رسانده باشند.
هر کس که در وسط مغاره می آمد نشیبی به خود کش داشت. او نشیبی که پایانی اش ظاهر نبود مثل یکه دعوت می کرد با جذابیت.
رمز هویدا نبود چه بود حقیقت او نورانی با رنگ طلایی؟
آیا انعکاس معدن طلا؟
یا کدام راز دیگر؟
دکترجان خواهش کرد تا یک تار (ریسمان) مستحکم و دراز را بیآورند تا با استفاده از تار خود را کمی به نشیبی یکه در وسط مغاره گودالی بود برساند و در عمق دیدن کند. هرچند مولوی صاحب از خطرات گفت و سرنوشت بزغاله را گفت لاکن دکترجان قناعت داد که می داند چگونه رفتار کند.
 
      تار مستحکم آورده شد. دکترجان نوک تار را در سنگ بسته نمود و چند گره زد و نوک دیگر را در کمر بسته کرد و خواهش کرد دقت داشته باشند کدام قضا رخ ندهد.
دکترجان می خواست به کنار نشیبی گودال وسط غار برود مولوی صاحب گفت: صبر کن. قرآن کریم را که با خود آورده بود، سوی نشیبی مغاره با دو دست دراز کرد و چیزی در زبان زمزمه کرد. دکترجان با دقت دیدن داشت چیزی نمی گفت. بعد از چند لحظه دعای مولوی صاحب به آخر رسید. دکترجان با آهستگی و با دقت نزدیک لب نشیبی آمد. در او اثنا مدیرصاحب و مولوی صاحب و دلاورخان از ریسمان قایم گرفتند. مثلیکه از جانب کدامی هدایت شده باشند بی خود آگاه رفتار کردند. دکترجان با دقت در لب نشیبی مغاره نزدیک شد. او یک باره بی صدا شده ایستاد شد. شبیه اینکه کسی صدای وی را ربوده باشد بود. مدیرصاحب پرسید: دکترجان چه ره می بینید؟
چه در نظرتان خورد؟
دکترجان بی صدا بود و ساکت بی حرکت مانده بود.
سگ مولوی صاحب سر یک سنگ بالا شده بود، سوی نشیبی دیدن داشت. او غوغا را انداخت. در او هنگام در زیر پای دکترجان سنگ ریزهها در لغزیدن شد و بدن دکترجان سوی نشیبی مایل شد و نوک تار از سنگ خود به خودی باز شد. مانندیکه کسی با قدرت جادو اش تار را از سنگ رها کرده باشد. تار از سنگ رها شد. در او اثنا سگ ناآرام بود یک باره همه با دکترجان به نشیبی رخ شدند. در او لحظه هر کدام شان می گفت: چه شد؟ چه می شود؟ ولله پایم می لغزد... با فریادها همه شان در چند ثانیه در نشیبی رخ شدند. همه را نشیبی به خود کش کرد و در بین غوغای سگ، همه در لب نشیبی رسیدند و در بین گودال سر به سر پرتاب شدند.
 
      همه که در نشیبی فرود شدند، همه شان هوشیار با حال بودند با فریاد در بین یک گرداب لول خوردند. گرداب متشابه رودخانه یکه آب اش به دور او می چرخد و به قعر فرو می رود، بود. در حادثه که همه شان با سرصدا در دور خوردن بودند، مثلیکه بین آب گرداب باشند بود. آنها با دور خوردن در گودی می رفتند تا که یکی ـ یکی بیرون مغاره در دنیای دیگر پرتاب شدند.
 
    بیرون که انداخته شدند کمر کوه بود از یک سوراخ فرود شدند. در پایانی درختان بزرگ با برگ های دراز پهن بود. درازی برگها تا یک متر می رسید.
آنجا افتیده شدند.
 
جنت ـ 8
 
همه جا سرسبزی با رنگارنگ گلها بود. شکل هر کدام در دنیا نبود، با رنگ های خوش و قشنگ، حیرت زده می ساخت انسان را!
لاله های شقایق مانند در اطراف در فضا جمع باز می شدند و دررقص بودند گاه غنچه می گشتند گه باز شده شکل لاله را می گرفتند و با رنگ های مختلف بودند و زیبا و دلربا...
 
      با فرود شدن شان پرندگان غوغا را انداختند. آنها از درختها می پریدند، هر کدام تازه چهره ها بود که برای اولین بار نمایان می شد. زیبایی آنها انسان را در تفکر سوق می داد و به هیجان انداخته حیرت زده می ساخت.
از مغاره که بیرون پرتاب شدند همه شان با هوش بودند. در چند لحظه که از کمر کوه در پایانی فرود می شدند، شعورشان باز بود. آنها با شگفت زدگی به اطراف نگه می کردند. برگ های بزرگ درختان را می دیدند و لاله ها و گل های رنگارنگی را می دیدند یا سر تپه های کوه بودند یا مانند لاله های هر رنگی در فضا در رقص بودند دیده می شدند. انواع پرندگان زیبا با دیدن مهمان های تازه نفس فریاد و غوغا را در اطراف شان کشیدند. مولوی صاحب شان با حیرت دیدن داشتند.
 
      آنها در هنگام افتیدن با شدت در سر برگها افتیدند و با کشش زمین از سر برگها در زمین قسمی می افتیدند، گاه وزن شان برگها را می شکست گه برگها مایل به زمین می شد، تا سر برگ دیگری که پایانتر بود افتند. به همین شکل در زمین فرود شدند و در بین آب افتیدند. در بین آب که فرود شدند از ذهن هوشیار بودند. تلاش می کردند تا از آب بیرون شوند امّا بین آب سرپریز دیگری بود حیرت زده می ساخت. دکترجان و مدیرصاحب با تلاش خود از آب بیرون شدند و با شکفتها به آب دیدن کردند چونکه آب گاه رنگ سرخ را به خود می گرفت گه رنگ ارغوان گه سبز می شد و گاه رنگ دیگر...
با تعجبها به یک ـ دیگر دیدن کردند مولوی صاحب و دلاورخان را که ندیدند به تشویش شده نام آنها را گرفته گفتند: مولوی صاحب، دلاورخان!
آنها دست پاچه شدند چونکه دلاورخان و مولوی صاحب را دیده نتوانستند بناً چه کردن را ندانستند. دلاورخان و مولوی صاحب دور از چشمان شان در آب غرق شده بودند زیرا زیر تاثیر او صحنه شدند عاجل تصمیم گرفته نتوانستند.
دکترجان شان با هیجان دست پاچه بودند، از بین آب دو ماهی از تنه بالا چهره انسان را داشتند، پایانی شان ماهی مانند بود، زیبا با رنگ ارغوانی، مولوی صاحب را آنها از آب کشیدند. مولوی صاحب را که از آب کشیدند دو باره داخل آب شدند، لحظۀ بعد دو ماهی دیگر دلاورخان را از آب کشیدند در سر ریگها خوابانده، دو باره داخل آب رفتند.
دکترجان با عجله نبض آنها را دید و روی به زمین خوابانده در سر شانه شان فشار وارد کرد تا از اثر فشردگی سر دوش شان آب یکه قورت کرده بودند بیرون شود. با چند فشار توانست راه تنفس را باز بسازد. با او عمل دکترجان با نوبت مولوی صاحب و دلاورخان با حال آمدند در سر ریگها نشستند.
 
      همه شان خیرگی به این سِر داشتند. بی صدا در چرت بودند و در آب می دیدند. آب رنگ های مختلف را به خود می گرفت آنها را حیرت زده می ساخت. سر تپه ها را می دیدند، پدیده های وجود داشت تخیلی موجودات بودند بی نظیر دور از عقل انسان. سوی آسمان دیدن کردند آسمان دیگری بود، همانند کمان رستم رنگین کمان با مختلف رنگها بود جذب کننده و دلپذیر...
چنان زیبا بود انسان از دیدن خسته نمی شد. هوا نسیم خوش را داشت بهترین بهار بود با نرمی وزیدن داشت.
هوا همچون شوخی معشوقه که با دسته گل باغی با رخسار یار بازی کند خوش و زیبا بود. مثلیکه جنت سفرۀ خود را باز کرده باشد؛ آنجا یک جنت بود. لیکن خبر نداشتند جنت حقیقی آنجا بود چونکه بی خبربودند آنها در جنت رفته بودند.
 
جنت ـ 9
 
      همه که با شگفتها تعجب زده شده بودند، دلاورخان با دکترجان صحبت این راز را می کرد. مدیرصاحب متوجه شد از دلاورخان پرسید: شما انگلیسی می دانید؟
دلاورخان با حیرتها جواب داد: نخیر. مدیرصاحب دو باره پرسید: چگونه بین هم صحبت داشتید در حالیکه دکترجان زبان ما را نمی داند؟
بادقت مدیرصاحب به رمزی رسیدند مشکل زبان وجود ندارد. دکترجان انگلیسی صحبت داشت دلاورخان با زبان خود هم صحبت بود. آنها با تعجبها دانستند که چه گفتن دکترجان را مولوی صاحب و دلاورخان می دانند و گفتار این دو را دکترجان! این پدیده همه شان را به تعجب بودن این معجزه غرق ساخت و در تحیر قرار داد. دکترجان به آب نزدیک شد با دقت در عمق آب دیدن نمود. او خود را دراز کشید زیر چانه خود دست راست را داد و با حیرتها با کنجکاوی به حرکت آب دید. او بی صدا تماشا کرد و گفت: فکر می کنم بین آب مختلف جاندارها اند یا بگویم انواع اقسام ماهی ها اند هر طورشان رنگ مشخص شان را دارند و هر نوع شان میلیون هااند در حرکت اند.
رنگ آب با تاثیر رنگ شان به مختلف رنگ تبدیل می شود. چه بگویم حیرت زده شدم اینجا دنیای دیگر است.
دکترجان که به این شکل می گفت مولوی صاحب و دلاورخان و مدیرصاحب با توجه زیاد به حرکت آب می دیدند. دکترجان بلند شد به چهار طرف نظر انداخت. عقل او را دنیای نو ربود. هنوز از اصل او کمترین چیز را دیده بود. با آشفتگی دستها را در کمر گرفت مثل عقل باخته دیوانه وار به هر سو دیدن کرد. دیگران نیز شریک این حال دکترجان بودند. محوطه یکه آنها را احاطه کرده بود دنیای با عجوبه ها بود که عقل را در شگفت می آورد و فهم انسان را از ادراک این واقعیت ناتوان می کرد. با آشفتگی عقل که دیدن می کردند، به نظرشان معجزهها نمایان بود. یا درختی را می دیدند در فضا با برگ های سبز معلق است و ریشه اش در اطراف درخت با چشمان عوریان دیده می شود، یا خانۀ را می دیدند در بلندی در فضا قرار داشت چهار اطراف اش با گلها و درختان زیبا مزین بود. با او حالت او خانه ها سالم و استوار بدون ستون به زمین در فضا ایستاد بودند که شعور انسان به درک آنها ناکام می شد. یا انسانها را می دیدند در سر دستگاه مکانیزه ساده سوار اند و در فضا در هر سو رفتار دارند و امّا کمترین ناراحتی که از هراس افتیدن داشته باشند یا صدای خشن او دستگاه داشته باشد هویدا نیست. دیدند که دستگاه ها مانند پتنوسی است تنها پیشروی به دو چرخه ها نزدیکی دارد. با حیرتها که دیدن داشتند از عقب شان از سر کوه مردی سر آب فرود آمد و از سر آب که تماس با آب نداشت با دستگاه مکانیزه خود نزد مهمان های نو چهره رسید سلام داد.
مولوی صاحب پرسید: اینجا کجاست؟
جواب مختصر شنید: جنت!
دو باره پرسید: جنت؟
جواب شنید: آری!
دکترجان داخل صحبت شد گفت: به چه منطق جنت بوده می تواند هنوز کائنات پا برجاست؟ چونکه مطابق به گفتار خدا در کتاب مقدس انسانها از دنیا به دیگر دنیاها مهاجر می شوند و با رشد و انکشاف علم تکامل را طی می کنند و با پیشرفت فهم و دانش علم، روند انکشاف را انجام داده، پیشرفت ترین وسائل به رسیدن به دنیا های دیگر را می سازند. انسان در بین زمان بسیار دراز از یک دنیا به دنیای نزدیکتر می رود و بدین گونه تکامل را رونق داده به دیگر دنیاها می رسد. شاید در نیم عمر کائنات که انسان سفر دارد، دنیا از بین برود. یعنی انفجار کند یا از مسیراش سوی کدام کتله بزرگ رفته با وی یکی شود. یا همه زنده جانها را از دست داده امکانات زیست را از بین ببرد. خلاصه هر نو تغییرات ممکن است و لاکن انسان سفر خود را تا ختم عمر کائنات ادامه می دهد.
 
جنت ـ 10
 
زمانیکه کائنات عمر خود را طی می کند، مطابق به منطق و نوشته های کتاب مقدس برهم و درهم شده مانند طوماری درهم می پیچد. بعد به نخستین حال که آفرینش از آن حال آغاز شده بود می رود.
یعنی مانند «دود» می شود.
چونکه اول کائنات (ماده) مانند دود بود.
یعنی از هیچ آفریده نشده بود، از موجودیکه موجود بود، دو باره آفریده شده بود. یعنی برای انسان از صفر آفریده شده بود در حالیکه در نزد پروردگار قبل از آفریده شدن، او ماده موجود بود. زیرا ماده از هیچ هست نمی شود.
این تز را کتاب مقدس بیان کرده است. پس دو باره در او حالت می رود هرگز به صورت کل ناپدید نمی گردد. ماده از بین نمی رود از این خاطرکه کتاب مقدس با این منطق معلومات می دهد و علم نیز تصدیق دارد. بعد که کائنات عمر خود را به پایان می رساند دو باره سر از نو آفرینش آغاز پیدا می کند و زمین دنیای آخرت ساخته می شود و در بین زمین دنیای آخرت، زندگی جنت و زندگی دوزخ تنظیم می گردد. یعنی از دستور و فرمان خداوند از کتاب مقدس میدانیم تا که کائنات پا برجاست زندگی جنت و دوزخ وجود ندارد چونکه هنوز دنیای آخرت ساخته نشده است و حتی اولین دنیا که زنده جانی بعد از طی مراحل با دمیده شدن روح به مقام آدمی رسید و انسان معرفی شد هنوز پا برجاست. پس با کدام منطق جنت بوده می تواند؟
گفتار دکترجان را مولوی صاحب با حیرت شنیدن می کرد گفت: لاحول ولا قوة الابالله!
دلاورخان به مولوی صاحب نزدیکتر شد پرسید: چه میگه این کافر؟ دکترجان که گپ دلاورخان را شنید با تبسم گفت: من کافر نیستم.
مولوی صاحب احتراز نمود گفت: شما مسلمان نیستید.
دکترجان: اگر قصد تان همرنگ شما بودن باشد، بلی من به دین دیگر امت هستم و لیکن کافر نیستم چونکه به موجودیت خداوند باور دارم که از کتاب مقدس گپ زدم.
مولوی صاحب گفت: شما کتاب مقدس می گوید، کتاب تان دست خورده شده است، باکدام منطق به مقدس بودن اش باور کنیم؟ دکترجان تبسمی نازک کرد، کمی مکث نموده گفت: شما خطا می کنید و بی احترامی برای کتاب ما دارید، در حالیکه من برای کتاب شما احترام دارم و از بین کتاب تان دلیلها را آوردم، زیرا من بین شما آمدم. اگر کتاب مقدس تان را در عوض کتاب رد بلاها، کتاب با منطق دانسته کمی مطالعه می کردید از گفتار من حمایت می کردید. مولوی صاحب خشمگین شد گفت: شما سفسطه های تان را به کتاب مقدس ما ربط می دهید چونکه خصلت شیطانی دارید. باکدام منطق انسان از دنیا در دیگر دنیاها رفته می تواند در حالیکه در کتاب ما نوشته است دنیا که از بین برود، همان لحظه قیامت می شود. به قیامت زمان نزدیک شده است. دهها دلیل وجود دارد علایم قیامت را نشان میدهد بطور مثال: بلند منزل های آسمان خراش از علایم قیامت اند. در حدیث پیغمبر اسلام حضرت رسول خداوند آمده است. به همین گونه دهها عمل کرد شیطانی را می بینیم به نزدیک شدن قیامت سبب اند. شما از کجا حقیقت را می دانید؟ دکترجان دوباره تبسم کرد و در چهار طرف دیدن کرد. در او اثنا مردیکه نزدشان آمد بود می خواست صحبت کند دکترجان با استعاره خواهش کرد تا فرصت بدهد. او به سوی مولوی صاحب دیدن کرد و گفت: آن چه شما دین و اسلام تصور دارید و از زبان پیغمبراسلام دلایل دارید، دور از منطق کتاب مقدس تان است. من فکر نمی کنم هر حدیث یکه در منطق گفتار کتاب مقدس تان ضدیت داشته باشد از پیغمبرتان باشد. فکر می کنم تهمت هاست به رسول خداوند. اینکه مرا دروغگو کشدید بهتر این است اسم سوره و آیت کتاب مقدس را بگویم. شما خود کتاب مقدس یکه در دست دارید، از کتاب مقدس به سوره ها و آیتها دیدن کنید او وقت می دانید «دروغگو هستم یا شما از کتاب تان کم معلومات!؟»
چه خوب که کتاب تان را با خود دارید، امید در زبان شما ترجمه داشته باشد.
 
جنت ـ 11
 
دلاورخان که به حیرت افتیده بود، مدیرصاحب نزد مولوی صاحب رفت گفت: ببینیم چه اندازه از کتاب مقدس ما آگاه است؟ لطف کنید کتاب مقدس را باز کنید. مولوی صاحب کتاب را که باز کرد، بین هفت پوش تکه های رنگه پوش شده بود و این بار با تکه رنگه پوش شدن فایده برای کتاب رسانده بود. از این خاطرکه با مولوی صاحب لحظه ها بین آب بود، از اثر او پوشها آب ضرر نرسانده بود. در حالیکه در دیگر زمان کلتور پوش کردن با تکه های زیبای رنگه، سبب شده است، قرآن را مسلمانها بین تکه های زیبا پوش شده، فقط ببوسند و برای رد بلاهای دنیای عقل شان، مانند کتاب جادوگرها استفاده نمایند.
این فرهنگ از حقیقتیکه کتاب مقدس در بین خود دارد، مسلمانها را از او حقیقت دور ساخته است. مسلمانها با شنیدگی های شان که از اسم دین و اسلام و قرآن اند به راۀ روان هستند اکثراً او راه متضاد با گفتار خداوند است. این روش یک روش جدید است که جزء حیات شان شده است، دور از منطق اسلام. به این خاطر دنیای اسلام به بدبختی و ترور و رادیکالی اسیر افتیده است. در فرهنگ یکه از اسم اسلام مروج گردیده است، زیبا نشان دادن هر عملکرد مسلمان، در حقیقت طوق بدبختی است به گردن هر مسلمان! از این سبب که برای اسلام قشنگ نشان دادنها سود ندارد. برای اسلام حقیقت گویی فایده رسان شده می تواند. ولی در دنیای اسلام هر عمل و هر گفتارکه مروج شده، رنگ دینی گرفته است و نزد هر مسلمان مقدس شده است. از خاطریکه فرهنگ بررسی و کاوش و تحلیل ناپدید گردیده است. اگر کس از بین قرآن کریم به خطاهای مسلمانها انگشت انتقاد گذارد، از اسم اسلام به اعدام محکوم می سازند و هرگز بین کتاب مقدس را دیده تفکر نمی کنند تا بدانند «کتاب مقدس سخن های دیگر دارد با عقیده جامعه در تضاد می باشد.»
 
      کتاب مقدس را باز کردند. مدیرصاحب برای دکترجان اطمینان داد گفت: به زبان خودما ترجمه دارد می توانیم مفهوم بگیریم.
دکترجان: در سوره 31 آیت 20 را بخوانید.
مدیرصاحب سوره را پیدا کرد پرسید: هدف تان سوره لقمان است؟
دکترجان: آری!
مدیرصاحب آیت 20 را خواند، نوشته بود: « آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخر شما کرده، و نعمتهای آشکار و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانی داشته است؟! ولی بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری درباره خدا مجادله می‏کنند!»
دکترجان پرسید: خوب تفکر کنید اگر امکانات بین آسمانها برای دسترس انسان قرار داده شده باشد، اگر سفر نکنیم چگونه استفاده کرده می توانیم تا تسخیر کنیم؟ اگر که سفر کنیم که منطق کتاب مقدس هدایت دارد، در بین کائنات یکه بی نهایت بزرگ است، اگر مرحله به مرحله از یک دنیای نزدیک استفاده نموده به دنیای های همجوار سفر کرده ادامه ندهیم، چه شکل منطق دیگر وجود دارد که گفتار من برای مولوی صاحب بی منطقی شده است؟
ادامه داد: طبعی که با یک آیت هدف به درستی نمایان نمی شود، آیت های دیگر به روشن شدن ادعا، کمک باید کنند. شما می توانید سوره 21 آیت 104 را بخوانید و ارتباط مطلب را بدانید. مدیرصاحب از سوره الانبیا آیت را خواند. نبشته بود: « در آن روز که آسمان را چون طوماری در هم می‏پیچیم، (سپس) همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم، آن را بازمی‏گردانیم; این وعده‏ای است بر ما، و قطعا آن را انجام خواهیم داد.»
دکترجان: ببنید اگر دانستنی های جامعه تان حقیقت را منعکس می کرد، خدا در کتاب مقدس نمی گفت «آسمان را چون طوماری در هم می پیچیم» می گفت تنها دنیا را ویران می کنم و قیامت را برپا می کنم چونکه عقیدۀ که شما دارید حادثه نزدیک شدن بر قیامت را تنها مربوط به دنیا می دانید و چه تراژدی است از اسم پیغمبر خداوند دروغ می گوید، «گویا حدیث های پیغمبر از بلند منزلها و دهها دلیل دیگر سخن زده اند و از دهها ویژگی شیطانی صحبت کرده اند.»
 
جنت ـ 12
 
به نظرم گفتار بی منطق از اثر نادانی های تان سر زده است. دقت به کتاب مقدس ندارید. به گفتار کوچه بازار اعتبار دادید در حالیکه کتاب در دست شماست. اگر دقت کنیم آسمان مربوط دنیا نیست، دنیا مربوط آسمان است و آسمان همان کائنات است در بطن او میلیاردها ستاره و دنیاها و ماده سیاه ها وجود دارد. پس از منطق کتاب مقدس تان، قبل از قیامت، کائنات برهم و درهم شده چون طوماری می گردد، پیچ و پیچ! بعد در حالت اول خود می رود که ماده به مانند دود بود.
برای اثبات اش باز کتاب مقدس تان معلومات می دهد، شما سوره 41 آیت 11  را لطف کنید بخوانید.
مدیرصاحب سوره را پیدا می کرد، مولوی صاحب با خشم دیدن داشت، دلاورخان را شگفتها گرفته بود سراسیمه باری بود مدیرصاحب سوره را پیدا کرد اسم سوره را فصلت گفته آیت را خواند نوشته بود: «سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که بصورت دود بود; به آن و به زمین دستور داد: س‏خ‏للّهبه وجود آیید (و شکل گیرید)، خواه از روی اطاعت و خواه اکراه!» آنها گفتند: «ما از روی طاعت می‏آییم (و شکل می‏گیریم)!»
دکترجان: در کائنات یک آسمان وجود دارد با طبقات!
خداوند در کتاب مقدس به این خاطر گاه آسمان می گوید گه آسمانها، زیرا هدف خداوند طبقات آسمان است.
دنیای زمین در بین طبقه اول آسمان قرار دارد و مربوط به آسمان است چونکه هر نقطه آسمان برای همان نقطه طبقه اول است. از اینکه در این طبقه دنیای ما قرار دارد این طبقه را طبقه اول می گویم. اگر با دقت بررسی کنید می دانید آسمان یعنی کائنات قبل از آفریده شدن موجود بود و به مانند دود بود.
یعنی کائنات از هیچ آفریده نشد.
یعنی ماده هست نمی شود او با خداوند یکجایی جاویدان است چونکه کتاب مقدس تان این منطق را می گوید و علم هم تصدیق دارد. اینکه مروج در بین شما مسلمانها هر سفسطه است، از گذشته ها در فرهنگ دینداری تان داخل شده است و از اینکه تسلط بی منطقی در دنیای شما مروج است، هر کس شنیدگی اش را حقیقت تصور دارد. اگر به اندازه که به کتاب مقدس تان معجزه رد بلاها را قایل شده اهمیت می دهید، در گفتار خدا که در کتاب تان است ارزش می دادید، امروز هر خزینه را شما خود کشف می کردید. دکترجان ادامه داد: شما سوره 21 آیت 30 را بخوانید یک معجزه و یک حقیقت را درمیابید و عقل تان را در حیرت انداخته از برای نخستین آفرینش معلومات می گیرید. این حادثه را علم در عصر اخیر درک و به حقیقت او تسلیم شد.
مدیرصاحب دوباره از سوره الانبیا آیت 30 را خواند نوشته بود: «آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم; و هر چیز زنده‏ای را از آب قرار دادیم؟! آیا ایمان نمی‏آورند؟!»
(پارچه های کائنات در یک نقطه جمع بودند با انفجار به اطراف انداخته شدند و آب نقطۀ است برای بار اول زنده جان ساخته شد در منطق قرآن!)
دکترجان قدم زد نزد میزبان منطقه رفت سوی مولوی صاحب دید با تبسم گفت: شما که مرا کافر می گوید، ببنید از کتاب مقدس تان با اسناد گپ می زنم من را تسلیم شده بر خداوند معرفی دارد. یعنی از منطق کتاب مقدس، مرا اسلام معرفی دارد. زیرا، به کتاب تان و به پیغمبرتان و به پیغمبران و فرشته ها و روز آخرت و به بودن خداوند ایمان مطلق دارم لاکن شما کافر می گوید، تعجب آور نیست؟ ادامه داد: آیت بالا از بیگ بنگ بحث می کند.
یعنی از انفجار بحث می کند.
در منطق تئوری بیگ بنگ کائنات با انفجار به وجود آمد. کائنات در یک نقطه جمع بود حادثۀ رخ داد به پارچه ها تقسیم شده به هر سو پرتاب شد. بیگ بنگ زمانی دانسته شد با تلسکوپ های پیشرفته دیدند «کائنات در حال بزرگ شدن است!»
یعنی پارچه ها در حال گریز از مرکز هستند.
 
جنت ـ 13
 
این حادثه در قرآن در سوره الذاریات در آیت 47 آمده است خدا می گوید: "ما آسمان را با قدرت بنا کردیم، و همواره آن را وسعت می‏بخشیم!"
وسعت یافتن آسمان با منطق گریز پارچه ها ممکن می گردد. زمانیکه در 1964 میلادی با تلسکوپ کائنات را دیدند حیرت زده شدند چونکه کائنات در حال بزرگ شدن بود. وقتی او حالت را دیدند مختصر یک جمله کوتاه گپ زدند گفتند: «کائنات در حال بزرگ شدن است.»
همان گپ قرآن!
 
    بلی تمامی کوشش بشر در طول تاریخ بشریت نتیجه همین گپ مختصر شد. این گپ به اندازۀ با ارزش بود چندین بار با تکرار در کائنات دیدن کردند نتجه تغییر نکرد. زیرا، هر بار به بزرگ شدن کائنات شاهد شدند.  زمانیکه قبول کردند کائنات بزرگ می شود، به تئوری پردازی پرداختند. در بین تئوریها تئوری بیگ بنگ اهمیت پیدا کرد. او گفت: «اگر کائنات در حال بزرگ شدن باشد شروعی کائنات یک نقطه کوچک است. اگر شروع کائنات یک نقطه کوچک باشد ممکن است او نقطه با انفجار سرآغاز کائنات شده باشد.» این تئوری عقل دانشمندها را با خود مصروف کرد. بالاخره عقیده پیدا کردند کائنات با انفجار از یک نقطه آغاز شده است. این مطلبی بود از یک طرف منطق قرآن قبول شد از جانب دیگر تا او زمان هر تئوریکه آته ئیستها در ارتباط کائنات گفته بودند بی اهمیت شد. چونکه آته ئیستها می گفتند: «ماده دایمی ست بناً کائنات، اولی و اخیری ندارد بناً قدرتی وجود ندارد کائنات را هست کرده باشد.» اینجاست تئوریها نقش بر آب شدند زیرا منطق قرآن به اثبات رسید. او می گفت: «ماده موجود بود کائنات هست شد. از اینکه کائنات اولی دارد او اخیری نیز دارد چونکه او با علم خداوند شکل گرفت. لیکن اولی و اخیری کائنات به معنی آن نیست از اول از هیچ هست شده باشد و به معنی آن نیست در اخیر او بکلی نابود شود.
او شکل تغییر میدهد. روی این حقیقت تا که کائنات موجود است نه جنت وجود دارد و نه دوزخ!
به خاطریکه جنت و دوزخ دو زندگی در حیات آخرت اند. او دو زندگی بعد از تغییر شکل یافتن همین کائنات به وجود می آیند چونکه عالم یکه مربوط این کائنات هست بیرون از این کائنات عالمی برای موجودات این کائنات شده نمیتواند. بناً دو زندگی در بطن این کائنات از سر شکل می گیرد. این حقیقت سبب است قرآن تئوریی را پیشکش می کند اگر از دود این کائنات به وجود آمده باشد موازی با این کائنات، بیشمار کائناتها بوده می توانند لیکن هر کائنات با قانون های خود کار می کند.» اینجاست اگر قرآن را در عوض کتاب ردبلاها کتاب منطقی گفته مطالعه می کردید، بیگ بنگ را شما کشف می کردید.         
مولوی صاحب با خشم حیرت زده شده گفت: هر شیطان خود را مسلمان می داند لاکن ایمان ندارد. این گپها جزء سفسطه چیزی نیست.
 
    به گپ مولوی صاحب دکترجان خنده نموده می خواست چیزی بگوید دلاورخان باحیرت که دیدن داشت نزدیکتر شد تا در بحث داخل شود لاکن مردیکه از جنت بود مداخله نموده گفت: برای امروزتان کفایت می کند.
شما که از گذشته از دنیای اول در جنت آمدید، فکر میکنم یک عبرت است از طرف خداوند برای تان برای ادراک تان از حقیقت. از این سبب که اندازه جوانی و پیری تان مطابق به شرط های جنت نیست بناً فکر می کنم دو باره در گذشته رفته در حیات تان ادامه می دهید. حدس می زنم تا او زمان فرصت دارید. با او فرصت با ادراک حقیقتها جروبحثها کرده میتوانید.
 
      او شخص خود را معرفی نموده گفت: نام من آرتین است لایق و ذکی معنی دارد. ادامه داد: در زمان قبل از زردشت زندگی کردم. به دین خود پابند بودم و از جمع دانشمندهای زمان خود بودم. با تبسم گفت: حال در جنت هستم.
 
جنت ـ 14
 
دلاورخان و مدیرصاحب که در جروبحث دکترجان و مولوی صاحب دقت داشتند، در حقیقت آنها از رازهای دنیای جدید بی خبر بودند. آنها نمی دانستند او دنیا همان بهشتی است «کتاب مقدس جنت گفته بود.»
یا کدام راز دیگر؟
همه که با تعجب در سراسیمگی بودند آرتین گفت: شما مهمان من باشید، من تلاش می کنم جنت را به شما نشان بدم. بعد گفت: اگر میل داشته باشید سوی منزل می رویم.
دکترجان به مدیرصاحب دیدن کرد، مدیرصاحب به مولوی صاحب اشارت نمود تا چیزی بگوید مولوی صاحب به دلاورخان گفت: درست است می رویم بدانیم که راز این حادثه چیست؟
اینکه جنت می گوید جنت است یا کدام بازی شیطان؟
آرتین چشمان را پنهان کرد، لحظۀ کوتاه در تفکر رفت و دو باره چشمان را باز نموده گفت: به آتمینها هدایت دادم می رسند. او لحظه کسی از چه بودن آتمین چیزی نمی دانست با علاقه منتظر شدند. لحظۀ نگذشته بود از عقب کوه به سرعت از سر تپه بلند کوه، مکانیزه دستگاه های ظاهر شدند، آرتین اسم شان را آتمین گفت. آتمینها از بلندی تپۀ کوه در نزدشان آمدند و در هوا معلق ایستاد شدند. آتمینها آلتی بودند مثل پتنوس، پیشروی شان به دو چرخه ها مانند بود. آنها از نوعی پیشرفته ترین تکنولوژی بود که با عقل انسان در او دنیا ساخته شده بود. عقل این جهاز در ذات خود عالی ترین بود که با عقل انسان یکه وی را استفاده می کرد، ارتباط داشت. او از هدایت یکه در ذهن صورت می گیرفت عمل داشت.
نزد آرتین که رسیدند در فضا ساکت ایستاد شدند مثلیکه با فرماندهی از دور هدایت شوند. دکترجان نزدیک شد می خواست دستگاه مکانیزه را مطاله کند همه شان چند متر دور رفتند. دکترجان تعجب زده شد پرسید: واکنش نشان می دهند؟
آرتین خنده کرد گفت: ارشاد شان به حافظه من ارتباط دارد. یعنی به دستگاهها هدایت با ذهن صورت می گیرد. زمانیکه استفاده می شوند باید به هدایت قوه فکری وابسته باشند. هرچه شما تفکر نموده در ذهن تان راهنما می شوید، جهاز آتمین مطابق به دستور فکری تان حرکت می کند و در فضا که باشید مطمئن می باشید هرکز به زمین فرود نمی کنید. سبب اینکه اگر توازن تان برهم بخورد، تنها در ذهن برایش دستور بدهید که موزونی را برقرار کند کفایت می کند. در هر حال امر تان عملی می گردد و حتی اگر که خود را از سر جهاز به زمین بی اندازید و نیم راه دو باره فرمان با ذهن بدهید، فوری در زیر پای تان می آید. اگر که سر تان پایان هم باشد دو باره شما را راست نموده وضعیت درست را برای تان می گیرد. یعنی بهترین آلت مکانیزه است دوست و همراه ست با شما.
مدیرصاحب پرسید: برای انرژی اش از چه استفاده می کنید؟ آرتین با تبسم گفت: بهترین تکنولوژی است دایما از فضا انرژی لازم را گرفته ذخیره می کند. به عبارت دیگر هر مکان با انرژی پُر است. او عقل تکنولوژی است تا از انرژی موجودۀ هر مکان استفاده کند. چونکه بدون انرژی دنیا باقی مانده نمی تواند اگر که جنت هم باشد. پس این منطق، در جنت با این شکل است و در دنیا هم چنین باید باشد.
همه که حیران شده بودند، مولوی صاحب پرسید: استفاده ش برای ما کار ساده است یا که زمان لازم است؟
آرتین: فقط اراده و ذکا برای آتمین کفایت می کند. زیرا منطق یکی است اگر در دنیا هر چه را انسان خواسته باشد بدست آورده می تواند. تنها اراده قوی و ذکا لازم است. برای تسلط به آتمین، همچنین منطق عملکرد لازمی ست و شرط است. شما هیجانی هستید لاکن تشویش نکنید به یک دو بار تمرین بهترین آتمین سوار می شوید؛ بفرماید امتحان کنید.
مولوی صاحب با دل نا دل نزد آتمینها رفت. در او اثنا دکترجان پرسید: عقل آتمینها که به هدایت شعورتان بسته است چگونه می شود از ما اطاعت کنند؟
 
جنت ـ 15
 
آرتین با تبسم اطمینان داد گفت: به ذکای آتمینها هدایت داده شد سرکشی نمی کنند. چونکه در جنت هر پدیده با منطق و علم صورت پذیر شده است. هرگز بی منطقی که معجزه قبول شود وجود ندارد. مولوی صاحب و مدیرصاحب عاجل احتراز کردند گفتند: چگونه معجزه وجود ندارد؟ در حالیکه خود آتمینها مانند عصای حضرت موسی معجزه اند. آرتین با تبسم خنده ظریف کرد گفت: هنر عصای موسی برمردمانی معجزه بود، علم یکه حادثه را سازمان داده بود، از او علم بی خبر بودند، لاکن نزد پروردگار فقط علم بود. زیرا هر باریکی حادثه را او می دانست. پس وقتی که فهم اش را بداند چرا معجزه باشد؟ از این سبب که به منطق استوار بود. از این خاطرکه برای اندرز دادن به فرعون و حمایت گرهای فرعون موادیکه استفاده می شد در دست حضرت موسی بود و او عصای موسی بود. یعنی از هیچ، عصا ساخته نشده بود و از هیچ عصا ساخته نمی شد. پس جادوگرهایکه در اطراف فرعون خاطر بازی دادن خلق به نفع فرعون هنرنمایی می کردند، به چشمان نشان می دادند مثلیکه که از هیچ، چیزی را می ساختند.
یا حقیقت ماده را به حقیقت دیگر تبدیل می کردند. در حقیقت دروغ می گفتند. هنرنمایی های شان جزء از دروغ چیزی نبود بدین خاطر کتاب مقدس دروغ و نیرنگ را که دعوای تغییر دادن یک حقیقت کند جادو گفته است.
یعنی دروغ نیرنگ یکه به چشمان انسانها حقیقت یک پدیده را به گونه دیگر نشان دهد جادو گفته است.
یعنی در اصل حقیقت یک پدیده تغییر نمی خورد و لاکن مثل یکه تغییر خورده باشد عقل انسانها را فریب که دهد جادو گفته است. خداوند با عصای موسی مافوق بودن را نشان داد زیرا در او حادثه بالاتر از هنر نیرنگ بازها یک علم را نشان داد لاکن در او حادثه بازهم با موجودیت یک ماده عمل کرد. ببینید در قرآن منطقی وجود ندارد گفته باشد: پُف می کنم چُف می کنم به وجود می آورم اگر چنین می بود در او اثنا بودن عصا لازم نبود. فراموش نکنیم جادو یک هنر است تا زمانیکه در چوکات هنر باشد خداوند رد ندارد. او هنر است. لیکن زمانیکه جادوگر با عقل انسانها بازی کند و بگوید: من یک حقیقت را به گونه دیگر تغییر می دهم اگر که به او گونه بگوید دعوای خدایی می کند. اینجاست که او از طرف خداوند لعنت می شود. مثلا بگوید با خواندن چند آیت کتاب مقدس مریض را شفا می دهم به معنی جادوگری است و جای او جهنم است.
(در سوره بقره در آیت 79!)
چونکه دروغ می گوید زیرا در کتاب مقدس به مانند او منطق وجود ندارد که خداوند برای بعضی ها او صلاحیت را داده باشد. از این خاطر که حقیقت یک پدیده را به حقیقت دیگر تنها خداوند تغییر داده می تواند. این توانمندی اش را هرگز با انسانها تقسیم نمی کند زیرا او خداست.
یعنی جادوی که قرآن قبول دارد یک حقیقت است نه جادوی که انسانها برای وی کرامت و امکانات قایل اند.
جادوگرهای فرعون هیچ گونه تغییر را در بالای ماده آورده نمی توانستند چونکه امکان ندارد ماده از حقیقت ش تغییر خورده به حقیقت دیگر تبدیل شود. یعنی ماده از بین برود و یا از هیچ ماده ساخته شود امکان ندارد زیرا از هیچ ماده ساخته شدن را کتاب مقدس رد دارد. تنها تغییر شکل ممکن می باشد آن هم در انسیاتف خداوند است. یعنی مربوط به علم خداوند است. آنچه در دست ما علم است تنها به شناخت او علم، خداوند است که کمک می کند. به این اساس پروردگار به عقلها از عصای موسی اندرزی که داد، جادوگری را نوعی از دروغ معرفی کرد و خاطر فریب خلق، هنر یک حقه باز بیان کرد.
 
    انسان می تواند از دست داشته متاع هر نو امکان را مطابق قوانین مربوط به او بیآورد چونکه مواد وجود دارد و علم ساختن وی در طبیعت موجود می باشد، چیزیکه مربوط عقل انسان است، کشف نموده استفاده کردن است.
 
جنت ـ 16
 
یعنی آرد، روغن، آب و آتش در دنیا موجود اند، انسان تنها آشپزی باید کند. اگر انسان این باریکی را دانسته بتواند می داند که معجزه وجود ندارد فقط علم است که عمل دارد.
باریکی که این نقطه دارد باز هم انسان چیزی را ساخته نمی تواند اگر ساخته بتواند او خود خدا می شود. انسان کشف کرده می تواند و همانند کشف شده تکرار کرده می تواند لاکن ساخته  نمی تواند. اگر که انسان بگوید: من کشف نکردم من از هیچ به وجود آوردم. این منطق جادوگری است مانند هنر بعضی ملاها که ملت را فریب داده تعویذ طومار که مغایر هدایت خدا است بکار می برند.
یعنی فریب است، نه خداوند و نه علم مثبت این منطق را نمی پذیرد بدین خاطر علمدارها می گویند: کشف کردیم.
شما با چشم سر بیشمار پدیده را می بینید در عصر شما با کوشش انسان به وجود آمدند لیکن اگر دقت کنید آنها ساخته نشدند آنها تنها کشف شدند یعنی شناخته شدند.
برق را در نظر بگیرید او در دنیا بود شناخته شد و بعد مطابق به منطق استفاده او عمل شد او ساخته نشد. به همین گونه هر تکنولوژی کشف شد ساخته نشد سبب اینکه از مواد خام تا چگونه ساخته شود در طبیعت بود کار گرفته شد. یزدان برای بعضی از پیغمبران علم بعضی استقامت را داده بود و در نزد خلق معجزه معرفی شده بود در حالیکه در نزد پروردگار فقط علم بود نه معجزه.
اگر انسان اهمیت روح یکه خدا بخشیده است بداند برای هر علم رسیده می تواند. در او صورت علم هر معجزه نزدش آشکار می شود تا تنها علم بودنش را قبول کند. اگر خلق حقیقت حکایت موسی و فرعون را، آن چه خدا بیان کرده است درک کرده بتوانند، چهرۀ زندگی بر سوی سعادت تغییر می خورد.
در او صورت کسی در عقب معجزهها، کرامتها، جادوها، شیخ ها و والی الله ها نمی رود، به خود متکی می شود و از عقل خود کار می گیرد و خدا را به صورت درست می شناست.   
مولوی صاحب با خشم گفت: چه می گوید شما! آیا هر عصا مانند عصای موسی شده می تواند؟
آرتین: کی گفتم که مانند عصای موسی شده می تواند؟
در او حادثه علم خداوند در نمایش بود و لیکن برای انسان اندرزی بود تا انسان بداند اگر عقب علم رفته شود معجزهها یک  یک روشن می شود. چونکه هر کار خداوند علم پذیر است.
 
    مولوی صاحب کمی ترش کرد لیکن حرف نزد بیشتر خود را در شناخت آتمینها داد. در او اثنا دلاورخان با دقت به جروبحثها داشت. او برای اولین بار گفتگو از بین کتاب مقدس را می شنید. در حالیکه او مرد دیندار بود هر ماه یک بار از اسم ختم قرآن، مراسم دایر می کرد امّا هیچ وقت در بین قرآن داخل نشده بود تا می دانست «گفتار خدا را.»
گفتار مولوی صاحب و درک دلاورخان از اسلام از فرهنگ رواج جامعه بود. امروزهم او فرهنگ رواج جامعه است. بهترین دینداری وابسته بودن به گفته های امام منطقه است و رسم رواج یکه از پدران مانده است تسلیم بودن است. اینجاست یگانه مالک جنت خود را می دانند این ذهنیت. در حالیکه در یک نقطه باریک قضیه دقت نیستند «اگر از فامیل آته ئیست به دنیا می آمدند آته ئیست می شدند اگر از فامیل هندو به دنیا می آمدند هندو.» دلیل اینکه سوی فرهنگ فامیل می رفتند. بررسی یکه کدام رسم رواج از حقیقت دین است و یا کدام رسم رواج از فرهنگ است که از یک طرف در بین جامعه انداخته شده است و حکم دین را برای خود گرفته است بی خبر بودند و بی خبر هستند زیرا تابع به دین جامعه هستند. جالب و حیرت دهنده برای دلاورخان بحثها بود. بحثها بود چونکه در جامعه دلاورخان چه بودن تمدن را ندانسته فرهنگ او را قبول کرده بودند. آیا در جامعه ما این حقیقت حاکم نیست؟
 
      مولوی صاحب با دقت بالای آتمین ایستاد شد و به آرتین گفت: حال چکنم؟
آرتین: چیزی نکنید تنها در ذهن پلان بگیرید جای رفتن را تصمیم بگیرید کفایت می کند. دقت کنید خود را فرود شده از سر آتمین تصور نکنید از این لحاظ که آتمین به تصورات شما هدایت می شود. بطور مثال از سر آب بحر، تپه یکه بالای کوه است در ذهن بیآورید و خود را استوار گرفته قصد رفتن کنید.
 
جنت ـ 17
 
چه اندازه سرعت آتمین را در ذهن تصمیم بگیرید به همان خواست شما می رود. مولوی صاحب گفتار آرتین را در نظر گرفته تصمیم گرفت و سرعت آتمین را پلان در ذهن خود داد و آتمین با شتاب از سر آب بحر سوی تپه کوه رفت.
مسافت پستی بلندی بین آتمین و آب نزدیک به نیم متر بود. زمانیکه به نزد کوه رسید با سرعت بلند شد و در سر تپه رفت ایستاد شد. چونکه در ذهن مولوی صاحب مثل او فرمان وجود داشت. درحالیکه دکترجان و دلاورخان و مدیرصاحب با دقت لاکن با متعجب شدن دیدن داشتند، مولوی صاحب با هاجوواج به هر سو دیدن می کرد. حیرت زده شده بود عقلش به شگفت بود. سبب اینکه از سر تپه زیبایی او دنیا را می دید. سر سبزیها را با گل های رنگارنگ یکه در دنیا نذیر نداشت دیدن می کرد.  زمین او منطقه پست بلند بود با انواع پرندگان خرد بزرگ و متاع های در حال پرواز که هم به آتمینها مانند بودند و هم شکل های دیگری داشتند و با مختلف انسانها در پرواز بودند دیدن داشت. او پدیدهها، دود و صدا نداشتند تعجب مولوی صاحب بیشتر شده بود. در او حال حیران شده، چند پرنده را دید که به اندازه گوسفند بزرگ بودند. مثلیکه بین پرنده و گوسفند حیوان جدا باشند. آنها با بال پرهای رنگه شان از عقب مولوی صاحب نزدیک می شدند. آنها بمانند انسانها به زبان خودشان از مولوی صاحب سخن می زدند و در اطراف مولوی صاحب پرواز می کردند. احتمالاً تلاش داشتند تا مولوی صاحب را بشناسند. مولوی صاحب بی صدا به پرندگان دیدن داشت. دست راست خود را دراز کرد تا لمسی به پرنده کند مگر پرندهها با تیزی پریدند و رفتند. در او اثنا دکترجان صدا کرد گفت: منتظریم بیاید آقا!
مولوی صاحب هنوز جواب نداده بود آرتین گفت: همه شما به آتمین های تان سوار شوید و هدایت ذهن تان را در تعقیبی من کنید نزد مولوی صاحب می رویم. همه به آتمینها سوار شدند می خواستند سوی مولوی صاحب پرواز کنند، آتمین مدیرصاحب پرید کمی بلند شد دور خورد با شدت در زمین خورد. دکترجان و دلاورخان با عجله کمک کردند و بلند نمودند. آرتین سوی مدیرصاحب دید گفت: چرا در ذهن تان این حادثه را آوردید؟
دکترجان از مدیرصاحب پرسید: به راستی در تصورات این حادثه را فکر کردید؟
مدیرصاحب آری گفت و ادامه داد، هر چند گفتار آرتین منطقی بود لیکن باز هم شبهه و شک در دلم بود خواستم امتحان کنم با ضربه خوردن در زمین، هوشیار شدم.  دانستم که دستگاهها با بلندترین تکنولوژی ساخته شده اند.
آرتین: تشویش نکنید اگر کدام عضو بدن تان ضربه خورده باشد، مطابق منطق طبیعت جنت، هر عضو بدن خود را دو باره سازی می کند بناً فوری صحت یافت می شوید. یعنی حجره های بدن دایما زنده و تازه می باشند و دوباره سازی شان بدون واقفه دوام می کند. هممانند طبیعت در دنیا است که طبیعت دنیا، هرگز از فعالیت خسته نمی شود، همیشه برای زنده نگه داشتن زمین، فعال است. در جنت، این ویژگی به هر جاندار داده شده است بدین خاطر مرگ وجود ندارد.
 
      اگر در دنیا راز پیر شدن حجره های بدن انسان شناسایی گردیده، برای تداوی شان، علم مرحله تکامل اش را طی می کرد، به عمر انسان سال های دراز را مژده می داد. لیکن در دنیا خود ناآگاه انسان این منطق را عمل می کند. از اثر انجام شدن این شیوه است که عمر مردم جامعه های پیشرفته درازتر از عمر ملت های عقب مانده است. سبب اینکه در جامعه های ترقی یافته، شرط ها برای دو باره سازی حجره های بدن انسان خوبتر مساعد است. جنت مناسبترین مکان است شرط های اش را برای دوباره سازی حجره ها آماده کرده است. یعنی هر انسان با وجود خود در حقیقت، مانند طبیعت دنیاست. از فعالیت خسته نشده در دوباره سازی غرق زحمت است. در جنت  امکانات به روی منطق و علم وابسته است. بی منطقی در جنت وجود ندارد. اینکه هر کدام تان را در تعجبها در حیرت انداخته است، یگانه سبب او ضعیف بودن درک عقل تان از سویه جنت است.
 
جنت ـ 18
 
خاطر اینکه شما از زمان نخستین دنیای اول در جنت آمدید بناً قوه ادراک عقل تان بسیار در عقب است و برای تکامل یکه رازهای جنت را بدانید هزاران سال بلکه میلیونها سال ضرورت است. این نقطه است قرآن جنت حقیقی را از فرهنگ عربها جنت نام گذاری کرد. اگر قرآن از جنت حقیقی نام جنت را می گفت و یا از جنت حقیقی معلومات میداد درک او برای شما مشکل می شد. من که این دنیا را برای شما جنت می گویم از منطق قرآن استفاده می کنم. بطور مثال در زمان شما کمپیوتر شناخته شد اگر هزار سال عقب رفته بین او انسانها از کمپیوتر گپ بزنید چه بودن کمپیوتر را گفته نمی توانید تا از فرهنگ آنها نگوید. حال سوال این است فرهنگ آنها چه اندازه کمپیوتریکه بعد از هزار سال در زندگی انسان شناخته می شود شناخته میتواند؟ جنت حقیقی برای شما همانند او کمپیوتر است.
 
      انسان دنیای اول که به دیگر دنیاها می رود، از اثر او سفر به همان اندازه عقل او تکامل می کند، بالاخره در نزدیکی ختم کائنات به انسانی مبدل می گردد با شما تفاوت کل پیدا می کند، مگر نزد خداوند انسان معرفی می باشد از این خاطرکه در نزد خداوند استاندارد انسان بودن در نزد اوست.
چه اندازه در وجود و عقل انسان تغییرات هم بیآید، در هسته اصل جوهر تغییر پیدا نمی کند بدین خاطر انسان در مختلف زمان با مختلف حال و حتی با تغییر شکل زیست می کند.
مگر از زمانیکه پروردگار از انسیاتیف خود روح به جاندار داد و اسم وی را آدم گفت، اولاد وی تا اخیر کائنات فقط انسان باقی می ماند. او هرگز به کدام جاندار دیگر بدل نمی شود. روح تعیین کننده است.
 
    کردگار در سوره مومن در آیت های 12،13 و 14 می گوید: «به یقین انسان را از عصاره ای از گل آفریدم» یعنی از شیره یکه آب نقش داشت انسان را آفریده است، یعنی نخستین آفرینش در بین آب بوده است. با دیگر آیتها واضح تر نمایان می شود.
در ادامه می گوید: «سپس او را نطفۀ در جایگاهی استوار قرار دادیم» یعنی در مرحلۀ می رسد که در جایگاه قرار گرفته در حال جان گرفتن از بی جان به جان دار می شود.
در ادامه می گوید: « آنگاه نطفه را به صورت علقه درآوردیم پس آن علقه را مضغه گردانیدیم و آنگاه مضغه را استخوان هایی ساختیم دیگر پدید آوردیم آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است»
یادآور باید شوم مرحله آفرینش را که در کتاب مقدس خداوند بیان می کند، در او زمان هنوز آدم در طبیعت نبود.
حتی به مونث و مذکر تقسیم بندی نشده بود.
یعنی زن و مرد نبود که از نزدیک شدن دو جفت، حاصل از دو یک جدید به وجود می آمد.
یعنی هنوز رحم مادر وجود نداشت که از او پیدا می شد.
پس این مرحله بیرون از رحم مادر در طبیعت صورت گرفته است و مرحله به زمان های بسیار دراز شکل گرفته است تا تکامل اش را از بی جان به جاندار برساند. (قرآن از او مرحله بحث می کند)
زمانیکه به جاندار تبدیل می شود در او زمان نیز آدم وجود ندارد چونکه خداوند هنوز روح آدم را به او جاندار نداده بود. دقت کنیم خداوند زمانی اسم جاندار را آدم گفت از روح خود برای او جاندار دمید. بدین خاطر هنوز آدم معرفی نبود صرف یک حیوان بود. همان حیوان هم از مراحل زیاد گذشته بود چونکه با تکامل، بدن او در تغیر بود.
او مرحله بعد از جان گرفتن از بی جان مرحله دوم بود در مرحله سوم از بین جاندارها یک آن به مقصد آدم انتخاب شد و با روح دمیدن نام او آدم شد. بالاخره به مرحلۀ می رسد روح از جانب خدا دمیده می شود، او زمان نزد پروردگار آدم آفریده می شود. دقت کنیم مطابق به منطق کتاب مقدس زمانیکه برای جاندار روح از خداوند دمیده شد خداوند وی را آدم گفت. بناً خداوند آدم را از هیچ نیافرید آدم را از بین جاندارها انتخاب کرد با روح دادن به او وظیفه داد. اگر قرآن می گفت: آدم را از نیست به هست آفرید این منطق در روح و منطق قرآن ضد می شد بناً او در سوره بقره در آیت 30 گفت: «وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفه‌ای خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خون‌ها بریزند و حال آن‌که ما خود تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم؟! خداوند فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.»
منطق این آیت با منطق کل کتاب یکی ست.
در قرآنکریم منطق کل کتاب مهم است بناً منطق آیتها با همدیگر تفاوت ندارد. فرشته ها به خاطری احتراز کردند قبل از آدم شدن او جاندار ـ او جاندار را دیده بودند و شناخته بودند.
 
جنت ـ 19
 
خداوند در قرآن از انتخاب بحث می کند از صفر تکوین در ارتباط آدم گپ نمی زند. اگر در قرآن در کدام آیت دیگر از تکوین یکه از صفر آدم را آفرید گپ می زد با منطق آیت بالا در تضاد می شد. در قرآن منطق آیتها تضاد ندارد.  از باریکی های کتاب مقدس!
 
      امروز نخستین مرحله از آفرینش را، در زمان نهایت کوتاه شده، در رحم مادر دیده می توانیم. از باریکی قرآن که همه را در حیرت می اندازد، می باشد. با منطق علم یکی است.
در جامعه هر انسان در منطق تکوین آدم اسیر هست به محوطه عقل خود که او عقل هرگونه تعریف کند قبول دارد. اینجاست خطا به وجود می آید چونکه در جامعه منطقی را مروج ساختند «خدا از گل یک جاندار را آفرید در همان اثنا به او روح داد نام او را آدم گفت.»
مثلیکه از گل یک ظرف را می سازید بمانند او منطق در جامعه رواج دادند. او رواج عقلها را در اسارت گرفت. این منطق ـ منطق کوچه بازار است بکلی در روح منطق قرآن و در روح منطق خدایی خدا ضد است.
 
      دلاورخان باسرگشتگی تحیر شده در دنیای جنت بود با دقت صحبت هر کس را می شنید. آرتین گفت: آماده شوید سفر می کنیم، برای تان از سیما جنت تصاویر قشنگ را نشان می دهم. با سوار شدن در آتمینها ماجرای آتمین سواری شروع می گردد. از سر آب بحریکه هر لحظه با حرکت ماهی های مختلف رنگ، آب بحر گاه بنفش می شد گه کبود می گردید گاه به سرخ گه به ارغوانی رنگ اش صورت تازه می گرفت پرواز کردند و در سر تپه کوه رسیدند و در اطراف مولوی صاحب چرخ زدند. مولوی صاحب که حیرت زده شده بود با اشارت آرتین، آتمین خود را در عقب دیگران هدایت داد. آرتین از سر تپه های سبز که با گل های مختلف رنگ تزین شده بود پرواز کرد. او گه بر نشیبی می رفت گاه بلند می شد هر چه ساختمان زمین جنت بود آتمینها نزدیک نیم متر با زمین پرواز می کردند. هوای خوش زیبا با بوی دلانگیزش مثلیکه بوی عطرعروس بر دماغ داماد عاشق رسیده باشد، همه شان را شیفته ساخته بود و از بوی دلنشین اش مست گردانیده بود.
آرتین از سر سبزه های تپه ها که آتمین اش را در پرواز داده بود پرواز داشت. دیگران از عقب وی در پرواز بودند. آنها گاه در اطراف درختان بلند و زیبا چرخ می خوردند تا زیبایی درختان را تماشا کنند، گه در دیگر استقامت در پرواز بودند.
درختان جنت، مختلف شکل و رنگها داشتند. طبعی که انواع زیاد گونه بودند با برگ های قشنگ و گل های زیبا با میوهها زینت یافته.  
در مختلف جا سبز شده بودند.
از همه جالب بعضی شان در فضا معلق بودند. این سر همه را حیرت زده ساخته بود. آرتین در یک درختی که در فضا سبز شده بود و با گل های زیبا مزین بود و در بین گلها میوه جالبی داشت نه سیب بود نه نار نه کدام میوه از دنیا بکلی نوعی بود که همه حیران شده بودند ایستاد شد.
او از گل هایش بوی کرد. همه که در اطراف درخت جمع شدند اعجاب را به همه شان مسلط ساخت و با پژوهیدن گاه در بالایی درخت پرواز می کردند از گل های بالایی درخت بوی می کردند گه در پایان رفته ریشه های درخت را بررسی می نمودند. یا در وسط آمده تا بغل درخت می رفتند و از آغوش درخت لذت می گرفتند. مانند بستر معاشقه که برای عاشق اش خوشی ببخشد عاشقها شده بودند از قشنگی درخت.
در فضا که بدون تکیه به زمین استاد بود همه را دلباخته کرده بود او درخت.
دلاورخان پرسید: عجیب است چه قسم در فضا سبز شده است؟ چه قسم آبیاری می شود؟ ولله از معجزه این درخت حیرت زده شدم.
آرتین خندید گفت: در اطراف ببینید در هر جا مثل این درخت ـ درخت وجود دارد؟ یا که در مکان های مشخص؟
همه گفتند تعداد زیاد را دیدیم در هر جا هستند.
 
جنت ـ 20
 
آرتین با تبسم رد کرد: نخیر در هر جا بوده نمی توانند از این سبب که برای سر سبز شدن تخم درختها باید مکان مشخص موجود باشد. اگر این درخت را با قوت بازو در چند متر دور ببریم درخت به زمین سقوط می کند. چونکه در چند متر دورتر شرط های برای زیست درخت در او فضا وجود ندارد. همه با شوریده مغز حیرت زده پرسیدند: یعنی چه؟
آرتین: هر درخت یکه به مثل این وضع سبز شده باشد برای زیست وی بین دو قوه، مکان مشخص لازم است تا نیرو کشش زمین را در او نقطه به صفر بیاورد. اگر دو انرژی در مکانی با فشار همدیگر فضا را بدون جذب کرده باشد، تخم های درختان در آن مکان در استراحت می روند و نمو نموده به نهال درخت تبدیل می شوند و تا زمانیکه قوت جذب صفر است در فضا معلق می باشند و از اینکه در دنیای جنت هر علم محاسبه شده است، ریشه های درختها از فضا ضرورت آب شان را می گیرند و هم از انرژی خورشید استفاده می کنند.
مدیر صاحب با عجله پرسید: جنت خورشید دارد؟
شب و روز دارد؟
زمان دارد؟
آرتین تبسم کرد گفت: بدون خورشید امکان زیست کجا ممکن است؟ بلی خورشید دارد، خورشید جنت بی نهایت بزرگ است. هر روز جنت با محاسبه روز دنیا به هزاران سال دنیا برابر است لاکن طوری دنیای جنت ساختار دارد، تاریکی فضا را نمی گیرد دایما با نور تزین شده است. لیکن هر لحظه با تابندگی مختلف رنگ دلپذیر، برای انسان لذت و کیف می بخشد. چونکه اسکلیت خورشید جنت، به رخساره ای شکل گرفته است و با گونۀ فعالیت دارد، در هر لحظه دنیای جنت را بی نور نمی گذارد. از این سبب که در اطراف خورشید دنیای جنت، کتله های بزرگ وجود دارند هممانند آیینه، نور خورشید جنت از او کتله ها می تابد که مختلف رنگ و قشنگی بخصوص اش را بر بیننده نمایان می سازد.
مولوی صاحب پرسید: چه یک روز جنت معادل هزاران سال دنیای ماست؟
فکر نکنم.
دکترجان با تبسم از مولوی صاحب پرسید: یا که شما کتاب مقدس را صرف خاطر ثواب در دست دارید تا مکافات از خدا بگیرید؟ اهمیت صواب کردن را ندانید با کدام منطق مکافات می گرید که همه دنیای اسلام را در ثواب گرفتن عاشق ساختید؟ حتی تفاوت صواب و ثواب را کمترین از مسلمانها می دانند چرا چنین شدید؟ آیا گناهکار دیگران اند یا اینکه از خمیر جوهرتان بی خبر بوده، خود سبب این جهالت شدید؟ اگر که کتاب مقدس را در دست داشته باشید و لاکن ضد گفتار خداوند به کتاب سِحِر و جادو تبدیل کرده باشید و تنها در امید باشید که رد بلا نموده برای تان ثواب بیآورد، یک بار سرتان را به سنگ زده، دقت در باریکی این بدبختی کرده می توانید؟ یا که باز هم شکایت می کنید می گوید که سنگ را دیگران دزدی کرده اند که سر را زده نتوانستیم. من را ببخشید تصورام هدایت به من دارد می گوید که شما در تلاش فریب خداوند هستید.
مولوی صاحب با غضب گفت: شما چه می گوید کافر؟
ما را حقه باز می دانید در تلاش بازی دادن خدا هستیم؟
انسان خدا را در گول آورده می تواند؟ بی منطق هستید.
دکترجان خندید و گفت: خطای من نیست شما از بین کتاب مقدس حتی معلومات جزءیی ندارید. اگر می داشتید قبل از تصدیق من، شما آیتها را می خواندید. چرا احتراز دارید در حالیکه در کتاب مقدس تان در سوره سجده آیت 5 خدا می گوید: « امور این جهان را از آسمان به سوی زمین تدبیر می‏کند; سپس در روزی که مقدار آن هزار سال از سالهایی است که شما می‏شمرید بسوی او بالا می‏رود (و دنیا پایان می‏یابد)»
ویا در سوره معارج در آیت 4 خداوند می گوید: «فرشتگان و روح  بسوی او عروج می‏کنند در آن روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است!»
 
جنت ـ 21
 
    دکترجان و مولوی صاحب که در جروبحث بودند دلاورخان و مدیرصاحب و آرتین با دقت تماشاگر شده بودند. بعد از جروبحثها آرتین گفت: در بالای درخت دیدن کنید کوه شکل قوس را دارد درخت در وسط کمان کوه قرار دارد، در اثر خمیدگی کوه، قوه جاذبه در نقطه یکه درخت زیست دارد صفر شده است. یعنی هر متاع در مکان درخت معلق در هوا ایستاد شده می تواند چونکه قسمت بالایی گوژ شدۀ کوه قوۀ جاذبه بخصوصی دارد که در کوه های دنیا نبود. برای چنین یک منظره زیبا، این ویژه گی برای کوه های دنیای جنت داده شده است.
دکترجان پرسید: آیا این ویژگی برای تان معلومات علمی ست یا که صرف از حادثه تخمین می زنید؟
آرتین لحظه ای مکث کرد گفت: کس هایکه در جنت در تجسس علم استند شرط ها بیشتر برای شان کمک کننده است. باید یادآور شوم کس یکه در زیست اش در دنیا، استعداد و عقل را پرورش داده باشد و با علم و با دانش هجرت در آخرت کرده باشد برای او انسان، شرط های جنت همکار بوده می تواند و در علم، وی را استوار ساخته می تواند. در آن صورت هر مسئله که برای وی جالب شود او شخص به ساده ترین شیوه بررسی کرده می تواند. من که در زیست دنیا بیشترین تلاشم را در علم زمان خود داشتم و از جمله علمای زمان خود بودم در جنت نیز بیشتر کنجکاو شدم و این خصوص برایم کمک کرد که علمي مثل این مسائل را درک کنم. حال گفتارم به منطق و علم وابسته است نه تخمین ها.
فراموش نکنیم خداوند در کتاب آخرین دین اسلام در سوره انفال آیت 22 می گوید: «بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمی‏کنند»
و یا در سوره الاسرا در آیت 72 می گوید:«اما کسی که در این جهان نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است!»
با منطق آیت های بالا کسی که عقل خود را در کار نه انداخته باشد و تفکر و اندیشه نکرده باشد و نابینا و جاهل بوده باشد، چه اندازه صمیمی و متدین هم باشد در دنیای آخرت مطابق او فرهنگ درکش نتایج اش را می بیند. یعنی تنها با ایمان بودن کفایت نمی کند برای کفاف حتمی دانش شرط است. چونکه خدا سمبول دانش و علم است زیرا هر کار او فقط با علم استوار است نه با پُف چُفها.      
مولوی صاحب با شگفتها گفت: کس یکه متدین نباشد تنها فرد با علم باشد با کدام منطق می تواند جنتی شود؟
آرتین سوال کرد: از کجا می دانید متدین نبودم؟
شیوه ظاهری که با رسوم جامعه خود را دیندار نشان داده باشیم و لیکن اصل ایمان که با عقل و قلب بسته بودن به خداوند است اگر که ضعیف بوده باشد، آیا مومن بوده می توانیم؟ پس بهتر آن است هم با علم بود و هم با عقل خود و با قلب خود با ایمان.
 
      مولوی صاحب در چرت رفت. دلاورخان به مولوی صاحب دیدن داشت. او علاقه داشت تا منطق و استدلال مولوی صاحب قویتر از دیگران باشد. از این سبب که وی را در منطقه، عالم و دانشمند دین تصور داشتند. بدین خاطر دلاورخان در شوک بود از این لحاظ که مولوی صاحب از خود ضعیفی نشان می داد و مدیر صاحب رل روشنفکری جامعه را بازی می کرد که ذره از دین خبر نداشت. مولوی صاحب با تعجب زدگی گفت: شما دین ما را یعنی دین اسلام را فقط یک پارچه از دین اسلام می دانید، در حالیکه دین اسلام، تنها اسلام ماست و مکمل است.
آرتین می خواست جواب بگوید دکترجان رشته صحبت را گرفت لاکن دلاورخان دلتنگ شده بود به مدیرصاحب صدا زد گفت: آقای مدیر! شما که سال های دراز مدیریت نمودید، صدها شاگرد تربیت کردید و از روشنفکری لاف زدید چرا بی صدا هستید؟
یا که از بین کتاب مقدس چیزی را نمی دانید؟
آخر من و به مثل من ـ من ها که بی سواد هستیم همه امید ما شما  بودید دیده می شود من از شما عالمتر هستم.
مدیرصاحب سراسیمه شد می خواست استدلال کند دکترجان صحبت را ادامه داد گفت: کردگار بزرگ برای مومن شدن پنج شرط را اساس گذشت.
 
جنت ـ 22
 
مولوی صاحب مداخله نموده رشته سخن را گرفت گفت: آری می دانیم، پنج شرط عبارت از: کلمه شهادت، نماز، روزه، زکات و حج است.
دکترجان با تبسم می خواست منطق درست پنج شرط را بیان کند، آرتین داخل جروبحث شده گفت: آقای مولوی! خطا دارید چونکه گفته های شما بعد از ایمان آوردن به خداوند، برای آخرین پارچه دین اسلام از جانب آکتورهای او دین برای امت های او دین پیشکش شده است.
با ایمان شدن ربطی ندارد.
منطق قرآنی ندارد.
او پنج شرط تنها بسته بودن به آخرین پارچه از دین اسلام را نشان می دهد.
مولوی صاحب خشمگین شد می خواست استدلال کند دکترجان گفت: در کتاب مقدس تان در سوره نسا در آیت 136 پنج شرط ایمان را پروردگار ذکر کرده است و فرمان داده است و هدایت است که در هر زمان حیات و در هر دین یکه او دین از جانب خداوند به انسانها که رسیده است باید هر مومن پنج شرط را قبول کند. در آخرین پارچه از دین اسلام و یا در دیگر پارچه های اسلام قبول پنج شرط مومن بودن را نشان میدهد. پس هر کس مطابق به دستور خدا به پنج شرط ایمان و باور داشته باشد در جمع ایمان دارها شامل است. خدا در آیت می گوید:«ای کسانی که ایمان آورده‏اید! به خدا و پیامبرش، و کتابی که بر او نازل کرده، و کتب که پیش از این فرستاده است، ایمان بیاورید کسی که خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و روز واپسین را انکار کند، در گمراهی دور و درازی افتاده است»
پس اگر در هر زمان و در هر مکان و در هر دین یکه منسوب باشد، اگر انسان، پنج شرط ایمان کتاب مقدس را قبول کند، به معنی تسلیم شدن برای خداوند می باشد.
به عبارت دیگر در نزد خداوند مسلمان قبول می شود.
پس اگر که تسلیم پروردگار می شود به معنی مسلمان بودن است و یزدان وی را در اسلام قبول می کند، اگر همه دنیای اسلام رد هم کند، حقیقت کتاب مقدس تان این منطق را دارد. چونکه شما از اسناد در دست داشته که اسم اسلام مهر زده شده است تصور می کنید که یگانه تسلیم شده برای پروردگار، تنها شما هستید در حالیکه در هر دین از هر انسان پرسیده شود برای کی عبادت می کنی؟
کی را برای خدای خود قبول می کنی؟
همه می گویند: ما برای خدایکه کائنات را هست نموده است عبادت می کنیم. برای خدایی، او قدرت را قبول می کنیم که ما و کائنات را هست کرده است. آری همه شان این گپ را می گویند. اینکه در نظر شما کافر اند بی خبر بودن تان از کتاب در دست داشته تان است. گناۀ دیگران چیست در این بی خبری تان؟
مولوی صاحب که وحشت زده بود، دلاورخان با حیرتها شنیدن می کرد، مدیرصاحب خاموش و ساکن بود.
دکترجان ادامه داد: شما در سوره شماره سه یعنی در سوره عمران، آیت 85 را دیده برای تز تان منطق می آورید، در حالیکه برای درک حقیقت های کتاب تان، باید همه کتاب مقدس را طوری مطالعه کنید، در هنگام پوژهش، خود را در مکانی نویسنده این کتاب قرار داده، از دنیای وی بررسی نماید، در غیر آن دانستن کتاب، کار ساده نیست.
اگر که انسان خود را در جای نویسنده این کتاب، یعنی در جای خدا قرار داده، کتاب مقدس را مطالعه و بررسی کند و از خود بپرسد: «اگر خدا می بودم به چه شکل تصمیم می گرفتم؟» در او صورت تاریکی باریکیها در نزد وی روشن می شد. و لیکن هر کس از دنیای عقل یکه او عقل را داشته های جامعه در اسارت دارد، با او عقل از کتاب خداوند صحبت می کند و او صحبتها سبب شده است هر کس از اسم اسلام، فقط از شیوه زندگی و طرز منطق عقل خود دفاع کند، نه از فرمان های خدا و نه از کتاب مقدس.
چونکه قرآن را نخوانده از قرآن گپ می زنند. ببینید در آیت 85 سوره عمران خدا می گوید: «و هر کس جز اسلام (تسلیم در برابر فرمان حق) آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد؛ و او در آخرت، از زیانکاران است»
 
جنت ـ 23
 
در همین سوره در آیت 199 می گوید: «و از اهل کتاب، کسانی هستند که به خدا، و آنچه بر شما نازل شده، و آنچه بر خودشان نازل گردیده، ایمان دارند؛ در برابر (فرمان) خدا خاضعند؛ و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمی‏فروشند. پاداش آنها، نزد پروردگارشان است. خداوند، سریع الحساب است. (تمام اعمال نیک آنها را به سرعت حساب می‏کند، و پاداش می‏دهد.)»
و یا در سوره حج در آیت 40 پروردگار قانون جهاد را که برای ما معرفی می نماید می گوید:«همانها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اینکه می‏گفتند: "پروردگار ما، خدای یکتاست!" و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعه‏ها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده می‏شود، ویران می‏گردد! و خداوند کسانی را که یاری او کنند (و از آیینش دفاع نمایند) یاری می‏کند؛ خداوند قوی و شکست ناپذیر است.»
 
      (فراموش نکنیم در شرط های ایمان برای مومن شدن در راۀ خداوند، ایمان بر پیغمبران و ایمان بر کتاب های خداوند حتمی است. در کتاب مقدس از چهار کتاب و از یک عده محدود از پیغمبران بحث شده است مگر حکمی وجود ندارد که خدا گفته باشد کتاب های خداوند محدود به چهار کتاب است و یا پیغمبران محدود به چند کس یکه در کتاب مقدس نام های شان ذکر است می باشد برعکس از پیغمبرانیکه نام شان ذکر نیست قرآن خبر می دهد.)
 
      اگر ما اسلام را تنها به کس های بدانیم که در دنیا برای شان مسلمان می گویم، اگر در آخرت مکافات را تنها کس های بگیرند که در دنیا برای شان مسلمان می گویم، در او صورت در منطق آیت 199 سوره عمران و در منطق آیت 40 سوره حج کی چه گفته می تواند؟
در او صورت در منطق آیت 136 سوره نسا کی چه گفته می تواند؟
زمانیکه آیتها را بررسی کنیم ما را به منطقی می برد، در او منطق باید مفهوم کلمه اسلام را درک کنیم که چه مفهوم را او کلمه دارد؟ اگر آخرین پارچه دین اسلام اگر در زبان قریش عربستان نازل نمی شد، اگر که به یک زبان دیگر در مکان دیگر نازل می شد اسم او دین از کلمۀ استفاده می شد در معنی و مفهوم به معنی تسلیم شدن بر حق یعنی بر خداوند می شد، لاکن کلمه دیگری استفاده می گردید عوض کلمه اسلام از زبان همان قوم. چونکه از فرهنگ ادبیات او قوم کار گرفته می شد. پس زمانیکه ما اسلام می گویم باید بدانیم هدف خداوند چیست از کلمه اسلام؟
برای اثبات تز من، کتاب مقدس بیشمار سند می دهد از جمله، یکی آن، در سوره شوری در آیت 8 آمده است خداوند می گوید: «و اگر خدا می‏خواست همه آنها را امت واحدی قرار می‏داد، اما خداوند هر کس را بخواهد در رحمتش وارد می‏کند، و برای ظالمان ولی و یاوری نیست»
مدیرصاحب که ساکت بود در زبان آمد گفت: اگر مانند ما مسلمانها عبادت نکنند با کدام منطق مومن بوده می توانند؟
دکترجان با تبسم گفت: نی که مدیرآغا شما هم از کتاب مقدس تان بی خبر هستید؟
با تبسم گفت: «خدا در سوره حج در آیت 34 می فرماید: و ما برای هر امتی شریعت و معبدی مقرر فرمودیم تا به ذکر نام خدا پردازند، که آن‌ها را از بهائم روزی داد پس خدای شما خدایی است یکتا، همه تسلیم او باشید، و تو (ای رسول ما) متواضعان و مطیعان را بشارت ده»
مولوی صاحب با عجله قرآن کریم را باز کرد و سورهها را پیدا نموده با مدیرصاحب آیتها را خواندند لاکن بی صدا شدند. آرتین گفت: بسیار گپ زدیم تماشای جنت را کنیم. در او اثنا دلاورخان آتمین خود را نزد مولوی صاحب هدایت داد و به مولوی صاحب نزدیک شده پرسید: گفتار این مردم صحیح و درست است؟
مولوی صاحب کمی با خشم گفت: «ما در رویا هستیم هر چیز فعالیت شیطان است، اینها کافرها و شیطانها اند ما در حال آزمایش هستیم باید بی راه نشویم.» گفتار مولوی صاحب را دکترجان می شنید حرف نزد تبسم کرد و به آرتین گفت: می رویم.
 
جنت ـ 24
 
    آرتین آتمین خود را با ذهن دستور داد تا با سرعت پرواز کند و از عقب آرتین دیگران آتمین های شان را در پرواز آوردند. اینها از سر جنگلات جنت پرواز داشتند، گاه از بین درختان انبوه سیروسفر می کردند و گه از بالای جنگلات.
جنگلات جنت دنیای دیگر بود همه را به خود از عقل سرگشته کرده بود. آنجا با ساختار مختلف با جالبی جهان قشنگ بود. دلاورخان آتمین خود را با سرعت پرواز داده نزد آرتین رفت و مقارن با او شده گفت: بسیار زیبا هستند فرصت باشد کمی تماشا کنیم. آتمین آرتین یک باره بلند رفت و در اطراف یک درخت بزرگ که با برگ های پهن بود چرخ خورد و با سرعت پایین شد و در سر سبزهها در وضعیتی ایستاد شد با سبزهها تماس داشت لیکن در فضا بود، دیگران این وضعیت را دیده به آرتین نزدیک شده ایستاد شدند. دلاورخان با دست اشارۀ کرد که در نزدیکی او مکانی بود بین مختلف درخت، شکل عجیبی داشت. او به آنجا اشارت کرد. در آنجا لاله ها با رنگارنگ زیبا، مثلیکه در او محل در رقص باشند و فستیوال شان را در  نمایش گذاشته باشند تظاهر داشتند. نور از خورشید که بالای برگها می تابید، برگها نور خورشید جنت را انعکاس که می دادند، زیبایی تعجب آور را بر دیدهها، قشنگترین صحنه ساخته، جلوه گر می شدند. دلاورخان شان نزدیک او محل رفتند. آنها از صحنه زیبای معجزه آور تماشا می کردند که دلاورخان خواست یکی از لاله ها را بگیرد. در او اثنا لاله ها با تیزی در بلندی پریدند. وحشت زده شدند. در او هنگام آرتین گفت: اذیت ندهید چونکه مقدس هستند زیرا تخمه های درختان می باشند. او ادامه داد: شما لاله ها تصور می کنید لیکن با حریت شان از ارزش های جنت هستند که در هر مکان اگر سرسبزی کم رنگ شود در آن محل رفته، برای زیبا شدن زمین جنت نقش شان را اجرا می کنند تا او محل سرسبز شود و با جنس های مذکر و مونث هستند.
دکترجان پرسید: آیا مرگ دارند یعنی از بین می روند؟
آرتین: در جنت منطق که وجود دارد هر حجره چه حیوانی باشد و چه نباتی باشد همیشه با دوباره سازی فعال است.
مولوی صاحب با شگفت پرسید: یعنی نباتات در جنت مونث و مذکر دارند؟
حیرت!
قبل از اینکه آرتین چیزی بگوید، دکترجان با تعجبها سوال کرد: یعنی چه؟
شما مسلمانها از راز نباتات دنیا آگاه نبودید؟
علم در عصر بیست به این باور شد هر زنده جان چه نبات باشد و چه حیوان باشد مذکر و مونث دارد. علم که در سده بیست به این حقیقت پی برد، کتاب یکه در دست تان است ـ چنین گفت مولوی صاحب قرآن کریم را نشان داد و با سیما اشارت کرد و تصدیق اش را گرفت. ادامه داد گفت: آری از کتاب مقدس بحث می کنم در سوره یاسین در آیت 36 خدا می گوید: «پاک ومنزه است خدایی که همه ی ممکنات عالم راجفت آفریده، چه ازنباتات چه ازنفوس بشرودیگر مخلوقات که شما ازآن آگه نیستید»
دلاورخان که با دقت هر جروبحث دینی را گوش می داد، لحظه در لحظه در تعجب غرق می شد. او برای اولین بار از کتاب مقدس حقیقتها را می شنید و هر اندازه از بین کتاب مقدس خبردار می شد بالای مولوی صاحب و بالای مدیرصاحب غضبناک می گردید. دلیل اینکه مولوی صاحب شخصیت بزرگ دینی منطقه بود و مدیرصاحب روشنفکری را تمثیل داشت. سرنوشت صدها شاگرد مربوط او بود و سرنوشت آیندۀ مملکت با ایده های این شخصیت های وطنی که لاف از روشنفکری می زدند بسته بود. مولوی صاحب با وجود ازبر همه آیت های قرآن کریم، جزءئی ترین معلومات از بین کتاب مقدس نداشت، او حقیقت دینداری وطن را تمثیل می کرد. هر عقیده و گفتار او به منطق سخن های مروج شده ارتباط داشت که چیزی در سر نداشت. فرهنگ بررسی و تحلیل و ارزیابی وجود نداشت تا ادراک می شد چه اندازه گفتارها با اصل هدایت خدا همطراز است؟! یا مخالف! کسی نبود به این باریکی دقت می کرد. مدیرصاحبها با علاقه زیاد به فرهنگی تسلیم بودند قناعت دینداری شان را از روی منطق آکتورهای دینی که دور از منطق گفتار قرآن عمل داشتند تکمیل می کردند.
 
جنت ـ 25
 
اینها روشنفکران زمان شان بودند. بدین خاطر جامعه در هیولای خرافه ها غرق شده بود و از تاثیرات افسانه های غیر منطقی که در چوکات دین عرضه می شد، مدیرصاحبها اسلام را در تمسخر می گرفتند و تصور می کردند که اسلام غیراز چند سفسطه، چیزی دیگری نیست.
آنها لازم نمی دیدند در داخل کتاب مقدس شوند و لازم نمی دیدند ادراک شان را از قرآن بگیرند. جنت سبب شده بود دلاورخان در باریکی این بدبختی توجه کند، بدین خاطر بیشتر سوی خشمگین شدن بود. او با قهر سوی مدیرصاحب دید گفت: آقای مدیر! صدها بار سوره یاسین را برای ما مولوی های ما خوانده اند و از اسم چهل یاسین دهها مراسم برگذار کرده اند و هر بار برای هر فرد اطمینان داده اند که چهل بار یا چهارصد بار یا بیشتر یا کمتر خواندن، از بلاها نجات داده، سبب ثواب گرفتن می گردد و لاکن یک بار حتی یک دفعه منطقی را ندیدیم مفهوم از معنی آیت های سوره را برای ما کسی توضیح کرده باشد تا از چه گفتن خداوند خبر بوده باشیم.
حتی یک بار.
اگر که صرف محتوا آیت 36 برای مسلمانها به صورت درست معلومات داده می شد. اگر که عوض فرهنگ رسوای ترساندن و تبیلغ کردن دین ذهنیتها یک کلتور درست که چه گفتن خدا را می دانستیم، چهره دنیای اسلام دیگرگون سوی سعادت می شد. مثلیکه جنت مال پدر ما بوده باشد بدون منطق همه ما را به جنت رفتن عاشق ساختید. مگر به صورت درست که راه صواب را دانسته سوی گفتار پروردگار می رفتیم و از آن منطق به جنت علاقمند می شدیم از فرهنگ شما جنابها نبود که ندیدیم.
مدیرصاحب سراسیمه شد مولوی صاحب از محل گریز کرد. او آتمین خود را در فضا بلند کرد مثلیکه از شرم در آسمان گریخته باشد دور شد. او در بلندی که رسید از بالایی سوی پایانی منظره زیبای جنت را دید. در او اثنا دقت اش را آبشاری جلب کرد بی نهایت منظره قشنگ داشت. او به آتمین اش دستور با شعور داد تا در نزد دیگران برساند تا از او زیبایی دیگران را خبر کند. در سطح زمین جنت نزد دیگران که رسید، دلاورخان را به همان گونه خشمی دید، ساکن با تبسم سوی مدیرصاحب دید گفت: منظره زیبا از آبشار را دیدم از نزدیک دیدن نکنیم؟
قبل از مدیرصاحب آرتین گفت: بلی می رویم در این جا منظره های زیبا از آبشار هستند لازم است تا دیدن کنید.
هرکس آتمین اش را در عقب آتمین مولوی صاحب دستور داد. از بین درختان با سرعت زیاد آتمینها پرواز می کردند و تا نزدیک آبشار از بین درختان که پرواز می نمودند، گاه در بلندی درختان می رفتند تا از بلندی تماشا کنند  و گه از بین جنگلات...
مسیر راه، گاهی تپه های بلند بود و گاهی همواری. آتمینها در فرازی که پرواز می نمودند، دلاورخان شان یک بغله شده فریاد می زدند و با صداهای خوشی با هیجان صحنه، کیف پرواز را می گرفتند. در نزد آبشار که رسیدند منظرۀ را دیدند نهایت جالب بود مانند تابلویکه نقاش خیال پردازی کرده باشد. او دور از امکان طبیعت تصویر قشنگی را نقش بسته بود به مثل افسانه. لاکن درست بودن او صحنه در عقلها هویدا بود کدام خیال نبود او واقعیت بود. چونکه او هنر ـ هنر خداوند بود.
زمین که با سبزیها و درختان گلزار مزین بود، پستی ـ بلندی بود و تپه تپه بود. در آن مکان یکه آبشار زینت داده بود، از بالایی کوه تا پایانی که آب رقصیده می ریخت، سر سبز با گلها تزین شده بود. آب که از بین رده های گلها از بالایی به سوی پایانی با رقص و با آواز خوشی ده در جریان بود، در عقب آب، سنگ های بلورین دیده می شد مثلیکه کریستال های رنگه باشند. آنها سنگ های کوه را شکل داده بودند، از عقب آب، تابش عجبی داشتند و با شفاف بودن آب، تماشای جالبی را سبب می شدند.
آب که در پایان می ریخت آبگیری بود بوی خوش از آن بر دماغها می رسید. مانند ظرفی که از گلاب پر باشد. در بین برکه مختلف ماهی های رنگه بودند. آنها با جمعیت های شان با رقصیده ریختن آب، هم در بین آب در رقص بودند و هم رقصیده در بالای آب جست و خیز می زدند و تا دو متر پرواز نموده رقصیده داخل آب می شدند.
 
جنت ـ 26
 
از همه خوشرو زیبا ماهی های بودند، نیم چهره انسان، نیم ماهی بودند و مانند پرهای طاووس با رنگ های زیبا بودند. مثل عروس که با بهترین آرایش و زینت تزین می گردد همانند عروس، عروس های جنت بودند.
همه همچون طفلکها از دیدن صحنه با هیجانها در شور شوق شده از تماشای او صحنۀ زیبا و لذت پخش، کیف صحنه را می گرفتند. آنها با آتمین های شان در هر سوی گودال آب پرواز می کردند و از هر سو زیبایی را تماشا می کردند. آنها گاه در بلندیها می رفتند تا از بلندیها عمودی دیدن کنند گه از کنار حوض آب، تماشای خوش چهرۀ طبیعت جنت را گرفته، لذت می گرفتند.
 
    دکترجان در بلندی کوه رفت و با سرعت پایان شد گفت: بالای کوه از عجوبه های عجیب نقاشی با سنگ های کرستال ساختارهای را دیدم برای تماشا کیف دهنده است. همه از عقب دکترجان در سر کوه رفتند و با هیجان یکه آتمینها را با خواست شوق او صحنه هدایت می دادند، با شور شوق رفتند و زمانیکه سر کوه رسیدند در مکانیکه سرسبزی نبود سنگ های کوه نمایان بود رسیدند. او سنگها با سنگ های کوه های دنیا تفاوت داشتند. مثلیکه از برلیان های رنگه تشکیل شده باشند و در بین الماسها مختلف از سنگ های قیمتی همچون لعل و لاجورد تزین شده باشند نهایت قشنگ و زیبا بود، او صحنۀ کوه.
مولوی صاحب با حیرت ساختاری از سنگها را دید شکل حیوان را داشت در چرت رفت. ساختار سنگها تصور انسان را بر تفکری می برد گویی با شایسته ترین هنرمند سنگ تراش ساخته شده باشد. آری بزرگترین هنر صنعتگر بود. هنراش را با تزین های قشنگ از صحنه های زیبا در میان گذاشته بود. او  خداوند بود. مولوی صاحب در اطراف مجسمه، پیکره زیبای عجیب را دیده چرخ خورد و از قشنگی اش شگفت زده شد لیکن گفت: در اسلام حرام است.
آرتین با حیرت پرسید: یعنی چه؟
مولوی صاحب گفت: ببنید بت است بت در دین اسلام حرام است. دکترجان با قرقره خنده کرد گفت: هنوز تفاوت بین هنر و بت را ندانستید، زمانی یک مجسمه بت شده میتواند اگر که کسی وی را برای خود نزد خداوند، شفیع قبول کند.
فراموش نکنیم کسی در دنیا در مقابل یک هیکل ایستاد شده وی را بر خدایی نمی گیرد. این واقعیت در دنیا وجود ندارد. ولیکن با شمول بعضی مسلمانها در هر دین علاقمند هستند تا از طریق شفیع ها به خداوند نزدیک شوند و این ویژگی در اسلام سبب شده است در مفهوم و معنی شفاعت تحریف را سبب شدند و تعریف ضد قرآن را رواج دادند.
در شفاعت قرآنی مفهوم خواهشگری را و میانجیگری را رواج داده اند و عقل شان را باخته در تلاش داشتن شفیع در نزد خداوند شدند. هر هیکل یکه در دنیا از طرف بعضی ها در ارزش و احترام عقیده قرار می گیرد، منطقی که دارد، هیکل از انسانی است که در نزد پروردگار از دیدگاه آنها مقام بلند را دارد، بمانند هیکل بودا.
در نزد او هیکل رفته با احترام که ایستاد شده عبادت که می کنند، در اصل بت را پرستش نمی کنند در منطق شان خداوند را می پرستند. لیکن هیکل او انسان یکه در نزدشان با ارزش است، تصورشان است با واسطه از مجسمه او انسان، اول با روح او انسان تماس می گیرند و بعد از طریق روح او انسان، به خداوند نزدیک می شوند چونکه این منطق را دارند. آنها او هیکل را قبله می دانند بمانند آتش زردشتی ها یا کعبه مسلمانها.
در عقیده هرکس قبله او مقدس است لیکن حق را خدا می داند. یعنی در نزد هیکل او انسان که ایستاد می شوند، فکر می کنند در آخرت در نزد خدا او انسان شفیع شان می شود و برای جنت رفتن واسطه می شود. در دین هندوها با هیکل انسان، مختلف هیکل را می بینیم، به عقیده آنها، شفیع های شان در آخرت آنها اند.
 
جنت ـ 27
 
این اخلاق در بین پیروان آخرین دین اسلام به گونه دیگر رواج شده است لیکن منطق یکی ست. بلکه سوال شود چرا در بعضی جاها در مقابل مجسمه حیوانها، با احترام ایستاد می شوند؟ جوابی که وجود دارد آنها منطقی را باور دارند «هر انسان با محتلف چهره با چند بار در دنیا میاید، با چند بار آمدن شخصیت خود را در مقابل خداوند مکمل می گرداند.» یعنی هیکل هر حیوان او حیوان در حیات اش یک بار با چهره انسان ـ انسان بوده است و با دیگر چهره ها، در مکملی رفته است.
یعنی در هر دین و در هر زمان، فقط خداوند را انسانها پرستیدند مگر با مختلف عقیده و شکل!
یا مستقیم.
یا از طریق میانجیگرها.
در دنیای اسلام هم، این منطق را کس هایکه خویشتن را بهترین از مسلمانها می دانند، رواج داده اند تا کار آخرت شان آسان شود.
یعنی در دنیای اسلام تبلیغ دارند یک انسان، انسان دیگر را در آخرت طوری شفاعت کرده می تواند مثلیکه از دست اش بگیرد و در نزد خدا ببرد و به خدا واسطه شود و خدا گناه او انسان را ببخشد و در جنت خود جا دهد. به او شکل عقیده دارند.  
این عقیده را در چنان بی منطقی آوردند بزرگترین ضربه را بر پیکر اسلام زدند. زیرا، از منطق و عقل دور شدند و انسانها را خوشبین و ساده و بی تجسس ساختند.
می گویند: شفاعت پیغمبر در سرت باشد.
آری در این گپ خطا وجود ندارد، لیکن در درک آنها از شفاعت بدبختی وجود دارد. آنها همانند منطق بت پرستها تصور دارند شفاعت به معنی شفیع شدن یعنی میانجیگر شدن بین انسان و بین خداوند است. آری شفاعت را از شفیع بودن می دانند، یعنی شفاعت را نوعی از واسطه می دانند. این منطق را قرآن کریم با شدت رد می کند چونکه در شفاعت، قرآن کریم منطق خود را دارد. لاکن همچو بت پرستها شده اند. بت پرستهاکه آرزو دارند تا بت های شان برای جنت رفتن شان در نزد خداوند واسطه و شفیع شود، مثل بت پرستها باور و ایمان پیدا کرده اند که می پندارند پیغمبر بزرگ اسلام در آخرت برای جنت رفتن شان شفیع یعنی واسطه یعنی میانجیگر در نزد خدا می شود. پس هرچه انجام بدهند چه اندازه ضد گفتار خداوند اخلاق پیدا کنند پیغمبر اسلام را با خود دارند که بین خدا و امت میانجی شده شیفع می شود. پیغمبر اسلام را در این بی منطقی شان شریک ساخته اند و سوء استعمال می کنند مثل بت پرستها.
بی منطقی شان در جایی رسیده است عقل شان را گم کرده اند چونکه در روز قیامت یعنی در روز آبادی بعد از بربادی کائنات، میلیاردها انسان که از قبرها بیرون می شوند در بین میلیاردها انسان، به چه شکل و منطق پیغمبر اسلام هر کس را جدا ـ جدا پیدا نموده نزد خدا برده شفیع شود؟
آیا منطق وجود دارد؟
آیا خداوند در روز قیامت مانند کدام شاه در کرسی می نشیند که پیغمبران برای جنت رفتن امت های شان، واسطه شوند؟
عقل دارند؟
آیا خداوند همچهره انسان است؟!
ستاره هایکه در کائنات موجود اند تعداد شان از اندازه دانه های ریگ های دنیا بیشتر اند و همه شان در اطراف هدایت پروردگار می چرخند و غیر ستاره ها، کائنات، دنیا های دیگری دارد از درک عقل انسان بالاست.
اگر که خداوند تا این اندازه با عظمت باشد و صاحب همه امکان باشد با کدام منطق خدا را در روز قیامت در کرسی نشسته تصور می کنند؟
آیا عقل شان را خورده اند؟
خدا همچهره انسان است که در کرسی بنشیند پیغمبران برای امت های شان واسطه شده در جنت رفتن امت های شان، خداوند را قناعت بدهند؟
آیا چیزی از منطق در سرشان باقی مانده است تا یک بار تفکر کنند؟
آیا خداوند از قانونی که گذاشته است با خواهش پیغمبران از قانون دوری خواهد کرد؟
 
جنت ـ 28
 
منطق و درک را دارند؟
شفاعت یکه در اسلام مروج ساخته اند به همین منطق در هر دین بی منطقی را ببار آورده اند. یعنی تنها مربوط مسلمانها نیست این بدبختی.
پس شفاعت حقیقی کتاب مقدس چیست؟
شفاعت مطلق به انسیاتف خداست. در روز قیامت به چه شکل به کدام شیوه استفاده کند مربوط اوست به کس معلوم نیست. از آیت های کتاب مقدس نمایان است هر کس به هر کس با اجازت پروردگار شفاعت اش را استفاده کرده می تواند و هر پیغمبر شفاعت اش را برای امت اش بکار گرفته می تواند و آخرین پیغمبر اسلام حضرت محمد رسول خدا نیز شفاعت کرده می تواند لیکن با منطق او صحنۀ قیامت و به اساس منطق قرآنی که: "کس حق یکه بالای کس داشته باشد بزرگواری نموده، در او روز از حق اش بخشیده می تواند."
یعنی شفاعت به معنی جفت یکه از بزرگواری چیزی از حق اش را به دیگری ببخشد می باشد.  آری معنی و مفهوم شفاعت قرآن این منطق است. لاکن در دنیای اسلام به منطقی آوردند در روز قیامت پیغمبر اسلام دست هر کس از امت اش را بگیرد و در نزد خدا ببرد و خدا در کرسی نشسته باشد و برای خدا بگوید: گناهکار است لاکن من واسطه می شوم چونکه پیغمبر هستم گناه اش را ببخش.
آیا خداوند زیر تاثیر پغمبران است که این منطق را قبول کند؟ آری به این بی منطقی شفاعت قرآن را آورده اند مثلیکه عقل شان را پرندهها ربوده است. پس شفاعت را با کدام منطق باید بدانیم؟
شفاعت از ماده «شفع» گرفته شده است نه از شفیع!
در لغت به معنای «جفت شدن با چیزی» است.
در اصطلاح به معنای حائل شدن برای رفع ضرر از كسی و یا رساندن منفعتی به اوست.
حائل بمعنی هر چه میان دو چیز واقع شود.
در عبارت ساده‏تر می توانیم بگویم بدین معنا به كار می ‏رود كه شخص آبرومندی از بزرگی بخواهد كه از مجرمی بگذرد. یعنی در مابین، مجرم و شخص بزرگ وجود داشته باشد مجرم نزد او شخص ملامت شده باشد و شخص از بزرگی اش برای مجرم چیزی از حق اش را ببخشد به معنی شفاعت است. این خصوص در روز قیامت تنها با اجازت خداوند صورت گرفته می تواند بدین خاطر خداوند در قرآن می گوید: «همه شفاعت از خداست.»
یعنی خداست که بزرگی نشان می دهد.
آری شفاعت قرآن کریم این مفهوم را دارد و به منطق قرآنی برابر است، با آیت های قرآن از این تز دفاع می کنم. لیکن از شفاعت به دلخواه شان مفهوم دیگری را رواج دادند خطا و غلط است.
برداشت غلط از معنای شفاعت به این گفته می شود كه شخص شفیع از موقعیت و شخصیت و نفوذ خود استفاده كرده و نظر صاحب قدرت را بی هیچ حساب و كتابی درباره مجرم و یا گناهكار ( زیر دستان خود) تغییر دهد.
آیا مقام خداوندی کدام بازیچه است هر پغمبر به دلخواه خود تغییرات را سبب شود آیا منطق دارند؟
کدام اشارت در این بی منطقی در کتاب مقدس وجود دارد، که اسم کدام پیغمبر ذکر شده باشد و گفته شده باشد امت هایش هر چه گناه کنند بکنند لاکن پیغمبر اگر میانجیگری کند گناه هایش بخشیده می شود!؟
آیا دنیای اسلام کدام جواب با منطق در این ارتباط دارد؟
بلی همه دنیای اسلام!
میدان از همه!
اگر با دقت آیت های کتاب مقدس (قرآن) خوانده شود شفاعت به منطق یکه در بالا ذکر گردید مفهوم و معنی دارد؛ نه واسطه نه شفیع!  
برای اثبات و تذکر دادن حقیقت بر عقلها، چند آیت کتاب مقدس را می خوانم. خدا در سوره زخروف آیت 86 می گوید: «کسانی را که غیر از او می‏خوانند قادر بر شفاعت نیستند; مگر آنها که شهادت به حق داده‏اند و بخوبی آگاهند!» این آیت چه منطق دارد؟
یا در سوره سبا آیت 23 می گوید: « و شفاعتگرى در پيشگاه او سود نمى‏بخشد مگر براى آن كس كه به وى اجازه دهد تا چون هراس از دلهايشان برطرف شود مى‏گويند پروردگارتان چه فرمود مى گويند حقيقت و هموست بلندمرتبه و بزرگ»
 
جنت ـ 29
 
خدا در سوره زمر در آیت 44 می گوید: « بگو:تمام شفاعت از آن خداست، (زیرا) حاکمیت آسمانها و زمین از آن اوست و سپس همه شما را به سوی او بازمی‏گرداند!»
آیا چه گفتن آیت 44 را دانستند؟  
یک بار با دقت در باریکی توجه کنند یک حقیقت را می بینند؛
چیست او واقعیت؟
اگر شفاعت از شفیع گرفته شده باشد، اگر پیغمبران نزد خدا برای جنت رفتن امت های شان میانجیگری کرده بتوانند مطابق به منطق آیت 44 می گویم خدا برای کی نزد کی میانجیگری یا شفاعت می کند؟
چونکه خدا می گوید همه شفاعت از خداست.
اگر شفاعت بزرگواری و بخشیدن نباشد واسطه باشد خداوند به خاطر کی به کی واسطه می شود؟
عقل دارند که تعقل کنند؟
در آیت گفته شده است: « بگو: تمام شفاعت از آن خداست!» اگر شفاعت میانجیگری باشد پس همه میانجیگری از خداست پس خدا خاطر کی برای کی میانجیگری می کند؟
چه جواب دارند؟
پس شفاعت از شفیع گرفته نشده است از «شفع» گرفته شده است به عبارت ساده اش کسی از بزرگواری از خطای دیگران که بگذرد شفاعت است.
یعنی با منطق قرآنی همه شفاعت از خدا است.
یعنی خدا بزرگواری با شکوه و جلال دارد و بخشنده و مهربان است.
آیا باریکی را درک کرده می توانند؟
خداوند اگر لازم ببیند از حق خود می بخشد اگر لازم ببیند بر دیگران اجازت می دهد تا از حق شان به دیگران ببخشند. یعنی در روز قیامت خدا به کسی اجازت بدهد او کس از بزرگواری اش حق که بالای دیگران دارد از او حق گذشته می تواند و او عمل را قرآن شفاعت می گوید.
چونکه خداوند حق بنده را نمی بخشد، حق بنده مربوط بنده است بدین خاطر شفاعت در قرآن ذکر گردیده است تا خداوند در روز رستاخیز به انسانها فرصت بدهد تا از بزرگواری به مجرمها انسانها از حق شان بگذرند. قرآن کتاب با منطق است ولی انسان است که در بی منطقی روان است. پس حضرت پیغمبر محمد رسول خدا که از اثر خدمات بزرگ بالای امت اش حقدار است، اگر که امت پیغمبر اسلام مطابق خواست پیغمبر رفتار نکرده باشند، پیغمبر تنها از حق خود بخشیده می تواند؛ آن هم با اجازت خداوند. این منطق قرآن کریم با حدیث مشهور پیغمبر خداوند همساز است و واقعیت را نمایان می سازد.
پیغمبر اسلام برای دخترشان گفته بودند: «در آخرت تنها اعمال نیک ات کمک کرده می تواند.»
آری شفاعت قرآن کریم این منطق را دارد و لیکن از شفاعت قرآن کریم دنیای اسلام یک مسخره گی حیرت آور را هست کرده است. چونکه از این طریق در تلاش معتبر نشان دادن خودشان بین خلق می باشند که هر گوشۀ از دنیای اسلام، با اولیاهای ساخته پر شده است. لیکن دنیای اسلام با رنج و غم گرفتار است. این است حقیقت دنیای اسلام.
 
    در بین جروبحثها دلاورخان سرگشته می شد و در تفکر می رفت. آرتین گفت: سوی شهر می رویم، در کلبه فقیرانه ام دعوت من هستید. همه با آتمینها دو باره پرواز کردند این بار سفرشان از سر کوه ها و شرشره های زیبای جنت بود. هر کدام آنها یک قشنگی بخصوص خود را داشت. هر شراره را، سبزه ها و گلها چون عروس ساخته بودند و با مختلف رنگ از پرنده های زیبای جنت، او منطقه زیبا شده بود. در زیر هر شلاله، آبگیرها با مختلف از ماهی های دلبر پر بودند و بخصوص ماهی های دو چهره ای که از کمر بالا، سیمای انسان را داشتند، از کمر پایان ماهی بودند نمایش زیبا داشتند. مثلیکه برای مهمانها رقص آواز شان را در نمایش گذاشته باشند از آب می پریدند و ملاق زده دو باره داخل آب می شدند.
 
جنت ـ 30
 
کوهها که با مختلف سنگ قیمتی قشنگ ساخته شده بود، سنگ کوه های دنیا در هیچ کدام آنها دیده نمی شد چونکه آنجا سنگ معمولی وجود نداشت بر از اینکه هر پارچه از سنگ های او کوهها یا مانند برلیان رنگه بود یا همانند لعل یاقوت.
آنها سنگ های مخصوصی بودند که با شرط های دنیای آخرت ساخته شده بودند. مدیرصاحب آتمین اش را سرعت داد و به بلندی پرواز کرد و دور خورد با سرعت نزد آرتین آمد و با اشارت، سنگ کوه را نشان داد و پرسید: آیا بها بخصوص دارد؟
آرتین با سر اشارت کرد آری و نزدیکتر شد گفت: آقای مدیر هر سنگ زمانی با ارزش است اگر که زحمت انسان بالایش رسیده باشد. در زر عرق ریزی انسان نباشد کی جوهر شده می تواند؟ بلی شرط های جنت امکانات زیاد را برای انسانها مهیا کرده است چونکه اینجا جنت است. لاکن در جنت عرق ریزیها اهمیت نسبت به سنگها دارد و علم و ذکا و عرق ریزی هر انسان برای او انسان مکافات را می آورد. اگر در سنگ زحمت انسان رسیده باشد با ارزش است. جنت جای نیست شب روز جنتی ها در استراحت باشند و شراب کوثر و حوران جنت در خدمت هرکس باشد. اگر چنین می بود لذت و کیف نمی بود چونکه هر چیزیکه رایگان باشد بی ارزش می شود و بدون کیف می شود. این ویژگی را کتاب مقدس بیان دارد. کتاب مقدس تان جنت را جای لذت و کیف معرفی دارد. بدین خاطر جنت است. لذت و کیف اگر با عرق ریزی بدست بیاید لذت و کیف شده می تواند. بدین لحاظ از استعداد و ذکا استفاده نموده، برای معیشت انسان جنت، بهترین وسائل را می سازند تا زندگی در جنت با کیف شود و او انسانها که با استعداد نوآوری دارند دایما در یک مقام بالایی جنت می رسند و هر زمان که تنبل شدند به پایانی جنت آورده می شوند. البته مقام بالایی و پایانی جنت شیوه زندگی است که قوانین دنیای آخرت به او منطق عیار داده است.
نه طبقات به گونه های دنیا های جدا!
چونکه در آخرت یک دنیا وجود دارد با دو اسلوب زندگی.
گفتار آرتین که تمام شد آتمین اش را با سرعت پرواز داد و بر دیگران گفت: تعقیب کنید. آنها از سر کوهها پرواز داشتند تا که در منطقۀ رسیدند زمین همچو باغ های از گلها، با پارک های زیبا تزین بود. در آنجا هر نقطه باغ زمین با انسانها پر بود. در فضای زمین، آتمین سوارها و دیگران که همچو آتمین تکنولوژی داشتند بدون سرصدا در پرواز بودند. لیکن با مختلف شکل و با انواع جثه مثل جوسه های زیبا که گویی هر کدام آنها یک کوشک شاهی باشد.
آرتین از بین همه این عجوبه های دلانگیز حیرت ده آتمین خود را پرواز می داد تا دیگران از تماشا دنیای جنت لذت بگیرند. آنها در نقطۀ رسیدند انسان تصور می کرد چهار راهی ست. چونکه مختلف جثه از مکانیزه ها در هر سو پرواز داشتند و در پرواز که از چهار راهی می گذشتند نوبت را مراعات می کردند.
 
    آرتین گفت: در شناخت آتمینها معلومات دارید لاکن اسم بزرگ های شان را نمی دانید اسم آنها «سادای» است.
یعنی حساب شده!
در بین سادایها انسانها سفر داشتند. در داخل بعضی شان چهار یا پنج انسان یا بیشتر یا کمتر بودند، لیکن آنها بدون کاپیتان در پرواز بودند و مثل آتمینها بی صدا بودند.
مولوی صاحب پرسید: به چه شکل رهبری می شوند در حالیکه کسی را در رهبری سروان نمی بینیم؟
آرتین گفت: همچو سرویس های خدمت وظیفه انجام می دهند و در هر مکانیکه ایستادگاه شان است با دقت حساب شده است باید در آن موقع توقف کنند و تا انسانها پایان و بالا شوند. چنان دستگاۀ با عقل است ذهن هر کس از مشتری اش را مطالعه کرده می تواند و به اساس ضرورت شعور هر کس تصمیم گرفته می تواند. زمانیکه اطمینان اش را حاصل کرد از محل توقف حرکت می کند و در مکان دیگر می رود.
با او منطق در فعالیت است.
دلاورخان گفت: حیرت!
آیا زمان تواقف ندارند؟
 
جنت ـ 31
 
یعنی همیشه در فعالیت باشند فرسودگی به میان نمی آید؟
آرتین خندید گفت: چه تصور می کنید سادایها بی صاحب هستند؟
مربوط شرکت های تجاری هستند فعالیت شان مطابق به قوانین او شرکت صورت می گیرد.
زمانیکه کدام نقص برای کدام سادای پیدا شد، در مرکز شرکت عارضۀ او نمایان می شود. حتی علم در جنت چنان انکشاف کرده است، در همان لحظه تصویر ضرر از سامان آلات یکه آسیب دیده است نشان داده می شود و لابراتوار شرکت، فوری تصمیم خود را می گیرد. اگر که نقص رسیده از دور ترمیم شود از مرکز لابراتوار بر عقل سادای دستور صادر می گردد تا دست به کار شود و مطابق فرمان عمل کند و اگر که لازم دیدند در مرکز بیاورند امر می کنند تا سادای در مرکز بیاید تا آن جا بازسازی شود. همه فعالیت در جنت بگونه اتوماتیک اجرا می گردد، لاکن در هر فعالیت شایستگی عقل انسان رهبر است. از این سبب که هر فعالیت در جنت از زحمات انسان ثمره مثبت اش را دارد زیرا بر این منوال تنظیم شده است.
مولوی صاحب پرسید: سادایها مانند آتمینها انرژی را خود تدارک دارند؟
آرتین: البته که منطق در جنت برای انرژی گیری یک نواخت است. از هر مکان انرژی لازم دید را با حریت گرفته می توانند. زیرا هر محل با انرژی پر است در جنت چنین است که جنت شده است و در دنیا هم چنین است اگر که ادراک باریکی را درک می کردیم.
هر ساختار در صورت لازم دید از عقل خود استفاده نموده مقدار ضرورت را می گیرد، بر این بنیاد در جنت هیچ پدیده بی انرژی شده نمی تواند. اگر دقت می کردند در دنیا هم این منطق بود.
 
      آرتین آتمین اش را دو باره هدایت داد تا پرواز کند. آنها در بین اجتماع از مردم رفتند که انسانها در زمین جنت بین گلها می گشتند. مثلیکه در باغ زیبا در گردش باشند رفتار داشتند. آنها عجله نداشتند با ساکنی با هم دیگر همصحبت شده راه می رفتند. گاه زمان آتمین های شان با دستور ذهن شان نزدشان می آمد، از همدیگر جدا شده در مختلف استقامت می رفتند و با آتمین های شان کیف لذت قشنگی حیات را می گرفتند  گه با همدیگر همصحبت شده پرواز می کردند. در مختلف رنگ آتمینها انسانها سوار بودند و در متفاوت مسافت از زمین جنت پرواز داشتند. بعضی از آنها نزدیک به تماس زمین می رفتند و با آهستگی سفر می کردند که گویی از عبیرو پونه بوی گلها لذت گرفتن ایمان بوده باشد و بخش دیگر آنها از بلندیها پرواز می کردند مانند دید پرندگان کیف زیبایی جنت را از بالا بگیرند رفتار می کردند.
همه که در رنگارنگی جنت با تعجب آشفته از عقل شده بودند آرتین دیده تبسم می کرد. یک بار دلاورخان فریاد زد گفت: ببینید از او سادای که در بلندی آسمان پرواز دارد یکی به زمین می افتد. همه که دقت را به او سو کردند آرتین گفت: متعجب نشوید حتمی به آتمین اش دستور داده است زیر پایش می آید. هنوز گپ آرتین ختم نشده بود یک آتمین قشنگ پدیدار شد و در نزد وی با موازی پرواز کرد و به زمین عمودی که او شخص می افتید در زیر پای او شخص موقعیت را گرفت. شخص که از آتمین اش محکم گرفته بود تا توازن تنظیمات پیدا کند در نزدیکی دلاورخان شان رسید که صدای صحبت بین آتمین و شخص شنیده می شد. آتمین شخص گفت: آقا وضعیت تان درست شد میتوانم مطمئن شوم؟ صاحب که آری می گفت با سرعت از نزد دلاورخان شان دور شدند.
آرتین گفت: دیدید در جنت بی محاسبه چیزی وجود ندارد. کس هایکه در دنیا از دیدن حقیقت نابینا بودند در جنت هم مشکلات دارند لیکن هوشدارهای ذکی هم برد دنیا و هم برد جنت را با خود دارند.
 
      همه که با آرتین با دیدن عجائبها در پرواز بودند، از سر شهر پرواز می کردند. در شهر در بین گلها فروشگاه های عجیب غریب بود مثلیکه در بین دسته های گل ساختگی، خانه کک های افسانه ای را گذاشته باشند. قشنگی هر کدام آنها انسان را با تعجب شگفت زده می ساخت. هر کدام آنها ساختار جداگانه داشتند و در سطح زمین جنت و در فضا ساخته شده بودند. آنها به منطقی استوار بودند در همان مکان قوه جاذبه به صفر می رسید.
 
جنت ـ 32
 
هر کس ضرورت دلخواه اش را با آتمین که پرواز نموده داخل فروشگاه می شد، با خوش آمدیدها پذیرایی شده خرید می کرد. اثنایکه یک مشتری داخل مغازه می شد، سیستم طوری کار می کرد با کامره ها مشتری تعقیب می شد و هر سهولت آماده می شد. کسی در او فروشگاهها خدمت گار نبود. هر فروشگاه با مختلف متاع به روی خریدارها باز بود. چونکه قانون جنت تنظیمات می داد. هر کس با فرهنگ دستور قواعد قبول شده رفتار می کرد. زیرا، قیمت هر جنس بالای متاع نوشته شده بود و در کجا تولید گردیده است و با کدام مواد ساخته شده است و چه اندازه زمان دارد تا استفاده شود و چگونه باید استعمال شود با جزئیات با بیانات مکمل و تصویری روی هر کالا کتابت شده بود. سیستم طوری بود جنس را که در دست می گرفتند در ذهن قیمت و جنسیت او جنس را سوال می کردند فوری در سر جنس نوشته با تصویر فیلمی تظاهر می کرد و هر معلومات را به دلخواه مشتری می داد و زمانیکه مشتری مطمئن می شد تصویر و نوشته گم می شد. در آنجا هر کس با دقت بررسی نموده خرید می کرد و پول اش را در کیسه تعین شده می سپرد یا با کارت یا نقید. بعد کیسه با تشکری پول باقی را بر خریدار می داد و خریدارها همه رسوم تعیین شده ای تجاری را رعایت نموده از فروشگاه بیرون می شدند.
اسم پول جنت آییق بود.
آتمینها تا صد آییق قیمت داشتند.
همه فعالیت فروشگاهها که با سیستم عالی رهبری می شد، در عقب سیستم عقل انسان بود که تنظیم شده بود.
هر کس فروشگاه اش را از دور اداره می کرد. لازم نبود که برای خدمت به مشتریها در فروشگاه می بود. دزدی در جنت مصیبت بزرگ برای سارق بود. از این خاطر که وظیفه حوران جنت برای کمک به انسانها ترتیب شده بود. اگر کدام دزدی صورت می گرفت حوران به حساب شان می رسیدند و مطابق قوانین جنت سارقین را به مسئولین دوزخ تسلیم می دادند. خاطر اینکه یگانه زندان در جنت زندگی دوزخی بود نهایت وحشت آور.
اگر کسی عقل اش را باخته دست به ضد قوانین جنت می زد، برای کیفر وی دوزخ بود که مدت دراز، نسبت به اشکال خیانت او در آنجا فرستاده می شد، تا جزا اش را ببیند.
 
      آرتین و دیگران، فروشگاهها و انسانها و مکان های دلانگیز جنت را تماشا نموده در محلی رسیدند منزل غریبانۀ آرتین بود. آرتین محلی را برای بدوباش انتخاب کرده بود در کمر کوه بود لیکن با کوه تماس نداشت. خانۀ او در فضا ساخته شده بود معلق در هوا.
کوه با شکوه زیبا با سرسبزی هایش پارچۀ تزین شده ای جنت بود منظره خانه را تکمیل کرده بود. منزل غریبانۀ آرتین دو طبقه ساختار داشت که با شکل عجیبی از ساختمان بود. او ساختمان، انسان را بر شکفت زدگی آورده تصور را به عقل حکم می کرد، تا شعور او زیبایی را حس کند.
انسان سوال از خود می کرد، چگونه عقل انسان تا که کائنات عمراش را به پایان می رساند تا این اندازه تکامل نموده می تواند؟ از این سبب که نقشه ساختمان را آرتین نقش بندی کرده بود و با سپارش او، یک شرکت ساختمان ساخته بود.
یعنی استادی از آرتین بود.        
آیا عقل آرتین تا او اندازه رشد کرده بود؟
آرتین از دنیای اول به آخرت هجرت کرده بود. بعد از قیامت، زیر تاثیر پیشرفت، عقل او ترقی کرده بود. از این که او در حیات دنیا یکی از دانشمندهای زمانش بود، مطابق به منطق کتاب مقدس، استعداد وی در جنت بر وی همکار شده بود. او عالمتر شده بود. چونکه کتاب مقدس در سوره اسرا در آیت 72 می گوید: «اما کسی که در این جهان نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است!»
و یا در سوره نفال در آیت 22 می گوید: «بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمی‏کنند!»
یعنی برای بهروزی انسان در آخرت، در دنیا، تجسس لازم است و دانش و مطالعه شرط است تا درک حقیقت کند.
 
جنت ـ 33
 
درک حقیقت کردن با دانش و علم ممکن شده می تواند زیرا بنیاد کائنات با علم گذاشته شده است. برای اینکه کار خداوند کار علمی ست.
نه کاربی منطقی.
از این سبب که خود خدا مکملترین علم است و هر فعالیت او فقط با علم صورت می گیرد. از این لحاظ که هر پدیده در دنیا به منطق استوار است.  
معجزه زمانی گفته می توانیم از درک منطقی یک پدیده ناکام بوده باشیم. پس علم، بزرگترین کلید است دروازه هر معجزه را باز می کند.
 
    از بالکن منزل آرتین منظره منطقه بهتر نمایان می شد. مدیرصاحب و مولوی صاحب با علاقه تماشای صحنه را از بالکن منزل داشتند. آرتین و دلاورخان نزد آنها رفتند در او اثنا دکترجان صدا زد: میشه که چیزی بخورم خیلی گرسنه هستم؟
آرتین گفت: حتمی.
ادامه داد: ببخشید رسیدگی کرده نتوانستم در خدمت تان می آیم. در او هنگام مولوی صاحب مختلف انسان را دید، به انواع شکل عبادت داشتند با تعجب پرسید: آقای آرتین انسانها چرا به مختلف چهره هستند حتی شباهت شان خیلی ها تفاوت دارد و به گونه های جدا در پرستیدن خدا مشغول اند آیا همه آنها انسان اند؟
آرتین کمی مکث کرد گفت: البته همه آنها انسان اند، لیکن در مختلف زمان در دنیاها زیست کردند نه در یک دنیا.
روی او حقیقت دایما در تاثیرات تکامل، تغییر خوردند، مگر اصل جوهر آنها که نزد خدا انسان اولاد آدم است به او منطق باقی ماندند. فراموش نکنیم اولاد آدم، انسان، در مختلف زمان با تکامل همساز بود چونکه قواعد او منطق را داشت. زیرا بدون قانون تکامل، زیست امکان پذیر نبود و این امر از جانب خدا تعیین بود.
انسان وحشی بیشتر به حیوان های زمان اش شباهت داشت، بعدها با تغییرات، خصوصیتی را بر خود گرفت از همه حیوانها جدا یک چهره دیگر پیدا کرد و در مقامی رسید از جانب خدا روح آدم شدن داده شد، او زمان در نزد خداوند «آدم» قبول شد.
اولاد آدم، انسان، با تغییرات دایما تکامل کرد و از نگاه چهره و از دیدگاه عقل به مکمل شدن رفت. چه اندازه که با تکامل از یک دنیا به دنیای دیگر سفر کرد، به همان اندازه مغز او رشد کرد و با عقل انکشاف یافته همیشه با دیگر جاندارها متفاوت شد چونکه اشرف بود برای همان مسیر انکشاف کرد.
بعد از دنیای اول به دیگر دنیاها که سفر کرد، با تاثیرات اقلیم، سازش های دیگری کرد. آنجاست شرطها مجبور کرد همباز او شرطها شود. مگر جوهریکه انسان اولاد آدم نزد خدا معرفی بود، با او مقام باقی ماند. در منطق قرآن آدم از هیچ ساخته نشد او قبل از آدم شدن جانداری بود در بین آب از گل ساخته شد. بعد که او جاندار به مختلف جاندارها تبدیل شد، از بین آنها خداوند یک او را انتخاب کرد و بر او جاندار از روح خود روح دمید با روح دمیدن، او جاندار در مقام آدم رسید و اشرف شد در کائنات.  
انسان هایکه مخالف قاعده های تکامل اند بسته به منطق خود اند که امکانات درک از شرط های حیات آنها، آنها را به عقیده شان پابند ساخته است ولیکن خداوند از دیدگاه خداوندی به مسائل نظر دارد.
اگر از منطق خدا حقیقت را دیدن کنیم در کائنات چیزی ثابت نیست، همیشه در تغییر است. چیزیکه برقرار است بودن دایمی خداوند است.
حتی قوانین ثابت دنیا ثابت نیستند. آنها به زمان و مکان مربوطه ارتباط دارند. یعنی هر زمان دنیا قوانین ثابت اش را مربوط به او زمان و مربوط به مکان دارد.
هر کتله در کائنات قوانین مشخص ثابت اش را دارد. ما نمی توانیم از دنیا دیده به همه حقیقت کائنات برسیم چونکه ساختار کائنات مجبور می سازد انسان در تجسس شده تکامل را درک کند. به مانند انسان هر جسم چه زنده جان باشد و چه غیر زنده، همیشه در تغیر است. او تغیر در حیات او قوانین اش را تغیر می دهد. هر جسم حیات خود را دارد به معنی دیگر هر جسم زنده است. اگر غیر از خداوند کدام پدیده را ثابت تصور کنیم در منطق خدایی خدا ضد می شود چونکه منطق خدایی خدا اجازت نمیدهد. اینجاست در این مسئله از سر باید تفکر کنیم.
 
جنت ـ 34
 
بدین خاطر در کتاب مقدس در سوره نحل در آیت 12 خدا وعده می دهد و می گوید: «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخر شما ساخت؛ و ستارگان نیز به فرمان او مسخر شمایند؛ در این، نشانه‏هایی است برای گروهی که عقل خود را به کار می‏گیرند!»
و یا در سوره ابراهیم در آیت 33 می گوید: «خورشید و ماه را که با برنامه منظمی درکارند، به تسخیر شما درآورد; و شب و روز را مسخر شما ساخت!»
یا در سوره لقمان می گوید: « آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخر شما کرده، و نعمتهای آشکار و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانی داشته است؟! ولی بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری درباره خدا مجادله می‏کنند!»
خدا که بارها در کتاب مقدس گفته است انسان به ستارهها حاکمیت پیدا می کند و از هر نعمت فراوان آشکار و پنهان استفاده می کند یعنی از دنیا اولی بیرون شده به کائنات حاکم می گردد و از هر دستور خداوند استفاده می کند، این منطقی است با تکامل ممکن می شود.
یعنی با تحولات و تغییرات ممکن می شود بنآ ممکن نیست پدیده ای در حال تغییر نباشد. چه حدود دنیای اسلام از اصل پیام کتاب مقدس خبر دارد؟
اگر خبر می بودند در عقب نظریات عالم اسلام «ابوريحان بيرونی» صف بسته نموده علم تکامل و علم بیگ بنگ را مسلمانها در دنیا پیشکش می کردند و لیکن کتاب مقدس را مطالعه نکرده به کفر محکوم می سازند. جالب نیست این حال دنیای اسلام!؟
بدین خاطر در جنت با مختلف چهره انسانها را می بینید و از اینکه در گوناگونی زمان زیست کردند و به قواعد دینی زمان شان وابسته بودند و در متنوعی قبله، خداوند را عبادت کردند. در جنت به همان قاعده و روش شان عبادت شان را ادامه میدهند. از اینکه به متعدد شیوه خدا را پرستیدند در جنت نیز حریت کامل دارند تا به خواست شان با کلتور داشته شان بندگی شان را به همان گونه پیش ببرند. یعنی عبادت: اشتیاق یکه از درون انسان بر شکرگزاری از نعمت های پروردگار مقابل او ابراز می گردد، می باشد.
برای هر انسان مهم و لازمی ست، محتویات که چگونه عبودیت اش را از طی دل آشکار می سازد، دانستن او نقطه شرط است.
در ارتباط او منطق کتاب مقدس دستورات دارد، خدا در سوره شوری آیت 8 می گوید: «اگر خدا می خواست همه را یک امت کرده بود ولی او هر که را که بخواهد به رحمت خویش در آورد، و ستمکاران را هیچ دوست و یاوری نیست!»
بببنید خداوند همه را یک امت نساخت اگر خدا این منطق را خواسته باشد و برای طایفه ها مختلف شکل عبادت و مختلف قبله را پیشکش کرده باشد، اگر کسی بگوید تنها ما جنتی هستیم آیا بی منطقی نمی شود؟
آیا خلاف قاعده های دستور خدا عقیده پیدا نمی کند؟
در سوره حج در آیت 67 خداوند می گوید: «برای هر امتی عبادتی قرار دادیم، تا آن عبادت را انجام دهند، پس نباید در این امر با تو به نزاع برخیزند! بسوی پروردگارت دعوت کن، که بر هدایت مستقیم قرار داری!»
ما از این آیت چه مفهوم گرفته می توانیم؟
آری برای هر امت عبادتی وجود دارد جدا!
در زمان پیغمبر آخرین پارچه اسلام، بسیاری، پیغمبری آخرین پیغمبر را قبول نکردند. همانند مسلمان های سال های بعد که، می گفتند تنها عبادت ما درست است و فقط در راه صیح ما هستیم.
تمامی او عقیده غلط و خطا بود.
حقیقت همان گفتار خدا بود. یعنی برای هر امت عبادت جدا از طرف خدا هدایت شده بود و هدایت شده است.
پروردگار با این آیت اندرز داد، برای پیغمبر اسلام و برای مسلمانها و برای دیگران که تا بدانند هر امت شکل عبادت جدای خود را دارد.
پس نوع از عبادت پیغمبر آخرین پارچه اسلام و از دیگران نیز خطا نبود و خطا نیست. چونکه در منطق خداوندی همه شان مومن اند. پس به این دین یا به آن دین بودن مهم نیست چیزیکه نزد خدا ارزش دارد تقواست.
خدا در ارتباط قبله ها در سوره بقره در آیت 148 می گوید: «هر طایفه‏ای قبله‏ای دارد که خداوند آن را تعیین کرده است. در نیکی‏ها و اعمال خیر، بر یکدیگر سبقت جویید. هر جا باشید، خداوند همه شما را حاضر می‏کند. زیرا او، بر هر کاری تواناست!»
 
جنت ـ 35
 
یا در سوره حج در آیت 34 می گوید: «ما برای هر امتی شریعت و معبدی مقرر فرمودیم تا به ذکر نام خدا پردازند که آن‌ها را از بهائم روزی داد پس خدای شما خدایی است یکتا، همه تسلیم او باشید، و تو متواضعان و مطیعان را بشارت ده!»
پس مطابق منطق کتاب مقدس (قرآن) حقیقت این است و جنت نمای از حقیقت های خداوند است و مغایر دین جامعه که، خود ساختۀ او جامعه است می باشد.
 
    آرتین که صحبت می کرد دلاورخان با دقت زیاد گوش می داد. آرتین از بالکن نزد دکترجان رفت، مولوی صاحب و مدیرصاحب به منظره غرق تماشا بودند دلاورخان پرسید: آیا گفتار آرتین منطقی ست؟ مدیرصاحب تبسم نرم کرد صدای از وی شنیده نشد.
چونکه در جامعه های عقب مانده باسوادهاکه به روشنفکران معرف اند، استاندارد روشنفکری در او جامعه ها مربوط است به گونه لباس پوشیدن و شیوه نشستن و برخواستن و طرز صحبت کردن به روش جدا از دیگران!
لیکن تجسس و فکرهای نو بیان کردن که از قاعده های روشنفکری است دیده و شنیده نمی شود چونکه در بسیاری مسائل در تلاش همرنگ شدن جامعه هستند بدین خاطر از مدیرصاحب چیزی شنیده نمی شد زیرا وی روشنفکری جامعه را به بهترین شیوه تمثیل می کرد.
مولوی صاحب گفت: گپ هایش را ارزش ندادم نزد ما اهمیت ندارد. دلیل اینکه در جنت تنها ما مسلمانها رفته می توانیم، همه اینها کافر و شیطان هستند.  
نمایش که از نام جنت در چشمان ما ظاهر است کار شیطان است. بلکه در رویا باشیم بلکه بیدار، خلاصه این راز را ندانستم.
مولوی صاحب که برای دلاورخان فکراش را بیان می کرد دکترجان نزدیک بالکن ایستاد بود و در تفکر بود بخود می گفت: جنت چه اندازه علمی تنظیم شده است؟ حیرت دارم.
سبب اینکه همه سخن های مولوی صاحب را او شنید بود زیرا در جنت غیبت پنهان نمی ماند.
او با شنیدن تبسم کرد چیزی نگفت. دلاورخان در ارتباط او بحث به مولوی صاحب گفت: قرآن که دست شماست نمیشه قبل از اینکه همه را کافر بگوید کتاب مقدس را باز نموده مطالعه کنید؟ اگر جنت تنها حق ما باشد امت حضرت ابراهیم، امت حضرت موسی، امت حضرت عیسی و دیگران چرا خدا را پرستیدند؟
مولوی صاحب با خشم گفت: تو گپ من را کن از هر چه خبردارم.
 
    زمانیکه تورک های هون از آسیا میانه سوی اروپا یورش بردند، یک دور جدید تاریک در اروپا غربی باز شد. دلیل ایجاد شدن این دوره، دفاع از سرزمین های اروپا از هجوم تورکها از نام دین و ایمان بود. باید طوری به دستورات کلیسا ملتها محکوم می شدند، منطقی که وجود داشت می گفتند: بخورید، بنوشید، خواب کنید، کار کنید و عقیده مستحکم بر کلیسا داشته باشید، لیکن تجسس و مطالعه و بررسی نداشته باشید چونکه یگانه صلاحیتدار در دنیای آخرت برای جنت رفتن، فقط کلیسا است.
کلیسا می گفت: هرگز مطالعه نکنید، هیچ گاه بررسی و تجسس نداشته باشید، حتی فکر تفکر را نکیند چونکه عوض شما ما وظیفه را انجام می دهیم و هر چه را ما بگویم قبول کنید زیرا گفتار ما حقیقت را انعکاس دارد.
اگر از گفتار ما بیرون شده، خود مطالعه نموده کاوش کنید، در گناه عظیم گرفتار می شوید. مانند مسلمان های عصرهای دراز که اوج این فرهنگ در سده بیست یکم قویتر در بین مسلمانها نمایان شد. در مسلمانها فرهنگ جستوجو کردن در مشتاق حقیقت ناپدیده شده، همچون اسب گاری به سمت یکه از زبان ملاها گفته می شود، روانی رواج شد.
همچون دوره قرون وسطی اروپا غربی یک روش شد. در اروپا غربی که این فرهنگ را مروج ساختند، هدف سیاسی که داشتند باید ملتها برای مرام سیاسی شان اسیر شده باشند تا از حملات تورکها مدافع شده بتوانند لیکن صدها سال از نادانی خلق اروپا تورکها آنها را بین شان انداخته ترتیب تنظیم دادند.
 
جنت ـ 36
 
این شرایط دوام کرد تا که یک خاندان تورک دیگر سفره ای دوره تاریک را در اروپا غربی جمع کرد و میلاد جدید را سبب شد.  
قرون وسطی در تاریخ اروپای غربی یکی از مهم‌ترین مراحل تاریخی است که از 400 میلادی از هجوم تورک های هون تا فتح استانبول در دست تورک های عثمانی را در بر می‌ گیرد. در این دوران دین به عنوان یک مکتب کلی بر تمام جامعه حاکمیت دارد و هیچ حرکتی خارج از این مساله قابل توضیح نیست.
دین نوعی اقتدار همه گیر دارد و حوزه سیاست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ و افراد را تحت نظارت و کنترل دقیق خود دارد در او دوره.
 
    دلاورخان از گفتار آرتین و از منطق مولوی صاحب سرگشته شده داخل سالن رفت و آرتین صدا زد گفت: آقای مدیر و مولوی صاحب چه سپارش دارید که پخته شود؟
همه در سالن جمع شدند بر یک دیگر دیده پرسیدند چه سپارش داشته باشیم؟ لحظه ها مشورت نموده از آرتین پرسیدند که چه پخته می توانند؟ آرتین برای آشپزخانه صدا زد گفت: می توانیم لیست از غذاها را ببینیم؟ صدای شنیده شد می گفت: حتمی صاحب. همان لحظه در بین سالن تصویری در فضا نمایان شد از مختلف غذاها رسم ها بود. با شماره نشان داده می شد و اسم شان و زمان شان که در دنیا پدید آمده بود، معرفی می گردید و چگونه لذت داشتن شان بیان می شد.
همه از شگفت زدگی در سریرها نشستند. سریرها چون تخت شاهی بود با زیورهای زینت شده ساخته شده بودند. همه به سریرها تکیه زده به تصویر غذاها می دیدند و از انواع غذاها شانس انتخاب مشکل شده بود زیرا اقسام با لذت بود که آشپزخانه معرفی می کرد.
دکترجان از کبابها خوشش آمد و با یک نو کباب از یک نو غذا که به اسم شک شکا بود سپارش داد و با سبزیها و نوشابه های شراب کوثر.
همه شان شک شکا را با یک دو غذای دیگر سپارش دادند و آشپزخانه هدایتها را که گرفت گفت: حتمی آقایان.
غذاها که پخته می شد، دلاورخان کنجکاو شده بود سوی آشپزخانه رفت. از ورودی دیدن کرد کسی نبود لاکن مثلیکه آشپز بوده باشد غذاها را در حال پختن دید که غذاها پخته می شد. آرتین نزدیک شد با تبسم گفت: خود آشپزخانه دستگاه تنظیم شدۀ است اسبابها چه کردن شان را می دانند. از این سبب که عقل همه شان به یک عقل بالا ارتباط دارد. زمانیکه دستور می گیرند پخت هر غذا در لیست شان وجود دارد که با شعورشان ارتباط یی می باشد و در همان لحظه ابزارها چه کردن شان را دانسته عمل می کنند.
اگر که سیستم یکی شان مشکل پیدا کند عقل بالا مداخله می کند در او صورت اگر لازم ببینند برای عقل من پرابلم را می رسانند تا همکار شوم. در او زمان برای مدد ما حور جنت یکه همسر در کارهاست می رسد. حوریکه برای خدمت وظیفه دار است همکار شده هر ویرانی را ترمیم و هر مشکل را حل می سازد. حوران برای همه جنتی ها که جنتی ها چه زن باشند چه مرد باشند، خدمتگارها برای شان اند. برای هر جنتی یکی از آنها وظیفه دار است در صورت مشکل برای رفع پرابلم همکار می شود. حوران حریت کامل را دارند در مقابل خدمت شان از سیستم یکه در جنت است پاداش شان را می گیرند.
آن چنانکه در دنیا از حوران تصور وجود دارد، در جنت مغایر او تصور موجود دیگر می باشند چونکه در جنت بی منطقی جای ندارد زیرا در دنیا، حوران، مال مردان معرفی شده اند.
از این خاطرکه فرهنگ درک، برای ارزیابی این حقیقت تاثیرآوراست چونکه او فرهنگ حوران را به او شکل معرفی دارد. لیکن از فرهنگ داشته اگر کمی نجات پیدا کنند و در تلاش تجسس حقیقت باشند او هنگام می دانند حوران نه زن اند نه مرد.
قرآن برای حوران جنسیت قایل نیست.
آرتین که به این شکل می گفت مولوی صاحب با مداخله گفت: چه می گوید حوران جنت کارگرانی هستند برای هر مشکل وظیفه دار اند؟
نه خیر ممکن نیست زیرا حوران زنان پاک با چشمان سیاه در خدمت جنتی ها اند که معشوقه ها هستند.
 
جنت ـ 37
 
دکترجان با قرقره خندید پرسید: چه می گوید مولوی صاحب؟ حوران خاطر معیشت عشقی مردان آفریده شده اند؟
شما که جنتی ها می گوید و حوران را خانم های سیاه چشم می دانید آیا در جنت تنها مردان باید باشند و حوران برای خوش گذارنی عشقی، سیاه چشمان زیباها باشند برای مردان؟
حیرت!
مدیرصاحب که همیشه بی صدا بود چونکه روشنفکر بود این بار در صحبت شامل شد گفت: من با مولوی صاحب هم عقیده هستم چونکه دین ما به این منطق باور دارد.
دکترجان گفت: بلی دین یکه در جامعه کشورهای اسلامی مروج شده است این منطق را دارد چونکه از دین کتاب مقدس تان فاصله گرفته است. اگر که اساس دین تان کتاب مقدس تان باشد، قرآن جنسیت حوران را برای ما معرفی ندارد. از منطق کتاب مقدس جنسیت حوران نامعلوم است. پس نه خانمها هستند و نه مردان هستند.
حوران بین هر دو مخلوقی اند برای خدمت برای جنتیها مسئولیت دارند و به همان گونه که مردان از خدمت حوران استفاده می کنند به همان اندازه زنان نیز از همکاری حوران مستفید می شوند.
منطق درست این منطق است.
خدا در سوره واقعه در آیت های 22، 23 و 24 چنین می گوید: «وهمسرانی از حورالعین دارند، همچون مروارید در صدف پنهان! اینها پاداشی است در برابر اعمالی که انجام می‏دادند!»
حورالعین را زن که معرفی کرده اند از تاثیر کلتوری است حاکمیت مردان را بالای زنان حکم دارد.
قاعدۀ طرز زندگی آنها به این گونه است. اگر زنان در جامعه حاکم می بودند و حورالعین را زنان در جامعه معرفی می کردند، در او زمان به جوانان خوش چهره با چشمان سیاه چون مروارید « عوض زنان، مردان» معرفی می کردند. درحالیکه حوران مخلوقی هستند مانند مرواریدها صاف با چشمان سیاه نه زن و نه مرد اند چونکه اینجا جنت است نه مکان بی منطق ها.
فرض کنید حوران برای خوشگذارنی شهوتی جنسی یک لطف خداوند باشد، در قرآن برای جنتی ها وعده داده شده است آیا جنتی مرد مومن و زن مومن شده نمی تواند؟
اگر اینها برای رفع شهوت جنسی یک لطف خداوند باشد در قرآنکریم جنسیت اینها نامعین است بناً در منطق، اینها هم مذکر و هم مونث باید داشته باشند تا منطق قرآنی با منطق ملاصاحبها تضاد پیدا نکند.
فرض کنیم برای مردها جنس زن اینها لطف شده باشد آیا برای زنان مومن نرینه اینها لطف نیست؟
اگر منطق به این شکل نباشد با کدام دلیل قرآنی همان کسانیکه حوران را برای رفع شهوت جنسی یک لطف خدا می دانند منطق آورده می توانند؟
تصوریکه مردان مسلمان از سیاه چشمان جنت در شهوت پرستی دارند، از اینکه حوران جنسیت ندارند اگر نرینه حوران برای شهوت پرستی خانم های شان تصور شود چه حال روانی پیدا می کنند؟  
مطابق به منطق قرآنی در جنت که زن و مرد حریت شان را دارند «اگر یک مرد مومن با جنس زن حوران در عشق بازی باشد، در چند قدمی اش زن او که زن مومن می باشد با نرینه حوران در عشق بازی باید باشد.»
سوال این است: «در او صورت حسیات این مرد مومن چه شکل را تظاهر می کند؟»
 
    مدیرصاحب باز بی صدا شد از این سبب که یکی از ویژگی روشنفکران جامعه های عقب افتیده، در چنین موقع برای وزن صحنه دیدن کردن است و همرنگ شدن به خواست جامعه است. از اینکه در فرهنگ شان باسواد بودن را روشنفکری می دانند، هرگز در تلاش رساندن خود به دانش نیستند. منطق گفتارشان به اندازه سویه دانش شان است که بهترین طرز مدافع بودن بی صدا شدن و همرنگ جامعه بودن است.
در حالیکه روشنفکر باید ایجادگر فکرهای جدید باشد و پیامرسان درعصر خود از نوآوری ایدهها باشد، لیکن مدیرصاحب روشنفکر جامعه بود.
 
جنت ـ 38
 
    مولوی صاحب ترش کرد و دلاورخان با حیرت در تفکر رفت در او اثنا صدای شنیده شد گفته شد: بفرماید به سر خوان تشریف بیاورید هرچه به میل تان حاضر است.
آرتین پرسید: یا میوه ها؟
جواب شنید از ترگیلها پوهالاها شروع مژکی، سیب آکی با هفت نوع بساط تزین شده است و شراب کوثر را حورتان رساند که از جنس عالی برای مهمانان لطف شده است. لطف کنند تشریف آورند.
 
      ادیم پرجلال خوش مزه تنظیم بود. در مکانی ترتیب شده بود  در گوشه سالن بود. او گوشه در بین گلها قرار داشت که آب شرشر خوش ذوق از کنار می ریخت. پرندگان زیبا با نغمه های لطیف از بین گلها مثلیکه بزم را با موسیقی بسازند ترنمها می سردند. لیکن مطابق به علاقه ذهن او لحظۀ مهمانان سرود داشتند. از این سبب که عقل پرندگان خواست هر فرد را می دانست که او لحظه به چه شکل سرودن کند چونکه آن جا جنت بود.   
همه که ندیم او مجلس بودند، بهشتی ها با آتمین های شان پرواز نموده از نزدیکی منزل آرتین که می گذشتند سلام می دادند.
هم مردان بودند و هم زنان.
آرتین دستور داد تا پرده نازک به پنجره های سالن افتیده شود تا از بیرون کسی دیده نتواند. با هدایت وی از سر پنجره ها پرده نازک پدیدار گشته مایل بر زمین شد. با نزاکت غذاها که خورده می شد انسان را به تصوری می برد گویی طرز غذا خوری را از تحصلات عالی آموخته باشند. از این خاطر که در جنت هر کس با فرهنگ شده بود زیرا بهشت مکان فرهنگی هاست نه برای بی فرهنگ ها.
شراب کوثر، خصوصیتی را با خود داشت خوش حال می ساخت لاکن بدون اراده نمی کرد. شراب کوثر عقل را بیشتر بر تفکر سوق می داد، لیکن بالای عقل تسلط اش را نداشت. مانندیکه برای تقویت قوا عقل دارو باشد. چنان مایع از کیفت بود.
غذاها مکمل با لذت عالی بود و میوه ها مختلف نوع  خوش مزه بودند. مثلیکه برای لذت دادن شان شهد زنبور را علاوه کرده باشند بی نهایت برای انسان کیف آور بود.
 
      غذاها خورده شد باشکرگذاری از پروردگار، در بالای سالن برای نوشیدن نوشابه های گرم رفتند و در سریرها نشتند. در او اثنا با یک بارگی سالن طعام خوری از سالن نشیمن جدا شد و برای جمع آوری لوازم خوان، خادمها در خدمت شدند.
همه آنها مکانیزه های اتوماتیک بودند که جنتی ها برای معیشت ساخته بودند. از آشپزخانه صدا شنیده شد: چه میل دارید کدام نو از قهوه؟
آرتین گفت: تصویرها دیده شود تا مهمانان با دلخواه انتخاب کنند. بار دیگر تصاویر از مختلف قهوه ها روی پرده یکه فقط فضا از سالن بود نمایان شد و هر کدام را معرفی نموده زمان پیدایش و اعتبار و لذت اش را معلومات داد.
دکترجان قهوه پوراور را انتخاب کرد دیگران هم گفتند از همه ما از همین نوع از پخت قهوه باشد. همه که از حیات جنت در شکفتها بودند دکترجان پرسید: آیا همچو تلویزون وسایط دارید که پرگرام های تفریحی داشته باشد؟
آرتین گفت: البته که هر نوع از تفریح در جنت موجود می باشد تلویزیون یکی از آنهاست و دستور داد تا در خدمت قرار بگیرد. فوری در مقابل مهمانان در فضا تصویر بزرگ نمایان شد از منظره زیبای طبیعت جنت بود. دستگاه پرسید: کدام پرگرام را علاقه دارید دیدن کنید؟ همه که با حیرت می دیدند آرتین پرسید کدام مسابقه نیست که تماشا کنیم؟
برایش جواب داد: حتمی چند برنامه موجود است، لیکن لحظه های قبل بهترین پرگرام از مسابقه آی بال بود. می خواهید نمایش اش را تکرار کنم؟ آرتین گفت: بلی درست است با ویژگی اش برای مهمانان دلچسب می گردد پرسید: مسابقه بین کدام کلوپها بود؟
جواب داد: آلتین پوشها و لاله یی ها!
آرتین گفت: مسابقۀ جالب است چونکه دو رقیب قوی اند اگر ببنیم مسرت از نمایش این ورزش نصیب تان می شود. همه که علاقه گرفتند تا دیدن کنند، روی پرده تلویزیون نمایش آغاز شد. مهمانان به سریرها تکیه نموده قهوه های شان را نوشیده با شوق مسابقه را دیدن می کردند.
 
جنت ـ 39
 
بازی آی بال با آتمین های مخصوص این بازی صورت می گرفت. آتمین های این بازی به گونه دایره بود، کپش یکه آتمینها داشتند بازی کن پوشیده در پرواز می شد. وسیله یکه برای توازن قایم گرفته ایستاد شوند، در آتمین های مسابقه وجود نداشت، لاکن آتمینها با پیشرفته ترین طرز ساخته شده بودند. در هر حال ورزش کاران، توازن ورزشکاران را، آتمینها برای فرود نشدن ورزشکاران سوی پایان، عیار می ساختند مگر باز هم کاملاً به استعداد ورزش کاران وابسته بود که در هنگام مسابقه با دستور عقل شان به عقل آتمین شان هدایت را طوری می دادند تا از هر نوع از نزولی سوی زمین حفاظت کند.
بازی در فضا تقریبی ده متر بالا از زمین شکل می گرفت، لاکن در بلندیکه پرواز می کردند حر و آزاد بودند تا چه حدودیکه پرواز کنند می توانستند.
در مسابقه دو تیم می شدند هر تیم با لباس ویژه کلوپ شان در بازی بودند و با یک نوع از توپ نه مانند توپ فوتبال مانند بود نه به دیگر شکل، مخصوصی از ساختار داشت که می توانیم بگویم کمی بیضوی لاکن کمی دراز.
محل یکه مسابقه صورت می گرفت با قاعده های قبول هر تیم بود که از جانب اداره ورزش مشخص شده بود. در چهار گوشه از میدان ورزش این بازی، بیرقها محل را نمایان می ساخت همه شان در هوا معلق بودند. در دو استقامت همانند دروازه فوتبال که بر برد باخت تعیین می شود او منطق را داشت که در هر کدام با چهار بیرق یکه در هوا معلق بود تعیین بود و دروازه دار در وسط ایستاد بود دقت به بازی حریفان داشت.
زمانیکه آی بال می شد، بازی کنان رقیب، توپ آی بال را با دست در دروازه آی بال رقیب می انداختند، در او هنگام طرفدارها با شور هلهله می گفتند آی بال، آی بال...
او بازی کاری ساده نبود. رقیبها در مجادله می شدند تا بازی کنان رقیب تیم را ممانعت کنند و توپ آی بال را از ایشان گرفته به سوی دروازه آی بال رقیب پرواز کنند. از این که با سرعت های مختلف، گاه سرد ـ گه بطی آتمین های شان را پرواز می دادند، گاه به بلندی زیاد می پریدند، دو یا چند ورزش کار رقابت داشتند گه در پایان مجادله می کردند. در بلندی که پرواز می کردند با سرعت پایان می آمدند. از این سبب که چه اندازه بلند می رفتند یا پایان می آمدند در مسابقه حریت داشتند تنها دقت یکه می کردند باید با زمین تماس نداشته باشند.
به این خاطر بلندتر از ده متر از زمین جنت، میدان بازی شان بود. از مکان تعیین شده که با بیرقها حدود میدان نشانی شده بود، بیرون شده نمی توانستند مجبور بودند به همان حدود بازی کنند. هر لحظۀ بازی شان را با باریکیها، حَکَم یکه خود اتوماتیک یک جهاز بود، اداره و کنترل می کرد و در جزترین خطا برای شان اختار می داد یا از مسابقه منع می کرد. بازی که با اوج شور هلهله دوام می کرد، گاه زمان دو یا چند ورزش کار رقیب در سر گرفتن توپ آی بال مجادله که می کردند، آتمین های شان فرم پارچه می شد و از بلندی که به زمین سقوط می کردند فوری آتمین دیگر که شامل مسابقه بود از زمین پرواز می کرد، در زیر پای بازی کن قرار می گرفت و بازیگر دو باره شامل مسابقه شده بازی را دوام می داد.
پارچه های آتمین ویران شده به سوی زباله دان می رفتند و در آن جا جمع می شدند گویی هر پارچه عقل جدا دارد که از وی استفاده می کند. در حقیقت او منطق بود چونکه آتمینها ساختاری داشتند در هر پارچه، عقل جدا جاگزین بود با مرکز هدایت می شد که دستور را از آن جا می گرفت. خلاصه در هر فعالیت در جنت منطق حاکم بود و علم حاکم بود.
آنقدر بازیها شور هلهله داشت،گاه یک بازیگر یک تیم از یک سو و بازیگر تیم دیگر که توپ آی بال در دست داشت از سمت دیگر با سرعت مقابل همدیگر می آمدند. با سرعت که مقابل همدیگر می آمدند وضعیت شان را قسمی می گرفتند کمی خود را قوسی می ساختند. یعنی سینه پیشرو می آمد شکم کمی عقب می رفت و دو دست باز می شد. عینک های مخصوص این بازی در چشمان بود تا از جریان هوا، چشمان ضرر نمی بینند، با دقت زیاد چشمان را به سوی حریف می کردند و به بسیار تیزی نزدیک می شدند. در اثنا نزدیک شدن بعضی مانورها را داشتند تا رقیب را فریب داده توپ را صاحب شوند و لیکن با همه تجهیزات مکمل آتمینها، بعضاً آتمینها فرصت پیدا نمی کردند تا از قوه عقل شان استفاده نموده تصادم را ممانعت کنند.
 
جنت ـ 40
 
بسیاری وقت با شدت به همدیگر که می خوردند، آتمینها که فرم پارچه می شدند ورزشکاران از اثر شدت برخورد دور انداخته می شدند لاکن البسه های شان بر همین شرط ها ساخته شده بود، هرگز ناراحتی جسمانی را حس نمی کردند.
به زمین که سقوط می کردند تا رسیدن آتمین دیگر چند ملاق می خوردند، مگر آتمین دیگر که برای نجات شان می رسید فوری وضعیت شان را تنظیم می کردند و سوی دروازه حریف هجوم می بردند. در چنین صحنه های از بازی، هیجان به جای می رسید همه با شور شوق  تیم شان را استقبال می کردند.
همه با لذت گرفتن از صحنه های مسابقه، هم صحبت داشتند و هم تماشا از آی بال.
 
    مسابقه که ختم شد دکترجان از آرتین خواهش کرد تا سایر از پرگرامها را نشان داده معرفی کند. آرتین به تلویزیون هدایت می داد روی پرده با دستور آرتین یک ـ یک برنامه ها نشان داده می شد. مولوی صاحب با حیرت پرسید: ما جهازی را نمی بینیم که تصویر از وی ظاهر شده باشد می توانید دستگاه را نشان بدهید؟
آرتین گفت: حتمی و دستور داد تا آپارات را معرفی کنند. در او اثنا صدای شنیده شد گفت: بفرمایند. به سمتی همه را متوجه ساخت در آن جا بین دیوار به اندازه موره از مروارید سنگی از برلیان بود. معرفی که می کرد ادامه داده گفت: بین دیوار دستگاه پنهان است تا زیبایی سالن را بر هم نزند. در او موقع دکترجان پرسید: چگونه می شود تصویر را به خواست بیننده از هر سمت نشان بدهد؟
جواب داده شد: در دیوارهای سالن وسایل هستند انعکاس تصویر را به هر استقامت صورت می بخشند چونکه در منزل هر فعالیت هر دستگاه با عقل مرکزی در ارتباط است و هر ذره از ساختمان بسیار دقیق حساب شده است.
از هر نگاه به خواست دنیای انسان آماده اند تا به لذت دادن برای انسان کاری را باید بکنند بدون نقص باشد.
اگر در سالن چند کس، با دلخواه شان جدا ـ جدا مختلف پرگرام را ببینند به خواست هرکس پرگرام جدا نشان داده می شود. در او لحظه که هرکس پرگرام خواست خود را می بیند، او پرگرام تنها در چشم او کس نشان داده می شود و صدای پرگرام تنها در گوش او کس هدایت داده می شود تا دیگران را اذیت نکند.
هرکس که پرگرام دلخواه را دیدن می کند، سیستم طوری کار می کند کسی بر کسی اذیت نمی دهد زیرا اینجا با بلندترین اثر علم، جنت است. همی فعالیت در جنت به منطق قوی و علم وابسته است.
یعنی تصادف چیزی وجود ندارد همه تفکر شده و تنظیم شده است همانند دنیا که هر چه حساب شده است لیکن بسیاری بی خبر اند.
همه که با شگفتها شنیدن می کردند دلاورخان برخاست از پنجره سالن سوی آسمان دید. از زیبایی آسمان سرگشته شد از این سبب که رنگ آسمان همیشه در تغییر بود و هوا مطابق به رنگ آسمان خفیف رنگی را نمایان می ساخت. او هوا قشنگ یی هر پدیده را مثلیکه لباس عروس را پوشانده باشند بیشتر دلکش می کرد و هرگز دوامدار نبود در تبدیل شدن بر صحنه دیگر رام بود که تبدیلات دوامدار بود. سوی آرتین دیده گفت: چه سِر است هوای جنت در تغییر است آیا هنر خورشید است یا کدام منطق دیگر؟
آرتین از معلومات خود گفت: هر شب و روز جنت برابر به هزاران سال دنیاهاست. فرض کنید هر روز جنت معادل هزاران سال دنیاها باشد پس هر شب جنت به همان اندازه دراز باید باشد. از این سبب که دنیای جنت در اطراف خورشیدی می چرخد شمس جنت برابر به میلیونها آفتابی است که در دنیا بود و زمین جنت برهمان اندازه کتله بزرگ است مقایسه با دنیا ناممکن است.
از این سبب که همه ای انسان هایکه در طول عمر کائنات زیست کردند، در دنیای آخرت دو باره زنده شدند و بر دو، تقسیم شدند.
گناهکارها در زندگی دوزخ انداخته شدند، انسان های درست و مومن، در زندگی جنت شرف داده شدند. اگر که در جنت شب و روز می بود برای زیست، شب دراز، زندگی را ناممکن می ساخت و مغایر منطق می گردید. بدین اساس ساختار دنیای آخرت قسمی است باید تاریکی وجود نداشته باشد و روشنی هم یک رنگ نباشد.
پس به چه شکل ترتیب می شد؟
باز منطق با علم کار خود را کرد به مثل این موفقیت، جنت را تزین داد. همه از هنردار بودن خدا است که عنایت داده است.
 
جنت ـ 41
 
خورشید جنت بسیار بزرگ است و بسیار دور از زمین جنت موقعیت دارد. یگانه کتلۀ بزرگ در اطراف او، زمین جنت است و از مسافت دور گرد او در حرکت است. نور از خورشید جنت مستقیم به زمین جنت نمی تابد از این سبب که بین زمین جنت و خورشید جنت کتله های زیاد موجود اند، آیینه های زمین جنت اند.
آنها همچون آیینه ها منعکس کننده نور خورشید سوی زمین جنت اند چونکه نور خورشید را آنها برای زمین جنت می رسانند.
هر کدام آنها از سنگ های قیمتی و زیبا با رنگ های مخصوص ساخته شده اند. بعضی شان ازسنگ های مختلف رنگ الماس می باشند. بعضی شان از یاقوت یا لعل یا کدام سنگ دیگر که خصوصیات بازتاب نور را دارند، با ویژگی ساختارشان نور را در زمین جنت می رسانند.
کتله ها که در اطراف خورشید می چرخند، هر کتله کوچک از زمین جنت که زیست در آن وجود ندارد، باز دهی نور را با رنگ اش بر زمین جنت می رساند.
در سطح زمین جنت در اصل صفا او سنگ را دیدن می کنیم و بر قشنگ شدن روی زمین جنت، وظیفه دار او سنگها اند.
قدرت و توانمندی علم آفریده گار است این سِر.
بدین اساس هر لحظۀ گردش کتله ها در اطراف خورشید، نور وی را به همدیگر انعکاس داده، در هر استقامت زمین جنت می رسانند. هر زمان جنت را با مختلف شیوه و رنگ مزین می سازند.  
تعداد آنها به اندازه زیاد است هر لحظه ای تابش نور از آنها، زیبایی بخوص را هر کدام شان بر زمین جنت داده، تاریکی را از بین می برند. از اینکه با مختلف مسافت از زمین جنت قرار دارند، صنعتگری خدا، انعکاس خوبی را از این جهت داده است.
هر ذره از هر بخش از کتله ها با دقت حساب شده است که چنین تعجب آور هوای جنت شده است.
 
      مدیرصاحب پرسید: اگر که تاریکی نباشد زمان استراحت برای تان مشکل نیست؟ آرتین گفت: ساختار زندگی در جنت برای کیف گرفتن استوار است و انسان که دو باره در زمین جنت بنا می شود، با شرط های جنت انسان جنت می شود.
همان مکان یکه جسم انسان دو باره هست می شود، در کتاب مقدس تان آنجا را قبر گفته است، نه مکان دفن در دنیا را. (نقطه باریک و مهم از راز قرآن)
یعنی قبر جای است انسان از مرگ به سوی بیداری قدم می گذارد نه در هنگام فوت دفن شود.
بدین اساس قبر جنت و قبر دنیا بین هم تفاوت دارند.
بسیاری کتاب مقدس را مطالعه نکرده، به عقیده عجایب اسیر اند. آنها قبر جنت و قبر دنیا را یکی می دانند.
در دنیا جای دفن که جسم انسان نابود می شود قبر نام گذاری کرده اند، لیکن مطابق به منطق کتاب مقدس و به اساس حقیقت جنت، قبر همان مکان است در روز قیامت انسان در آنجا دوباره ساخته می شود و دوباره زنده می شود.
در قبر که جسم انسان دو باره ساخته می شود، اصل ماهیت که معنویت است یعنی روح با یادگرفتگی از دنیا است و در قید پروردگار است دو باره از قید پروردگار آزاد شده داخل بدن می شود تا انسان دوباره انسان بودن خود را درک کند.
زمانیکه جسم دو باره ساخته می شود، در بین همان مکان که کتاب مقدس قبر گفته است ساخته می شود. او مکان در حقیقت با اولین بار که انسان از آب و خاک ساخته شد بود، یک منطق را دارد. لیکن در ساختار اول زمان طولانی شرط بود چونکه هنوز نام آدم داده نشده بود و لازم بود که جاندار از مرحله ها بگذرد تا پروردگار به او نام نو بدهد. از این خاطر خدا به جاندار از خود روح داده، نام او را آدم گفته بود. لاکن در مکان یکه در جنت دو باره جسم ساخته می شود مسافت زمانی کوتاه شده می باشد همچون شکم مادر. منطق بنا شدن انسان با نخستین منطق یکی ست لیکن زمان نهایت کوتاه شده می باشد. در قبر جنت که در حقیقت نوع از شکم مادر هست، زمان معدود است. از این سبب که روح با معنویت آماده اند تا به انسان داده شوند و انسان زنده گردد. معنویت یادگرفتی انسان از زندگی دنیا می باشد.
ساختار جسم انسان در جنت در اولین لحظه که هست می گردد بر بنیاد شرط های زمین جنت عیار می گردد و این خصوص به انسانها امکانی می دهد از هر شرط جنت فقط لذت بگیرند و با حریت به خواست شان زندگی کنند.
 
جنت ـ 42
 
بدین خاطر هر کس زمان استراحت اش را خود تعیین می کند. زیرا، فعالیت کاری هر انسان با پیشرفته ترین جهازهای اتوماتیک مکمل شده است و انسان مجبور است علمیت اش را به بلندترین سویه برساند از این خاطر که علمیت سبب می شود راحت و آسوده زندگی کند.
همچون زندگی دنیا.
 
      مولوی صاحب با دقت که گوش می داد احتراز کرد گفت: خطا دارید در قبر اولین سوال جواب صورت می گیرد. این حادثه زمانی هست انسان دفن که گردید از نخستین لحظه فرشته ها حاضر می گردند و عذاب قبر شروع می شود بناً قبر مکانی است انسان در آنجا مدفن می شود.
دکترجان با قه قه خندید گفت: چه می گوید مولوی صاحب محترم؟ چیزیکه بیان دارید مربوط به دین جامعه تان است. اگر یک بار کتاب یکه در دست دارید با علاقه و با شعور مطالعه می کردید، این سفسطه در جامعه حاکم نمی شد.
مولوی صاحب صحبت دکترجان را قطع نموده پرسید: چه شما در عذاب قبر باور ندارید؟
دکترجان باز خنده کرد گفت: آری منطق تان این است می پرسید ایمان دارید یا ندارید.
باریکی مسئله نقطه ای نیست که شما بیان می کنید، اساس مطلب در منطق دیگر نهفته است. یعنی تا کدام حدود گفتار کتاب تان را درک درست کردید می باشد!؟
کدام وقت از خود سوال کردید که چه اندازه از بین کتاب مقدس معلومات دارید؟
آیا این فرهنگ رواج جامعه تان بود و است؟
این ویژگی سبب شده است در دنیای اسلام کسی سوی منطق قرآن نمی رود، هر کس از دیگری پرسش می کند. دیگری که کدام معلومات علمی در باره ندارد، دلخواه صحبتی می کند غیر منطقی.
این بی منطقی ست دین را در بین سفسطه ها اسیر می سازد و در او زمان روشنفکرهای تان از مغالطه ها که خارج از منطق کتاب مقدس رواج است، قناعت شان را از دین جامعه تان برآورده می سازند. از این که فرهنگ روشنفکری بین شان نهایت ضعیف است تا به صفت روشنفکر تجسس نموده خود از گفتار قرآن، حقیقت را دریابد، بیشتر به سوی آته ئیست شدن می روند.
آنها بی سوادتر از ملای می شوند او ملای دینداریکه غیر از شنیدگی چیزی در عقل ندارد. او ملایکه چند آیت کتاب مقدس تان را که ازبر دارد، در درک معنی آیت دقت نمی کند تا چیزی بداند. از این خاطر که در عاشق ثواب گرفتن اسیر است. مگر صواب کردن که امر کتاب تان است درک نشود ثواب گرفتن ممکن می گردد؟ اکثریت حتی تفاوت این دو کلمه را نمی دانند. حال سوال است حال احوال تان در دنیا و آخرت با این منطق دینداری چه می شود؟
تفکر کردید؟
روشنفکرهای تان بی خبرتر از آن  ملا می شوند که منطق گفتار عالمان دینی تان که منطق ملاهاست در نزد شان بی منطقی می گردد. بی منطقی که می گردد غرور نموده دین تان را در تمسخر می گیرند و لیکن بی صدا شده همرنگ جامعه می گردند.
این است حقیقت روشنفکرهای دنیای اسلام تان.
در حالیکه روشنفکرها باید درک کنند «دین سرنوشت ساز است.»
ملتی وجود ندارد بدون دین باشد.
شخصی در دنیا پیدا نمی شود بدون عقیده باشد.
کس هایکه به موجودیت خدا باور ندارند باز هم نبودن خدا را دین شان قبول کرده اند. آنها یک تز دارند، با او تز شب روز در تلاش اثبات عقیده و منطق شان اند. روی این حقیقت از جمله دیندارهای قوی دنیا بشمار می روند. پس اگر که دین تا این اندازه اهمیت داشته باشد و در شکل دادن جامعه نقش بالا داشته باشد، باید محوطه یکه دین شکل می گیرد با دانش و با اخلاق انسانی مزین باشد.
مزین باشد تا هر کس چه مسلمان باشد چه در کدام دین دیگر و حتی آته ئیست، از عقیده یکه باور دارد باید معلومات درست داشته باشد.
یعنی نیمچه ملا نباشد.
 
جنت ـ 43
 
از این سبب که هر خرابی از جهالت به میان می آید نه از دانش.
انسان را به جایگاه بلند در بین حیوانها، شعور او اگر با پایه دانش و علم باشد می رساند. در غیر آن حیوانی است دو پای و دو دست دارد.
کتاب مقدس بصورت کل از قبریکه شما تصور دارید سخن نزده است. از این سبب که تلاش کتاب برای انسان، زندگی آخرت را بیان کردن است. اگر منطق به عقلها استوار می بود درک می کردند انسان که فوت کرد در او اثنا روح از بدن جدا می گردد. مطابق به منطق کتاب مقدس، بعد از مرگ روح حریت ندارد فعال باشد. زیرا، مطلق در اسارت خداوند قبض شده می شود. از این سبب که تا روزیکه دو باره حیات جدید داده می شود در مکانی انداخته می شود در قبضه خدا قرار گرفته، منتظر روز آخرت می شود.
اگر که روح از بدن جدا شده باشد کدام عقل است که بگوید بعد از مرگ در قبر دنیا جسم زیر سوال قرار می گیرد؟
آیا این بی منطقی، عقل انسان را در تمسخر قرار نمی دهد؟
برای اثبات این مطلب از کتاب مقدس از سوره زمر آیت 42 را برای تان می خوانم. این آیت به عقل هایکه اندیشه دارند کافی ست ادراک نموده از خرافه ها دور شوند. یزدان در کتاب مقدس می گوید: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می‏کند، و ارواحی را که نمرده‏اند نیز به هنگام خواب می‏گیرد; سپس ارواح کسانی که فرمان مرگشان را صادر کرده نگه می‏دارد و ارواح دیگری را (که باید زنده بمانند) بازمی‏گرداند تا سرآمدی معین; در این امر نشانه‏های روشنی است برای کسانی که اندیشه می‏کنند!»
چه حدود از مسلمانها از بودن این آیت آگاه اند؟
اگر که روح قبض شده باشد و جدا از جسم باشد، جسم مرده، کدام تاثیر را حس کرده می تواند؟
عقل دین جامعه تان در کجاست تا کمی تفکر کنید؟
درصورت یکه بگونه مطلق از قبر دنیا در کتاب مقدس بحث نشده باشد و هر کلمه که در کتاب مقدس از قبر گفته شده باشد تنها از دنیای آخرت باشد، عذاب، در قبر دنیا با کدام منطق بوده می تواند؟
منطق دارند؟
برای اسناد دادن از کتاب مقدس از سوره یاسین آیت 51 را بخوانید پروردگار گفته است: «(بار دیگر) در «صور» دمیده می‏شود، ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوی (دادگاه) پروردگارشان می‏روند!»
اگر که در باریکی نظر اندازند از قبرها که شتابان سوی دادگاه می روند آیا در دنیا ممکن شده می تواند؟
منطق دارند اندیشه کنند؟
ببینید هدف کتاب مقدس دنیای آخرت است. یعنی دنیای که بعد از ختم عمر کائنات عوض کائنات از سر ساخته می شود و زندگی جنتی و حیات دوزخی در او زمان تنظیم شده روز قیامت می رسد. یعنی روز آبادی که بعد از ویرانی ترتیب می شود می رسد و قیامت برپا می شود. یعنی زمان محشر تنظیم می گردد، در آن هنگام انسانها که بین خاک دنیای آخرت ساخته می شوند، همان محل یکه از نابودی سوی آبادی قدم می گذارند اسم آن مکان را قرآن «قبر» گفته است.
 
      انسان از نخستین لحظه از ساخته شدن که با روح اش دو باره زنده می گردد، اگر که در دنیا گناهکار باشد، از همان جایگاه که در قرآن قبر یاد شده است عذاب را دیدن می کند. به این اساس گفتار کتاب مقدس به بنیاد منطق استوار است.
لاکن بی منطقی را مسلمانها در راه انداخته اند چونکه روح روشنفکری در روشنفکری دنیای اسلام مرده است که اباطیل از سخنان، دنیای اسلام را اسیر گرفته است.
 
    مدیرصاحب که منطق را می شنید باز نقش روشنفکری اش را بازی می کرد. او گاه به دکترجان تبسم می کرد گه به مولوی صاحب خوش سخنی می کرد لیکن چیزی از او شنیده نمی شد. مفهوم رفتار مدیرصاحب در نزدش شیوه روشنفکری بود باید همرنگ او لحظۀ جامعه می شد لیکن دکترجان را تنها می دید می گفت مولوی های ما جاهل اند و عقب مانده اند که دنیای اسلام دربدر است و امّا نزد مولوی صاحب می بود با حرارت از منطق وی حمایت می کرد؛ مثل روشنفکرهای جامعه.
آری روشنفکری این منطق است در دنیای اسلام.
 
جنت ـ 44
 
از این سبب که اگر در تجسس دانستن قرآن شوند به نظرشان عقب مانده نمایان می شوند. تصورات یکه در جامعه در بین روشنفکرها موجود است، می گویند دین مربوط ملاهاست هرچه بگویند بر ما ارتباط ندارد. بدین خاطر در دنیای اسلام بیشترین ضرر را از دین جامعه می بینند، لاکن کمترین علاقه را در کاوش دین نمی دهند.
شکل لباس پوشیدن و طرز صحبت کردن که در صحبت چند کلمه از فرهنگ خارجی باید باشد و گونه از مشروب نوشیدن و رفتار جدا از خلق عادی به معنی روشنفکری قبول شده است در جامعه های اسلامی.
بلی حقیقت این است در جامعه های بدبخت شده ای دنیای اسلام.
 
    سخنان دکترجان را دلاورخان با علاقه می شنید لیکن مولوی صاحب اهمیت نمی داد. او اسیر منطق دینداری خود بود. او نه علمی رد کرده می توانست و نه منطق را پذیرفته می توانست. کاری که او می کرد در نظراش دکترجان و آرتین از جمله کافران بودند از این خاطرکه همرنگ و همفکر او نبودند. در هر منطق دکترجان و آرتین فتوا کافر بودن را می داد، اگر در جامعه او می بودند بلکه به دار زدن محکوم می کرد چونکه در جامعه های اسلامی اگر بر روش دین جامعه رفتار نشود و از حقیقت های کتاب مبارک بیانات داشته باشد، به فتنه گر بودن حتی به مشرک بودن معرفی می شود. زیرا، تلاش شده است گفتار کتاب مبارک به منطق و روش و روح دین جامعه عیار شده تفسیر شود. در حالیکه دین جامعه باید در روح و روان این کتاب عیار شده تفسیر می شد.
تفاوت در این جاست.
هر لحظه یکه دلاورخان نزدیکتر به مولوی صاحب می شد مولوی صاحب برایش می گفت: دقت کن کافر اند نه مثل ما مسلمان.
 
      جنت جای بود با پیشرفته ترین وسایل هر نو ناممکن را ممکن ساخته بود، هنر و علم پروردگار را انعکاس داده بود. در آنجا هر چه در هر زبان گفته می شد هر کس با زبان خود مفهوم می گرفت. ساختار وجود انسان به شیوۀ آماده شده بود در هر زبان حرفی زده می شد عقل انسان، فوری ترجمه نموده به درک انسان می داد تا ادراک کند.
این منطق بود دکترجان و آرتین از گفتار مولوی صاحب آگاه می شدند.
 
    مولوی صاحب به چهار طرف نظر انداخت دید که انسانها با انواع شیوه عبادت می کنند، خواست نماز بخواند به آرتین گفت: اگر نماز بخوانیم به چه شکل قبله را معلوم کنیم؟
آرتین جوابی که داد این بود: برای عبادت هر دین خداوند یک سمت را نشان داد تا عبادت شان را به او سمت دیده انجام دهند.
او سمت را قبله گفت بمانند کلبعه به مسلمانها، آتش به زردشتی ها!
 برای آخرین پارچه از اسلام، خانه یکه بیش از چهار دیوار چیزی نیست گفت که خانه خود قبول کرده ام عبادت کنید.
در ارتباط او خانه قبل از دین اخیری، این حکم را در زمان ابراهیم پیغمبر داده بود. یعنی گفته بود اگر به او دیده عبادت کنید برایم تقوای شما می رسد.
به همین منطق در هر دین، یک سمت را آدرس داد و قبله گفت تا بنده ها عبادت کنند. طور مثال برای زردشتها گفت که آتش نور من را تمثیل می کند اگر سوی آتش دیده برای من عبادت کنید تقوای تان را قبول می کنم. این منطق را کتاب مقدس در سوره بقره در آیت 148 می گوید: «هر طایفه‏ای قبله‏ای دارد که خداوند آن را تعیین کرده است; (بنابراین، زیاد در باره قبله گفتگو نکنید! و به جای آن،) در نیکی‏ها و اعمال خیر، بر یکدیگر سبقت جویید! هر جا باشید، خداوند همه شما را (برای پاداش و کیفر در برابر اعمال نیک و بد، در روز رستاخیز،) حاضر می‏کند; زیرا او، بر هر کاری تواناست!»
پس منطق که این باشد و خانه یکه خداوند مربوط خود قبول کرده است تنها در دنیا اولی بوده باشد، در دیگر دنیاها و در جنت وجود او نباشد، کاریکه معقولترین منطق است، هر کس در دل اش خانۀ خدا را تصور نموده عبادت باید بکند.
 
جنت ـ 45
 
مطمئن ام تقوا برای خدا می رسد چونکه مهم درک مسئله است نه رسم و رواج ظاهری.
از جانب دیگر در قرآن، در هر مکانیکه تنها نام خداوند گرفته شود او مکان را خانه خدا می گوید بطور مثال مساجد.
در جنت هر فرد آخرین پارچه از دین اسلام، با این منطق نماز می خواند و منسوب هر دین به این منطق عبادت اش را می کند. پس در هر استقامت ایستاد شوید مهم خانۀ خدا در قلب تان بودن است.
 
      مولوی صاحب سوی مدیرصاحب دید پرسید: نماز نخوانیم؟ مدیرصاحب: باید بخوانیم!
در گوشه از سالن یک قالی هموار کردند تا نماز بخوانند. مولوی صاحب در پیش، مدیرصاحب و دلاورخان در عقب صف بستند. مولوی صاحب با نیت کردن از سوره فاتحه نماز خواندن را شروع کرد:« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ  الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»
زمانیکه الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ گفت دکترجان مداخله کرد گفت: «الحمد لله رب المسلمین!»
مولوی صاحب به عقب دید چیزی نگفت نماز را ادامه داد، دکترجان بار دیگر مداخله نموده گفت: غلط و خطا می خوانید باید عوض «رَبِّ الْعَالَمِينَ، رب المسلمین» بگوید.
مولوی صاحب با غضب از جا پرید پیش روی دکترجان ایستاد شد با قهر گفت: ای کافر چرا نماز ما را خراب می کنی؟
رب المسلمین نیست رب العالمین است.
دکتر جان پرسید: معنی رب العالمین را می دانید؟
اگر که رب العالمین معنی اش «خدای عالمیان» باشد ما که با عالم خود یک حقیقت هستیم چرا ما را از جمع بنده های مومن خدا شما قبول نمی کنید؟
در هر گپ تان چرا به کافر بودن محکوم نموده حقارت می کنید؟
این حق را کی به شما داد؟
آیا خدا؟
اگر خدا می داد خود را «رب العالمین» نمی گفت. اگر که ما کافر باشیم به موجودیت خداوند باید باور نداشته باشیم، در حالیکه ما به بودن پروردگار ایمان مطلق داریم و وی را «رب العالمین» قبول داریم.
یعنی خدا خود را خدای همه عالم می گوید پس شما که ما را کافر می گوید باید بگوید خدا تنها از مثل شما از مسلمان هاست چونکه در عقل تان او منطق را دارید.
در او صورت «رب العالمین را به رب المسلمین» تبدیل کنید. یعنی، یا بار را نزد وسایل انتقال ببرید، یا وسایل را نزد بار بیاورید تا گفتار و عمل و عقیده تان منطق واحد پیدا کند.
در عبادت نماز سوره فاتحه را خوانده خدا را «رب العالمین» می گوید، مگر در عمل تان عقیده رب المسلمین تان را عمل می کنید آیا خطا نیست این عمل؟
دلاورخان که با ذوق به مولوی صاحب و دکترجان می دید جروبحث را می شنید لاکن مدیرصاحب باز آرام بود نقش روشنفکری را بازی می کرد.
مولوی صاحب بی صدا شده در نماز ایستاد شد، هر سه با ساکنی نماز خواندند.
 
      نماز که ختم شد آرتین پرسید: نمی شه که سفری داشته باشیم سوی کارخانه و از چگونگی فعالیت های کارکنان آگاه شوید مسرت برای تان نمی شود؟
همه با یک زبان گفتند کاری خوبی است باید دیدن کنیم که به کدام شکل و شرایط  کار می کنند!؟
دلاورخان گفت: ما که تصور داشتیم در جنت همه می خورند، می نوشند و عشق می ورزند به او شکل نبوده است. جنت جای بوده است استوار به منطق و علم که هر بخش حیات جنتی ها تنظیم بوده به دانستن مسئولیت.
ما با شگفتها سرگشته از عقل هستیم، برای اینکه چگونه می شود این قدر منطق درست در کتاب مقدس بوده باشد و ما خبر نباسیم؟
بی منطقی کامل را دین جامعه سبب بوده نه اسلام!
چه اکاذیب نیست که از اسم دین و کتاب مقدس گفته نشده باشد آیا جای حیرت نیست؟
آرتین تبسم کرد گفت: طول تاریخ حقیقتی را که زندگی بیان کرده است، همه رسوایی از بی خبری پیدا بوده است.
 
جنت ـ 46
 
    زمانیکه زندگی برای یک پدیده ضرورت پیدا می کند، اگر شناسایی درست او نصیب انسان نگردد، هر کس از دل اش اگر چیزی در ارتباط او بگوید، هنگامی می شود کدام گپ به حقیقت او نزدیک است کدام گپ دور از منطق اوست درکش  مشکل می شود.
در او هنگام از گپ های زیاد و لاکن بی منطق جامعه ضرر می بیند. اگر که دین هم باشد به دست اهل عرفان نباشد، تبدیل به وسیله بازارگانی می شود و هر حقه باز در منافع شخصی اش خطرناکترین سلاح ساخته استفاده می کند.
زندگی در دنیا یک امتحان است.
پس منطق حیات گواه ست: انسان در هر سمتی که روان ساخته شود، در او استقامت فرصتها داده می شود چونکه طرز روان زیست انسان در جهان از جانب خالق با او منطق بنیادگذاری شده است. پس عوض فرصت های خراب از خوبی استفاده کردن جامعه را انسانی می سازد. اینجاست که سازنده گی به دست و به دوش انسان است نه نوشته در تقدیر او.
 
      بعد جروبحثها همه در آتمین های شان سوار شدند و منتظر آرتین شدند تا سمتی که می رفتند اشارت کند. آرتین با مهمانان از منزل بیرون شد لیکن خانه بی کس بود لاکن دروازه و پنجره ها باز بود. مولوی صاحب پرسید: در جنت دزدی وجود دارد؟
آرتین: آری وجود دارد از این خاطرکه در معنویت انسان گاه زمان می شود خصلت شیطانی غلبه می کند و برای خطا کردن هدایت می دهد. در جنت کسی نیست محتاج گردیده باشد از این که هر امکان میسر است تا از عقل استفاده نموده در معیشت زندگی استعمال کند؛ همچون دنیا!
مگر به بعضی ماجرا در کار است دست به دزدی می زند.
امّا سیستم که با منطق علم با سویه بلند تنظیم است، لوازم با سیستم عقل ترتیب شده اند تا در اثنا دزدی با مرکز که برای امنیت وظیفه دار است تماس داشته باشند. با وجود همه پیشرفت تکنیک، باز هم بعضی این کار ناشایست را انجام می دهد.
 
    همه با آتمین های شان پرواز کردند و از عقب آرتین رفتند تا که آرتین نزدیک ایستگاه سادایها ایستاد شد و همه در فضا با آتمین های شان نزد آرتین ایستاد شدند و منتظر سادای شدند.
لحظۀ نگذشته بود سرویس بزرگ که شکل دایره داشت رسید لیکن اسم او سبوتای بود و معادل سرعت تفکر سرعت او بود.
سرعت تفکر چندین بار با سرعتتر از سرعت نور است. یعنی زمانیکه در سر یک مسئله تفکر می کنید، یک انرژی تفکر شما را با سرعت چندین بار بیشتر از سرعت نور به مسافت دور می رساند. این منطق قرآن است علم دریافت خواهد کرد.
در طبیعت دنیا او یک حقیقت است که علم خداوند تفکر شما را با او سرعت در مسافت دور می برد چونکه شما چه اندازه مسافت داشته باشید چیزیکه در عقل تان می آید و در سر او تفکر کنید به مسافت دور با علم خدا می رسد.
 
    سبوتای ساختمان عجیبی داشت مانند قاب شکل دایره نمایان بود و از سه قسمت فعالیت داشت. در بخش تحتانی این جهاز مکانیزۀ فعال بود مقابل کشش زمین جنت قوا جاذبه را صفر می ساخت و سبوتای را در فضا معلق نگه می کرد. در سمت بیرونی ساختاری داشت در گرداگرد وی چرخی بود با سرعت دور می خورد و از دور مثل گرداب نمایان بود. او از پیشرو چندین سراخ داشت هوا را می گرفت و از عقب هوا را با بسیار تندی می داد که این بخش مکانیزه، سبوتای را با سرعت به پیش می راند.
زمانیکه با آخرین درجه ماشین های او فعال می شد، زمانی می شد که با سرعت زیاد معادل با سرعت تفکر از اتمسفر زمین جنت بیرون می شد.
او از تکنولوژی استفاده می کرد که سرعت سبوتای را معادل سرعت تفکر می ساخت.
او هر مسافت دور را به آسانی طی می کرد. انرژی او تکنولوژی از دو بخش بوجود می آمد.
 
جنت ـ 47
 
یک اسقامت از انرژی را از فضا می گرفت و با موادیکه در داخل خود داشت مخلوط می کرد و به انرژی جدید تبدیل نموده استفاده می کرد. فعالیت سبوتایها همچو سادایها بدون کپیتان بود و با سیستم یکه در عقل او بود طوری استفاده می شد از مرکز پلان را می گرفت، بدون تاخیر تطبیق می داد. کسی که از نعمت علم برخوردار نبود در شناخت سبوتایها حیرت زده شده معجزه قبول می کرد، در حالیکه هنر علم بود فعال بود.
 
    موقعیت که ایستگاه سبوتای بود نزدیک کمر کوه بود. کمر کوه با سبزه ها و گلها مزین بود. ایستگاه در فضا بود، سبوتای در فضا پرواز داشت همچو سادایها و آتمینها!
چونکه منطق همه یک منطق بود.
 
    همه با آتمین های شان تا ایستگاه می آمدند و در مسافت های دور از سبوتایها استفاده می کردند چونکه سرعت سبوتای را نه آتمین  طی کرده می توانست و نه سادای.
آنها داخل سبوتای شدند. از مسافرین بعضی ها آتمین های شان را در فضا رها می کردند. آتمینهای رها شده سوی منزلها پرواز می کردند تا در جای تعین شده برسند. یعنی هر بخش از فعالیت با منطق علم و محاسبه حسابی تنظیم بود.
در داخل سبوتای که داخل شدند ساختار عجیبی را دیدند. او به چند قسمت و طبقه تقسیم بندی شده بود. هر کس به دلخواه هر بخش سبوتای را استفاده کرده می توانست، مگر بهای هر قسمت قیمت جدا داشت که با پول جنتی امتیازش خریداری می شد.
 
    آرتین برای مهمانها از طبقه بالا پیشرو را انتخاب کرد تا در سفر تماشا از جنت کنند. بین سبوتای از مختلف چهره ها و از انواع زبانها انسانها بودند، لیکن هر کس چه گفتن هر کس را می دانست.
بیشترین مسافرها زنان بودند بعضی شان با همسرها بودند بعضی شان تنها سفر می کردند. هر کس یا در مطالعه مصروف بود یا موزیک می شنید. دلاورخان از تعجبها بار دیگر از آرتین پرسید: چگونه می شود هر کس به هر زبان صحبت کند، دیگری به زبان خود مفهوم بگیرد با حیرتها در شوک هستم.
آرتین تبسم کرد گفت: تعجب نکنید در ساختاردرنی وجود انسان در نزدیکی گوش با مغز ساختمانی وجود دارد وظیفه اش ترجمه کردن می باشد. همه زبانها برایش داده شده است. زمانیکه هر کس به زبان خود سخن می راند فوری ترجمه شده به زبان همان کس بر عقل او داده می شود. او انسان بدون ناراحتی مطلب را می داند حتی از چگونگی ریتم صحبت لذت می گیرد. بدین خاطر در جنت هر کس در زبان خود موزیک داشته باشد دیگری در هر زبان باشد از او کیف می گیرد و این ساختار وجود انسان، با شرایط جنت تنظیم است.
لاکن شما حیرت نکنید به زودی در دنیای که شما مربوط هستید در زمان شما به همین منطق، تکنولوژی ساخته می شود و با اندازه خردی یک ساختار کوچک دارد هر کس در گوشش گذاشته صحبت دیگری را به زبان اش درک کرده می تواند.
یعنی تکنولوژی طوری فعالیت می کند از هر زبان که مطلب را می شنود در همان لحظه از عقل کامپیوتر مرکزی دنیا استفاده کرده ترجمه اش را پیدا می کند و در عقل انسان مطلب را می رساند. انسان تصور می کند کسی در گوش او به زبان خودش صحبت کرده است. آری چنین می گردد و با این اساس به زودی مشکل ترجمان در دنیای تان یک طرفه می شود و میلادی می شود بسیاری از مشکل بشر را یک طرفه نموده انسان را به یک مرحله جدید تکامل می برد.
 
    سبوتای که حرکت کرد از زمین سوی آسمان در پرواز بود، لیکن هنوز به سرعت بلند پرواز نداشت که منظره آسمان برای چشمها نمایان شد. همه در تلاش دیدن خورشید شدند از این خاطرکه شمس زمین جنت دیده نشد بود و لاکن نمی دانستند که ساختار آسمان جنت به گونه ای تنظیم بود با میلیونها قمر مختلف.
ویژگی هر کدام آیینۀ بود که نور خورشید را به زمین جنت می رساند. آفتاب در مسافت دور از زمین جنت طوری موقعیت داشت نوراش را از طریق قمرهای زمین جنت در روی جنت می زد تا از تابانی از چهره های زیبای اقمار، قشنگی بخصوص را نشان بدهد.
 
جنت ـ 48
 
از تابش از روی قمرهای زمین جنت، هر لحظۀ روشنایی به گونۀ جدا با خصوصیات او کتله جسم، نورافشانی زیبایی را داشت بر زمین جنت رنگ زیبا را می داد.
از این خاطرکه هر قمر با یک نو سنگ زیبا ساخته شده بود مثل یکه نقاش از خیالات نقش بندی کرده باشد. تنظیم های اقمار زمین جنت به همان شیوه بود و به گزیدگی خاص نوعی از دلربایی داشت انسان را به کیف گرفتن می برد.
 
      همه که از دلربایی قمرها دل فریفته شدند هر کدام از اقمار به عقل هر یک شان حیرتها را رساند. بخصوص قمری را دیدند از الماس سرخ بوجود آمده بود، مانندیکه یک طوق ساخته شده از الماس سرخ در سر زمین جنت در نمایش گذاشته شده باشد تا هر کی را از دیدن به شگفتها بیآورد.
همان زیبایی که از جلای نورش تابانی از خورشید که داشت و بر زمین جنت که می رسید فضا را طوری سرخ رنگ می کرد مثلیکه در جام سرخ مایل به گلابی شراب بوده باشد و از بوی وی نشه گی را به پیکر انسان زده باشد.
به دیگری از اقمار دیدن کردند از سنگ لعل ساخته شده بود و با مختلف رنگ بود زرد، سبز، بنفش لاکن قسمت بزرگ اش از سرخ بدخشانی بود، نور آفتاب را خیلی جالب انعکاس می داد.
مثلیکه در گردن عروس در شب عروسی گردنبد از لعل مختلف رنگ بوده باشد و روشنایی چراغ های مکان را انعکاس داده باشد و مهمانها را از زیبایی اش در خمار آورده باشد؛ به او گونه قشنگی داشت تابیدن نور آفتاب از وی بر روی زمین جنت.    
مولوی صاحب پرسید: چگونه می شود با نزدیکی زمین جنت در مدار دنیای جنت بدون هیچ سقوط سوی زمین جنت ایستاد شوند و همیشه به محورشان حرکت کنند و با زمین جنت در اطراف خورشید گردش داشته باشند آیا قوه جاذبه زمین جنت سوی خود، کش ندارد؟
 
      اقمار جنت از مختلف کتله به تعداد زیاد ساخته شده بودند. بعضی شان به زمین جنت نزدیک بودند و پارۀ دیگرشان دور از زمین جنت بودند. اقماریکه نزدیکتر به زمین جنت بودند زمانیکه سبوتای به سوی آسمان پرواز می کرد از نزدیک آنها که عبور می کرد، هر کی با عریان چشمان آنها را دیده می توانست.
 
      آرتین گفت: هر کدام از اقمار وظیفه آیینه را به زمین جنت دارد چونکه نور خورشید با تابندگی به چهرۀ قمرها بر زمین می رسد. بناً به او ساختار باید تعداد قمر زیاد باشد تا نور به مختلف شکل به زمین برسد تا زندگی در جنت دلفریفته از زیبایی ها شود.
اینکه چرا قوه جاذبه زمین به سوی خود کش ندارد؟ منطقی که برای این سوال جواب می دهد آن است: از اینکه قمرها به تعداد زیاد هستند و بین مسافت زمین و خورشید تقسیم اند قوا جاذبۀ همدیگرشان با نیرو جذب خورشید و زمین جنت این ویژگی را به بار آورده است تا با این شکل موقعیت داشته باشند.
دکترجان پرسید: چه انگیزه سبب شده است اقمار زمین جنت از مختلف سنگ های قیمتی ساخته شده اند آیا از این سنگها استفاده می شود؟
آرتین: اگر دقت در کتاب مقدس شده باشد خدا که از دنیای آخرت بحث می کند، چه شکل تشکیل شدن اش را به عقل انسان می رساند و به چشم انسان مرحله تکاملی این پدیده را مستقیم نشان داده می گوید: «دیدن تو نزد من اهمیت دارد، اینکه مومن هستی یا آته ئیست، در نزد من اهمیت ندارد، هر کی که هستی مهم درک تو از حقیقت است.»
خدا در سوره عنکبوت در آیت 20 می گوید: «بگو: در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همین‏گونه) جهان آخرت را ایجاد می‏کند; یقینا خدا بر هر چیز توانا است!»
اگر دقت کنیم خدا می گوید: جهان در حال تکامل است. یعنی در حال شکل گرفتن است چونکه می گوید: «خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است» پس ما را به نقطۀ می برد تا ما با حریت خود، شکل گرفتن کائنات را دقت نموده مطالعه کنیم. زمانیکه کائنات را بررسی می کنیم در میابیم در حال تکامل بوده، همیشه به مکملی می رود. اینکه چگونه تکامل می کند درک او مربوط به عقل ما انسان است.
 
جنت ـ 49
 
خداوند ما را بدون قید شرط آزاد گذاشته است در هر عقیده که باشیم، این مطلب مهم حیاتی را باید خود کاوش داشته باشیم.
اگرکه تجسس کنیم و راز تکامل کائنات را بدانیم، می بینیم هر منرال با شرایط خاص و با حرارت تعیین شده و با زمان زیاد به وجود آمده است.
شرط هایکه یک منرال را شکل داده است، از دیگران تفاوتی را در میان گذاشته است. در نتیجه خصوصیات و شکل و رنگ او شکل گرفته است.
از اینکه با شرط های نهایت مشکل صورت بندی شده اند، به همان اندازه اصلیت شان مستحکم بوده، بهای هر کدام شان بلند می باشد.
اینکه در کائنات آخرت، سنگ های قیمتی مانند الماس، زمرود، لعل و غیره فراوان یافت می شود، بهای همی اینها را زحمت انسان با قیمت ساخته است. 
هر قمر زمین دنیای جنت از این سنگها ساخته شده است.
هر بخش از کوه های دینای جنت از این منرال های با ارزش ساخته شده است.
یعنی در جنت استعداد و ذکای هرانسان قیمت این سنگها را نمایان می سازد، اگر زحمت انسان نباشد بمانند سنگ های دنیا بی ارزش اند.
مطابق به منطق گفتار خدا در کتاب مقدس زمانیکه انفجار اولی رخ داد کائنات به وجود آمد. کائنات از یک نقطه که در او نقطه ماده وجود داشت و ماده به گونه دود بود به آفرینش سوق داده شد. از نقطه اولی که دود بود انشا شروع شد به صورت گرفتن.
تا زمانیکه قوت انفجار به صفر نزدیک می شود، خلقت دوام پیدا می کند. یعنی تکامل دوام دارد و او اثناکه نیرو انفجار از بین می رود کائنات برهم ـ درهم شده فرم پارچه می گردد. زمانیکه کائنات فرم پارچه می شود در نقطه اولی باز می گردد. یعنی کتله های بزرگ، اجسام کوچک را جذب می کنند، بالاخره کتله ها در یک مرکز از طرف قویترین جسم جذب می گردند و دوباره شکل دود را به خود می گیرند.
مطابق به منطق قرآن این عمل با سرعت صورت می گیرد. در حالت اولی که ماده مانند دود بود، به همان خصوص در میآید و بر انفجار دومی شرط ها را آماده می سازد.
تحول جدید که در بین مواد خام کائنات آخرت صورت می گیرد شرط ها را به انفجار دومی آماده می سازد و دوباره انفجار صورت می گیرد.
با انفجار دومی دنیای آخرت ساخته می شود. بعد در بین جهان آخرت، زندگی بهشتی و زندگی دوزخی شکل می گیرد.
بعد از آن روز قیامت می رسد.
زمانیکه بار دوم تکوین آغاز پیدا می کند، به مدت زمان طولانی لازم دارد تا شکل بگیرد چونکه به ساختار هر کتله از سنگها شرط های بخصوص و حرارت قوی در کار است تا منرالها به این گونه دربیایند.
این تحول بعد از ختم کائنات صورت گرفت و با علم خدا به این شکل امروز درآمد. از اینکه در کائنات اولی و در کائنات دومی در حاکمیت، مطلق علم خداوند فرمان داشت، با صنعتگری عالی یک دنیای حیرت انگیز را به وجود آورد. برای اثبات این مطلب، ما می توانیم راز ساختار را از بین آیت های کتاب مقدس پیدا کنیم.
خدا مواد اولیه آفرینش را در سوره فصلت آیت 11 می گوید: «سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که بصورت دود بود; به آن و به زمین دستور داد: س‏خ‏للّهبه وجود آیید (و شکل گیرید)، خواه از روی اطاعت و خواه اکراه!» آنها گفتند: «ما از روی طاعت می‏آییم (و شکل می‏گیریم)!»   
خدا راز شکل گرفتن کائنات اولی را در سوره الذریات در آیت 47 معلومات می دهد؛ بعد از عصرها علم به او منطق رسید.
خدا می گوید:« ما آسمان را با قدرت بنا کردیم، و همواره آن را وسعت می‌بخشیم!»
اگر مسلمانها منطق و پیام این آیت را درک می کردند بیگ بینگ را مسلمانها به جهان معرفی می کردند. لازم به کشف علم نمی شد که با تجسس صدها دانشمند و با مصرف میلیاردها دالر منطق بیگ بنگ را شناختند.
 
جنت ـ 50
 
در منطق بیگ بینگ دانستند که کائنات در حال بزرگ شدن است. اگر در حال بزرگ شدن باشد شروع این حادثه نقطه کوچک است که با انفجار به این حال آمده.
کائنات را که با منطق آیت بالا در تکوین سوق داده بود، در آیت 104 سوره نبیا می گوید: «در آن روز که آسمان را چون طوماری در هم می‏پیچیم، (سپس) همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم، آن را بازمی‏گردانیم; این وعده‏ای است بر ما، و قطعا آن را انجام خواهیم داد!»
در این آیت می گوید: «انفجار که انرژی اش را باخت وی را چون طومای درهم می پیچیم.»
وقتی کائنات در حالت اولی در می آید، بار دیگر از سر خلقت صورت می گیرد و با تکامل به زمین دیگر و به آسمان های دیگر مبدل می شود.  بعد از آن زندگی دوزخی و زندگی جنتی در دنیای آخرت روی کار می آید.
خداوند در سوره ابراهیم در آیت 48 این حقیقت را با این شکل می گوید: «در آن روز که این زمین به زمین دیگر، و آسمانها (به آسمانهای دیگری) مبدل می‏شود، و آنان در پیشگاه خداوند واحد قهار ظاهر می‏گردند!»
این آیت بعد از ساخته شدن دنیای آخرت، شروع این دو زندگی را پیشکش می کند. یعنی روز محشر را می گوید و تعیین سرنوشت را می گوید.
 
      کتاب مقدس در دست مولوی صاحب بود لیکن مولوی صاحب و مدیرصاحب از بین کتاب بی خبر بودند.
مدیرصاحب که روشنفکری را و مولوی صاحب که عالمی دین را تمثیل داشتند اسیر رسم رواج جامعه بودند.
دانش اینها به محور دنیای می چرخید عوض کتاب مقدس چند کتاب از نوشته های قدیم که ذهن و فرهنگ او مردم قدیم را منعکس می ساخت، نزدیک بود.
رسم رواج که در جامعه است دور از منطق و سند رواج است: فلان سوره را چهل بار با ازبر بخوان، فلان آیت را طومار ساخته در گردن آویزان کن!
این است منطق جامعه.
لاکن در بین سورهها و آیتها چه نوشته است لازم نمی بینند بررسی کنند. اگر در دنیای اسلام منطق مطالعه وجود می داشت، می دانستند چهل بار بدون درک معنی خواندن و در گردن طومار نموده آویزان کردن غیر از مسخره گی چیزی نیست.
 
     همه که با حیرتها تماشای زیبایی اقمار زمین جنت را می کردند صدای از سبوتای شنیده شد گفت: دقت ـ دقت جهاز با سرعت آی ایشیق پرواز می کند.
مدیرصاحب با اشارت چه بودن آی آیشیق را پرسید: آرتین گفت: دستگاه با بلندترین قوت خود مسافت را طی می کند که معادل سرعت تفکر است. بدین خاطر این پرواز را آی ایشیق نام گذاشتند. هنوز جواب آرتین تمام نشده بود جهاز سرعت گرفت از نزد چشمان قمرها با سرعت گذشتند.
به چند لحظه به چشمان چیزی دیده نشد از این خاطرکه پرواز سبوتای معادل قوت سرعت تفکر شد.
در او سرعت امکان دید چشم انسان به صفر می رسد. بعد از چند لحظه محدود دو باره صدای شنیده شد گفت: سبوتای در ایستگاه نزدیک می شود.
آرتین گفت: مسافت یکه در چند لحظه طی کردیم معادل صدها هزار کیلیومتر در دنیا می باشد. اگر که سرعت سبوتای با سرعت تفکر معادل نمی بود، طی نمودن این مسافت ناممکن بود.
دوباره که سبوتای از حرکت آی ایشیق بیرون شد، در چشمان، بار دیگر اقمار زمین جنت نمایان بود. در پیشرو چشمان کتله بزرگ از الماس گلابی بود مثلیکه نگین زیبا از برلیان گلابی باشد و او میلیونها مرتبه بزرگ شده باشد و در عوض انگشت در زیر پای آورده شده باشد چونکه جلا و قشنگی او چشمان را خیره کرده بود.
لاکن یکی از اقمار زمین جنت بود، نور خورشید را بر زمین که منعکس می ساخت هوای گلابی نرم را وسیله می شد.
 
جنت ـ 51
 
سبوتای با آهستگی از نزدیک وی گذشت و به قمری نزدیک شد از زردی خوش وی، نور شمس جنت، این بار طلایی شد. چونکه او قمر کتله بزرگ از طلا بود و با درخشش زیبا همه را مست ساخته بود. سبوتای از نزد قمرها به آهستگی به زمین نزدیک شد، مانندیکه ناز نموده رفتار کند و دیگران به کرشمۀ وی دیدن داشته باشند؛ همچو عروس آهسته برو شده به زمین نزدیک شد.
لاکن باز هم سرعت او از سرعت هر هواپیما زیادتر بود. سرعت یکه سبوتای داشت، اقمار زمین جنت به بهترین شکل دیده می شدند، زیرا فضا و خصوصیات دید از دنیا تفاوت داشت.
سبب اینکه به شرط های جدا مخصوص اعمار شده بودند و این بار در ایستگاۀ نزدیک شد در سطح زمین بود.
 
      زمانیکه در ایستگاه نزدیک شد، انسان تصور می کرد در بین باغ از گلها باشد. از این سبب که در هر طرف زمین جنت مختلف گلها تزین بود. در او زمین او مکان انسان های بودند با ساکنی راه می رفتند.
بعضی از انسانها در فضا با مختلف آتمینها و سادایها در پرواز بودند. در او منطقه سادایها شکل مختلف را داشتند که در نزدیک خانۀ آرتین دیده نشده بود.
اینها از سبوتای پایان شدند و در آتمین های شان سوار شده پرواز کردند. آرتین برای شان گفته بود نزدیک به زمین پرواز می کنیم بدین خاطر نزدیک به سطح زمین پرواز داشتند.
حتی آنقدر نزدیک بودند بعضی از جنس گلها عکسالعمل نشان می داد. از واکنش گلها مولوی صاحب به حیرت شد از آرتین پرسید: چه؟ گلها حس دارند که پیامد شان را نشان می دهند؟
قبل از اینکه آرتین چیزی بگوید داکترجان گفت: در سوره یاسین در آیت 36 خدا می گوید: «پاک [خدايى] كه از آنچه زمين مى‏روياند و [نيز] از خودشان و از آنچه نمى‏دانند همه را نر و ماده گردانيده است!»
اگر نباتات نرو ماده باشند حس ندارند که درک کنند؟
 
    آرتین پیشرو بود و دیگران از عقب وی در پرواز بودند. آنها در محلی رسیدند جادۀ درازی بود، در دو استقامت جاده کارخانه ها بود، لیکن نظافت و پاکی هر کی را به شگفت آورده بود.
در کارخانه ها مختلف جنس تولید می شد، لاکن فرهنگ جنت از هر نگاه در او محل حاکم بود، از این خاطرکه انسان تصور می کرد، مکان، کان از تکنولوژی و منطق و علم است. زیرا هر فعالیت با محاسبه حسابی دقیق تنظیم بود.   
در بین کارخانه ها در او منطقه فابریکۀ آرتین بود. در او فابریکه تعداد زیاد کارگران مصروف در کار بودند. آنها دستگاه اتوماتیک پاک کن برای خانه ها می ساختند.
 
    در کارخانه داخل شدند و کارگران را دیدند. کارگران که در کار مصروف بودند، مختلف انسانها بودند. در فابریکه هر کس چه کردن خود را می دانست. زمان کار خود را خودش تنظیم می کرد و به ساعت زمین جنت چند ساعت یکه کار می کرد مطابق به زحمت زمانی اش پول می گرفت و پول فوری در حساب بانکی او می رسید.
اگر که در زمان کارش نمی رسید خود سیستم با او ارتباط گرفته مشکل را حل می کرد. یعنی سیستم در نظمی استوار بود کسی خطاکاری کرده نمی توانست.
منطق علم که سیستم را تنظیم ساخته بود، هر بخش از زندگی را با محاسبه دقیق بمیان آورده بود. کیفیت تولید از طرف سیستم بررسی می شد و انتقال اموال به مشتریها با منطق یکه در سیستم عیار بود نظم می گرفت.
از اینکه در ساختار هر جنس در جنت عقل موجود بود و با عقل مرکزی ارتباط داشت، کسی دزدی کرده نمی توانست و در راه غلط استفاده کرده نمی توانست چونکه فوری زنگ خطر سیستم مرکزی را خبر می کرد آن وقت مسئولین امنیت جنت دست به کار می شدند و بی درنگ مالک را از جریانات خبردار می کردند و خائن را دستگیر کرده برای جزا گرفتن او به مسئولین دوزخ تسلیم می دادند.
از اینکه در دنیای آخرت دوزخ مکانی است برای گناهکارها محبس خانه است و از اینکه هر فعالیت ضد قانون جنت از جمع گناه ها است، گناهکار را به موظفین جهنم تسلیم می کردند.
 
جنت ـ 52
 
    با او نظم هم در راس کارمندها سرباشی ها تعیین بودند. از این که در هر کار چه اندازه پیشرفته ترین تکنولوژی هم باشد، انسان است که رهبر است.
 
      همه در منزل بالایی کارخانه در دفتر آرتین رفتند و از طرف سرباشی همان تایم کاریکه اسمش خانم تئلناز بود، پذیرایی شدند. در او هنگام خانمی زیبای دیگر دیده شد، معشوقۀ یکی از کارگران بود و مهندس ساختمانی بود. آنها پلان داشتند در ختم کار با هم یکجا پرگرام بگیرند. نام او زیبا آلتین آی بود و نام یارش که در کارخانه آرتین کار می کرد شاهسون بود. آرتین با دیدنش وی را صدا زد گفت: بیا چند لحظه یکه از زمان کار شاهسون باقی است صحبت کنیم. آلتین آی بالا آمد و سوی مهمانان آرتین دید تعجب کرد پرسید: کی ها اند؟
از کجا آمدند؟
چرا شبیۀ جنتی ها نیستند؟
آرتین تبسم کرد گفت: معرفی شوید ایشان دکترجان هستند و مولوی صاحب و دلاورخان و مدیر صاحب.
حیرت شما برجاست از اینکه مهمانها از دنیا اولی در آینده آمدند. یعنی زمانیکه در جنت رسیدند میلیونها بلکه میلیاردها سال را به یک پلک زدن طی کردند. هنگامیکه در جنت قدم گذاشتند سِحِر این راز را ندانستند هنوز هم در شوک هستند. به نظرم مهمانها به زمان مشخص و محدود نزد ما میمانند. تصور دارم دو باره در گذشته می روند. بدین اساس چهره شان به همان شکلیکه در دنیا شان بودند باقی است. در حالیکه اگر دایمی جنتی می شدند بنابر شرط های دنیای جنت، شکل بدن شان صورت پیدا می کرد و به منطق جنت وجودشان در دو باره سازی فعال می شد. آلتین آی با تعجبها با هر کس حوال پرسی کرد و در کرسی نشسته با صحبتها منتظر یارش شد تا تایم کاریش ختم شود.
 
    در رهبری بسیاری از فعالیت های پیچیده که بیشتر با استعداد و ذکا مربوط می شد، زنان پیش قدم در جنت بودند. قواعد جنت برای رشد بیشتر استعداد زنان قسمی آماده شده بود، همه به عقیدۀ بودند می گفتند: «اگر به زنان فرصت داده شود با روح ظریف شان حیات را زیبا می سازند.» از این که زن یک جسم لطیف است دیدگاه از نظر زنان به اساس عشق وابسته است. پیام یکه قوانین جنت در دنیا می داد نهایت با ارزش بود اگر که بالای او تفکر شود. از اینکه زن سرنوشت ساز است، چونکه اولاد وطن را زن است که تربیت می سازد در جنت با ارزشتر بود.
در جهان بلکه مافوق استعداد با استعداد انسانها بوده باشند، لیکن انسان یکه از سوی مادر تربیت اعلی گرفته باشد و تشویق در سوی موفقیت در امورات شده باشد، در تغییر رنگ های دنیا نقش بزرگ بازی کرده می تواند. یعنی دانشمندهای که چهرۀ جهان را تغییر دادند همچون توماس ادیسون، البرت انشتین یا دیگران هیچ کدام آنها نابغه نبود. آنها مانند هر کس از جمع انسانها فقط انسان بودند لاکن در یک استقامت تشویق شده بودند و از اثر عرق ریزی های شان در دنیا تغییرات را آورده چهرۀ زیست بشر را دیگرگون ساختند. حتی مانند توماس ادیسون در طفلی کم ذکا بودند لیکن پشت کار داشتند و تشویق شدند.
پشت کاری و تشویق این مردم را دانشمند ساخت.
در این خصوص نقش مادر اهمیت فراوان دارد.
می گویند: توماس ادیسون در سن خردی خیلی کودن و بی استعداد بود. او یک روز یک نامه از اداره دبستان برای مادرش می آورد از اینکه بچه نالایق آموزشگاه است دستخط را خوانده نمی تواند و برای مادر مکتوب را داده می گوید: این نامه را مدیر مکتب داد گفت که برای مادرت بده، غیر از مادرت کسی نبیند. وقتی مادر نبشته دبیرستان را می خواند سوی فرزند تبسم می کند. اولاد چه بودن داخل دستخط را می پرسید، مادر برای او می گوید: مدیر دانشگاه گفته است تو بسیار ذکی هستی در لیاقت تو مدرسه رسیدگی کرده نمی تواند. خواهش نموده است تا تو را در یک کالج بالا تبدیل کنم. سالها می گذرد توماس ادیسون کودن بی ذکا، دانشمند بزرگ دنیا می شود. روزی بعد از فوت مادر خاطرات مادر را دیدن می کند، یک نامه قدیمی را بین خاطره ها می بیند، دستخط، همان نوشته است که مادر برای تشویق کردن اولاد حقیقت را از روی مکتوب دبیرستان نخوانده بود و بر عکس، وی را به روی اش ذکی گفته بود. ادیسون می خواند نوشته است: فرزند شما کم ذکا و کودن است ما قبول کرده نمی توانیم.
 
جنت ـ 53
 
توماس ادیسون در خاطرات خود نوشته می کند: از تشویق و دلسوزی یک مادر، یک کم استعداد کودن، دانشمند بزرگ دنیا شد.
آری زن تا این اندازه سرنوشت ساز است.
پس اول باید حق زن داده شود.
لازم است از شروع زندگی زیر تربیت قرار بگیرد و هر امکان برای تحصیل به او میسر ساخته شود. قوانین مخصوص خاطر حفاظت حقوق او ساخته شود و نقش دادن در امورات زندگی، جدا از قوانین عمومی به میان آمدنش باید واجب ساخته شود. چونکه ضرورت است باید در جامعه بیاید. بایستی در تحصلات عالی امکانات زیادتر از حقوق مردان، برای زنان داده شود. شرط است در اداره و رهبری مملکت در نقطه های اساس که سرنوشت بنیاد کشور وابسته است، به زنها نقش داده شود. در او صورت پیشرفت مملکت سوی ترقی ممکن شده می تواند.
 در جنت این ویژگی موجود بود.  
اندرزی که مادر ادیسون به جهان داد چیست؟
اگر دقت کنیم وی رسیده با دانش یک خانم بود که راز تربیت اولاد را می دانست. اگر یک زن بی سواد می بود بلکه بالای اولاد قهر شده فرزند را حقارت می کرد. چنین فرهنگ در جامعه های عقب افتیده موجود است. نمی دانند که هر اولاد چه اندازه کودن هم باشد و به کدام سویه خطاکار هم باشد هر زمان به یک شانس جدید حق دارد چونکه انسان با خطاها پخته شده انسان مکملتر می شود.
                                         
    هنوز حیرت آلتین آی از دیدن مهمانان آرتین در عقل اش باقی بود صدای هولناک شنیده شد. با او صدا بیرون دفتر به آتش جهنم تبدیل شد. از آسمان گلوله های آتش می افتید، در هر جسم یکه تصادم می کرد فرم پارچه می کرد.             
آرتین از پنجره بیرون دید گفت: لشکر ابلیس مسلط شده است.
او گفت: دقت کنیم ضرر نبینیم. این گپ را زد از کارخانه بیرون شد و از عقب آرتین مدیرصاحب و دکترجان و دلاورخان و مولوی صاحب و کارمندهای کارخانه برآمدند تا چه بودن حادثه را دیدن کنند.
 
    حیوان های در فضا در پرواز بودند در بالای شان شبیه به انسان، انسانها سوار بودند. حیوانها مشابه به اسب بودند لاکن تفاوت زیاد داشتند. چونکه در دو طرف شان، بال های دراز و بزرگ داشتند و با دو پای کوتاه پیشرو و با دو پای دراز عقب حیوان عجیبی بودند. دو پای پیشرو ساکت بود لیکن دو پای بزرگ یکه در عقب داشتند مثل یکه بین آب شنا کنند در حرکت بود. با دو پا دراز عقبی حیوان و دم دراز حیوان شکل عجیبی را از عقب نشان می داد و با بزرگی اش که از بلندی پرواز نموده به زمین جنت آتش پاش می داد، دیو مانند نمایان بود که حیرت دهنده بود.
 
    از آسمان سوی زمین که می آمدند بو او اندازه سرعت رفتار تیز داشتند. از دورکه نمایان می شدند خیلی کوچک معلوم می گشتند لیکن نزدیک که می آمدند مانند دیو بودند که بسیار بزرگ بودند. انسان که سوار بود همان انسان جنت بود که ابلیس برای خود اسیر گرفته بود.
 
      در مدت کوتاه منطقه آتش گرفت. کارخانه ها، بین جاده مغازه ها، پارکها و سرکها همه می سوخت. از هر جا دود و آتش بلند بود که ظالمانه هجوم دوام داشت لیکن کسی چیزی کرده نمی توانست.
نفرات اردوی ابلیس یک نوعی سلاحی داشتند به تیرکمان های قدیمی شباهت داشت لیکن نوعی از تیکنولوژی بود مرمی اش را، خود از فضا انرژی که می گرفت، انرژی را اتوماتیک به مرمی کشنده تبدیل می کرد. او به مادۀ تبدیل می کرد با تماس اکسیژن قدرت تخریب به مراتب قوی را می ساخت و زمانیکه فایر می کردند به گلوله آتش مبدل می گردید. از این خاطر که از تراکم انرژی زیاد به یک پدیده خطرناک در می آمد و در زمین که برخورد می کرد انفجارقوی را سبب می شد. از این لحاظ که از اکسیژن کمک می گرفت.
 
جنت ـ 54
 
    مثلیکه بلا از آسمان بر زمین رخ شده باشد، حیوان های وحشی هولناک که اسم شان را آتش باشها می گفتند از آسمان به سوی زمین آتش جهنم را پاش می دادند.
آتش باش اسمی بود جنتی ها می گفتند. از خاطر این بود که از دهن حیوان گلوله آتش فایر می شد.
در مقابل هجوم آتش باشها همه بی چاره می شدند که در او لحظه همه بی چاره شدند و منتظر کمک شدند.
با فریادها هر جا جهنم گشته بود.
سلاح که در دست نفرات ابلیس بود نامش را آذرکمان می گفتند. فایر آذرکمانها با فایر آتش ـ آتش باشها منطقه را ویران ساخته بود و هر کی را بی دوا.
در او اثنا مهمانها نمی دانستند که هدف لشکر ابلیس چیست که این جهنم را برای جنتی ها ساخته اند؟
چگونه می شد در جنت، ابلیس تا این اندازه فرماندار بود؟
یک بار دیگر همه آنها با حیرتها در شوک افتیدند. در او هنگامه از جهنم لشکر ابلیس، از بلندی با سرعت یکی از حیوانها نزدیک شد و با تیزی مدیرصاحب را از زمین گرفت و سوی آسمان برد.
با سرعت که پرواز داشت، از چشمان ناپدید شد رفت. دومی از سمت چپ به سرعت آمد یار آلتین آی را از بین انسانها گرفت و با سرعت زیاد با پرواز از چشمان دور شد. آلتین آی در حالیکه با شدت گریان می کرد، دست پاچه شده مثل دیوانه ها در هر سو می رفت و فریاد می زد لیکن چاره نداشت.
به همین منوال چندین تن از مردان جنتی را گرفتند و از چشمان ناپدید شدند تا که از آسمان قوای دوست نمایان شد.
آنها با مختلف از وسائل در پرواز بودند در محل رسیدند. لیکن اردوی ابلیس از چشمان ناپدید شده بود. آنها فوری منطقه را در قرنطین گرفتند.
 
    حوران جنت برای هر فردیکه در منطقه بود همکار شده در تلاش همکاری شدند و بخش دیگر از فرشته ها بودند در خدمت بودند. اردویکه لشکر ابلیس را دستگیر ساخته در جهنم تسلیم می کردند، در عقب قوای ابلیس رفتند.
دکترجان از آرتین پرسید: چه می شود سرنوشت مدیرصاحب؟ آرتین: تشویش نکنید حتمی چارۀ پیدا می کنیم. مگر قبل از تسلیم شدن به اخلاق شیطانی ابلیس، مدیرصاحب را باید نجات بدهیم. او گفت: کس هایکه از جانب لشکر ابلیس خاطر خدمت به اخلاق شیطانی ابلیس اسیر گرفته می شوند، به ابلیس تسلیم داده می شوند و ابلیس با هنریکه دارد در زمان زیاد به عقل آنها فعالیتی می کند تا با رضای خود هر شخص، او شخص را تسلیم بگیرد.
ناگفته نماند ابلیس بالای انسان حاکمیت ندارد. انسان است که اخلاق شیطانی ابلیس را در وجود خود، خود پرورش می دهد.
از اخلاق شیطان، فقط درخواست و دعوت است و آن هم با ویژگی که در وجود خود انسان موجود است، می باشد.
دیگر هر چه سفسطه.
چونکه ابلیس با اخلاق شیطانی از ماده آتش ساخته شده است، لاکن انسان در بین آب بمیان آمده است؛ بدین خاطر دو موجود مختلف با هم ضد اند که با همدیگر هرگز در دنیا تماس گرفته نمی توانند.
تماس نظر به منطق کتاب مقدس ناممکن است.
این نقطۀ باریک است اخلاق ابلیس تحت نام شیطان، اخلاق او در دنیا تمثیل دارد. لیکن اینجا جنت است جنت قاعده های خود را دارد. برای ابلیس که وظیفه دار اخلاق شیطانی شد، وظیفه از جانب خدا داده شد چونکه بعد از لعنت شدن از جانب خدا، وی تقاضا نمود تا روز رستاخیز برایش مهلت داده شود. اگر ابلیس امکانات را با اراده خود به میان می آورد، در او صورت در پهلوی قدرت خداوند، یک قدرت دیگر پیدا می شد. او زمان خدا عوض یک خدا دو خدا می شد. لیکن در دنیای اسلام، بسیاری از چهره های علمای دنیای اسلام، برای ابلیس و اخلاق وی که شیطان است، یک قدرت فوق العاده قایل اند. بدین خاطر پُف چُف ها و غیره مزخرف زیاد گردیده است.
مطلق خطاست.
چونکه شرک بزرگ است.
زیرا تنها قدرت، فقط خداوند است.
چونکه به معنی این نیست که ابلیس بالای انسان فیزیکی نقشی داشته باشد، فقط خصلت شیطانی وی با کوشش انسان در اخلاق انسان تمثیل می گردد و خلاص.  
   
جنت ـ 55
 
خدا در سوره ابراهیم در آیت 22 در کتاب مقدس می گوید: «شیطان، هنگامی که کار تمام می‏شود، می‏گوید: خداوند به شما وعده حق داد; و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلف کردم! من بر شما تسلطی نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنابر این، مرا سرزنش نکنید; خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم! مسلما ستمکاران عذاب دردناکی دارند!»  
آری ابلیس به صورت مطلق به انسان حاکمیت ندارد، تنها انسان است صفت وی را خود در وجود خود پرورش داده شیطان را یعنی اخلاق ابلیس را بالای خود حاکم می سازد چونکه انسان در دنیا در آزمایش قرار دارد.
خدا از سر خصلت شیطانی انسان که او خصلت اخلاق ابلیس را تمثیل دارد، انسان را امتحان می کند تا نمایان شود انسان چه اندازه در مقابل خصلت شیطانی خود که او خصلت اخلاق ابلیس را تمثیل دارد مظفر است؟
چونکه در منطق قرآن اخلاق ابلیس یعنی اخلاق شیطانی با انسان یکجا بزرگ می شود و لیکن بزرگ ساختن اخلاق ضد شیطانی در دوش انسان است.
منطق حقیقی این است.
    دلاورخان پرسید: خدا چه ضرورت داشت این منطق را ایجاد کرد که ابلیس با اخلاق شیطانی ورد زبانها شد؟
چه ضرورت به اخلاق ابلیس داشت؟
آرتین تبسم کرد گفت: آری در دنیا بسیاری که حیات را از زاویه دید انسانی شان دیدن دارند با تعجب شده انتقاد بالای خدا نموده، این سوال را می کنند.
لاکن کمی دقت کنند می دانند خدا از دیدگاه خدایی خود دیدن دارد. اگر که انسان را بدون بودن اخلاق شیطان می آفرید اهمیت اخلاق نیکو را کسی درک کرده می توانست؟
پس تاریکی است روشنی اهمیت دارد.
اینکه چرا انسان و دنیا را آفرید؟ اگر نمی آفرید خدایی خدا چه ارزشی داشت؟
هر موجود زمانی بها دارد غیر از خودش برای دیگران با اهمیت باشد. اگر که انسان و دیگر جاندارها نمی بودند بودن دنیا چه منطق داشت؟ اگر کائنات نمی بود بودن خدا چه قیمت داشت؟
دکترجان سوال کرد: پس همین زندگی که شما حیات جنتی می گوید و این زندگی بعد از روز رستاخیز شروع شده است و ابلیس که تا روز قیامت مهلت داشت چگونه می شود بعد از روز حساب این کار را بکند؟
آرتین با تبسم گفت: خدا در کتاب مقدس معلومات کوچک از دنیای آخرت داده است در حالیکه جهان دایمی میلیونها بار بزرگتر از دنیایی اولی است با میلیونها راز...
از اینکه در کتاب مقدس خدا زندگی جنتی را با لذت بیان کرده است در فطرت انسان کیف گرفتن زمانی وقوع پیدا می کند مقابل سختی ها چیزی را بدست بیآورد.
در نتیجه سختی هاست که ارزش سعادت نمایان است.
به معنی دیگر همه روشنی در بین یک تاریکی افتیده است.
اگر تاریکی نمی بود روشنی وجود نداشت.
آن گونه که زندگی بهشتی را انسانها بین شان بیان می کنند با حقیقت تفاوت زیاد دارد. چونکه حیات با منطق به میان آمده است هرگز بی منطقی را قبول نمی کند.
یا به عبارت دیگر معجزه وجود ندارد علم است که حاکمیت دارد. معجزه که نمایان می شود ضعیف بودن انسان است که از عقل اش استفاده کرده نمیتواند.
چگونکی تنظیم علمی پدیده ها را انسان است که درست درک نمی کند. اگر در زندگی بدانند معجزه وجود ندارد فقط دانش و علم است که معجزه معرفی شده است، چهرۀ حیات دیگر می شد.
در دنیا ملت های که از پیشرفت و انکشاف عقب مانده اند، در هر دین یکه باشند بیشترین زمان شان را به اباطیل که منطق ندارد وابسته می سازند. آنها شیوه درک شان را بهترین طرز دینداری تصور می کنند چونکه آنها به عقل یکه محیط در اسارت دارد اسیر هستند.
از دیدگاه او مردم گویی که خداوند فرهنگ دینداری شان را مطابق بر طرز حیات شان فرمان داده است، باور دارند.
 
جنت ـ 56
 
مثلیکه گفته باشد این طرز زندگی کن و این طرز تفکر کن. با همچون حس فکر می کنند که در پروردگار نزدیک هستند. با این منطق به عقیده پابند هستند او مردم.
در حالیکه بی خبر اند، رفتار و زندگی شان را خودشان دین خدا قبول کرده اند نه هدایت خداوند را.
بدین لحاظ گفتار خدا اگر در مشرق باشد، عمل کرد اینها در مغرب می باشد.
 
      اگر کتاب مقدس دقیق بررسی شود، بی منطقی را کتاب خدا قبول نمی کند و هیچ گونه نقطه ای در کتاب وجود ندارد بی منطقی را پذیرفته باشد. پس از روی منطق کتاب مقدس می دانیم زندگی در جنت با کیف است و از این که لذت بدون سختی میسر نمی شود، برای دریافت لذت و سعادت، قوت عقل لازمی است تا از بین سختی، سعادت را بدست بیاورد. اینکه در جنت بدون شرط به دلخواه حیات وجود ندارد، از مقررات جنت است انسان همیشه در مجادله است.
ابلیس با اخلاق شیطانی وظیفۀ دارد تا برای انسان مشکلات خلق کند تا انسان اهمیت زندگی را بداند.
حقیقت از این قرار است چونکه در جنت انواع شرط وجود دارد تا باقواعد جنت همرنگی پیدا کنند.
اگر بدون شرط زندگی وجود می داشت، نظم از بین می رفت. در حالیکه منظم ترین شیوه حیات، در جنت وجود دارد.
ناگفته نماند در دنیای اولی کائنات، انسانها از کمترین حصه عقل شان استفاده کردند. بیشترین حیات شان، به ذکاوت یکه از قوت مغزشان سرچشمه می گیرفت وابسته بود؛ لیکن بدون دقت خود انسان.
یعنی مغز انسان یک نو خود اداره کار می کرد. در او سیستم برای تنظیم زندگی، اتوماتیک خود مغز انسان فعال بود که حیات از وی استفاده می کرد. یعنی از امکانات مغز، انسان خبر نداشت در حالیکه بایستی انسان خود درک کرده استفاده می کرد.
فرض کنید در هواپیما مسافربری در فضا پرواز دارید و در مسافت دور دراز سفر دارید، فرمانده هواپیما در زمان نشست و زمان پرواز هواپیما را اداره می کند، در دیگر زمان هواپیما را به دستگاه اتومات هواپیما تسلیم می کند تا خود هواپیما مسافت را طی کند، در زندگی بشر شیوه زیست بسیاری با این منطق کار می کند. یعنی درک و کوشش انسان ضعیف است و مغز خود ـ خود ذکا کار می کند. در او هنگام نقش انسان ضعیف می باشد چونکه انسان هنوز چه بودن حقیقت امکانات مغز را درک نکرده می باشد.
این ویژگی سبب می شود استعداد رشد نکند و عقل فرسوده شود چونکه ناخودآگاه دریچۀ حیات را به عقل یکه ما حاکمیت نداریم تسلیم می کنیم. در او هنگام حقیقتی که نمایان است، انسان به بسیار مشکلات مواجه می شود.
هر انسان اگر بخواهد بیشترین نقش را در رهبری خود، خودآگاه بدست داشته باشد، در رنگ های زندگی اش تازگی را سبب شده می تواند. از این سبب که اگر انسان تسلط اش را بالای فعالیت عقل اش فرمان داده بتواند، چهرۀ حیات را دیگرگون با خوبی ها ساخته می تواند تا بهترین لذت را از زندگی بگیرد.
  
    بعد از ختم معلومات آرتین با اجازت دیگران در بالا منزل فابریکه رفت، تا با یک دوست اش حادثه را مشورت کند. از اینکه دوست آرتین در چنین اوضاع تجربه داشت باید از او تجربه کار می گرفت. چونکه دوست او یک بار با ابلیس مجادله کرده بود و معشوقه اش که در نزد ابلیس اسیر افتیده بود نجات داده بود.
آرتین با او تماس گرفت و مسئله را گفت. دوست آرتین برای آرتین که معلومات می داد تقاضا کرد تا نزدش بیایند و از نزدیک معلومات بدهد.
همه که پریشان بودند آرتین پایان آمد، برای آلتین آی گفت: چه تصمیم داری با ما خاطر نجات دوست ات می روی؟
آلتین آی پرسید: چگونه می شود این کار؟
آرتین گفت: یگانه چاره در منطقه ابلیس رفته با ابلیس مجادله کردن است.
 
جنت ـ 57
 
به عبارت دیگر با وی جنگ کردن است.
من تصمیم گرفتم خاطر نجات مدیرصاحب، با اردوی ابلیس جنگ کنم، تو جسارت داری؟
آلتین آی گفت: روح من بسته به روح یار من است. اگر که فداکاری وجود نداشته باشد، عشق چه ارزشی دارد؟
در هر مشکل آماده ام تا دلداده ام را نجات بدهم.
اگر که برای وی این خدمت را کرده نتوانم و وی تسلیم به شیطانی ابلیس شده دوزخی شود وجدان ام من را راحت نخواهد ماند.
من حاضرم خاطر یارم هر چه امکان دارم فدا کنم.
آرتین سوی مولوی صاحب دید پرسید: یا شما دوستان؟
همه شان گفتند ما یکجایی آمدیم بناً سرنوشت ما مشترک است. روی این حقیقت تا نجات مدیرصاحب مجادله می کنیم.
ما از شیطانی ابلیس هراس نداریم.
آرتین به سرباشی کارخانه هدایتها را داد و بعد به آتمین اش سوار شد و دیگران نیز به آتمین های شان  سوار شدند و سوی منطقه ای پرواز کردند در او منطقه منزل دوست آرتین بود.
در مسیر راه آلتین آی در زبان زمزمه می کرد. او یاد از خاطرات گذشته نموده می گفت: روزیکه در بالکن منزل، سر سریر نیمه خواب بودم، پنهانی آمده بودی بی صدا، از گونه ام بوسیده بودی و من با هراس و هیجان بیدار شده بلند شده بودم، گفته بودم ترساندی ظالم هستی.
گفته بودی کاش هر زمان چنین من را تو بتراسانی.
لبان ظریف نازنین ات را کاشکی به روی من گذاشته، از طی دل ببوسی و من از این حال با هراس بیدار شوم و او لحظه عبیرپونه بوی ات را بوی کنم و او بوی، من را مست کند و از شهد لبانت برایم شراب بسازد.
چونکه همه آرزویم با تو بودن است عزیزم
 
اگر اشارتی ز چشم تو دلبر مــی رسد
آب حیات از چشمۀ کوثر مــــــی رسد
توکه چراغ روشن شبهای تاریک منی 
برایم از نور تو نور به سر مـــی رسد
 
      می گفتی عشق همان بلای است که از آسمان پایان شده باشد و تو جای برای گریز نداشته باشی، جز تسلیم شدن چاره نداشته باشی
 
سِحِر جادو عشق طلسـم زیبا
به سرسرکه رسد هنرش بلا
  
      من که تو را شناختم به یک بلا تسلیم شدم چونکه تو بلای جان من هستی.
من با همه تلخی هایم بر شیرینی تو اسیر هستم
 
من خواست آنرادارم که مااشتباه کنیم
باردیگر به چشمان هم صـد نگاه کنیم
ما در سـفرۀ عشق گناهکار بزرگ یم
بیا که بار دیگر بار بار گــــــناه کنیم
 
      می گفتی حرمت عشق معتبرتر از آن است که من از عشق سخن بگويم لاکن عشق رازی است ميان من و تو.
 
عشق هرجا شگوفه کند آنجا گلستان
در زمین خشک، او یک بوســــتان
با آتش دلــــــکش اگر دل را بگیرد 
با درد سوختن دل ســــــویش روان
  
      می گفتی هر لحظه که به چشمان زیبای تو می بینم، مثل چشمان شمع ها که خاطر پروانه ها اشک می ریزند، از خوشی دیدن چشمانم تر می شوند. خوب شد که تو تولد شدی به تقدیرم
 
پروانه که به سوختن شمع میگریه تاسحر
چو چشم شمع منم پروانه وار اشکـم بحر
 
جنت ـ 58
 
      می گفتی هميشه سختترين نمايش به بهترين بازيگر تعلق دارد. نقش تو را که در عشق دیدن دارم، به مراتب بازیگر قوی بودن را بیان  دارد. در مقابل تو فقط منی مطیع!
 
نذرکردم مال خود راهرچه دارم مال تو
من مطیع ام تو خدا همـــــه بر اقبال تو
این همه جنون دارم هــوس به دل آرزو   
زلف شب را شانه دارم تا سحرخیال تو
 
      می گفتی تو را که شناختم عشق را از نگاه کودکی ام ديدم با دیدگاه معصومانه، چون دنیای يک کودک. 
از لرزۀ پسری، عشق را دیدم از قدرت بغض، تکلم نداشت، نه توان بر حرف زدن و نه امکان گریستن.
چونکه غرور مردانه اجازه نمی داد گریستن می کرد، فقط چشم از دور به دستها دوخته بود، خیره گشته بود تا شاید مسافرش باز گردد.
عشق را در رسم دخترکی دیدم بر آسمان نگاه کرده تصویر پدر را در دفترش نقش می بند. از اینکه گفته بودند پدرت به آسمان رفته است.
عشق را از چشمان يک نابينا دیدم، شخصی که در طول عمر نتوانسته خود را ببیند، لیکن با چشم دل، همه را می دید.
همه قدرت عشق توست که از چشم عشق دیدن دارم
 
من کاش که پیر شـوم در بغل تو
با زلف تو اســیر شوم دربغل تو    
پائیز رســید بهار من در نبود تو   
ای کاشکه من گیرشوم دربغل تو
 
     سوی منزل دوست آرتین که می رفتند، آلتین آی غرق با خود بود و در دل با عاشق اش صحبت می کرد که زیر لب سروده ها و سخنان شیرین یار را تکرار می کرد.
هر چه در زیر زبان می گفت هرکس خبر می شد چونکه سیستم در جنت این منطق را داشت تا غیبت رواج نشود.
غیبت بدترین صفت است که یک انسان را اسیر می گیرد. خدا در سوره حجرات در آیت 12 می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده‏ اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها گناه است; و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید; و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید; تقوای الهی پیشه کنید که خداوند توبه‏پذیر و مهربان است!»
بناً یا او زمزمه نمی کرد یا دقت به زمزه ها می کرد تا او غیبت نمی شد. او از عشق زمزه داشت از خاطرات شرین.
دلاورخان از نزدیک آلتین آی پرواز می کرد دقت به زمزمه ها داشت، لیکن نزاکت را رعایت می کرد تا آلتین آی را دل آزرده نسازد.
منزل دوست آرتین در بین بحر بالای خشکه بود. او منطقه پر از جنگلات بود که هر نوع از درختان با مختلف میوه و گلها را داشت. در جزیره با شمول منزل دوست آرتین، محدود چند خانه موجود بود.
بهای هر مسکن به اندازه چندین بار قیمت دیگر منزل های سایر مناطق بود. در او محل که رسیدند در راه، آب بحر همه شان را بر خود جلب جذب کرد. از این خاطر که غنی از مختلف جاندارهای رنگارنگ بحری بود. مخصوص برای طبیعت جنت آفریده شده بودند.
با رنگ های مختلف زیبا که نقش آب بحر را شکل داده بودند، به یک کلام معجزه را بیان می کردند. زیرا عقل در شناخت علم او منطقه ضعیف بود.
آلتین آی با چشمان زیبا به او قشنگی می دید لیکن دید قلب اش سوی یار می تپید.
او به ماهی ها دیده گفت: چه خوشبخت هستید با یار با حریت در بین آب شنا دارید!؟
ما در عشق نماز اش را خواندیم لیکن همین لحظه چقدر دلتنگی دارم از نبودن یارم آیا می دانید؟
او جانم که به چشمانم می دید می گفت: چه کردۀ با این دلم که هیچ کس برای من تو نمی شود؟
 
جنت ـ 59
 
همه خنده هایت برایم پسند شده است و همه گریه هایت...
شادابی های تو برای من انفاس بهار را تحفه داده اند تا اسیر مشک بوی تو باشم.
او پونه بوی تو، اگر که روزی بی حوصله هم باشی، او دلتنگی هایت را هم، برای من زیبا می سازد.
 
حکایت زیبا زبوی زلف تو برسرم
ازبوی جان تو خوشـــی ها بر برم
 
      هر دقیقۀ حیات من پر از ازدحام از عشق تو شده است که عشق ـ عشق شده است.
بیا برای من صدای خوشی من باش
 
دعا از عشق می خوانم بیا ای سر و جانم باش
ملـــک ها نور بپاشن با او نور یک نشانم باش
چه خوب شیرین میخوانم برت وصف زیبایترا
همه تاثیر شهد توست بیا تو ریحــــــــــانم باش
نمیخواهم جز از عشقت حیاتی در جهان باشـم
همه شوقم هنر توست بیا تو جــــــــــانانم باش
مرا کیفی به سررسید ازاوچشمی خمار ریزت
نماز عشـقکه میخوانم بیا تو آســـــــــمانم باش
 
      فاصله های طولانی که بین عاشق و معشوقه انداخته می شود، فقط با یک پیام ساده و کوتاه می توان پر کرد؛ کافیست بگویی هنوزهم دوستت دارم.
او نگاه های تو که همیشه دوستت دارم را دارند، مرا بیشتر عاشق تر می سازند او لحظه زندگی معجونی می شود با لمس دستان تو و با حس عشق تو...
 
دوای جانم را بده از او عشـــــق آتشینت
مرایک باره مست بکن باتصمیم آخرینت
 
      نبودن معشوقه برای ریختن اشک برای یار یک بهانه است لاکن علاقه دارم همیشه از دیدن تو با شوق اشک ریزی خوشی کنم. به این شکل می گفت ای ماهی ها با سرودیکه از قلبش برای قلبم می رسید.
 
طلسم زعشق تو اهل ســـَـحَر من شده ام
باچشم ترم تا به سحرآب کوثرمن شده ام
شب وروز ازهجرتو،حزندارم ازدست تو
نازچشمان زیباست زیروزبر من شـده ام
 
      می گفت من کی ام می دانی؟ شبها برای اینکه تو را به خواب ببینم با التماسها از خداوند می خوابم تا تو مهمان من در خواب هایم باشی.
وقتی دست هایت را می گیریم دست هایم می لرزند قلبم با تپش زیاد می تپد
 
بهاردردیدۀ من نیست جزءعکس رخیت
با دیده جانم مــــی لرزد از چشم آتشین
 
      ساده ترین کلام دوستت دارم گفتن است شنیدنش همچنان! لاکن دانستن این کلام چه اندازه مشکل است می دانی؟
من این دشواری را قبول کرده درک کردم که می گویم دوستت دارم.
اگر می دانستی که چقدر تو را می پرستم، همه عمر نگاهت را برای من می دوختی تا من با سکوتی نگاه های تو، راز یک عشق بزرگ را بر عرش خداوند می بردم
 
تولاله سرخ چون شعرناب مــی خوانم تورا
بیقرار دل من از دل بیتاب مــی خوانم تورا
سحر و شام هر شب باران ز غـزلــــــــــــم
ترانۀ دل که با ســــرود شتاب میخوانم تورا
 
جنت ـ 60
 
      می گویند باران که ببارد بوی خاک را بلند می کند لاکن در دیار من، باران که ببارد برایم عطر خاطره های عشق تو را بلند می کند.
هر داملۀ قطره های باران تصویر عشق را نمایان می سازد مثل یکه قطره ها از رنگ های تابلو باشد به دست نقاش برای نقش زیبا تبدیل شده باشد.
لاله ها که غنچه شده باز می شوند، هر قطره از باران که بر رخسارشان می ریزد، روی تو را به رخ من می زنند چونکه تو لاله روی یک زیبا هستی در حیات من
 
ازبهرروشنی ات چشم برخسـارت افتد
لاله رخسارتوست باده در جام می افتد
 
      صدایت مرا آرام می سازد. دست هایت دستان سردم را گرم می کنند. چشم هایت نگاه های عاشقانه را برایم یاد می دهند.
مثل امواج دریا هستی همیشه ساحل قلبم را در میان خود می گیری.
چون قطره های باران، دنیای کویر من را شاداب از طراوت می سازی. به این شکل می گفت با سرود، ای ماهی های قشنگ این یار! 
 
     یک باربرسینۀ من ســـــررا توبگذار 
از تپش قلبم بشنو عشق را ازاین کار
بگذار بگــــویمت ازاین دل شیفته ام 
عمرم پائیز شــــــد بدان یار زهردار
 
      در منزل دوست آرتین که رسیدند، خانه بین درختان پر از میوه بود. صحن حویلی با گل های زیبا مزین بود. خانه در موقعیتی قرار داشت در نزدیکی آب در بین جزیره بود. او زیبا با شکل سه ضلعی بود.
مثلیکه بین یک تبوک خانه کک کوچک بازی طفلانه سه ضعلی باشد و تبوک پر از آب باشد و تبوک در سر سفر باشد و مجلل از هر نوع خوردنی ها باشد به او شکل زینت داشت.
منزل شکل تبوک بزرگ را داشت و از قسمت تحتانی بین تبوک، شراره های کوچک بود نهایت زیبا.
آب به تبوک می ریخت. تبوک که از آب پر بود لبریز شده از هر سو به زمین می افتید که شراره زیبا را ساخته بود.
آب ریخته شده که در قابها می رفت، در او قابها پر از انواع گلها بود.
در او منطقه خانه ها همه سه ضلعی بودند؛ بین شان نور و انرژی را ردبدل می کردند. نور را که رد بدل می کردند خصویات ویژه داشتند در دنیا نبود.
چونکه نور گرفته را چندین بار قوی ساخته برای همدیگر سرویس می کردند بدین اساس انرژی را به مقدار زیاد به گونه اتوماتیک، خود خانه ها تولید می کرد.
بیرونی خانه ها از دو مواد ساخته شده بود، بیشترین آن از نوعی شیشه ای بود از نور خورشید انرژی را جذب می کرد و تبدیل به انرژی قوی می کرد و از او انرژی در هر ضرورت استفاده می شد.
از نور شمس که از طریق اقمار اش می تابید، خانه ها برای یک دیگر همکار می شدند تا انرژی مورد ضرورت شان را مکمل بگیرند.
بخش دیگر قسمت بیرونی خانه ها از سنگ های قیمتی رنگه تنظیم یافته بود. ویژگی که سنگها داشتند، برای زنده نگه داشتن وجود انسان، در مقابل خسته گی نقش بازی داشتند. راروهای قشنگ بین حویلی منزل عقل اریبی داشت کمک کننده به انسان.
طوری ساختار داشت از قدم زدن بین قاب های پر از گل، برای انسان هیجان خوشی را می بخشید. از لب بحر تا خانه، راه که وجود داشت، تونلی بود از زیر زمین در قسمت تحتانی منزل می رسید و با لفت سرباز به هر طبقه منزل رفته می شد.
جالب یکه بود لفت از منطق آتمینها ساخته شده بود.
یعنی در هوا معلق بود و با اشارت با عقل در هر طبقه و در هر منزل در نزد هر اطاق رفته می توانست.
لیکن آرتین شان با آتمین های شان مستقیم در بالکن منزل دوم رفتند چونکه دوست آرتین در آنجا منتظر بود.
 
جنت ـ 61
 
مهمانها با بلندترین سویه استقبال شدند و از جناب آرتین برای دوست معرفی شدند.
حکایۀ آلتین آی از زبان خود او گفته شد و چه اندازه با اراده بودن و پشت کارداشتن خاطر نجات یار از زبانش بیان شد.
 
      دوست آرتین با ابلیس دو مرتبه جنگیده بود، بدین اساس هر باریکی را که در مقابل اردوی ابلیس مجادله کنند او می دانست.
منطق یکه بود نزد طبیب نرو پیش سرگذشت برو بود.
برای مهمانها خوان مجلل ترتیب شد با انوع غذاها و نشابه ها و میوه ها یک بساط عالی بود. در سر سفره همه که حضور پیدا کردند آلین آی با چرت در سالن نشسته بود و از چشمان برای یار اشک می ریخت. آرتین خواهش کرد تا سر ادیم تشریف بیاورد و دل را خاطر راحت بدهد به هر صورت در این جنگ، موفقیت بدست آورده عاشقان را به مقصد شان می رساند. آلتین آی که در صندلی در میز غذاخوری می نشست، دوست آرتین دست اش را گرفت گفت: خاطر جمع باشید برای کسی که خاطر عشق جسارت پیدا می کند و تپیدن می کند خدا همکار است.
در او اثنا دکترجان حکایت حضرت سلیمان و مورچه را گفت: روزی حضرت سليمان مورچه ای را در پای کوهی ديد که مشغول جابجا کردن خاک های پايين کوه بود. از او پرسيد: چرا اين همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه جواب داد: معشوقم به من گفته اگر اين کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسيد و من به عشق وصال او می خواهم اين کوه را جابجا کنم. حضرت سليمان فرمود: تو اگر عمر نوح را هم داشته باشی نمی توانی اين کار را کنی. مورچه تبسم کنان گفت: تمام سعی ام را می کنم چونکه آرزو دارم همت ام را برایش نشان بدهم.
حضرت سليمان که بسيار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود، برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدای را شکر می گويم که در راه عشق، پيامبری را به خدمت مور در می آورد.
آری در مقابل جسارت و همت هر زمان خداوند پیغمبر روان می کند.
 
      غذاها خورده شد و نوشابه ها نوشیده شد، نوبت رسید تا دوست آرتین با جزئیات چگونگی جنگ با لشکر ابلیس را معلومات بدهد. آنها در اطاق تحتانی منزل رفتند. در آنجا دوست آرتین کروکی منطقه ابلیس را آماده کرده بود. او از سر نقشه اطلاعات دقیق داد و از هر نوعی از سلاح دست داشتۀ لشکر ابلیس آگاهی داد.
او شیوه جنگیدن قوای ابلیس را گفت و اراضی منطقه را معرفی کرد. در کدام نقطه کدام سلاح را مقابل اردوی ابلیس استفاده کنند را دقیق معلومات داد. او هر نقطه از ضعف ابلیس را گفت و پرسید سوالی دارید؟
هر کی پرسشها کرد و جواب های با منطق شنید.
دکترجان پرسید: تا منطقه ابلیس می توانیم از آتمینها استفاده کنیم؟
دوست آرتین: برای تان پیشرفته ترین آتمین های مسابقات رزمی را آماده ساختم. آنها از تکنولوژی پیشرفته ساخته شده اند. آنها بسیار دقیق با پرگرام عیار هستند لاکن شما در مسیر راه مجبور می شوید از بین کوه عبور کنید. کوه پرماجراترین مکانی است که تکنولوژی آتمینها خاموش می شود. از این خاطر که بین کوه موادی وجود دارد برای عقل جهاز تاثیر منفی دارد و برای مدتی که در او محل هستید، آتمینها را غیر فعال می سازد. شما ناگزیر می شوید پیاده رویی کنید. در وسط همان راه در مکانی می رسید در بین راه جر بزرگ را می بینید. او جر سرپریز ی دارد که اگر دقت نکنید برای تان جهنم را می سازد.
او جهنم قسمی است: در دو استقامت، کوه که دریدگی را احاطه دارد، قوا جاذبه عجیبی دارد، اگر که نقطه تصادم جذب قواها را پیدا کرده نتوانید به یک طرف کشیده می شوید. پس در او محل که رسیدید نخست دقیق بررسی کنید و منطق را روی کار آورده عبور کنید.
 
جنت ـ 62
 
فراموش نکنید در وسط خالیگاه در جر هر جسم معلق ایستاد شده می تواند. شما از سر جسمها عبور کرده می توانید اگر نقطه تصادم قوه ها را پیدا کنید. از اینکه او نقطه تقاطع از قواهای جذب است، اجسام، ساکت و ایستاد شده می تواند. پس یگانه شانس عبورتان از آنجاست مگر او نقطه نهایت نقطۀ ضعیف است، لاکن ناممکن نیست.
بدین اساس در آن جا که رسیدید، با دقیق بررسی نموده و محاسبه نموده از محل بگذرید. از اینکه خصوصیات سنگ های او نقطه کوه، همیشه در حال تغییر است، پس ویژگی همان زمان را در نظر بگیرد.
 
     دوست آرتین بعد از معلومات دقیق سرپرایز دیگری داشت که همه را خوش ساخت. یعنی البسه جنگ را آماده ساخته بود. خصویات یکه البسه داشت، با ویژگی جالبی بود از پیشرفته ترین تکنولوژی جنگ ساخته شده بود.
البسه از متاعی ساخته شده بود در مقابل گرمی و سردی و در مقابل هر نو مرمی خصلت دفاعی داشت. او حرارت وجود بدن را و بیرون از وجود بدن را در نظر گرفته انسان را محافظت می کرد. در عین حال مجهز با انواع از سلاحها بود. سر شانه ها و در دو قسمت دست و در زانوهای پا او سلاحها داشت؛ کوچک لاکن تاثیردار بود.
سلاحها از انرژی که در فضا موجود بود مرمی را می گرفتند. آنها مرمی را طوری از انرژی می آفریدند، مواد مخصوص داخل سلاح او انرژی را برای مواد نابود کننده تبدیل می کرد. نوعی از تنکولوژی بود کسی تا او زمان ندیده بود. آنها را دوست آرتین از مهمترین اداره جنت بدست آورده بود.
البسه با نقاب شیشه مانند که از جسم دیگری ساخته شده بود، شفاف لاکن مستحکمی که در مقابل هر نو مرمی دشمن روی را محافظت می کرد پوشیده می شد. او با آتمین مخصوص که برای مسابقات و برای شرط های جنگ ساخته شده بود، مکمل هر کدام اینها را فرد جنگی می ساخت.
آرتین پرسید: آتمین هایکه یادآور شدید همین جا اند؟
دوست اش گفت: نخیر آتمینها را از جای دیگری می گریم.
 
      البسه های جنگ را گرفتند و سوی مکانی پرواز کردند آتمین های جنگی در آنجا بود. در آن موقع که رسیدند دوست آرتین خواهش کرد منتظر باشند. خود او در ساختمانی رفت کسی بدون اجازت داخل شده نمی توانست؛ آنجا مکانی بود مخصوص.
آنها در فضا بلندتر از چند متر از سر زمین جنت با آتمین های شان منتظر شدند و همصحبت بودند.
آلتین آی سوی تپۀ دید آب شرشره زیبا را برای گردنه زینت داده بود، لیکن کوهپایه سبز نبود. او از سنگی ساخته شده بود سرخ و لاجوردی خط ها داشت مثلیکه وجود سرخ باشد رگ ها لاجوردی.
از چندین استقامت از بالای کتل، آب زلال برای پایانی پشته نشیب بود. در آنجا در وسط کوهپایه شلاله ای قشنگ را نقش داده بود خیلی زیبا بود. در پایانی شرشره، حوضی بود پر از مختلف رنگ ماهی های جنت.
آنها از بالا دلربایی جالب را بر بیننده مساعد می ساخت.
آلتین آی نزدیک تپه شد و آتمین اش را در موقعیتی هدایت داد تا دست اش به آب برسد. او دست اش را تر ساخته به دو طرف گلو مالید و در حوض یکه زیر کوهپایه بود، دیدن کرد. او رقص ماهی ها را دید خیلی جالب بود، لیکن عقل او برای سرنوشت یارش گره خورده بود. او در چرت رفت خاطرۀ از یار را در ذهن آورد به دل گفت: خوبترین ترجمان کسی است سکوتی من را برای دیگران ترجمه کند. حال که با سکوتم یار را می جویم، کی است این حال من را برای دیگران ترجمه کند تا هر کس بداند چه اندازه دوستش دارم را؟!
هر لحظۀ سکوتی ام تلخ یکه، گویایی دوست داشتنی شیرین را بدوش دارد.
 
اسمت درزبان و دل گریه ـــ گریه
غصه وغم دارم تاثیرش بلیه ـ بلیه
 
      عجیب روزگاری دارم، یار که در سینۀ من، عقل من واسۀ شده است خاطر دلدار پر می زند بی قرار مگر خسته ناپذیر.
 
جنت ـ 63
 
من شعر سکوت ام را در گوش یار می فرستم چونکه ریشه های عشقم در قلب او دویده.
من که ساکت بودم بی قرارم کرده بود، وقتی در عشق او بی قرار شدم درک کردم او زندگی من است.
 
گفتند شکستن دل رسـم آدمها
ولی فرشتۀ دیدم بـا رسـم وفا
تفسیر عشق زدیدن او دردل
افتید دیدم از رســـــــــم شما
 
     می گفتی گل اگر چشم اش را خود باز کند مرگش نزدیک است باید محبت بلبل با گل باشد، تا ظالمی عمر کوتاه اش را نداند.
هر زمان که چشمانم را با مهر تو باز می کردم، لحظه های کوچک حیاتم با خوشی ها زینت بسته می شدند.
 
ازنگاۀ مست تو دل من شــاد میشود
اوجمال خوب توست دلم آباد میشود
 
      یاد تو که همیشه گل های عقلم بود، لحظه های زندگیم، رنگی شده بود جزء از دور بودن تو چیزی مرا آزار داده نمی توانست.
می گفتی دلم با دیدن تو روزۀ عشق را گرفت، غیر سیمای تو بر رخی هیچ گلی دیدن نکرد و منتظر نشست تا افطارش را سبب شوی.
تاثیر روزه عشق تو بود هر شب میان رویاهایم بودی، حال درک کن، برای افطاری، دست ام را بگیر تا رویاهایم تعبیر شود که می گفتی عشق ما تفسیر شود باز برو
 
عشق ما تفسیر شــــــود باز برو
دلم از تو سیر شـــــــود باز برو
در میان رویاها هر شـــب تویی
خواب ما تعبیر شــــــود باز برو
لحظه هایم بی توخزان می شوند
صبر کـن کمی دیر شود باز برو
غنچه هستی گلـــی نو شگفته ای
دل برنایت گیر شــــــود باز برو
بلبل ام بر عشق تو من ســـوختم
عشق ما تفسیر شــــــود باز برو
 
      بر چشمانم می دیدی می گفتی در نگاهت چیزی خوبی را می بینم، مثلیکه بعد از یک غم آرامشی پدید آمده باشد مانند یک لبخند زیبا.
می گفتی در دل آرام ساکتم نگاۀ زیبای تو بیتابی می دهد مانند گلی که از خواب زمستان نو بر شگفه کردن بیدار شده باشد، در محوطه ای یک عندلیب خسته از سردی زمستان.
 
بــــــی تو دل را سپارم او هنگام پائیز
چونکه نگاه های توست دلم برت آویز
 
      من آن ام که بین عشق اشک می ریزم، اشک خوشی و اشک نا خوشی.
اگر تو را شاد بینم چشمانم از خوشی اشک می ریزند. اگر معلول بینم از بی طاقتی دلم، چشمانم اشک می ریزند چرا خوش نیستی گفته.
من که بین عشق اشک می ریزم مانند ماهی که در عمق قلب آب اشک بریزد.
روزی ماهی به آب گفت: تو نمی توانی اشک های من را ببینی چونکه من بین آب هستم. آب تبسم کنان گفت: لاکن من می توانم اشک های تو را حس کنم، از این خاطر که تو بین قلب من هستی.
آری من بین قلب عشق اشک می ریزم خاطر تو.
می گفتی عشق از مایۀ می است که مستی و دیوانگی ست
 
جنت ـ 64
 
مایۀ عشق ازمــی است مستی ودیوانگی 
صبرکم وبیتابی ست اخلاقش بی خانگی     
بیداری ها تا سحر از روش کـــــــار او  
بزم پروانه و شمع ازنورش افســــانگی  
توبه های زاهدی ز قانون او پیــــــــــدا
   بت پرستی امر او کـــــــار او ویرانگی
 
روی دلبرغرق شدن دل رابه دریا زدن
برده شدن راۀ او یک نوعی بــی لانگی  
به پنجۀ تار عشق اســـــــیر و دیوانه ام
رۀ نجات ندارم از دل پروانگــــــــــــی
 
      می گفتی شبی فرشتۀ را برای مواظبت تو فرستادم، لاکن تو را خواب دیده برگشت کرد و گفت: در قانون خداوندی هیچ فرشته از فرشتۀ دیگری مواظبت کرده نمی تواند.
 
درچشمانت صد شعرغزل فرشته
اوقانون خداست زیبایی ها آرسته
 
      یادت بهار من، اسمت در اندیشۀ من، عشقت که در قلب من است هر سخن تو در دفترام نوشته است که آرزوهایم را بیان می کند.
عشق بلای است که برای فراموش کردن اش، عشق تازه را باید پیدا کرد، وقتی هر طرف را خاطر عشق من، سد کرده باشی، آیا نمی ارزد که عشق ات را هر زمان تازه بگویم!؟
 
عشق تو که درب دل را باز کرد
باصدای دل نشین دل رافرازکرد 
 
      با او چشمان قشنگ صحبت کن، اگر که دروغ هم بگویند زیباتر می شوند.
 برای بیشتر زیبا شدن، دایم دروغ بگویند بگویند «دوستت دارم همیشه.»
تو تنها درخت زندگی من هستی
می گفتی
 
بین رویاام هرشب جستوجویت مــی کنم
در خیالات غرق شده  آرزویت مــی کنم
بیقرارم همچوواسه اشکریز درگرد شمع 
جان را درخدمت داده پیشرویت  می کنم
 
      آلتین آی غرق با خاطره های یار بود، دلاورخان با آهستگی در نزدش آمد بی صدا مگر با حس همدردی.
آلتین آی که متوجه شد دلاورخان نزدش است، چشمان تر شده از اشک را پاک کرد پرسید: آتمینها را آوردند؟
دلاورخان: آری منتظرتان هستند.
آلتین آی می خواست که آتمین اش را فرمان بدهد تا نزد آرتین شان بروند، دلاورخان گفت: منظره حوض از بلندی جذابیت خوبی دارد. آلتین آی با اشارت سر تایید کرد و گفت: اگر مقابل ابلیس موفق شدیم، قول است، مه شما را در محل های می برم نهایت گیرایی از طی دل دارند بسیار قشنگ هستند.
دلاورخان تشکری کرد گفت: مطمئن باشید حتمی پیروز می شویم و پرسید: یا یزنه مخالفت کند؟
آلتین آی تبسم کرد با تبسم نرم صحبت کرد گفت: وی برای من ایمان دارد می داند هر کارم سنجش شده با فرهنگ خانوادگیست.
دلاورخان پرسید: ببخشید شما عروسی کردید؟
آلتین آی با تبسم گفت: ما نامزاد هستیم. تصمیم داریم به زودی در میز نکاح برویم اگر یار از چنگ ابلیس نجات یابد.
دلاورخان با معذرتها پرسید: آیا مراسم نکاح تان با فرهنگ دینداری اسلامی ما مساعد است، یا کدام شیوه دیگر؟
آلتین آی خندید گفت: با نکاح مروج دینی تان تفاوت بزرگ دارد لیکن با فرهنگ دینداری کتاب مقدس تان یکی است.
دلاورخان حیرت زده شد پرسید: چه می خواهید بگوید؟
آلتین آی کمی مکث کرد و گفت: در هر جامعه اگر که بررسی ها و مطالعه ها و کاوش ها موجود نباشد، هر کی بسته به رسم و رواجی می گردد تصور دارد بهترینی های از بهترین در دنیاست.
 
جنت ـ 65
 
از این که او رسم رواج ها، عقل شان را اسیر می گیرند، انسان، با غلامی، عقل اش را در خدمت رسم رواج ها می گذارد. او زمان خطاها پی در پی جامعه را تسلیم می گیرد و کسی که مقابل اشتباه ها حرفی بزند، از جانب مردم او جمعیت، رد می گردد.
از اجتماعی که شما آمدید، در مقطع زمان یکه زندگی دارید، فرمان کتاب تان در این مسئله بین دیندارهای تان اهمیت ندارد. به کلتوری حبس شده هستند کاملا به ارزش های کتاب مقدس تان، او کلتور ضد می باشد. بدین خاطر فرماندار زمان تان و مکان تان، فرهنگ دینداری عقل تان است، نه کتاب مقدس تان.
بدین لحاظ با نکاح ما تفاوت بزرگ دارد.
اگر صلاحیت در این خصوص، مربوط به فرمان خدا در جامعه تان می بود، رخسارۀ حیات تان چهره دیگری را برای خود می گرفت. از این سبب که خداوند حاکمیت همه حقوق زن را، برای خود او زن داده است که در میز نکاح می رود. لاکن در جامعه تان هرگز این فرمان تطبیق نمی گردد.
پروردگار در سوره نسا، در آیت 4 قرآن می گوید: «مهر زنان را در کمال رضایت به آن‌ها بپردازید، پس اگر چیزی از مهر خود را از روی رضا و خشنودی به شما بخشیدند، از آن برخوردار شوید که شما را حلال و گوارا خواهد بود!»
در جامعه تان در مختلف زمان کدام مولوی دین تان فرمان آیت چهار سوره نسا را تطبیق داده است؟
خبر دارید؟
آری فقط یک سند در دست دارید؟
در هیچ مکان و هیچ وقت فرمان خدا در جامعه تان از جانب مولوی های تان در این خصوص تطبیق نبود و نیست.
در عوض با چند روش سفسطه فرهنگ دینداری خودشان را از اسم اسلام مروج داده اند و دختران را که با کذابی با پول زیاد می فروشند، در حقیقت زن فروشی را در چوکات دین شان رواج می دهند و داده اند.
او عمل ضد اسلام را نکاح اسلامی گفته اند.
اگر فرمان خدا تطبیق می شد، از هر دختریکه ازدواج می کرد پرسیده می شد، حقوق مادی و معنوی ات را که خدا در قرآن «مهر» گفته است، به چه شکل تقاضا داری؟
آیا کدام بخش اش را برای مادر و یا پدر می بخشی؟
اگر که حقوق معنوی دختر ازدواج کننده، در نظر گرفته می شد، هر دخترتان با رضا خود ازدواج می کرد. او زمان نکاح شما فرمان خدا را بیان می کرد. در او هنگام می گفتم آری با نکاح ما جنتی ها یکی است.
از این سبب که ما در جنت با رضایت خود در میز نکاح می نیشنیم و قبل از میز نکاح برای همدیگر اشتیاق خواستها را بیان می کنیم.
هر دختریکه علاقمند در ازدواج باشد، مستقیم برای جوان یکه با او همسری می کند، شرط های حقوق اش را آشکار بیان می کند و بدون مداخله دیگران، بین دو ازدواج کننده توافق صورت می گیرد. از این خاطر که زندگی با خوبی هایش و با زیشتی هایش دو جوان را در بهر خود می گیرد و فرد سومی اگر مادر هم باشد در بهر نمی گیرد چونکه امکان ندارد در روزهای خراب آنها مددکار باشد.
چونکه ممکن نیست.
بدین خاطر خدا در کتاب مقدس ازدواج کننده را صلاحیتدار ساخته است نه پدر نه مادر نه کس دیگر را حتی پیغمبر را!
دیگران همکار شده می توانند، نه اینکه از اسم والدین، زن را با بهای بلند چون حیوان بفروشند.  
دلاورخان یک آه کشید گفت: حقیقت را می گوید.
هر دو نزد آرتین شان رفتند که همه منتظر بودند.
 
    آتمین های نو که مخصوص نبرد با اردوی ابلیس تدارک شده بود، با سلاح بزرگ دست که اسمش آذرکمان بود آورده شده بود. گفتند در بالای تپه سر کوه می رویم و تا آموختن استفاده آتمین های نو و استعمال سلاح ها، چند تمرین می کنیم.
 
جنت ـ 66
 
در بلندی پرواز کردند و در سر کوه رفتند و در یک کتل موقعیت گرفتند. انتها نهایی کوه با برف پوشیده بود و خیلی هوای سرد داشت.
او کوه مهمانها را حیرت زده کرده بود، مولوی صاحب پرسید: این چه سِر است در هر استقامت زمین جنت، هوای گیرا وجود دارد که حیات را دلربا ساخته است و به گفته شما که اقلیم هر زمان بهاری است، چگونه می شود در سر کوه برف باشد؟
آرتین خندید گفت: هوایکه سر زمین جنت است، برایش ویژگی بهاری را سردی سر کوه ها داده است. میلیونها شرشره زیبا را، آب برف کوه ها زینت بخشیده است. چونکه در وسط گرمی و سردی، زمین جنت قرار دارد که دلانگیز شده است.
فراموش نکنید همیشه تبخیر مقدار زیاد آب را در فضا می برد، در قسمت بالایی در کیهان.
او آبها از آنجا برف شده در سر کوه ها می ریزد. چونکه در بلندی هوای سرد وجود دارد؛ بسیار ظریف لاکن دایمی.
هم اکنون ریزش برفی را می بینید برای انسان ناراحتی نمی دهد، لاکن بدون وقفه ادامه دارد و در پایانی که نزدیک به زمین جنت است، آب تبخیر شده باران شده میرزد. لیکن با حرکت باد بارش در منطقه های مختلف با زمانی گوناگونی این حادثه صورت می گیرد.
خصوصیات دیگری که کوه ها در جنت دارند، به حرارتی ساخته شده اند، به همان اندازه که برف می بارد نزدیک به او مقدار از پایانی برف های جمع شده، آب شده در زمین جنت می ریزد.    
کوه ها که در دنیا همیشه در حرکت هستند، در جنت هم این منطق وجود دارد. این ویژگی برای جنت، گوناگونی زیست را سبب شده است و از این که بطی، این عمل صورت می گیرد، بسیار با آهستگی برای زندگی تاثیر دارد؛ انسان درک کرده نمی تواند.
خصوصیات زمین جنت که همیشه در تغییر است، نو آوری های زیاد را ارمغان داده، برای حیات دلچسبی را میدهد. از این خاطر که انسان با ارگانیسمی ساخته شده است، دو باره سازی از ویژگی وی می باشد؛ مخصوص زندگی برای جنتی ها.
این خصلت کوه ها در دنیا سبب شده است، زمین دنیا همیشه در تغییر باشد.
اگر که قطبها امروز در مکان امروزی باشند، میلیونها سال قبل در نقطه دیگری بودند.
اگر که امروز کوه ها مکان مشخص شان را داشته باشند، در دیروز شان جای دیگر داشند و در فردا، در محل دیگر می روند.
اگر که امروز زنده جان های چون انسان موجود باشند، میلیونها سال قبل آشیانۀ حیوان های بزرگ بود.
اگر در دیروز دنیا، انسان می بود، حتمی درازی قد چند برابر و جسامت چند برابر امروز را داشت چونکه در دیروز دنیا، اکسیژن قوی وجود داشت.
همه سبب حرکت کوه هاست که هر چه ره تغییر می دهد.
از اثر تاثیرات حرکت آنها، هر چه در دنیا در حال تغییر است. اگر بی حرکت باشند زیست از بین می رود.
در دنیا فعالیت خسته ناپذیر در داخل زمین دنیا وجود دارد. او فعالیت در سطح زمین برآمده گی را سبب می شود چونکه با فشار داخل، سطح بیرونی زمین را در همان جا که قدرت فعالیت فوق العاده دارد در برآمده گی سوق می دهد. بعد که او برآمده گی بزرگ شد، اقلیم همان منطقه دنیا را تغییر می دهد. بعد یک مجادله بین آب و فشار داخلی زمین شروع می شود. «آب تخریب می کند فشار داخلی در بلندی ـ بلندی علاوه می کند بمانند کوه هیمالیا!»
بالاخره حرکت داخل زمین رخ تغییر میدهد و او برآمده گی را که ما و شما کوه می گویم بدست ظالم آب تسلیم میدهد. او ظلم آب است او برآمده گی را نیست ـ نابود می سازد. این مجادله در هر نقطه از دنیا صورت پذیر شده می تواند. روی این حقیقت از اقیلم شروع هر چه در سطح بیرونی زمین دنیا در حال تغییر است چونکه داخل زمین همیشه در انقلاب است.
بدین اساس هر کتله در کائنات در مختلف زمان، قوانین ثابت همان زمان اش را دارد.
هیچ گاه قوانین ثابت در هر زمان دنیا، عین ثابت نبود و نیست و شده نمیتواند.
هر کتله در کائنات قوانین ثابت خوداش را در او زمان خود دارد.
 
جنت ـ 67
 
از این سبب که هر پدیده در حال تغییر است و این ویژگی مربوط بر زمین جنت هم است.
«در دنیا فزیکدانها در اشتباه بزرگ قرار دارند مطمئن ام از اشتباه شان دور شده منطق قرآن را می پذیرند.»
او زمان ادراک می کنند در کائنات چیزی ثابت نیست حتی قاعده های فزیک!
این منطق است در قرآن خداوند کوهها را در حال حرکت معرفی دارد. این حقیقت در سوره نمل در آیت 88 چنین آمده: «کوه‏ها را می‏بینی، و آنها را ساکن و جامد می‏پنداری، در حالی که مانند ابر در حرکتند; این صنع و آفرینش خداوندی است که همه چیز را متقن آفریده; او از کارهایی که شما انجام می‏دهید مسلما آگاه است!»
 
      زیست برای اولین بار در وسط خاک زمین به میان آمد؛ نه در روی زمین. چونکه در زمان های اولی دنیا، بارش وجود داشت لاکن آب در سطح زمین ایستاد نمی شد، تبخیر می شد.
یعنی باریش و تبخیر باسرعت بود.
از این خاطر که در او زمان، شرط ها هنوز به تجمع آب در سطح زمین به وجود نیامده بود و مقدار آب که در بین خاک زمین جذب می شد، سبب شد زنده جان ساخته شود.
«زیست در بین فشار قوی خاک او زمان دنیا به میان آمد با علم خداوند!»
از این خاطر که از تاثیرات فشار زیاد، خاک دنیا عمریکه از بی جانی به جانداری لازمی بود، کوتاه ساخت.
اگر در روی زمین این حادثه رخ می داد، طول عمر زمین برای تبدیل شدن بی جان به جاندار کفایت نمی کرد. بعد از اینکه در بین خاک زمین زیست پیدا شد، زندگی بین اقیانوسها انتقال پیدا کرد چونکه اقیانوسها شکل گیری شدند. بعد از آن مرحله، در روی زمین دنیا، زندگی شروع شد. فراموش نکنیم مطابق منطق کتاب مقدس، آدم نیز از این مرحله گذشته است. از این خاطرکه، زنده جان زمانی به آدم شناسایی شد، روح مخصوص از جانب خدا داده شد.
لیکن قبل از اینکه روح داده شود، زنده جان، مختلف مرحله را سپری کرد. کس احتراز داشته باشد کتاب مقدس را با منطق بخواند.
(خدا میتوانست زیست را با یک امر در همان لحظه بسازد لیکن نکرد. اگر می کرد در کائنات منطق امروز از بین می رفت. او با منطق امروز کائنات، هستی را آفرید. اگر چرا گفته پرسان کنید او خداست به این شکل خواست آفرید. مهم نقطه آن است منطق یکه ما در کائنات با چشم میبینم با منطق قرآن یکی ست یا در تضاد است؟ مهم این نقطه است. منطق قرآن بامنطق عملکرد کائنات کوچکترین تضاد را ندارد چونکه او کتاب خداوند است.)
 
      در کتاب، مرحله یکه به آدم تبدیل می شود، بیان شده است و او معلومات مرتبۀ است که هنوز برای تکثر انسان، شکم مادریکه هم اکنون موجو است، موجود نبود.
همی تغییرات از حرکت به میان آمده است.
خداوند غیر از خودش هر پدیده را در چوکات تغییر خوردن آفریده است. به این خاطر او در قرآن غیر خدا هر چیز را در حال تغیر گفته است. اگر این منطق را نمی گفت برای خود شریک را قبول می کرد.
برای اثبات این مطلب، کتاب مقدس تان از سر کوه ها برای ما الهام می دهد. این راز بزرگ را کتاب مقدس تان در زمانی بیان کرده بود، عقل انسان به درک اش ناشناس بود.
حتی عقل پیغمبر!
آری عقل انسان در زمان یکه کتاب مقدس نازل شد، مفهوم آیت مذکور را دانسته نمی توانست حتی عقل پیغمبر!
چونکه حکمت بزرگ تنها از خداوند است.
اگر که می دانستند، دنیای اسلام چهرۀ دیگری بر خود می گرفت. از این سبب که با این آیت، به دهها سوال جواب پیدا می شد. لیکن عوض تفکر کردن در سر آیتها، اسیر به زندگی عصرها قبل هستند و تسلیم برای حضرت هایکه خودشان شهرت دادند، می باشند نه کتاب مقدس!
یعنی در دنیای اسلام در زمان شما در عوض تسلیم بودن برای گفتار خدا، در هدایت های حضرتها اسیر بودند.
هدفم غیر از پیغمبر اسلام است.
چونکه تسلیم بودن به گفتار پیغمبر اسلام امر خداست یا بگویم امر خدا است که گفتار پیغمبر را قبول می کنیم.
منطق یکه در نظر گرفته می شود، اگر که از نام پیغمبر اسلام، حدیثی گفته شود، باید او گفتار مطابق به منطق کتاب مقدس باشد.
«در غیر آن ساخته از اشخاص و افراد می باشد نه از پیغمبر.»
 
جنت ـ 68
 
      دنیای اسلام از عصر 9 هجری تاریخ شما جهالت را در آغوش گرفت تا عصرهای بعد ادامه داد.
جهالت که در زمان شما رسید در اوج بی خبری از علوم بود. زیرا جامعه تسلیم گفتار حضرتها شد و با دهها مصیبت بدبختی دنیای اسلام، سبب زندگی سخت برای مردم اسلام گردید.
او مرحله با جنگها یک حیات زشت را سبب شد.
ناگفته نماند مطابق منطق کتاب مقدس، اسلام را تنها گفتار خدا تمثیل دارد.
آری تنها گفتار خدا اسلام است.
گفتارپیغمبر اسلام را از این که خدا امر کرده است قبول داریم.
بلی با هدایت خداوند پذیرش داریم.
باقی سخن هر حضرت، مربوط شخص خود او می باشد، هیچگاه اسلام را تمثیل ندارد.
فقط خود را معرفی دارد.
بلی تنها خودش را تمثیل دارد.
بعد از عصر شما بعد از رنجها و زحمتها خلق دنیای اسلام هوشیار شدند و دنیای اسلام از اثر پیشرفت علم، تحولات عمیق را در پیش گرفت.
با او ترقی دوباره به دوره عصر طلایی اش برگشت کرد چونکه مسلمانها به عقل و منطق تسلیم شدند.  
دلاورخان داخل صحبت شد گفت: ما او پیشرفت را دیده نمی توانیم؟
یعنی بعد از عصرما او ترقیات نصیب اسلام می شود؟
آرتین آری گفت و ادامه داد: بعد از عصر شما، بیشترین ثروت برای مردم دنیا از کیهان رسید. چونکه علم که پیشرفت کرد انسانها از کتله صخره های زیادیکه در اطراف دنیا بود، سنگ های قیمتی و مواد با ارزش را کشف نموده در زمین آوردند. از این سبب که استفاده از کتله سنگ های اطراف زمین دنیا، به مراتب ارزانتر تمام شد. او ثروت چهرۀ کشورهایکه درتکنولوژی سرمایه گذاری کرده بودند، سوی ثروت تغییر داد. سر از او عصر گفتار حضرتها بی اهمیتی اش را نشان داد و دنیای اسلام به سوی دیگرگون شدن رفت. زیرا عوض اباطیل حضرتها، هر کی از کتاب مقدس تان، قناعت دینی اش را خودش گرفت.
آری حتی روشنفکرهای شما!
آری حتی روشنفکرهای شما مجبور شدند، بین کتاب مقدس تان داخل شوند چونکه تاثیرات دنیای نو، به سر عقل شان حاکم گردید و او زمان دانستند روشنفکری یعنی تجسس یعنی مطالعه یعنی فکرهای نو بیان کردن است.
نتنها با سواد بودن و رل روشنفکری بازی کردن نیست.
درک کردند دین سرنوشت ساز است اگر صاحب نشوند دیگران صاحب می شوند و سلاح ساخته استعمال می کنند.
 
     بعد از این که سخنان تاریخی ختم گردید، دوست آرتین گفت: حال کمی تمرین نمی کنید تا خصوصیات آتمین های جنگ را بدانید و از چگونگی استفاده سلاح ها چیزی یاد بگیرید؟
همه گفتند باید تمرین کنیم.
همه البسه مخصوص جنگ را پوشیدند و سلاح های البسه ها را به وضعیت فعال آوردند و هر کی یک آتمین جدید را گرفت و کفش آتمین را پوشید.
آتمین جدید ساختار با ویژگی مخصوص داشت با دیگر آتمینها تفاوت را نشان می داد. از این خاطر که کفشی داشت چسبیده در سطح خود.
زمانیکه کسی کفش آتمین را می پوشید، آتمین اتوماتیک تابع برای او می شد و به نبرد آماده می شد. بازوی که با دست قایم می گرفت، طوری ساختار داشت، در هنگام نبرد، به شرط همان نبرد اتوماتیک عیار می شد چونکه به خاطر جنگ ساخته شده بود.
آتمینها همچنان در مسابقات ورزشی که هیجان بلند داشت  استفاده می شدند. اینها در مقابل اردوی ابلیس بهترین وسائل بودند کار گرفته می شدند. از این نگاه با بلندترین تکنولوژی ساخته شده بودند و عقل بسیار قوی و حساب شده داشتند. عقل آتمینها هر نو خصوصیات اراضی را در فی ثانیه مطالعه نموده برای ویژگی منطقه خود را آماده می کرد و به عقل انسان یکه آتمین را استفاده می کرد، ارتباط می داد.
 
جنت ـ 69
 
خصوصیات جالبی که داشت، هر فایریکه سوی وی پرتاب می شد، دقیق و فوری شناسایی نموده، عقل مرمی فایر شده را کنترول می کرد و به دیگر استقامت هدایت می داد تا مالک ضرر نبیند.
کفش آتمین، انسان را در آتمین محکم می گرفت.
در هنگامیکه توازن انسان بر هم می خورد، اگر که عقل انسان به چند لحظه محدود هدایت داده نمی توانست، عقل آتمین همچون خلبان اتوماتیک هواپیما، همان لحظه انسیاتیف را بدست می گرفت و دوباره وضعیت که برای انسان مساعد میشد، اداره را به انسان می داد.
اگر انسان با وضعیت خراب از سر آتمین به خطر سقوط برابر می شد، عقل آتمین در دوره بود آتمین را نظر به وضعیت انسان مساعد ساخته، انسان را به وضعیت درست راهنما می شد.
  
    همه که آتمینها را سوار شدند، دوست آرتین معلومات تئوری داد و با نوبت بر پراتیک تشویق کرد. در قدم اول همه چگونگی استفاده از آتمین را آموختند و بعد، از سلاح های البسه استفاده کردند. هدف را که در نظر می گرفتند مسافت را باید می دانستند که با قوت پرتاب کدام سلاحی البسه برابر است!؟
مسافت را جهازیکه در البسه بود، بر عقل انسان می داد و زمانیکه برای از بین بردن هدف، سلاح را در ذهن انتخاب می کردند، وسط یا کنار هدف را در عقل شان می آوردند و با سلاح انتخاب شده با ذهن دستور می دادند سلاح فایر می شد.
سلاح او لحظه اتوماتیک فایر می شد، هدف زده می شد.
نخست هدف های پیشرو انتخاب شد و با چند تمرین هدف های پبشرو زده شد و بعد هدف های عقب و بعد هدف های کنار را تمرین کردند، فوق العاده نتیجه داد.
بعد دوست آرتین آذرکمانها را داد و برای شان خصوصیات این سلاح را گفت. آذرکمانها پیشرفته ترین سلاحی بودند از مسافت دور هدف را می زدند.
تاثیرات حمله شان بیشتر و قویتر از سلاح های البسه بود.
آذرکمان مشابه به تیرکمان های قدیمی بود، به دست راست پوشیده می شد. یعنی در سر دست راست قرار که می گرفت، اتوماتیک سلاح خود را در دست بسته می کرد و همچو دیگر سلاحها، از عقل هدایت اش را می گرفت.
در زمان فایر، دست چپ در زیر دست راست قرار داده می شد تا وضعیت سلاح درست شود.
هر سلاح با هدایت عقل بود.
مرمی های سلاحها از تکنولوژی ساخته می شدند، نهایت پیچیده دور از درک انسان.
 
    درفضا انرژی وجود دارد، نمی توانیم انواع اقسام اش را با جزئیات بیان کنیم. تنها گفته می توانیم خورشید منبع همه انرژی هاست.
سلاح، از انرژی بیرون برای مرمی اش استفاده می کرد؛ او خصوصیات عجیبی داشت.
یعنی انرژی که اتوماتیک در مرمی بان سلاح جذب می گردید، فوری با موادکیمیایی که در قلب سلاح بود، به موادی تبدیل می شد، از سوی سلاح که پرتاب می گردید، در چند لحظه محدود با کمک اکسیژن با قوت زیاد انفجار می کرد.
 
    در کتاب مقدس، اشارت جالبی از منبع انرژی شده است؛ عقل انسان را به شگفتها آورده سبب تفکر می شود.
خدا در سوره نور در آیت 35 از منبعی بحث می کند، برای شناخت آن عقل قوی در کار است. پروردگار می گوید: «خدا نور آسمانها و زمين است مثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى و آن چراغ در شيشه‏اى است آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت‏ خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى افروخته مى‏شود، نزدیک است كه روغنش هر چند بدان آتشى نرسيده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است‏ خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مى‏كند و اين مثل ها را خدا براى مردم مى‏زند و خدا به هر چيزى داناست!»
 
      (از منطق این آیت می توانیم بگویم، خدا از انرژی مخصوص برای ما صحبت می کند. کشف آن در زندگی بشر میلاد جدید می گردد لاکن چه اندازه بر آیت های کتاب مقدس اهمیت قایل هستیم؟ گپ دیگر است.)
 
جنت ـ 70
 
      همه شان بر چگونگی ویژگی های آتمین های نو حاکمیت پیدا کردند و استفاده هر نو سلاح یکه در دست رس داشتند، آموختند.
دوست آرتین سرپریز دیگری را برای شان تقدیم کرد. او سرپریز بسته غذاهای بود در بین خریطه های شفاف رنگ مخصوص محافظت شده بود. او یکی از پاکت غذاها را باز کرد، در غذا هوا که رسید، در چند لحظه معدود بزرگ شده خود به خود گرم شد و برای خوردن آماده شد.
او در لذت از غذاهای تازه پخت تفاوت نداشت. او همه را حیرت زده کرد.
 
    دلاورخان باشگفت زدگی پرسید: چگونه می شود بعد از باز شدن پاکت غذا، بزرگ شده گرم شود؟
قبل از اینکه دوست آرتین چیزی بگوید، آرتین سوی دوست دید گفت: با معذرت و ادامه داد: در جهان کاری نیست ناممکن باشد.
خدا آرد، روغن، آب، آتش و فرمول پختن حلوا را داده است و گفته است شناسایی کن پخته کن و استفاده کن.
خدا در کتاب مقدس در سوره لقمان در آیت 20 اندرز می دهد تا به یک منطق دقت کنیم. او می گوید: «آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخر شما کرده، و نعمتهای آشکار و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانی داشته است؟! ولی بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری درباره خدا مجادله می‏کنند!»
اگر با دقت مطالعه کنیم آیت مذکور برای ما یک الهام می دهد و وحی آن بر عقل ما حکم می کند، می گوید: نعمت های پنهانی داده شده است. پس چیزیکه در ذهن ات ساخته بتوانی، مطمئن باش در طبیعت هم مثال او ساخته شده است.
آری هر چه را در بین دنیای عقل ات، به وجود آورده بتوانی یعنی تصور کرده بتوانی، همانند او ساخته شدگی در طبیعت وجود دارد.
یعنی آرد، روغن، آب، آتش و فرمولش موجود اند.
یعنی مکمل حلوا وجود دارد، تو فقط شناسایی کن.
منطق این است: عقل انسان با ساختمان کائنات ارتباط ذاتی دارد.
ساختمان کائنات برای تصور عقل مواد می دهد.
هر فکریکه تولید در عقل می شود، در حقیقت پدیده یکه در طبیعت کائنات وجود دارد، او پدیده تاثیر می کند تا تصویر او نقش شده در عقل انسان ظاهر شود.
یعنی انسان بدون تاثیر حقیقت یکه در طبیعت وجود دارد، در سر چیزی فکر کرده نمی تواند.
یعنی حقیقت های که بیرون از عقل ما اند و در طبیعت اند، برای خیالات ما تاثیرگزار اند و عقل ما تصویر آنها را انعکاس می دهد. بدین خاطر هر چیزی را که خیال کرده بتوانیم، او چیز را ساخته میتوانیم زیرا او چیز در طبعیت وجود دارد و عقل ما از او کپی می گیرد.
آری برای پدیده یکه موجود نباشد، در عقل انسان تصور او به وجود آمده نمی تواند. اگر او امکان موجود می بود، ماده از صفر ساخته می شد در حالیکه منطق قرآن است، کائنات از نبودن به وجود نیامد.
او از ماده یکه موجود بود، دو باره سازی شد.
بزرگترین معجزۀ قرآن!
خدا در سوره فصلت در آیت 11 می گوید: «سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که بصورت دود بود; به آن و به زمین دستور داد: س‏خ‏للّهبه وجود آیید (و شکل گیرید)، خواه از روی اطاعت و خواه اکراه!» آنها گفتند: «ما از روی طاعت می‏آییم (و شکل می‏گیریم)!»
آری قبل از آفریده شدن کائنات، مواد ضرورت او موجود بود.
در منطق قرآن از هیچ، چیزی آفریده نمی شود، اگر خلق شده می شد، مواد اولیه جهان که دود مانند است، دود وجود نمی داشت. در او صورت در کتاب مقدس از دود نام گرفته نمی شد. یا خدا می گفت نخست دود را آفریدم، بعد هستی را از او ساختم.
خدا این طور نگفته است.
آیا دقت به این باریکی داریم تا یک بار قرآن را درست مطالعه کنیم؟
 
جنت ـ 71
 
    هر نوآوری را در جهان کشف نو یا شناخت تازه می گویند. هیچگاه کسی شنیده نمی تواند در عوض کشف، گفته شده باشد ساخته شد.
چونکه از هیچ چیزی ساخته نمی شود.
تنها کشف شده کپی می شود.
یا به عبارت دیگر، هر چه ساخته شده وجود دارد، تنها شناخته می شود.
آری کشف می گویند از هیچ ساخته شد نمی گویند.
بطور مثال: دنیا در تلاش کشف داروی مرض سرطان است. اگر بدون شناخت، ساخته می شد، سال های قبل بدون مشکل به وجود می آمد. پس اگر که هر پدیده نو کشف گردد، حتمی اصل او در دنیا وجود دارد و این هنر، قدرت و صنعت خدا را نشان می دهد.
«او خداست مواد و فرمول انواع اقسام اشیا را ساخته است.»
 
    بعد از بحثها همی شان غذاهایکه در سفر استفاده می کردند، گرفته با پوشیدن لباس های جنگی و با پوشیدن نقابها از دوست آرتین با تشکریها خدا حافظی نموده جدا شدند.
اینها با آتمین های نو شان در پرواز شدند و آتمین های سابقه شان را دوست آرتین با خود برد تا بازگشت از نبرد نگه داری کند.
با آتمینها که سوی دنیای ابلیس پرواز کردند، مسافت درازی را طی می کردند و برای مسافت دراز آتمین جنگی ساخته شده بود. خصوصیات آتمینها طوری بود با مختلف سرعت پرواز کرده میتوانستند لیکن به مشورت آرتین از سرعت میانه کار گرفتند. طبق پلان همه در عقب آرتین پرواز کردند. آرتین شان از کنار کوه پرواز کردند و بر مدت درازی استقامت کوه را در پرواز انتخاب کردند.
چونکه کوه بی نهایت بزرگ و دراز بود که یکی از پایه های جنت بود. او کوه را گردش زمین جنت تنظیم ساخته بود بمانند منطق کوه های دنیا!
فراموش نکنیم زمانیکه دنیا به شکل گرفتن شد، بر مدت دراز زمان یی، امکان زیست در زمین وجود نداشت. از این سبب که از یک جانب حرارت بسیار زیاد بود و از طرف دیگر هنوز کوه ها تشکیل نشده بودند.
زیرا، هنوز فعالیت بین زمین در بیرون نظم خاص را داده نمی توانست چونکه اقلیم بیرون در او مساعد نبود.
بناً سرعت حرکت زمین نهایت سریع بود و آب که تولید می شد، دو باره بخار نموده از زمین دور می گردید یعنی هر چیز سرعت داشت.
دلیلش سرعت زیاد گردش زمین بود.
لیکن مقداریکه در بین خاک زمین جذب می شد، از اثر تحولات درونی و بیرونی زمین یک نوعی از فشار را سبب می گردید و این نیرو براثر متورم شدن تحول، تبدیل بی جان را به جاندار سریع می ساخت که در نتیجه زیست به وجود آمد.
این تئوری من است!
در ارتباط پیدا شدن زیست در روی زمین تئوری های زیاد وجود دارد و هرکس تابع به تئوری خود است.
تا اینجا مشکل در جامعه وجود ندارد و لیکن او عده که قرآن را با بررسی دقیق مطالعه نمی کنند «داشته های فکری شان را اسلامی تصور می کنند. در حالیکه قرآن در این باره منطقی را پیشکش دارد خیلی جالب.
قرآن می گوید: خدا بخواهد در هر شیوه و شکل زیست را به وجود بیاورد، می تواند. از اینکه انسان را در تفکر می برد، او با منطق خدایی خود این کار را کرده است. او نگفته که پُف کردم چُف کردم زیست را پیدا کردم.
اینجاست او از یک علم بزرگ گپ میزند که او علم سبب است هرکس از دید زاویه خود تفکر کند.»
  
      کوه های جنت از مختلف سنگ زیبا و قیمتی ساخته شده بودند. زیبایی آنها صنعت خدا را تمثیل داشت. دلیل به وجود آمدن کوهها از صخره های زیبا و قیمتی، وابسته بود در چگونگی آفرینش کائنات جنت.
سنگها از خصوصیات مختلف به وجود آمده بودند و هر نو شان با انرژی مخصوص در مکان مناسب آفریده شده بود.
 
جنت ـ 72
 
    انرژی هر نوع سنگ، به تنظیم ساختن زیست در جنت، شیوه خوش و زیبا را داده بود. او ویژه گی برای انسان انرژی مثبت می داد و سبب خوش نگه کردن سرشت انسان می شد.
فراموش نکنیم هر نوعی از سنگ با ویژگی مخصوص هست شده است. مانند جاندار به فعالیتی وظیفه دار هستند انرژی مثبت را در محوطه شان پخش می کنند.
سنگ و دیگر جسم بی جان را قرآن جاندار می داند مطمئن ام روزی می رسد علم تصدیق می کند؛ قرآن از عبادت اینها معلومات می دهد.
 
    جنت را که جنت ساخته بود نقشبندی از خدا بود که تنظیمات امور جنت را با علم بزرگ اش ترتیب داده بود.
در زمین جنت، کوهها از سنگ های زیبا و قیمتی ساخته شده بودند. دلیل هست شدن آنها، مربوط بر منطق آفرینش آنها بود.
در حقیقت بعد از ختم کائنات و با دوباره سازی که دنیای آخرت در عوض دنیا ساخته شده بود، از تحولاتی گذشته بود از اثر دگرگونی ها، جنت ـ جنت ساخته شده بود.
آنها این ساختار را می دیدند چونکه در آینده رفته بودند.
 
    خدا در کتاب مقدس از سیستمی بحث می کند یک دور او معادل هزار سال دنیای ماست. او از دنیای آخرتی بحث می کند با مراتب بزرگ از تخیل ماست.
اگر که دنیای آخرت به همان اندازه بزرگ باشد و بعد از ختم کائنات ساخته شود، او ساختار با ویژگی خاص باید تنظیم شود چونکه جسامت هر کتله، خصوصیات جدای خود را دارد.
 
    در کائنات، هر کتله تفاوت با کتله دیگر دارد. این خصوص سبب می گردد، در آینده کشورهای صنعتی، سرمایه گزاری زیاد را در کیهان می کنند.
آنها از ثروتی که در آسمان موجود است استفاده می کنند.
آنها از تاثیرات ثروت آسمان، دنیا های جدید را کشف می کنند. انسان از دنیای زمین به دیگر دنیاها کوچ می کند و تا ختم کائنات کوچ انسان دوام پیدا می کند. هدایت کتاب مقدس این است و منطق در علم همچنین همین است.
خدا در کتاب مقدس در سوره سجده در آیت 5 می گوید: «امور این جهان را از آسمان به سوی زمین تدبیر می‏کند; سپس در روزی که مقدار آن هزار سال از سالهایی است که شما می‏شمرید بسوی او بالا می‏رود!»
ما باید در آیت 104 سوره نبیا دقت کنیم و تفکر کنیم.
خدا در سوره نبیا در آیت 104 می گوید: «در آن روز که آسمان را چون طوماری در هم می‏پیچیم، (سپس) همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم، آن را بازمی‏گردانیم; این وعده‏ای است بر ما، و قطعا آن را انجام خواهیم داد!»
اگر که با دقت این آیت مطالعه شود دیده می شود، زمانیکه عمر کائنات ختم می شود، همه هستی برهم و درهم می شود، لاکن از بین نمی رود چونکه در جهان نه چیزی از صفر ساخته می شود و نه مطلق از بین می رود.
«تنها دو باره سازی قانون است در کائنات!»
قرآن می گوید: «همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم دو باره به حالت اولی در می یاریم.»
با دقت آیت 48 سوره ابراهیم باید مطالعه شود.
آری در این آیت تفکر کنیم تا بدانیم که آخرت یعنی زندگی جنت و دوزخ چه شکل ساخته می شوند!؟
خدا می گوید: «در آن روز که این زمین به زمین دیگر، و آسمانها (به آسمانهای دیگری) مبدل می‏شود، و آنان در پیشگاه خداوند واحد قهار ظاهر می‏گردند!»
بلی زمانیکه عمر کائنات پایان می یابد سر از نو دوباره سازی آغاز می گردد و دنیای آخرت ساخته می شود.
از این که زمین دنیای آخرت و خورشید دنیای آخرت بی نهایت بزرگ هستند از تحولاتی می گذرند سبب به وجود آمدن سنگ های رنگه و قیمتی می گردند.
انرژی این سنگها برای طبیعت جنت فوق العاده کمک می کند که سبب سرسبزی می گردد که جنت ـ جنت ساخته می شود. لاکن در دنیای اسلام هنوز چه بودن مفهوم قیامت را نمی دانند.
آری قیامت قرآن را دنیای اسلام نمی شناسد.
 
جنت ـ 73
 
در عقل هر مسلمان از بین رفتن زمین دنیا را قیامت معرفی کرده اند. اگر عقل زدهها، چه بودن قیامت را از کلام خدا که در قرآن است، بیاموزند، سفسطه ها از بین رفته، درک می کنند، از بین رفتن زمین دنیا، نه قیامت است و نه علایم قیامت.
او سفسطه از بیرون اسلام تحت نام اسلام در داخل اسلام شده است بناً اجنبی ست. چونکه زمین دنیا در بین کائنات، بیشتر از یک نوک سوزن نیست، در حالیکه خداوند در قرآن می گوید قبل از قیامت، آسمانها بر آسمان های دیگر تبدیل می شود. اگر که آسمانها به آسمان های دیگر تبدیل شوند، چگونه با کدام منطق از بین رفتن زمین دنیا، آسمانها را به آسمان های دیگر تبدیل می کند؟
با کدام منطق؟
لیکن عقل علمای دنیای اسلام را پرندهها ربوده اند که چه بودن قیامت را نمی دانند.
قیامت چیست؟
قیامت در قرآن به معنی به پا خیستن تعریف شده است. او حادثه زمانی رخ می دهد بعد از فرم پارچه شدن کائنات ـ کائنات آخرت که ساخته شد، روز حساب که رسید رخ میدهد. در او روز انسانها از خاک قیام نموده سر را بلند که می کنند او حادثه را خداوند قیامت گفته است. چونکه در او روز سرنوشت تعیین می گردد و از همان نقطه خاک که به پا سر بلند می کنند نام همان نقطه را قبر گفته است. یعنی در روز حساب همه که از قبرها بپا خواستند او روز ـ روز قیامت می باشد. قرآن به این خاطر باتکرار از روز قیامت انسان را بیم میدهد زیرا در او روز سرنوشت از نتیجه عملکردیکه از دنیا با خود دارد تعین می گردد.
 
    آنها هم صحبت داشتند و هم پرواز داشتند. بعد همی شان که با آتمین های شان هوای دلانگیز دامن کوه را گرفته پرواز داشتند، در محلی رسیدند از دور منظرۀ جالب بر چشمان خورد. او منطقه طلایی رنگ بود با فیروزه رنگ.
منطقه، تپه تپه بود، از شاخه کوه ها نبود جدا بود و از بلندی اش آب نیمه گرم چشمه شده بود. او آب از هر طرف در نشیبی جریان پیدا کرده بود.
از نقشبندی صحنه هویدا بود، اثر از چشمه آب نیمه جوشان بود که او تصویر را به روی تپه کشیده بود.
آب از بلندی که از چشمه بزرگ تپه سوی پایانی روان بود، تعداد زیاد حوض را ساخته بود. شکل هر کدام شان مختلف بود، بعضی شان دایره مانند، بعضی شان سه ضلعی یا چهار ضلعی بود.
انسان تصور می کرد با دست نقاشی شده باشند.
البته با دست هنرنمایی شده بودند، لیکن دست از طبیعت جنت بود با خصوصیات زمین جنت او نمایش پیدا شده بود.
منطقه بزرگ را او صحنه تئاتر ساخته بود.
تپه طلایی بود چونکه از طلا حقیقی ساخته شده بود. از این خاطرکه در قلب زمین تپه، معدن بزرگ طلا و معدن فیروزه موجود بود و آب از بین معدنها عبور نموده در سطح زمین می برآمد.
روی او حقیقت همیشه مقدار از زر طلا و فیروزه را با خود در سطح زمین می کشید. در نتیجه با گذشت زمان دراز، از طلا، تپه ساخته شده بود و با فیروزه زینت یافت شده بود که نهایت قشنگ و دلربا بود.
در ساختمان تپه، کدام سِحِر وجود نداشت زیرا، چه در جنت و چه در دنیا باشد، هر موجود یک منطق خود را دارد.
اینکه گاه زمان برای بعضی حقیقت از موجودات، انسان عناوین مختلف تعیین می کند، خطای انسان است که عقل اش را تکامل نمی دهد.
آبگیرهای تپه برای شنا کردن مساعد بود و از اینکه آب خصوصیات تداوی را داشت، برای طبیعت انسان گوارا از شادمانی را به میان می آورد. بدین خاطر منطقه پر از جنتی ها بود.
زنان و مردان، حوض های شناگری را پر کرده بودند و با آزادی بدون قیودات، فرهنگی را در نمایش قرار داده بودند کسی ـ کسی را اذیت نمی کرد. چونکه کلتور عالی او تربیت را ساخته بود لیکن برای مولوی صاحب یک خطای دینی نمایان شد، با خشم پرسید: چه شکل جنت است زنها ـ مردها یک جایی آب بازی دارند؟
خوب اگر برای مردان حوران جنت می بودند و هر نوعی از معیشت می بود خطا نبود، لیکن به همان اندازه که مردان حقوق دارند، زنان هم در این جا آزادی دارند، خطاست، ولله همه شان گناهکار اند.
 
جنت ـ 74
 
در منطق مولوی صاحب، آلتین آی خشمگین شد، پرسید: یا مولوی صاحب چه می گوید شما؟
اگر همه معیشت مخصوص برای مردان جنتی باشد، زنان جنتی به چه شکل زندگی کنند؟
از عقل شما مردم زنان جنتی با معیشت زندگی کنند را نشیدیم جالب نیست؟
هیچگاه در این باره حرف نمی زنید.
از دنیای عقل تان، جنت را مکانی می دانید با هر نو امکان عیش و نوش مربوط می سازید برای مردها.
تصور دارید در جنت از شراب کوثر گرفته تا خانم های زیبا  مربوط مردان اند.
خلاصه هر چه عقل تان حکم می کند در نمایش دینداری تان قرار داده، مربوط مردان می دانید.
هر نوعی از کیف را صرف برای مردان روا می دارید و جنت را با دنیای عقل تان معرفی نموده جنت می گوید آیا این عقیده خطا نیست؟
جالب است عوض خداوند شما قوانین جنت را در جامعه تعیین می کنید و بعد، برای منطق تان، باوری را خود شما پیدا می کنید. بعد با او عقیده در عقب گفتارتان رفتار می کنید.
تلاش می کنید با فشار، منطق تان را بالای دیگران بقبولانید آیا خدا برای این منطق خشمگین نمی شود؟
اگر زندگی جنت را مطابق منطق فرهنگ زندگی تان و مطابق به منطق درک تان بدانید و اگر تصور کنید که جنت همانند دنیای عقیدۀ شما را تمثیل دارد، با این منطق امت های دیگر ادیان نیز همچون شما از منطق کلتور زندگی شان برای زندگی جنت یک رل تعیین کنند از کدام شما به حقیقت نزدیک می شود؟
چونکه هر امت دیدگاه مختلف دارد زیرا شیوه و طرز حیات هر کس جداست پس گفتار کدام تان حقیقت می شود؟
آیا گفتار همچون شما، انسان یکه از هر دین باشد بی منطقی نیست؟
باید بدانیم از منطق کتاب مقدس هویداست: هر دین یکه از جانب خدا هدایت شده است، مومن های شان در جنت می روند.
چه زن باشند چه مرد.
پس در او صورت زندگی جنت مطابق به منطق عقیدۀ کدام امت کدام دین برابر است؟
از جانب دیگر کتاب مقدس برای زنان و برای مردان، جنت را مکان لذت گفته است. هیچگونه امتیاز را برای مردان نداده است اگر در کتاب مقدس کدام برتری را برای مردان داده باشد بگوید کدام آیت در کدام سوره است؟
پس اگر که مردان از هر امتیاز بهرمند باشند، زنان نیز همانند مردان از او امتیازها برخوردار اند چونکه منطق کتاب مقدس این است.
لیکن خطا که وجود دارد، اگر محتویات دین به صورت دقیق مطالعه نشود و با باریکی هایش بررسی نگردد، هر کس شیوه زندگی اش را اصل قاعده های دین تصور می کند. او وقت از اسم دین در حقیقت از طرز زندگی و فرهنگ زمانش مدافع می شود. لاکن خود او فرهنگ از حقیقت چه بودن جنت بی خبر می باشد.
پس لازمی ست باید از محتویات حقیقی دین دفاع شود.
در زندگی، هر منسوب هر دین علاقه به رفتن جنت دارد و همه عبادت را برای این مقصد انجام می دهد.
هر کس خود را جنتی تصور می کند و در نزدش، منطق خود را در این آرزو دارد.
چه مانند شما مسلمان چه از نام دیگر!
مطابق به دستور خدا در کتاب مقدس، مومن های که برای خداوند ایمان دارند و شرط های ایمان را رعایت می کنند، از هر دین خداوند باشند، حق جنت رفتن را دارند.
زن و مرد.
لاکن فرهنگ زندگی شان و دیدگاه نظری شان تفاوت زیاد دارد. اگر جنت مطابق فرهنگ یک بخش ساخته شده باشد، آیا بی منطقی نمی شود؟
بدین خاطر در مسائل، خداوند از دیدگاه خداوندی دیدن دارد نه از منطق انسان.
 
جنت ـ 75
 
    (اینجاست هرکس در جنت عقل خود ایمان دارد. هرکس در هر دین باشد برای خود در عقل خود یک جنت را بنیاد گذاشته به او ایمان دارد. اگر هرکس در جنت عقل خود ایمان داشته باشد جنت این کتاب حقیقت جنت را تمثیل دارد. اگر هرکس برای جنت عقل خود ایمان نداشته باشد کدام کتاب خداوندی حقیقت جنت را معرفی کرده است؟
اگر حقیقت جنت را معرفی می کرد برای شناخت او حقیقت عقل انسان امکان میداد؟
فرض کنید تلفن مبائل را برای انسان هایکه صد سال قبل زندگی کردند کس می گفت، عقل او انسانها چه بودن تلفن را درک کرده میتوانست؟
هر تمدن که فرهنگ خود را به وجود نیاورده باشد قبول انسان می شود؟ فرض کنید صد سال در عقب رفته به انسان های او زمان از تمدن مبائل معلومات دهید چیزی را درک کرده میتوانند تا با فرهنگ او آشنا نباشند؟
جنت که دنیای ست با مسافت بزرگ زمانی، پس کدام انسان با منطق است، داشته های این کتاب را رد کند؟ رد کرده نمیتواند چونکه او چیزی از حقیقت جنت در دست ندارد. داشتن ناممکن است. این کتاب تفکر میدهد.)
 
    دلاورخان پرسید: چگونه می شود انسانها از طلا موجوده دزدی نمی کنند و هر کس تلاش دارد تا همانند خانه اش حفاظت کند، آیا قوانین سخت جنت سبب شده است تا در جنت همی شان درست کار باشند؟
یا کدام راز دیگر وجود دارد؟
برای سوال دلاورخان آلتین آی به سوی آرتین اشارت کرد تا او جواب بگوید، خود با آتمین اش در نزد حوض یکه پر از شناگرها بود رفت.
آرتین به سوال دلاورخان کمی مکث کرد گفت: آری در جنت انضباط قوی وجود دارد تا هر کس قاعده ها را رعایت کند. چونکه بدون انضباط زندگی مدرن ساخته نمی شود. اگر در دنیا نظر اندازیم در کشورهایکه زندگی مدرن دموکراسی وجود دارد، او با انضباط قوی تنظیم است. او دموکراسی با دیسیپلین قانون تنظیم است.
انضباط و دیسیپلین هست که اخلاق اعلی را سبب می شود. چونکه قوانین خلق به نفع خلق حاکمیت پیدا می کند.
در جنت فرهنگ بالا سبب تطبیق قوانین شده است زیرا عدالت وجود دارد.
اگر عدالت نباشد نه دموکراسی ساخته می شود و نه در جنت زندگی مدرن. در هر نقطه از زندگی اگر عدالت موجود باشد، فساد کم می شود. پس عدالت ستون فقرات سعادت است.
دیسیپلین اگر با کلتور بلند به وجود آید عدالت به او همکار است. او زمان دیسیپلین با عدالت برای زندگی، سعادت را تحفه می دهد. چونکه در او شرط ملت در رهبری جامعه دست بلند پیدا می کند. لیکن انضباط یکه با فشار از طرف حکمدار جامعه، روی صحنه بیاید و او انضباط نسبت به حقوق خلق، حقوق حکمدار را اولویت بدهد سعادت را سبب شده نمیتواند زیرا او انضباط فاقد عدالت می شود.
در جنت اخلاق بلند سبب است ارزش های جنت را بادیده احترام مینگرند. لیکن باز هم خطاکار موجود است براینکه در سرشت انسان خطاکاری قاعده است، نه درست کاری. خطاکاری تقدیر است درست کاری با زحمت انسان به وجود می آید. اگر عکس این منطق میبود جامعه انسانی ساخته نمی شد.   
در هر جامعه در مقابل خائنها اگر سماحت عفو نشان داده شود خطای بزرگ است، روی او منطق خطاکارها جزا می بینند.
در جنت طلا و به مانند طلا متاع قیمتی به گونه فراوان یافت می شود، لیکن قیمت آنها را زحمت کشی انسان تعین می کند.
 
      آرتین شان که با جروبحثها مصروف بودند، آلتین آی از نزد دکترجان شان که دور شده در نزد حوض رفته بود، از آن جا در بلندی تپه پرواز کرد تا چگونگی چشمه را دیده رقص آب چشمه را تماشا کند. او در بالایی تپه آتمین اش را در فضا آزاد ایستاد کرد و بر منبع آب که از قعر زمین می برآمد، دیدن کرد. لیکن او در تفکر رفت چونکه خاطرات از یار به یادش آمد. به یادش آمد در باغچۀ خانه، مصروف تنظیم گلها بود، شاهسون آمده بود تا برای ترتیب گلها همکار شود. در تنظیم گلها مصروف بودند یار یک باره ایستاد شده بود و از بازوی نگارش گرفته با آهستگی بلند نموده بود و عمیق به چشمان زیبا دیده التفات های شیرین اش را با سرودهها به دلربایش تقدیم کرده بود.
او لحظۀ خاطرات به یادش آمده بود به دل گفت: می گفتی اینقدر نگو گل خار دارد، بگو خار گل دارد.
 
جنت ـ 76
 
مه با هر کوشش، باز هم زمانی می شود برایت ناخوشی را سبب می شوم، لیکن هیچگاه از تو غیر از التفات شیرین، سخن خراب نشنیدم چونکه تو گلی هستی بدون خار.
اگر تو در نزدم هستی، من او خاری هستم تو گل را با خود دارم.
 
از بوی تو میچینم حروف اسم زیبا را
چونکه ازبوی تومیبینم رســــم وفا را
  
      اگر که در مسیر رودخانه سنگ های بزرگ نباشند، هرگز صدای آب شنیده نمی شود. اگر که از صدایم آوای خوشی برملاست، خوبی های توست بر جوشش این صدا!
تو سوغات الهی هستی به سینۀ پر درد من
 
در هر بیت شعر من نامـت بیان
درتاب تب شعرمن عشقت پنهان 
با دیدن تو دست دلم مـــی لرزد
از زیبایی تو جانم لـــرزه باران
 
      می گفتی عطر وجودات را برای شفا گرفتن می بوئیم. مریضی که بر من پیدا شده، علاجش تنها خوش بویی جان توست.
 
     هوای خانۀ من بـــــــی قرار است هر شب
اگرکه بوی تونیست خانه ویران ازسرشب
 
      می گفتی روزی خواستم به تو از گل فروشی گل بخرم، هر چه گشتم زیباتر از تو پیدا نکردم که دست خالی آمدم، لیکن هر بار قلبم را بر تو آوردم.
 
یک نفس با مانشینی خانه را گل مـــی خرد
بسـکه بوی ناب داری ما را شنگل می خرد
در بازار گــــــل فروش ها ندیدم گل مثل تو  
گل که مه باخود دارم دل راخوشگل میخرد
 
      می گفتی آن چه را که عشق می گویند، با تو دریافت کردم. دانستم که در زندگی قوتی بوده هر کس تابعی می شده است. من برای تو تابعی هستم با قلب تسلیم شده چونکه تو عشق هستی
 
ازچشمان مست تو،می،بده حالم خراب
بی خود ازخودهستم بین چشمان شراب
دل را در سبد عشق، بـدست تو سپردم
نگه کن باچشمان جانم شده است بیتاب
 
      می گفتی شاد باش ـ شاد باش که خوشی های تو چنان در شعرهای عاشقی یم بپیچد، داستان عشق ما هر جا که برسد، از شعرهای من، شاد بودن تو را و زیبا بودن تو را بدانند.
 
اوهوای عشق توسرودهای من زیبا
نقش توبین سرود هوای عشق دلربا
 
      می گفتی وقتی تنها بودم بر خود می گفتم، تنهایی ام را با کی تقسیم کنم؟
زمانیکه تو را شناختم تنهایی نماند که تقسیمش کنم
 
نوازش مـی کنم زلف شب را باخیال
همــــــــــــــی خیال با بوی تو شمال
طلسم صورت توست درگریز تنهایی
سودایی مــــــی سازد او حُسن جمال
 
      می گفتی بر دل کوچک من تو که آمدی، آنقدر بزرگ شد، چه اندازه خوشی های بزرگ داشتی، جا گرفت و به سال های دراز برای خوشی های تو جا دارد که خاطر هر خواست تو بزرگ شده می رود.
 
جنت ـ 77
 
دل کوچک من باهوای تو که پر شد
تحفۀ عشق تو بود ازخوشی پرپرشد
تمنی که بردل پیداست باهوای عشق
بر خوشـــــــی های تو دل نیلپر شد
 
می گفتی سنگینی نگاه های زیبای تو مرا بیشتر عاشق بسازد چونکه من بر او چشمان زیبای تو قربان هستم
 
او فتنۀ چشم تو زندگــی فتنه گین
اسیربه بند چشمت حیات ببین این
او معمای چشم تو کلـــبۀ جادوگر
ازبــس هنری دارد روشیش آیین
 
      می گفتی انتظاری زیباترین نقاشی در دنیاست، اگر تصویر تو در بین او باشد. برای یک لبخند تو همه عمر منتظر باشم ارزش دارد.
 
ادنــــم بده خنده ای خوش ز لبخندخوش
همه عمرمنتظرباشم میارزد گل خروش
  
      می گفتی همیشه بی تابم چون که برای یک لحظه دیدار تو دلم همیشه تنگ است. قصوردار دل من را مگو، او زیبا نگاه های توست لحظۀ نباشی دلتنگ می گردم.
 
او دست خلقت توست عدم ناپیدار
گیتی ز عشق تو آب دم می نوشد
 
      می گفتی بی قرارم لیکن با دیدار تو معجزه رخ می دهد، او لحظه ساکن می شوم چونکه چشمان زیبای تو چنان جذابیت دارند نگاه های او چشمان زیبا همه بی قراری من را می ربایند.
 
پیش از ازل آفرید رخسارتو زیبا را
زمین طلبــــگار شد ناز تو فریبا را
معـجزه است رخ تو بر بـی قراریم
سکونت عشق مـــــــــی دهد دوا را
 
      می گفتی آنقدر دوستت دارم گاه زمان دلم میشه برایت بمیرم، اگر بمیرم مرگ هم بین ما فاصله انداخته نمی تواند.
 
     چه شیرینی که لبت طعم چشیدن دارد
     نازچشمان خــــــمارت چه تفیدن دارد
     شهد انگورلـــــــبانت با چشمان مست
به سرم قند شـکرکه دل جوشیدن دارد
    
      می گفتی می گویند خدا با هر کس مسافت مساوی دارد، بنده است که فاصله را یا دور می سازد یا نزدیک.
من که به این منطق باور داشتم، لاکن با شناخت تو درک کردم خدا با من فاصله نزدیکتر دارد و بیشتر از هر کس دوست دارد اگر هر کس را مثل من بر خود نزدیک می دید و دوست می دید به هر کس مثل تو یک یار می داد.
 
من غلام عشق ام تو را به ســـــر دارم
او لطف خداوند است شراب کوثر دارم
 
      می گفتی زندگی قشنگ است. دنیا زیباست. مگر چشمان دلربای تو را که دیدم، درک کردم خوشگلترین قشنگی نصیب تو بوده است.
حال از همه دنیا فقط او چشمان بادامی مشکی تو را می خواهم تا در شفافیتش خود را دیدن کنم.
خزان و یا زمستان چه تفاوتی دارد وقتی نفس ات را که حس میکنم، هر زمانم بهار شده باشد؟
 
     سوزشیرین تو است که به تو عادت دارم
ناز چشمان شـیرین است که سعادت دارم 
بــــــــی قرار آمدن و آشفته و آرام گشتن 
کار عشق است که منم به تو ارادت دارم
 
جنت ـ 78
 
      آلتین آی با چرت در بلندی تپه با خیال یار بود، با چشمان رقص آب چشمه ره می دید لیکن هوش آن سوی جنت بود که یارش در اسارت ابلیس افتیده بود.
او پریشان بود چونکه یک مجادله سخت در کار بود تا یارش را نجات می دادند.
آرتین به سوال دلاورخان جواب داده بود و از عقب آلتین آی در بلندی تپه آمده بود. مگر کمی فاصله گرفته ایستاد شده بود، از این خاطر که در دنیای یار رفتن آلتین آی را دانسته بود؛ کوشا بود تا مزاحم نشود.
از دنبال آرتین مولوی صاحب و دلاورخان و دکترجان رسیده بودند. آنها از چشمه آب تپه صحبت داشتند. مولوی صاحب پرسید: عقلم کار نمی کند چرا بعضی ها با حور و با سریرهای شان آمده اند بعضی ها تنها؟ آیا بر بعضی امتیاز جدا وجود دارد؟
آرتین تبسم کرد گفت: در جنت بالایی ها و یا پایانی ها وجود ندارد و امّا انسان است که مقام اش را یا به پایان می آورد و یا به بلندی می برد؛ مانندیکه در دنیا عمل دارد.
جنت مکانی است نجابت هر انسان از پنجره شخصیت وی نمایان می شود. این واقعه از ثروت معنویت سرچشمه می گیرد. ظاهرپرستی یک نوعی از ریا است در جنت مقام ندارد. از این سبب که انسان در راه اصالت تکامل نموده جنتی می شود. این خصوص با عقیده انسان هایکه از نیلگون حقیقت دور اند، از زاویه دید روزگارشان دیدن دارند، تفاوت بزرگ دارد.
در دنیا هر کس بعد از تولد اسیر محیط می گردد. در جامعۀ هر دین که تولد می شود محیط او جامعه عقیده او را نقش گذاری می کند؛ نه دانستنی او از اثر کاوشها.
با تاثیرات اسارت، قاعده های زیست اش را، قوانین حقیقت تصور می کند و هر چه در ذهن اش شکل گرفته، بهترین از بهترینی ها دانسته خود را منسوب می بیند. بدین اساس زندگی جنتی را هر کس از زاویه درک اش می بیند.
هرکس از محوطه عقل اش که عقیده دینی فرهنگ اش سبب می شود دیدن می کند. اینجاست هر کس جنت خود را دارد. به همان گونه که خدای خود را جدا از خدای دیگران در عقل پرورش داده است جنت را هم با او منطق می بیند. لیکن حقیقت رنگ دیگر دارد از این خاطر که در زندگی جنتی باز هم استعداد و ذکا کار خود را می کند. چونکه از ذکا و استعداد، جنت بیرون ساخته شود بی منطقی می گردد. 
حوران در جنت مخلوقی اند برای معیشت جنتی ها خدمتگار اند.
با او جنتی ها چه مرد باشند و چه زن باشند همکار بوده برای سعادت او جنتی ها کمک کننده اند.
آنها از روی خدمات شان مکافات می گیرند.
از این خاطر که آنها حیات جدای شان را دارند نه غلام برای انسان در جنت.
اگر عکس این منطق می بود قرآن جنسیت این مخلوق را می گفت.
بناً هر کس می تواند از حور خود مطابق به قاعده های جنت استفاده کند و هر جا می تواند بهترین سریر خود را ببرد. لیکن هر سعادت یک بها دارد برای بدست آوردن او عرق ریزی کار دارد. اگر که زندگی جنت هم باشد حقیقت این است.
او عده اشخاص یکه با بهترین آتمینها و با حورهای شان و با سریر و دیگر لوازم معیشت شان در اینجا بر خوش گذارانی آمده اند، حتمی ذکای شان بهترین مسلک را برای شان ارمغان داده است که سوغات استعداد شان را می گیرند.
اگر دقت کنیم زنان با تجملتر اند بیشتر از مردان! از این سبب که زنان با روح قوی و با عقل ظریف مفتکرهای قوی هستند. اگر در هر جامعه برای شان فرصت داده شود، برای گلستان ساختن حیات، بهترین گل های عقل، زنان هستند که جامعه را با ظرافت شان پر سعادت می سازند. فراموش نکنیم عالم و یا رهزن را فقط مادر است که تربیت می کند، پس باید اول مادر زیر پرورش عالی علمی از دوران کودکی قرار بگیرد. بهترین راه برای تربیت مادر، هر نوع از حقوق آنها را با قاعده های قوانین باید داد و هر گونه از امکانات را برای تحصیل آنها مهیا کرد. از این سبب که مادر بادانش، به درد جامعه علاج است نه مادریکه از چهاردیواری بیرون را ندیده باشد.
 
جنت ـ 79
 
عقل بین مرد و زن یک سان است، ولی محوطه فعالیت هر انسان برای رشد عقل وی تاثیردار است.
بدین اساس هر جامعه که آزادی بیان محدود دارد، برای مطالعه و بررسی ها امکانات قیود دارد عقل در او جامعه ضعیف می باشد. بناً مردم او جامعه در بسیاری مسائل درست تفکر کرده نمی توانند، بدین اساس زنان یکه در بین چهاردیواری محبوس شدند صاف و ساده زنان اند.
آری پاک و صاف زنان اند، مگر برای تربیت اولاد، نارس با عقل هستند، زیرا محوطه دیدگاه شان از احاطه حیات ناچیز شگل گرفته می باشد. بدین بنیاد در او جامعه که زنان اسیر ذهن مردان اند هزار یک مشکل خانوادگی وجود دارد.
 
    با صحبتها و جروبحثها همی شان دو باره از سر تپه به مقصد رفتن محل ابلیس در راه افتیدند و با آتمین های شان این بار از سر شهرها و جنگلات پرواز کردند.
خشکه یکه ریگستان باشد در زمین جنت نبود یا انبوه با جنگلات بود یا شهرها با منازل بین گلها بود، یا باغ ها و سر زمین های سرسبز از گشت زرع اقسام از مواد خوراکی بود. آنها با ذوق، با تماشا از مسافتی پرواز می کردند نمایش زمین جنت با همه دلربایی اش نمایان بود.
مولوی صاحب با حیرت از آرتین پرسید: به حیرت هستم چرا جاده های اتومبیل رو وجود ندارد، چگونه میشه که همه جا باغ باشد، گویی که منازل رهایشی بین باغ ها اعمار است؟
آرتین در حالیکه نزدیک با مولوی صاحب پرواز داشت با مکث کردن گفت: تکنولوژی که تکامل اش را می پیماید، برای قوت جذب زمین تکنیکی ایجاد می کند، کشش زمین را خنثی ساخته، وزن جسم را مقابل قوت جاذبه صفر می سازد. در آن صورت لازم نیست اتومبیل زمینی باشد و برای اتومبیل های زمینی سرک های پرقیمت ساخته شده باشد. از این خاطر که تکنولوژی، فضا آزاد را برای استفاده در مسافت های دور یا نزدیک به خدمت مساعد می سازد. تکنولوژی بر هر جهاز عقل مخصوص را ساخته، به وجود میآورد تا خودآگاه در خدمت انسان باشد.
یعنی در پهلوی عقل انسان، عقل وسایل ساخته می شود و کاملا به خدمت انسان قرار می گیرد. چونکه با عقل انسان ساخته می شود که از بزرگی خدای پاک است برای انسان این امکان را بخشیده است تا از فعالیت انسان، کیف خدایی را خدا بگیرد.
آری کیف خدایی را خدا بگیرد.
سبب اینکه اگر انسان و دیگر مخلوقات را هست نمی کرد، خدا بودنش چه اهمیت داشت؟
ببنید، آتمینها از یک منطق عالی برخوردار هستند و این منطق از زندگی دنیا که بعد از کوچ کردن انسان به سایر دنیاها، عقل تکامل نمود، ساخته شده است؛ در حقیقت کشف شده است.
جنت از مجمع عقل رشد یافته بشر زینت گرفته است که با قدرت پروردگار بهترین دنیا شده است. همچو آتمینها، پیشرفته ترین تکنولوژی الهام از دنیاها در جنت است که ساخته شده است؛ یکی از صنعت بزرگ خداوندی است.
فراموش نکنیم خدا در هر کار انسان شریک است. هر انسان یکه زحمت کش باشد، خدا همکار است، چه انسان خوب و چه انسان بد و چه در کار خوب و چه در کار بد.
تعجب شاید کنید چرا خداوند برای انسان بد و در کارهای بد همکار است؟
بسیاریکه از کتاب مقدس و از منطق خدایی آگاه یی که ندارند، تصور می کنند، خدا تنها با انسان های خوب همکار است. آنها فکر می کنند انسان های بد، با کارهای بدشان ضد خداوند اند که خدا در ضد آنها قرار دارد.
این عقیده کاملاً نادرست است.
از این سبب که خدا با بنده هایش همکار است، چه بنده بد باشد، چه بنده خوب باشد چونکه او خداست.
چه از این دین چه از آن دین و چه از آته ئیست.
چونکه خداوند مطابق به منطق خدایی اش با همه مسافت مساوی دارد و همکار است. از این خاطر که هر انسان با عقل و ذکا و اراده مستقل بوده و خود اراده فعالیت دارد و نتایج عمل کردش را خودش دیدن دارد. خداوند با شرایط قوانین یکه خود خدا ساخته است همکار هر کس است، لیکن در اراده کس مداخل نیست.
 
جنت ـ 80
 
زیرا، با خوبی و بدی، حیات مربوط هر  انسان است. چونکه روح که برای انسان از خداوند دمیده شد، ویژگی بخصوص را برای جانداریکه بعد از دمیده شدن، آدم معرفی شد، خداوند بخشید. لیکن به معنی آن نیست ارادت انسان اسیر خداوند باشد و هر عمل مربوط به سازمان دهی او باشد.
اگر به او گونه می بود، کس در دوزخ نمی رفت، هر کس جنتی می شد. سبب اینکه اگر هر عملکرد انسان، مربوط به تقدیر ازلی وی باشد، حکم کننده مقصر می باشد نه اجرا کننده ی فرمان!
ولی از نتایج بی خبری از کتاب مقدس، برای انسان های دنیای عقب مانده، تقدیر قسمت ازلی را درس دادند و متیقن ساختند که همه دنیای اسلام اسیر تقدیر پرستها شده است.
انسان در چوکات قوانین یکه خدا تنظیم ساخته است حریت دارد.
در دنیا اولی تا سال های دراز هر کس عقیده داشت هر اجرا انگیزه از تقدیرات ازلی است که وقوع پیدا می کند و این خصوص، انسان های تقدیرپرست را بی استعداد و بی ابتکار ساخته بود. چونکه عقیدۀ غلط و خطا حاکم بود که هر انسان مربوط به فرمان باشد که با او فرمان تقدیر او نوشته داشته باشد. در حالیکه در کتاب مقدس در سوره سجده آیت سیزده خدا می گوید: «و اگر می‏خواستیم به هر انسانی هدایت لازمش را (از روی اجبار بدهیم) می‏دادیم; ولی (من آنها را آزاد گذارده‏ام و) سخن و وعده‏ام حق است که دوزخ را (از افراد بی‏ایمان و گنهکار) از جن و انس همگی پر کنم!»
آیت 13 را دهها آیت دیگر مکمل می سازد تا انسان درک کند برای اجرای هر کار، مستقل بوده حریت تام دارد.
سبب اینکه نتایج عمل کردهای هرانسان، سرنوشت وی را تعین می کند، پس از منطق کتاب مقدس می دانیم انسان با آزادی کامل یا زندگی جنت را انتخاب می کند و یا زندگی دوزخ را!
خدا در نیت هر انسان که از دو راه یک آن را انتخاب می کند همکار است چونکه هر دو راه را خدا ساخته است.
در حیات یکه در دنیا انسان زیست می کند، کتاب مقدس بهترین و پر مفهوم ترین پیام اش را از اسم جنت می دهد.
یعنی جنت را مکانی معرفی دارد کاملاً سرسبز و با طبیعت زیبا.
اگر که جنت مکان سرسبز باشد و هر کس علاقه به رفتن داشته باشد، پیام به عقلها الهامی می بخشد تا بشر درک کند دنیایکه زیست دارد اگر به طبیعت او گیتی خیانت نکند و برای سرسبزی اش دست به اقدام باشد، زندگی جنتی را ساخته می تواند.
اگر دقت داشته باشیم در می یابیم، پیغام یکه از نام جنت برای ما بشر داده می شود، ما را در دنیا در مهمترین بخش حیات که حفاظت طبیعت است، متوجه می سازد.
او پیام الهام می دهد بهترین مکان زیست جایست که سرسبزی باشد و طبیعت باشد. طبیعت جنت از طرف هر جنتی با بلندترین سویه حفاظت می شود که هر جا از جنت باغ زیبا نمایان است.
از این سبب که معنویت جنتی ها بلند است.
در جنت در هر محل سفر داشته باشید روح بلند انسان را برای حفظ ارزش های طبیعت می بینید. این همه ویژگی از دانش بلند و از فهم همگانی انعکاس دارد.       
در کتاب مقدس پیام خداوند برای انسان از نام جنت، برای آن است که جنت دنیا را کشف کند و به دوزخ دنیا تبدیل نکند.
لاکن انسان که با دو خصلت با ویژگی از هم ضد خصلتها آفریده شده یک مخلوق است بین خوی حیوانی و بین خوی انسانی گیر افتیده است.
انسان با ارادت خود استقلالیت دارد تا از دو راه یکی آن را انتخاب کند. (خدا از اینکه خداست تماشا می کند یعنی امتحان می کند)
اگر که جامعه با وزن جاهلها به جاهلی اسیر شده باشد، دانش گریز می کند و خصلت حیوانی قوی می شود و انسان در او راه می رود. در او حال لاف از انسان بودن می زند چونکه در او شرط، مادیات انسان را اسیر می گیرد و با اسارت مادیات انسان حیوانتر می شود.
در او حال هر نوع از تخریبات را از نام انسان بودن می کند. این خصوص سبب می گردد، چه در دنیای اولی چه در دیگر دنیاها، انسان برای جهنم ساختن جنت دنیای خود، بزرگترین سبب می شود.
 
جنت ـ 81
  
    در جواب های گیج کننده، مولوی صاحب بی صدا بود، برای اینکه کتاب مقدس در دست  او بود و از اول کتاب تا اخیر کتاب را او ازبر می دانست، لاکن معنی هیچ یک آیت را نمی دانست. چونکه مولوی صاحب، دین جامعه را تمثیل داشت؛ نه دین کتاب مقدس را.
در جامعه بسیاری از اول تا اخیر کتاب مقدس را ازبر می دانند، مگر چه در بین کتاب است؟ هرگز علاقه نشان نمی دهند، بدانند. برای اینکه خاطر ثواب گرفتن تکرارـ تکرار ازبر خواندن را یاد گرفتند.
برای شان کافی است که فرهنگ تسلیم گرفته را در اجرا قرار بدهند. در او جامعه لازم نیست در باره تفکر کنند چونکه آنها به اسارت ثواب گیر ماندند.
با حیرتها می بینیم و از خود می پرسیم که این فرهنگ ضد کتاب مقدس را، کدام اخلاق شیطانی ابلیس در دنیای اسلام رواج داده است؟
اگر احترازی داشته باشیم به دار زدن محکوم می سازند.
چونکه با روح و اراده برای این فرهنگ جامعه را اسیر ساختند. دیندارهای جامعه که این کلتور دینداری را دارند یا روشنفکران جامعه؟
مدیرصاحب که در دست ابلیس اسیر بود، روشنفکری جامعه اسلام را او تمثیل داشت. او در نزد خود بهترین روشنفکر عصر خود بود. سبب اینکه او مدیر مکتب منطقۀ خود بود. یعنی در راس روشنفکران یک شخصیت معتبر بود به این خاطر او در مسائل دینی بحث را از دور دیدن می کرد. او هیچگاه نزدیک نمی شد و حرف نمی زد مثل سایر روشنفکران!
اگر صحبت هم می کرد، گفتار ملاهای جامعه را تصدیق می کرد از این سبب که مانند دیگر روشنفکران، حاکمیت دین را در تصرف ملاها می دانست. چونکه لازم نمی دید مطالعه کند. زیرا در منطق او مطالعه کردن کتاب مقدس و تفکر کردن برای داخل کتاب و صحبت کردن از مهمترین و سرنوشت سازترین بخش حیات خطا بود و غلط بود چونکه در جامعه، روشنفکران خطا می دانند و غلط می دانند. سبب اینکه در فرهنگ روشنفکران دنیای اسلام، کلتوری حاکم است که باید از دین فاصله داشته باشند. از این سبب که طرز زیست دیندارها را از رورند انکشاف عقب افتیده تصور دارند باید آنها به طرز دیگر زندگی کنند. لاکن بی خبر هستند شیوه زندگی و طرز لباس پوشی و روش صحبت دیندارهای جامعه اسلامی، از علاقه نگرفتن قشر روشنفکر جامعه در اساسی ترین بخش از سرنوشت که دین است، به این شکل شده است. اینکه دیندارهای جامعه در طرز عصرهای قدیم علاقمند زندگی اند، حکم و دستور دین اسلام نیست. او یک نوعی از فرهنگ است که از دین، یک دین دیگر را ساختند برای اینکه دین مسلک شده است برای بعضی!
یک عده از انسان هایکه از اسم دین صحبت دارند و منفعت به آن دارند نسبت به روشنفکران فعال اند. این مردم در سر دین حاکم اند بناً در سر جامعه حاکم اند لیکن در رشد و انکشاف و تکامل جامعه ضرر می رسانند. اگر پرسیده شود خطاکار کیست؟
دین؟
ملاها؟
یا روشنفکران؟
دین کدام صنف روحانی را هدایت ندارد و امتیاز و مسئولیت نداده است اگر می داد در ضد منطق خود عمل می کرد. دین مسئولیت را همگانی می داند روی این حقیقت در نزد دین در آخرت روحانی ها با دیگران تفاوت ندارند. هر انسان از عملکرد خود جواب ده است پس چرا خطاکار باشد؟
خطاکارملاها؟
چرا این مردم خطاکار باشند؟
این مردم در همان محیط که دین شان را یاد می گیرند تسلیم او محیط هستند. او محیط چه شکل دین را نشان بدهد قبول دارند چونکه این مردم ازبری ها اند.
روشنفکران؟
 
جنت ـ 82
 
اصل سبب مصیبت در جامعه دنیای اسلام این گروه اند.
اگر که جزا داده می شود اینها در قدم اول باید جزا ببینند. چونکه جامعه و داشته های جامعه باید مربوط این گروه باشد. مطالعه و تفکیک غلط و درست باید مربوط این گروه باشد. شکل دادن جامعه باید مربوط این گروه باشد. اگر که این گروه از مسئولیت شانه خالی کنند چرا دین و ملاها ملامت باشند؟
سبب اینکه دین بمانند مواد غذایی، بمانند اکسیژن برای زیست  یک ضرورت است. این ضرورت را سرشت انسان تعیین می کند. اگر امروز تمامی بشر نابود شود تنها یک جفت مرد و زن باقی بمانند اگر از عقل شان عقیده دینی شان را پاک کنند یک مدت بعد دو باره در جستوجو دین می گردند.
آنها در تلاش شناختن خدا می شوند.
آنها در تلاش شکل دادن ذهن می شوند.
از جنت شروع دوزخ و شیطان را دو باره تصویر کرده فکر ایجاد می کنند. چونکه انسان با این ویژگی یک مخلوق است.
 
    مدیر صاحب و مولوی صاحب و دلاورخان از جامعه یکه کتاب مقدس یک کتاب ثواب دهنده قبول شده بود در جنت رفته بودند لیکن آنها از منطق صواب قرآن خبر نداشتند.
آرتین می گفت: همه تان از گذشته در آینده آمده اید، هماکنون که شما در جنت هستید کائنات موجود نیست.
چونکه دنیای آخرت ساخته شده است.
در بین دنیای آخرت، زندگی جنتی و زندگی دوزخی به وجود آمده است. شما در زندگی جنتی دنیای آخرت از گذشته آمدید. از این سبب که از دنیای اولی انسان در دیگر دنیا کوچ کرد و از دیگر دنیا در دیگر دنیا رفت، بالاخره در همه کائنات سفر کرد و در مسیر سفرش به نوبت از دنیای اولی شروع، دنیاها عمرشان را تمام کردند و با کتله های بزرگ جذب شدند. کتله های بزرگ که حرارت تولید می کردند، عمرشان را تکمیل ساخته به کتله سیاه تبدیل شده فشرده و منجمد شدند. به همین منوال حادثه دوام کرد و کائنات عمر اش را به پایان رساند. بعد اینکه کائنات عمر خود را به پایان رساند، در یک نقطه جمع شد و به اساس منطق کتاب مقدس، به حالت اولی تبدیل شد.
او حالت بمانند دود بود.
طبق منطق کتاب مقدس، دو باره با انفجار، شکل جدید را برای خود گرفت. بعد از او انفجار در اثر گذشت زمان زیاد، زیست دو باره هست شد و به مرحلۀ رسید زندگی جنتی و زندگی دوزخی روی صحنه شد. در او هنگام وعدۀ که خدا در کتاب مقدس داده بود، یعنی قیامت را برپا  کرد.
یعنی روز قیامت شد.
قیامت در منطق قرآن به معنی از زمین به پای بلند شدن است. یعنی قیامت به معنی برانگیخته شدن بعد از مرگ است. یعنی قیامت به معنی از بین رفتن دنیا نیست، او منطق یک خطا و اشتباه است. قیامت که برانگیخته شد، همه در زمین دنیای آخرت دو باره تولد شدند. روح که در اسارت خداوند بود، روح آزاد شد و دو باره با جسم یک جا شد و دوباره انسان خود را شناخت. انسان او لحظه تصور کرد که چند لحظه در خواب درنگ کرده است. یعنی میلیاردها سال گذشته بود، لیکن برای انسان او زمان دراز چند لحظه واری نمایان بود. او لحظه انسان از دنیای فانی هرچه در گذشته داشت درک کرد چونکه در حافظه او دوباره زنده شد. فاصله زمانی بعد از مرگ تا دوباره زنده شدن که میلیارها سال بود از حافظه پاک بود. یعنی میلیاردها سال در منطق او وجود نداشت. مرگ و زنده شدن او یک لحظۀ زمانی بود که هر انسان به او گونه حس می کرد.  
 
    با صحبت های گرم مسافت سوی مکان ابلیس طی می شد. آرتین شان مسافت زیاد را که طی کردند در منطقۀ رسیدند هوا مایل به بنفش بود. او منطقه سرسبز با گلها و هوای دلانگیز بود. او منطقه زمین هموار و دشت از گلها داشت.
 
جنت ـ 83
 
آنها از آتمین های شان پایان شدند. آنها در سر سبزهها نشستند. دلاورخان سرسبزهها دراز کشید، آلتین آی کمی دورتر در بین بته های گل رفت در آنجا نشست و در چرت رفت. او به چشمان یار را آورد.
منطقه که بنفش رنگ بود، در نزدیکی او منطقۀ دنیای جنت، قمرهای از رنگ بنفش موجود بودند. او منطقه او رنگ را از سنگ قمرها گرفته انعکاس می داد.
قمرها از صخره های قیمتی بنفش رنگ ساخته شده بودند. آنها شعاع خورشید جنت را انعکاس که می دادند، با رنگ زیبای بنفش شان تزین ساخته برای زمین جنت می رساندند.
آلتین آی در چرت یار خود که رفت در خاطره اش آمد، در صندلی پارک نشسته بود. او در خیال دنیای خود بود؛ دور از عشق شاهسون.
یار از عقبش با آتمین آمده بود و در پشت نگار بی صدا نزدیک شده از بوی عطر گیسوهایش بوی گرفته مست شده بود؛ لاکن آلتین آی بی خبر بود.
یار با آهستگی از عقب از نوک موهای دلربا تا سر بوئیده بود و از گردن بوسیده گفته بود: عشق تو با حریت کاملم مرا تا آخر عمر به تو گدا ساخت. گدا ساخته است تا هر لحظه برای بوئیدن عطر تو برای تو التماس کنم.
عشق توست بهترین بهانه برای من شده است که با تو می خندم. اگر که دور باشی گریه تسلطی دارد که تو نیستی گفته اشک می ریزم. در هر حالتم توستی که بهانه شده
 
برعشق توازبســـکه، دل به خروش دادم  
ازنامت غزل ساختم دل را به جوش دادم
 
      بوی تو برای من بوئیدن را آموخت. زبان شیرین تو دوست داشتن را فراگیرم ساخت. او لحظه درک کردم زبان یا دوست است یا برای انسان دشمن.
دوست بودن زمانی میسر می شده است، همچون تو برای دوست پیدا کردن، اگر که زبان زیر تسلط عقل قرار گرفته باشد مهیا می شده است. لیکن عقل دور از زبان باشد، انسان به نزدیکترین دشمنش باید دقت کند که او زبان خودش است.
عشق تو برای من مریضی پیدا کرد، از زبان شیرین تو گرفتار شدم لیکن این مریضی ـ مریضی عشق است که لذت دیگر دارد.
برای سخنان شرین عشقی و التفات های شاهسون آلتین آی ناز می کرد یار گفت
 
در نمای عشق بازی خود نمایی مکن تو
دل من راتنگ ساختی بی دوایی مکن تو
چشم مستت عجایب و جــلوه ش بیدارگر
رخ گل که مـــی زنی دل هوایی مکن تو
 
      من و تو که انسان های جدا بودیم به عشق که گرفتار شدم برایم عشقت آموخت دو جسم امّا یک روح بودن را.
درک کردم که عشق از وجود یک روح ست در دو قالب.
 
درشط عشوه های چشم تونازغزل
الهام بر ســروده هاست عشق ازل  
ما دوجسم ویک روح یم درگلستان
بین قلب عاشق ها عشـــــق افضل
  
      عشق بهترین کلیدی بوده است برای باز ساختن درهای قلوب.
حقیقتی که برای من آموخت، هر کس می تواند از حقیقت حرف بزند لاکن قبول کردن حقیقت، از بیان حقیقت مشکلتر بوده است.
من که بر دام به عشق تو افتیده شدم، درک کردم برایم اول بار پر و بال داد تا با حریتم پرواز کنم. پرواز کنم که از زیبایی ها، قشنگی ها را ببینم و به نزد تو بیایم  مگر بر دامی که انداخت، جدایی از تله بندش ناممکن بوده است چونکه نام او عشق بوده است.
عشق دو باره از نیستی برایم حیات داد، لیکن وادار ساخت تا بگویم
 
جنت ـ 84
 
ازچشمان دمار سازت عشق جادو خورده ام
از هنر چشمانت عشـــــــــــق به دل برده ام
گفته بودم بر کسی من دلــــــــم را نمی دهم
لــــــــیک برلب زعفرانت گل را پرورده ام
رخ چشمان راگــــــشا یک پنجره را باز کن
خیره شد چشـمان من از گریستن پر کرده ام
بغض دل راکشتن کن ازحنجرۀ عشــــق بگو
دل غلام عشق توست به عشق قسم خورده ام
خنده از روی لـــبت یک پرده ش ازمن شود
سهم بده از پرده ش عشـــــــق را پرورده ام
 
      لمس کن از لکه های خیس اشک هایم که از هجر تو در رخم ریخته که در رویم اثرش است.
حرفی دارند پر شکوه از تو.
تا بدانی چه اندازه دوستت دارم!؟
تا لمس کنی جور با تو نبودن های من را.
من برای خنده های سادۀ تو عاشق ام.
من با بودن تو از همه غصه ها رها ام.
من برای خیال یکه به آغوش تو قرار می گیرم عاشق ام، تا دایم با او خیال باشم.
من برای تو ایمان دارم آن چه در ایمان یاد ندارم یادم بده آن چه یاد دارم کمکم کن تا اجرا کنم.
 
دربستر عشق، ادن بـودن روا
برشهد شیرینش، خمیدن مروا
واعظ اگر ازعشق سخنی زند
برچشمان اشکریز، پندش دوا
 
      من که به عشق تو ایمان دارم در آرزوهایم نی مگو.    بدانی که نی و یا بلی در ظاهر کوچکترین کلمه هم باشند تفکر زیاد کار است تا استعمال شوند.
با یک نی قلب من را شکسته می توانی و یا با یک بلی زنده گی داده می توانی.
پس بدان نی و بلی گفتن بدون تفکر بسیار خطاست.
 
ای بی توزمان سردوسنگین حیات
نـــــــی مگو بیا شود رنگین حیات
پرتوخورشید رخ توکه قلبم عاشق
بگو ز انفاس عشــق انگبین حیات
 
      هر کس با تو لبخند زده می تواند. حتی هر کس با تو نشسته گریه کرده می تواند، مگر کسی که دوستت دارد هر گریۀ تو را به خنده تبدیل کرده می تواند، او من هستم عزیزم.
لیکن از لحظه های دور بودن های تو خسته شدم که من را مجبور ساخت بگویم
 
از عذاب لحظه های بـــی تو بودن خسته ام
موج غم بحری رسید من ســـــاحل آشفته ام
عاشق کشی مســـلک تودیوانه کرده چشم تو
ازبرای چشم شهلایت من به عشق آغشته ام
تو که برمن نمی آیی نمـــــی جویی درد من
من چومرغــی در قفس که بال پرشکسته ام
عمر من با دل من افتیده دست تو صـــــــیاد      
دل من دل تنگ شـــــده به درد تو آویخته ام
توبگوقیمت دل دراین عالــم چند شده است؟
بی بهایی کارتوست ازدست تو دل کوفته ام
 
      بعضاً یک نگاه انسان را غافل گیر می کرده، در دام عشق می انداخته. وقتی چشمانم را روی هم می گذارم، خوابم نمی برد خیالها تو را بر من می آورد با او نگاۀ که قلب من را ربودی.
 
چشم مستت عجایب دل به او طـالب
بریک نگاه میگیردچشم مست جالب
 
      تو که گفته بودی قول بده در کنارم باشی، مگر خاطره هایت را بیشتر بر من روا کردی تا در کنارشان باشم.
 
جنت ـ 85
 
با خاطره های تو که سکوت کردم، معنی دلتنگی من را می دانی؟ لبخند می زنم به دلیل عشق تو که در کنارت همیشه باشم.
لیکن تو که فرصتی بر دایم بر نشستن در کنارت نداده باشی، قصوردار من هستم که جور دوری ببینم؟ 
شاید هنگامی شود به خودت بیایی او زمان درک کنی که چه اندازه با عاشقی منتظرت بودنیم را
 
در دفتر شعر من صـدای گیرای توست
سروده میشه به شـعرغزل آوای توست
من که به بسترعشق افتیـده ام بی علاج
ازدورصدای تو،نیستی که جفای توست
 
      دلم جادۀ می خواهد با تو یکجایی قدم بزنم و کسی زبان مان را نداند با صدای بلند فریاد کنم بگویم دوستت دارم. این هوس برای من حکم دارد تا بگویم
 
من ندارم نمی دانی غیرازدرگاهت پناهی
مکن دوری ز روی من گاهی نگاهــــــی
منم آن شمعی آهسته مــــی سوزم تاسحر
به امید پروانه چشم به راهــــــــــــــــــی 
به گریه بر ســـــر راهت فتادم من غریب
به جــــــــور روزگار سختم افتیدم با آهی
افســــانه گشت حیاتم ز ظلم توست قیامت
روزگارم سیه شد ز دست تو ســـــــــاهی
از حس سوختنم با تماشا چه لذتــی داری؟
کیفرگناه سخت است اگر باشد خودخواهی
 
     آلتین آی که با دنیای خود غرق بود، دکترجان خواهش کرد تا کمی غذا بخورند. در او اثنا آرتین از دلاورخان خواهش کرد تا آلتین آی و دکترجان را دعوت کند. دلاورخان نزد آلتین آی و دکترجان رفته با ظرافت اخلاق خواستار شد تا در سر سماط حاضر شوند.
همه که جمع شدند آرتین ادیم غذا را در بین زیبایی های طبیعت جنت بالای سبزه ها هموار کرد. آنها در گرد خوان نشتند و پاکت های غذاها را باز کردند. پاکت های غذاها را که باز می کردند غذا با تماس هوا بزرگ شده گرم می شد و بر همین منطق کسی که علاقمند چای یا قهوه بود، پاکت مخصوص مایع را باز می کرد و عاجل به استکان می ریخت.
 مایع نوعی از آبی بود با تماس هوا در جوش می آمد و در بین اش قهوه یا چای یا کدام نوعی از گیاه را علاوه کرده می نوشیدند. این راز دکترجان را در تفکر سوق داد او پرسید: یا برای وجود ضرر داشته باشد؟
آرتین با تفصیلات معلومات داد که در جنت هیچ نوعی از تکنولوژی در ضرر انسان نیست. او گفت: از این سبب که بشر از شروع از دنیا اولی که به تکنولوژی دست یافت، از اثر بی تجربگی و از تاثیرات چشم گرسنگی بیشترین نقصان را برای خود رساند.
او مرحلۀ بود عقل بشر را پخته ساخت.
با گذشت زمان آگاهی از کاستی ها را دریافت کرد و از خطاها درس کشیده به مسیر راه حرکت کرد. زمانیکه به دیگر دنیاها کوچ کرد، با عقل، تکامل یافته تر شد که با گذشت زمان از انسان، رشد یافته ترین مخلوق روی کار آمد. او مخلوق در اخیر عمر کائنات به مکملی رسید.
تکنولوژی هایکه در زندگی جنت می بینید از تجمع علوم یکه بشر در ادامه راه آموخت، به میان آمد بناً بی ضرر می باشند.
در او هنگام آرتین جهازی را فعال ساخت از موسیقی دنیا، موزیک گلچین شیرین شنیده شد که بعد از دو موزیک دکترجان مست شد. چونکه از گروه بونی ام و از گروه آبا مشهورترین ترانه ها داشت دکترجان را به رقص آورده بود. غذا با شنیدن موسیقی و با صحبتها خورده می شد، فضا زیبا و خوش بود مولوی صاحب را او صحنه در تفکر برد او پرسید: عجیب!
شما که می گوید ترانه ها از مختلف زمان دنیاها می باشند به چه شکل در جنت انتقال یافتند؟
 
جنت ـ 86
 
آرتین تبسم ظریف کرد گفت: البته هنرمندان یکه ترانه ها را در دنیا سروده بودند، در زندگی آخرت به مسلک شان در جنت دوام دادند. از اینکه در قاعده های جهان آخرت، انسان به منطق طبیعت جنت دو باره بین خاک تولد می شود، سن جوانی که برای غرایز شان حاکم است، برای شان داده می شود و همان گونه که در دنیا می زیستند به همان منطق دو باره زندگی شان را از سر می گیرند. پس هر کس در دنیا اگر به هر مسلک بود نتیجه عرق ریزی اش را در زندگی جنت می گیرد. موسیقی را که می شنوید در جنت نواخته شده است. هر هنرمند بهترین ترانه ها که در دنیا داشت، دو باره در جنت از سر آفرید.
مولوی صاحب در چرت رفت پرسید: با کدام منطق در جنت موسیقی تفریحی رواست؟
در حالیکه در اسلام موسیقی یکه برای انسان شادی داده از تقوا دور کند روا نیست.
قبل از اینکه آرتین جواب بگوید دکترجان خندید. در او اثنا دلاورخان با دقت صحنه را می دید و آلتین آی با تعجبها به هر کس می نگریست.
دکترجان گفت: آقای مولوی صاحب! هیچ کدام از پارچه های دین اسلام با شمول آخرین پارچه از اسلام که برای پیغمبر حضرت محمد رسول خدا نازل شد، با موسیقی تفریحی دردی نداشت و مشکلی نداشت.
دردها را انسانها روا دیدند.
از این خاطر که هنر، ضد تقوا نیست، از این سبب که تقوا با دل یکه عقل حاکمیت داشته باشد، اجرا می شود. موسیقی و یا کدام هنر دیگر به سعادت عقل سالم، یک وسیله است چونکه خداوند، انسان با عقل سالم را دوست دارد. برای اینکه عقل، از هر عضو بدن بهتر خداوند را شناخته می تواند. روی این منطق عقل سالم را هدایت دارد. ولی فرهنگ، در مقابل دین، نقش تعین کننده رابازی می کند. از این سبب که در هر جامعه، فرهنگ که مردم همان جامعه را در تسلط خود دارد، برای اجرای قوانین حاکمیت دارد.
اینجاست فرهنگ از نام دین تسلط پیدا می کند.
فرهنگ از مختلف انگیزه شکل می گیرد زیرا تحولات بالای فرهنگ رل بازی می کند.  
یعنی دین جداست فرهنگ جداست.
به همان اندازه که هر دین بالای فرهنگ همان جامعه تاثیر دارد، به همان مقدار فرهنگ یکه از مختلف استقامت شکل گیری شده است بالای دین همان جامعه تاثیردار است. پس هیچ انسان مکمل از اصل دین سخن زده نمی تواند چونکه زیر تاثیر فرهنگ جامعه قرار دارد. در بین فرهنگ، منافع سیاسی، اقتصادی و غیره موجود می باشد. در همه دین با شمول اسلام تفسیر دین دست انسان است و لیکن در اسلام مالک دین خداوند است نه انسان.
یعنی در اسلام تنها گفتار خدا قابل قبول است و گفتار پیغمبر، به خاطری پذیرفته می شود پروردگار هدایت قبول آن را حکم داده است. غیر از گفتار خدا و پیغمبر هر کس باشد اسلام را تمثیل ندارد تنها از اخلاق خود رل بازی دارد. پس هر انسان حق دارد خود ـ خودرا رسانده برای خود منطق دینداری را پیدا کند. زیرا، هر کس به اندازه هرکس حق تعیین سرنوشت را در دین خود دارد. اگر این طور باشد که به همین گونه است، پس در هر مقطع از زمان تاریخ، هر عالم که از اسم دین فتوا می دهد، از تاثیرات فرهنگ و دنیای دیدگاه خودش خارج نیست.
خارج شده نمی تواند.
کلتوریکه وی را محاصره کرده است بیشتر از فرمان دین، برای فتوای او اثردار است حال سوال می کنم لازم نیست که هر انسان با اثر مطالعه، دین خود را شکل دهد؟
به این اساس در آخرین پارچه از اسلام، بیشترین ناگواری را فرهنگی که انسانها را در اسارت داشت روا دید.
آن کلتور سبب عقب رفتن جامعه های دنیای اسلام شد.
بدین بنیاد هر کس که اقتدار دین را در دست گرفت، از دلخواه خود حلال و حرام را گفت و در جامعه تطبیق داد.
در حالیکه گفتن حلال و حرام تنها در انسیاتیف خداوند است. حتی پیغمبران صلاحیت تعیین حلال و حرام را ندارند.
 
جنت ـ 87
  
شما مولوی صاحب محترم، زیر تاثیر او فرهنگ قرار دارید که موسیقی را در اسلام حرام می گوید. لاکن هیچ سندی از کتاب مقدس در دست ندارید چونکه در کتاب مقدس بارها خدا تاکید دارد تا از دلخواه، کسی حرام و حلال را نگوید حتی پیغمبر اسلام.
آری حتی پیغمبر اسلام.
زیرا، مداخله در امور کار پروردگار می شود او اخلاق.
آیا باریکی را درک کرده می توانیم؟
خدا در سوره نحل در آیت 116 می گوید: «به خاطر دروغی که بر زبانتان جاری می‏شود (و چیزی را مجاز و چیزی را ممنوع می‏کنید،) نگویید: «این حلال است و آن حرام‏»، تا بر خدا افترا ببندید به یقین کسانی که به خدا دروغ می‏بندند، رستگار نخواهند شد!»
مطابق به منطق آیت بیان شده اگر کسی در ارتباط عملی فتوا حرام را صادر کند، او صادر به معنی آن است هدایت از خدا باشد. پس اگر که فتوا در منطق گفتار خداوند مساعد نباشد، آیا فتوا دهنده در گناه گرفتار نمی شود؟
چند در صد دنیای آخرین پارچه اسلام، از این فرمان کردگار خبر دارند؟
آری چند در صد حتی بین علمای اسلام؟
اینکه از اثر تاثیرات سیاست و از فشار فرهنگ مروج جامعه، عالم دین فتوا بدهد، لیکن فرمان خداوند را از کتاب خدا در نظر نگیرد و حلال و حرام شرط های فرهنگ زمان را از نام دین بگوید و از نام اسلام بگوید و از آدرس هدایت خداوند بگوید، آیا بالای جامعه قهر خداوند نازل نمی شود؟
یا خدا در سوره مائده در آیت 87 می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید! چیزهای پاکیزه را که خداوند برای شما حلال کرده است، حرام نکنید! و از حد، تجاوز ننمایید! زیرا خداوند متجاوزان را دوست نمی‏دارد!»
دقت کنیم در کتاب مبارک واضح و روشن هدایت خدا است، آن چه خداوند حرام ساخته است تنها او حرام است.
پس هر فتوا که داده می شود، باید یک منطق از کلام خدا را با خود داشته باشد، لیکن در آخرین دین اسلام، تسلط فرهنگ مردم جای هدایت خداوند را گرفت. او کلتور ملتها را به سوی بی سوادی و دور از تجسس هدایت داد در نتیجه دنیای اسلام اسیر دیگران شد.
ملتها که همچون اسب گاری در هر سمت انداخته شدند، به همان مسیر، راه را درست گفته روان شدند. در نتیجه دنیای اسلام که صدها سال گهواره علم بود، به تاریکی رفت. او کلتور پریشانی و بدبحتی را سبب شد. بگوید مولوی صاحب محترم، در کدام منطق کتاب مقدس هنر حرام ساخته شده است؟
حتی اشاره یکه از روی همان اشاره فتوا بدهند در دست دارند؟
من که از مطالعه کتاب مقدس منطق ام را بیان می کنم و کتاب مقدس که در دست شماست، کدام دلیل دارید تا منطق من را خطا بکشید؟
اگر دارید، میدان از شما!
لیکن خلق در دنیای آخرین پارچه اسلام، در عقب منطق کتاب نمی رود، اگر که شخصی قیافه روحانی داشته باشد، کمی از زبان عربی صحبت کرده بتواند، اگر بگوید که موسیقی در اسلام حرام است، کیست که شخصیت و دانش او قیافه دار را بررسی کند؟
کیست که منطق کتاب مقدس را در نظر بگیرد؟
بدین خاطر دنیای اسلام دربدر و خاک به سر شده است آیا ادراک داریم؟
قیافه گفتم، در دین، قیافه مشخص و یا البسه مشخص تعیین شده نیست. لاکن هر دین وزن قوی خود را در این باره دارد:«باید قیافۀ روحانیون شان مطابق به منطق وزن عقیده شان باشد.»
این کار مربوط کلتور است نه دین.
آیا روحانیون امتیاز دارند نسبت به دیگر مردم با صلاحیتدار در تعین سرنوشت باشند؟
از روی کدام سند قرآن صاحب امتیاز چند روحانی شده میتواند؟
از تمامی آیت های قرآن یک سند کشیده نمی توانید خدا گفته باشد «روحانیون مالک هر امتیاز اند.»
 
جنت ـ 88
 
آنقدر دروغ یکه از جامعه روحانیون از نام دین در جامعه گفته می شود، هزار ـ یک آن را مردم نمی گوید آیا روحانیون محترم از فرمان آیت 79 سوره بقره خبر دارند؟
خداوند در او آیت می گوید: «پس وای بر آنها که نوشته‏ای با دست خود می‏نویسند، سپس می‏گویند: «این، از طرف خداست.; س‏ذللّه تا آن را به بهای کمی بفروشند. پس وای بر آنها از آنچه بادست خود نوشتند; و وای بر آنان از آنچه از این راه به دست می‏آورند!»
مطابق منطق قرآنکریم اکثریت چهرهها که از قیافه روحانی برای مردم دروغ شان را فرمان دین گفته می فروشند، مکان آنها در آخرت جهنم است.
 
    مولوی صاحب که بی صدا بود دلاورخان گفت: ای کاش بین البسه و قیافه روحانی، انسانی باشد که از حقیقت های دین خبردار باشد. در جامعه ما مسلمانها، انسانیکه بین البسه و قیافه است، بی سخن است چونکه در عوض شان، قیافه شان سخن می زند.
مولوی صاحب و دلاورخان دوستان نزدیک بودند، دلاورخان به مولوی صاحب و به مدیرصاحب احترام زیاد داشت. جروبحث هایکه بین مولوی صاحب و دکترجان و آرتین صورت میگرفت دلاورخان را حیرت زده ساخته بود چونکه مولوی صاحب در جروبحثها بی خبر سخن می زد. مولوی صاحب که بی خبر سخن می زد مدیرصاحب نقش روشنفکری اش را بازی می کرد. یعنی او در مسائل دین علاقه نداشت. چونکه معلومات نداشت، زیرا مطالعه نمی کرد. روی این حقیقت فکر دلاورخان دیگرگون شده بود. در نزد او، قدر قیمت مولوی صاحب و مدیرصاحب کم شده بود و به روح و روان او تاثیر کرده بود. از اثرات روح و روان او، گفتار و حرکت اش در مقابل مولوی صاحب و مدیر صاحب تغییر خورده بود.
 
    آلتین آی و آرتین گوش در صحبت های دکترجان داده بودند، آرتین گفت: اگر تمایل باشد سوی هدف پرواز می کنیم.
دلاورخان گفت: ولله جای قشنگی است دلم می خواهد ساعتها در فضای این هوا خواب کنم.
آرتین تبسم کرد و گفت: کمی سفر بعد در منطقۀ می رسیم برای راحت شدن بدن کمی استراحت می کنیم. بعد با جسم فارغ از هرخستگی سوی کوۀ پرواز می کنیم در عقب کوه، منطقه ابلیس قرار دارد. باید هر چه زودتر برسیم تا شیطانی ابلیس، عقل مدیر صاحب را و عقل شاهسون را به خود اسیر نگیرد. آنها مبدا به نفری ابلیس گماشته نشوند. اگر خدا نخواسته عقل آنها اسیر ساخته شود، مکان آنها جهنم می گردد.
در منطق گفتار آرتین دلاورخان تعجب کرد پرسید: ابلیس چگونه به عقل دیگران تسلط پیدا می کند آیا ارگانیسم بدن انسان را دیگرگون ساخته به کدام مخلوق دیگر تبدیل می کند؟
آرتین کمی مکث کرد می خواست جواب بگوید، دکترجان از آرتین معذرت خواسته گفت: آقای دلاروخان! تسلیم گرفتن عقل انسان را از جانب شیطان های دنیای ما، در دنیای خود خوبتر دیده و درک کرده می توانیم، در صورت یکه کمی کاوش داشته باشیم. منطق تسلیم گرفتن ابلیس و روش یکه خاطر منفعت سیاست در جهان بازی جریان دارد، یکی است.
ابلیس کدام شایستگی فوق العاده ندارد که بالای عقل انسان بدون همکاری انسان حاکم شده بتواند. تنها هنر اخلاق شیطانی ابلیس است که انسان با خواست خود به اخلاق شیطانی خود اسیر می شود تا اخلاق ابلیس را که اخلاق شیطانی انسان است تمثیل کند. خدا در کتاب مقدس در سوره ابراهیم در آیت 22 می گوید «شیطان، هنگامی که کار تمام می‏شود، می‏گوید: «خداوند به شما وعده حق داد; و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلف کردم! من بر شما تسلطی نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنابر این، مرا سرزنش نکنید; خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم!» مسلما ستمکاران عذاب دردناکی دارند!»
 
جنت ـ 89
 
از منطق گفتار خدا می دانیم نه ابلیس و نه کدام قوت دیگر بالای عقل انسان تسلط ندارد لیکن خود انسان است شرط ها را برای تسلیم شدن آماده می سازد.
اخلاق ابلیس که در کتاب مقدس شیطان ذکر گردیده است، در حقیقت ابلیس با اخلاق شیطانی اش که ذاتی در وجود انسان او اخلاق وجود دارد، با همان اخلاق شیطانی انسان ـ انسان را تسلیم می گیرد. چونکه اخلاق شیطانی انسان، اخلاق ابلیس را تمثیل دارد و با اراده خود انسان می باشد.
همان اخلاق شیطانی انسان است انسان را در گمراهی دعوت می کند نه ابلیس.
ابلیس در مقابل مدیرصاحب و شاهسون از این منطق کار می گیرد تا از ضعف این دو شخص در نفع خود استفاده کند. اگر که این دو شخص اراده قوی داشته باشند لازم به قهرمانی ما نیست آنها از زندان ابلیس نجات یافته می توانند. لیکن ما برای مسئولیت خود در اینجا آمدیم تا نقش دوستی را در این امتحان بازی کنیم. به همین منوال در زندگی دنیا همین منطق وجود دارد. بسیاری از ملت های عقب افتیده را از ضعف خود ملت های عقب مانده، قدرت های با جامعه های تکامل یافته، سو استفاده نموده کار می گیرند. آنها از ضعف فکری او عقب ماندهها استفاده می کنند. آنها با استفاده از عقل نارس ملت های عقب افتیده بالای عقل اینها حاکم می شوند. حتی صحبت یکه در جامعه های عقب مانده صورت می گیرد یعنی هر کلمه که از دهن ملت های پس مانده می برآید، آنها ترتیب داده راهنمایی می نمایند لیکن عقب ماندهها از خود گفته صحبت دارند.
بمانند هنر ابلیس.
صدها سال غرب را تورکها با این منطق استعمال نموده هر نو بازی سیاسی را بالای آنها اجرا کردند در حالیکه تورکها از آسیامیانه در نزدیک سرزمین غربی ها آمده بودند.
آنها در شرط های همان زمان دنیا از نگاه دانش و علم پیشرفته بودند و غرب در اسارت کلیسا در غفلت و بدبختی بود. غربی ها حتی از جنت زمین خریداری می کردند، چونکه کلیسا می فروخت آنها می خریدند.
تعجب نیست؟
تعجب نکنید دنیای اسلام در عصر بیستیکم به این فرهنگ دینداری سردچار شد زیرا از نام جنت رفتن هر کار خراب روا شد.
تورکها سبب شدند غربی ها محوطه حیات شان را تنگ شده دیدند مجبور شدند تلاش کنند و کاووش وتجسس کنند.
آنها از اثر مشکلات، در جغرافیاهای دور که از حاکمیت تورکها فاصله داشت رفتند تا ثروت بدست آورند. این مشکلات غربی ها، غرب را حاکم دنیا ساخت. یعنی بین هر شر یک خیر بوده می تواند و بین هر خیر یک شر.
در نتیجه غرب بالای علم تسلط پیدا کرد چونکه کنجکاو شدند.
تورکها که از پارچه دنیای اسلام بودند عقب رفتند. دنیای اسلام که صدها سال در دنیا علم صادر می کرد به خرافه ها انداخته شد. در نتیجه جای دین را شیخها و اولیاها و حضرتها گرفتند و عوض گفتار خدا گفتار آنها با اهمیت شد. بالاخره تورکها با دنیای اسلام به دردها گرفتار شدند.
اولیا پرستی عوض علم پرستی پسند جامعه شد، در حالیکه بندهها در نزد خداوند یک مسافت دارند، لیکن در دنیای خرافه اسلام عجوبه ها از نام اولیا و از اسم اسلام مرتبه های بلند را از خود کرد. اینجاست که دنیای اسلام در بی منطقی ضد و نقیض اسیر شد.
یعنی در دنیای اسلام از یک طرف می گویند، تنها به خداوند عبادت کن، فقط از او کمک بگیر، صرف او باشد و تو باشی در میان سومی نباشد ولاکن از جانب دیگر اولیاپرستی اخلاق شد. مثلیکه اولیا نماینده خدا باشد و در بین خدا و او میانجیگر باشد. به این سفسطه تسلیم شدند و بی خبر از عقل، به شیطان خود اسیر شدند.
حتی مفهوم شفاعت قرآن را بدلخواه شان تغییر داده معنی میانجیگری را دادند. آری معنی واسطه را در شفاعت قرآن کریم دادند.
 
جنت ـ 90
 
بلی معنی واسطه را که در روز قیامت برای نجات شان واسطه داشته باشند استفاده کردند. بمانند همان منطق غربی ها که از جنت زمین می خریدند. مثل آنها کار شان را آسان ساختند. یعنی عقیده دارند «مسلمان که هستی غم مخور پیغمبر واسطه است در جنت می روی!»
در حالیکه این اخلاق در منطق کتاب مقدس ضد می باشد، لیکن انسان است که ظالم است هر کار نابکار را انجام می دهد.
تغییر خوردن دو دنیا باعث شد، این بار غربی ها بازی های سیاسی شان را ترتیب دادند و تا امروز هر چه از دست شان آمد بی رحمانه انجام دادند. چونکه دنیای اسلام اراده عقل را به دنیای غرب فروخت و از این حقیقت خلق ها بی خبر ماندند. در این هنگام مولوی صاحب پرسید: یعنی چگونه؟
دکترجان: در هر جامعه از دنیای اسلام هر کس با اراده و با عقل خود صحبت دارد چونکه به این گونه تصور دارد. در حالیکه هر کلمه یکه از زبان هر فرد می برآید نقش دنیای پیشرفته در بین او کلمه نهفته است مگر دنیای عقب مانده بی خبر از او راز روان است.
اگر بپرسید چگونه؟
شرط هایکه در جامعه های دنیای اسلام سیاست بازی دارد و اقتصاد نقش دارد برای هر کلمه گفتار هر فرد جامعه، تاثیر بزرگ دارد. غرب و یا کدام قوت دیگر در سیاست و در اقتصاد جامعه های عقب افتیده، ترتیب و تنظیم ها را داده میتوانند. حتی رهبری جامعه را نظر به شرط های منافع خودشان آنها تنظیم کرده میتوانند. اگر که رهبر از جانب دنیای غرب مقرر شود، اگر که سیاست و اقتصاد با عقل آنها تنظیم شود بگوید مولوی صاحب کدام فرد در کدام گفتار خود حاکمیت دارد تا خود را مستقل بداند؟
دلاورخان با دقت گوش می داد پرسید: چاره چیست؟
دکترجان و آرتین با یک صدا گفتند، مطالعه کردن، یادگرفتن، کاوش و تجسس کردن، علم و دانش ایجاد کردن و با پلان و پرگرام حرکت کردن می باشد.
هرگز بغض داشتن و تخریبات کردن، کار شایسته نیست رسیدن برای هدف.
آرتین ادامه داد گفت: باید بدانید در دنیای اولی علم که انکشاف می کند برای بدست آوردن ثروت، عقل انسان را معدن های خارج از دنیا جلب می کند. در نتیجه پیشرفت تکنولوژی، کیهان نوردی انکشاف می کند و از گنجی که در بین صخره های اطراف زمین است استفاده شده قدرت های جدید و قوی سرمایه روی کار می آید. این بار عوض دولتها، امپراتوری های چند ملتی از نام کمپانی ها روی صحنه قرار می گیرند و دنیا به استقامت جدید حرکت می کند. چونکه ثروت در فضا، به همان اندازه تکنولوژی های پیشرفته را سبب می گردد و انسان راۀ رفتن در دنیاهای دور را از این طریق پیدا می کند. اینجاست کوچ از دنیا به دیگر دنیا شروع می شود و هر ملتیکه بیشتر در باغچه علم خود را می اندازد حاکم در کارها می شود. این مرحله از زمان شما شروع می گردد و به زودی در بین چند دهه، این مرحله مسیر راه را به سوی فضا می کشد و در او زمان در دین، سفسطه های که از نام اشخاص گفته شده است، بی مفهوم بین خلق می گردد. از این خاطر که بعد از مدت زمان طولانی که در دنیای اسلام جهالت حاکم می باشد، فصل جدید در ذهنها پردۀ نوین تئاتر خود را باز می سازد و چشمان عقل انسانها را باز ساخته هر کس از خود می پرسد: «چرا خود من از کتاب مقدس فرهنگ دینداری ام را نمی آموزم؟»
در گذشته کدام انسان از کدام اسم چه عملی کرده به من چه ارتباط دارد؟
اگر کار خوب یا خراب کرده مربوط شخص وی است بین او و خداوند یک مسئله شخصی وی است چرا من زمان ام را بی جا به او مصرف کنم؟
او هنگام است دنیای آخرین پارچه اسلام از مصیبتها سوی سعادتها می رود و گهواره در علم می گردد.
 
جنت ـ 91
 
    صحبتها در فضا زیبا صورت می گرفت. همه از تاثیرات هوای گوارای جنت با عقل سالم شنیدن می کردند که صحبتها دلنشین و خوش بود.
با تقاصای آرتین ترتیبها گرفته شد، همه به آتمین های شان سوار شده از آن محل سوی کوه پرواز کردند. درعقب کوه دنیای ابلیس بود. ابلیس هر زمانیکه فرصت پیدا می کرد از جنت انسانها را با وسیله اردوی اش در آن دنیا می آورد، لیکن اکثراً از طرف فرمانداران جهنم ناکام می شد و امّا بازهم کار خود را تکرار می کرد.
انسان هایکه اراده ضعیف داشتند به اردوی ابلیس گماشته می شدند و با ابلیس که دستگیر می شدند برای کیفر بدشان در دوزخ انداخته می شدند. ابلیس هر بار فراغت از جهنم را به خود که پیدا می کرد، برای فریب انسانها دست به کار می شد. در هر جامعه و در هر دنیا انسان های ضعیف پیدا می شوند تا ابلیس های او دنیا از آنها استفاده کنند. در حقیقت او انسانها هستند ابلیس اهمیت پیدا می کند اگر که برای ارزش ابلیس انسان سبب شود چرا ابلیس ملامت باشد؟
به همین گونه اگر انسان ضعیف یا انسان های ضعیف شانس را به ابلیس های دنیا میسر کنند او ابلیسها چه قصورات دارند که ملامت شوند؟
این بازی دوام داشت از این خاطر که با شیطانی ابلیس انسان آزمایش می شد. در حقیقت در دنیا با شیطانی ابلیس های دنیا، انسان آزمایش می شود و این ابلیسها اکثراً در لباس فرشته ظاهر می شوند چونکه انسان ضعیف به چهره فرشته زودتر اسیر می شود.
 
    همه که سوی کوه پرواز کردند این بار مسیر راه از تپه های خوش و زیبا آراسته شده بود. تپه ها، مختلف از سرسبزیها و گلها و زمین کشت بود، برای همه دلنشینی را سبب می شد.
پروازها نظر به ساختار تپه ها بلند پایانی را می گرفت.
گاه نسیم خوش از عطریات گلها به دماغ های شان می رسید گه از زرع انواع مواد خوراکی بوی مختلف خوش بر رخ شان زده می شد. در زمین های زراعتی ماشین آلاتی مصروف کار بود همه شان آپارات رباتیک بودند. خودکار با عقل خود ذکا بدون انسان کار می کردند.
هر بخش از کار آنها پرگرام شده بود. فعالیت آنها از مرکز شرکت یکه مربوط به یک کمپانی بود، اداره می شد. هر کمپانی منطقۀ مربوط خود را داشت. به این اساس آپارات رباتیک اش با رنگ مخصوص بود. در هر محل هر کمپانی آزمایشگاه فنی وجود داشت. آنها بدون انسان خود ذکا کار می کردند. جالب که بود خاک زمین را و آب منطقه را و اقلیم را همیشه زیر مطالعه داشتند.
آپارات مخصوص هر لابراتوار، از هر نقطه از خاک زمین را و آب را در لابراتوار می برد و زیر آزمایش قرار می داد و نظر به خصوصیات خاک زمین و آب زمین و چگونگی اقلیم زمان، تئوری های جدید را در مرکز پیشکش می کرد.
آنها با راهنمایی آزمایشگاه مرکزی که در آن جا انسانها فعالیت داشتند، کار را پیش می بردند. تئوریهای پیشکش شده در مرکز مطالعه می شد مطابق به نتیجه مطالعه برنامه گرفته می شد.  
در اقلیم پیشبین شده خصوصیات خاک با کدام نوعی از آب برای کدام زرع گشت زراعتی مساعد است تصمیم گرفته می شد و بعد کشت صورت می گرفت. در یک محل رسیدند دیدند که در او محل زراعت در بین ساختمان های شیشه یی صورت می گیرد. در هر ساختمان چندین طبقه زراعت وجود دارد بمانند رف مغازهها طبقه به طبقه است. از بس که جالب بود در اطراف یک ساختمان او پرواز کردند و از بالا و از پایان ساختمان دیدن کردند.
دیدند که ربوتها طوری کار می کنند نظر به ویژه گی همان ماده کشت زراعتی، هوای اطاق را و آب را تنظیم نموده عمل می کنند. در او ساختمانها زراعت زمان نداشت از سبب یکه یک بار که کشت می کردند زمان او کشت معین بود، برداشت حاصلات که می شد از ظرفها خاک را تبدیل می کردند همان خاک یکه حاصلات می داد به مدت فاصله حاصلات دیگر، در بیرون در هوا آزاد گذاشته می شد تا از خورشید انرژی را گرفته با انرژی شود.
 
جنت ـ 92
 
در عوض او خاک ـ خاک آماده شده را در ظرفها پر نموده کشت می کردند. با این منطق از یک طرف زراعت دایمی بود از جانب دیگر خاک خسته نمی شد. ساختمان طوری شکل داشت نور خورشید تابنده گی دایمی در هر بخش داشت. یعنی با انعکاس آینه ها نور را انعکاس داده در هر بوته کشت زراعتی می رساندند تا کشت از خورشید انرژی ضرورت اش را بگیرد. خاک در بیرون برای انرژی گرفتن گذاشته می شد نظر به معلومات آرتین خاک در مسافت های زمانی پارچه شده به اکسیژن گرفتن عیار می شد. با او تاکتیک در مکان کوچک و با آب کم حاصلات فراوان در دست می آمد زیرا نه آب ضایعه می شد و نه زمین بزرگ در کار بود.
آرتین پرواز را بطی ساخته از اطراف آزمایشگاهها برای دوستان اش از چگونگی فعالیت لابراتوارها معلومات داد و آپارات های رباتیک را نشان داده از قدرت عقل انسان صحبتها کرد. صحبتها در حال پرواز صورت می گرفت، چونکه با هم ارتباط گوشی داشتند.
حاصلگیری در زمین جنت، فوق العاده زیاد بود، از این خاطر که انسان در جنت که رسیده بود، به تکاملترین عقل رسیده بود. انسان از تجارب یکه از کائنات آموخته بود، برای سعادت جنت استفاده نموده بود. از این سبب که در جنت استعداد و ذکا کار خود را می کرد. اگر ذکا و استعداد انسان نمی بود جنت تنها یک گنجی بود مانند معدن طلا در عمق زمین.
کس یکه از دلخواه برای خود زندگی جنت را تصور دارد، با جنت حقیقی تفاوت داشت. برای اینکه هر انسان از دیدگاه زمان زیست اش سوی جنت دیدن دارد و به همین سبب انسانها در مختلف زمان تاریخ، تصورات جدا در سوی زندگی آخرت دارند. لیکن منطق یکه در کتاب مقدس است، جنت مکانی نبود مردان به دلخواه شان مالک هر نوعی از معیشت شوند و زنان فارغ از هر نوعی از خواستها!
به منطق کتاب مقدس جنت جایگاۀ است مکمل با پیشرفته ترین شیوه زندگی انسانی که از اثر کوشش انسان از گنج داده شده از جانب خدا یک نوعی از زندگی بهتر را ساختن است.
نه بدون استعداد مالک هر شی شدن!
جنت با او منطق نمایان بود.
 
    همه که با آهستگی پرواز می کردند تا لذت منظره زیبای طبیعت جنت را گرفته زیبایی ها را دیدن کنند، آلتین آی باز غرق خاطرات یار شده بود و از خاطرات خاطرۀ شیرین را در ذهن آورده بود و در دل می گف: یار که به چشمان من می دید، من را در بین نیل بی کرانش که لطف عشقش ارزانی کرده بود، غرق می ساخت. مثلیکه ریگ ساحل بحر بوده باشم، موجی از هوای بحر بالایم بوزد و از نفس، من را بگیرد، در بحر بی کرانش ببرد.
چنین می شدم به هر نگاۀ چشمان یار.
من که خود را با سعادت همیشگی می دیدم، بودنش در نزدم و نگاه های معنی دار او که هر بار عشق را بر من می رساند، سبب بود. جایکه اولین بار قلب من را ربوده بود، در لحظه های دوری اش خاطرات او صحنه بود تسلیم بودم. برای تکرار شدن حرف هایش در ذهنم، آهنگ یکه مشترک انتخاب کرده بودیم، شنیدن داشتم.
خورشید می بود یا نمی بود روشنی می بود یا تاریکی فرقی برای من نداشت چونکه او خورشید من بود.
من که به دست های او ناز کرده خود را می انداختم، او ساقۀ من بود، زیبای هایم را از او می گرفتم و به او می گفتم: «اگر خواستار زندگی سالم و فخر باشی باید با حقیقت، عشق بورز» من که به او شکل می گفتم به چشمانم می دید می گفت
 
 
هرکس که تورا دید صدحیران شد
بر حُســـن تو گرفتار و باغبان شد
بادی که وزید از ســـــــوی عشق
پیچید میان زلف تو توفـــــــان شد
 
جنت ـ 93
 
      برنگاه های او با ناز می نگرستم. به دلم می گفتم هراس دارم مبدا او را از دست بدهم.
می ترسم که رهایم کند برود چونکه به خوبی های عشق او، حتی یک لحظه نبودن اش را فکر کرده نمی توانم.
همین قوت عشق او مرا از من می گیرد. مرا خوشحال می کند. مرا امیدوار به آینده می سازد. می گفتم، دنیای هرکس به اندازه حدود فکرهای که حدس زده می تواند می باشد.
حکمدار واقعی کسی نیست که از داشته های دست استفاده می کند، او کس در حقیقت فرمان ران است اگر دنیای وسیع از اندیشه را داشته باشد.
فکر من که از عشق او دامن وسیع را ساخته است، انرژی دوست داشتن او، مرا به فراخی فکرها برده است تا دایما برای او خوبی ها را یاد کنم زیرا او عزیز من است، بشنود از این غریب که دلم می گوید
 
ازجدایی بوی او دلتنگـم که بلبله است
بی تابم زنبود او که دردل زلزله است
وقتی به چشمان مست او مــی اندیشم
شراب ناب میبینم که او لالـــــه است
 
      عشق با حریت، همه عمر مرا به او مذاب ساخته است. در مقابل قدرتی قرار دارم رام ساخته است.
بهانه یکه از او سخن می گویم، می خندم، گریه می کنم، تنها عشق است، اگر عشق نبود نه او بر من بود نه من برای او.
هرگز کینه و نفرت را در سرشت من نمی بینید چونکه من از عشق سخن می گویم. کینه و نفرت را به او کس ها لایق ببینید از دریچۀ عشق، داخل دنیا شده نتوانند.
زندگی به دو چرخل مانند است، برای تعادل اش باید دایم حرکت داشته باشد. اگر که چنین است، یگانه منبع که برای حرکت او انرژی می دهد، فقط عشق است.
می گذرد لحظه های دلتنگی.
می گذرد فاصله و دوری ها با بی قراری و انتظاری.
می رسد همان لحظه یکه به خاطرش گذاراندم با هراس لحظه های سخت را.
این منم به عشقش وفا دارم.
در اولین روزیکه دستم را گرفته بود گفته بود همیشه دلتنگی بود با انتظاری...
بی خنده بود لبانم چون کویر...
تو برای من عشق شدی. دلتنگی هایم را به خوشی تبدیل کردی.
تو لبان کویرام را با خنده پر کردی.
تو مثل رویا آمدی گل دست من شدی.
 
یک دستۀ گل تابه سَـحَربه دستم بود 
زر قشنگ زیب ســَــحَر پیوستم بود
آن لحظه که بیدارشدم اززیبا خواب    
او دسته گل دست او بود پرستم بود
 
     او می گفت: عشق غنچه شد وا شد گل زیبا شد که تو بین او بودی. او لحظه شبنمی شدم به روی تو باریدم تا در عمق قلب تو برسم تا با عشق تو زنده بمانم.
 
دیشب باران قـــــرار در پنجرۀ من
باچک ـ چک او خـیال درسفرۀ من
خیالـــــــم رفت بین چک ـ چک او
شبنم شد سوی رویت گل چهرۀ من
  
      می گفت عشق غریزۀ است غرق می سازد لاکن نجات نمی دهد.
عشق کمک کنندۀ عقل است برای ذکی شدن.
عشق چنان زیبایی دارد اگر بی صدا در کنارم باشی، با بودن تو عشق صدا می زند.
از زیبایی عشق است که هیچ رویایی به بودن تو در بیداریم نمی رسد.
 
جنت ـ 94
 
ادنی یم اگرکه ازانفاس عشق توست
تاثیر زیبای او دل باده پرســـــــــت
غریزۀ عشق غرقم بــــــــــی نجات
کمک عقلم به من دل سـوی دوست
   
      می گفت عشق حریص است مانند آدم زیاده خواه ست. جهان هم داده شود سیری ندارد.
قدرت عشق است که هر زمان بهترین تصویر در نزد چشمانم بودن توست.
 
از می او چشمان بده که حال خراب
بی خود ازخودهستم سوی او شراب
دل را در سبد عشـــــق بدستت دادم
حفاظت کن با چشمان جانم بـی تاب
       
      آلتین آی با حس دردهای خود از عقب دیگران در پرواز بود. آنها در محلی رسیدند، شاخه از کوه نمایان بود که با طبیعت دلگیرش انسان را به حیران می فروخت.
آرتین در نزدیگی تپه سرسبز که از او تپه ـ تپه های دنباله دار شروع می شد و تا بلندی کوه ادامه داشت توقف کرد و آتمین اش را در سطح زمین آورد و از آتمین پایان شده هر کی را اشارت داد تا همه پایان بیایند.
همه که پایان آمدند گفت: محلی که برای فراغت از خستگی استفاده می کنیم همین جا را در نظر دارم. اگر لایق برخواست دوستان باشد همین منطقه به نظرم بهتر است. اگر که اشتیاق دوستان به آرزوهای من مکان تثبیت شده را بیان کند، کمی تفریح و کمی استراحت نموده دوباره در مسیر راه روان می شویم. اگر لبیک بگوید هر کس به دلخواه می تواند برای خستگی اش برنامه بسازد.
همه بدون احتراز همنظر آرتین شدند.
دکترجان در بلندی تپه رفت و از آن جا شرشرۀ آبی را دید به یک کلمه مکمل تصویرکشی شده بود. انجا نهایت خوش و زیبا بود که با حوض قشنگش برای خستگی بهترین علاج بود. دکترجان دلاورخان را صدا زد: ببینید مثل رویاست. دلاورخان نزد دکترجان آمد. مولوی صاحب در گوشه زیراندازاش را هموارکرد برای آرتین گفت: لازم دیدم کمی استراحت کنم. آرتین بااشارت دست تبسمی کرد برایش رویا شیرین را آرزو کرد.
دلاورخان که در نزد دکترجان رفته نقاشی زیبای طبیعت را دیدن می کرد، آلتین آی سوی گلها رفت. گلها در دیگر استقامت تپه رویده بود، در بین بته های گلها نشست و در زیر بغل زیرانداز خود را گذاشته در دنیای خود غرق شد.
آرتین نزد دلاورخان شان آمد یکجایی درنزد آبشار رفتند. آنها از آب گوارای آبشارنوشیده تصمیم گرفتند کمی شناوری کنند. آب که از تپه به پایانی می ریخت، آب کوه بود از سر تپه ها جریان داشت. او زلالی بود از گوارا بودنش همه را ترغیب به بازی بین حوض می کرد و حوضی که طبیعت ساخته بود. او حوض با بته های گل و گیاه ها طوری تزین شده بود مثلیکه آفریننده در هنگام فرصت با عشق نقش داده باشد. در حقیقت عشق خداوند بود که در روی او محل تظاهراش را هویدا ساخته بود چونکه بدون عشق هیچ صنعتی صحنه سازی شده نمی تواند.
همه البسه ها را کشیده با شورت های آب بازی داخل آب شدند. بین او زلال، آبی که گوارا از شلاله زیبا ریختن داشت داخل شدند. مثلیکه عاشق در زیر زلفان نگار ساکن دراز کشیده باشد و گیسوهای یار به روی او افتیده باشد، آب با سکونت ریختن داشت با صدای نرم دلنوازش.
بین آب، مختلف از ماهی های جنت بود که با مهمانان رقص خوش را سناریو می کردند. انها گروه ـ گروه در اطراف مدعوهای حوض می رقصیدند. بعضی ماهی ها ساختار جدید داشتند، برای اولین بار دلاورخان می دید لیکن ماهی های بود، مشابه به ماهی های دنیا. دلاورخان با شگفت زدگی از دکترجان راز ماهی ها را پرسید. دکترجان با نرمی و با تفصیلات که معلومات می داد دلاورخان در چرت می رفت.
 
جنت ـ 95
 
چونکه او در حیات خود از دنیای اسلام کسی را از بین روشنفکران ندیده بود بمانند دکترجان.
در جامعه های اسلامی باسواد بودن روشنفکری را تمثیل دارد، در حالیکه ممثل روشنفکری تنها داشتن سواد نیست، تفکر کردن و آفریدن فکرهای جدید است چون پیغمبر پیام رسان چون خالق ایجادگر.
او در او سفر درک کرده بود از مولوی های دین چیزی یاد گرفته نمی شود را ـ زیرا مولوی های دین را ازبری ها یافته بود.
هر عالم دین باید ازمختلف استقامت مطالعه داشته باشد، امّا او فرهنگ از دنیای اسلام دور بود و دنیای اسلام در یک تاریکی افتیده بود. دلاورخان در او سفر او حقیقت را درک کرده بود.
دکترجان گفت: اگر ورق های کتاب مقدس را زیربر کنیم منطقی را که در کتاب مقدس می بینیم کتاب مقدس علم تکامل را با قاعده های وسیع مدافع است. منطق کتاب یگانه دوام زیست را به تکامل یافتن می بیند. چونکه کتاب مقدس بیان دارد هر پدیده در محور خود در حال تغییر و انکشاف است. چیزیکه دایمی است فقط خداوند و علم تعیین شده اوست. اینجاست یک نقطه باریک را کتاب پیشکش می سازد. به منطق کتاب اگر دور از منطق تکامل، زیست گونه دیگر می داشت، او زمان با یک شکل بدون تغییر را نشان میداد. اگر به او شکل می بود همانند خدا تغییر نخوردن را نشان میداد، در او زمان در منطق کتاب، او یک شرک می شد.
اگر به او شکل می بود چرا کتاب می گوید «بدون خدا هر پدیده در حال تغییر است؟»
خدا با دهها آیت دستور این عقیده را مصور می سازد و در نقطۀ می رسد برای هر بنده می گوید آنچه تو با چشمان حریت دیدن داری همان حقیقت، حقیقت درست است. پس اگر که برای هرانسان امکان و شایستگی دیدن حقیقت را داده باشد و گفته باشد تفکر کن، تجسس کن، حقیقت را خود ببین، آنچه تو می بینی قبول دارم چونکه به همین منطق یک بار دیگر کائنات را از سر می آفرینم. پس چرا از منطق تکامل دفاع نکند؟
این منطق کتاب مقدس است که هر چیز در حال تغییر است.  
خداوند در سوره عنکبوت در آیت 20 می گوید: «بگو: در زمین بگردید وبنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همین‏گونه) جهان آخرت را ایجاد می‏کند; یقینا خدا بر هر چیز توانا است!»  
 آری کتاب مقدس به عقل انسان دستور می دهد ـ دستور میدهد تا با عقل دیدن شود وهر چه حقیقت که در دنیای مادی ما وجود دارد، بدون احتراز دیدگاه انسان را در دیدن حقیقت قبول می کند.
شرط یکه دارد باید با عقل دیده شود.
پس دین خداوند از دین جامعه فاصله گرفته علم تکامل را تایید و قبول می کند و یکی از صنعت بزرگ خدا می داند.
در کتاب مقدس به صورت مطلق حکمی وجود ندارد خدا گفته باشد از هیچ، ماده را آفریدم و هست شده در همان لحظه بدون زمان خلق شده است.
آری این منطق به صورت کل در کتاب مقدس وجود ندارد.
چیزیکه عالمان اسلام می گویند از خیال آنها منشا می گیرد با منطق خداوندی ربطی ندارد.
خداوند حتی برای آفرینش آدم، منطق علمی را بیان می کند و زمان را معرفی نموده مواد خام آدم را پیشکش می کند.
آری حتی برای تکوین آدم.
بلی حتی برای خلقت آدم منطقی وجود ندارد خدا گفته باشد امر کردم از هیچ فوری آدم ساخته شد.
در کتاب مقدس، خدا در هر خلقت منطقی را که بیان می کند، در هر خلقت هر ایجاد، زمان دراز را پیشکش می کند.
اینکه می گویند: خدا بگوید، شو، بدون درنگ می شود. اگر منطق این دستور را دقیق مطالعه کنیم، در می یابیم، خدا که تصمیم بگیرد و امر کند، قدرتی وجود ندارد مانع امر او شود. بناً همان لحظه به شدن آغاز پیدا می کند ولاکن با مرحله تکامل.
در کتاب مقدس که عقلها گیج می شود، خداوند بعد از آغاز یک تکوین، زمان طولانی را به عقلها نشان می دهد.
مثلیکه: آیت بالا می گوید: «چگونه آفرینش را آغاز کرده است» اگر دقت کنیم در منطق این آیت خلقت دوام دارد.
یعنی تکامل دوام دارد زیرا «آغاز شده است.»
 
جنت ـ 96
 
زمانیکه هر پدیده عمراش را با مسافت دراز طی کند، اولی و آخری دارد و از نگاه شکل، لحظۀ اولی با صحنه های  اخیری یک سان نیست.
شده نمی تواند.
چونکه دیگرگون شده تغییر می خورد حتی کوه ها.
بلی حتی کوه ها همیشه در تکامل هستند و هر زمان در حال تغییر می باشند. اگر که کوه ها در مسیر تکامل باشند چرا جاندارها در حال تغییر نشوند؟
این واقعیت بزرگ را کتاب مقدس در سوره نمل در آیت 88 بیان می کند. این آیت عقل انسان را به حیرت می اندازد، زیرا علم درعصر بیست درک کرد که کوه ها در حال حرکت اند.
خدا می گوید: «کوه‏ها را می‏بینی و آنها را ساکن و جامد می‏پنداری، در حالی که مانند ابر در حرکتند; این صنع و آفرینش خداوندی است که همه چیز را متقن آفریده; او از کارهایی که شما انجام می‏دهید مسلما آگاه است!»
می پرسم دین جامعه کدام از این واقعیت را می پذیرد؟
چه حدود از منطق کتاب مقدس، دین جامعه آگاهی دارد؟
به همین منطق هرپدیده چه جاندار باشد چه بدون جان باشد در حال تغییر و تکامل قرار دارد و هر حقیقت در محور خود در حال تغییر و تکامل است.
یعنی انسان اولی با انسان اخیری از نگاه شکل تفاوت را نشان می دهد. چونکه تکامل تاثیر خود را دارد، لیکن جوهریکه با روح خدا جاندار به آدم معرفی شد و از آدم انسان روی صحنه آمد، با جوهر آدمی باقی می ماند. هرگز از آدم به کدام جاندار دیگر که روح مقدس بیرون شده تبدیل شود، امکان ندارد. آدم ـ آدم باقی می ماند بناً انسان فقط انسان باقی می ماند.
کسی که خلاف این منطق عقیده داشته باشد استدلال منطقی پیدا کرده نمی تواند یا اینکه از کتاب مقدس و علم تکامل درک درست ندارد.
 
    ماهی ها همچنان از چنین مرحله گذشتند و هر طورشان در محور خودشان در حال تغییر بود. بعضی ازطورها دوره زمانی حیات شان را تمام نموده نابود شدند و بعضی شان در مقابل حوادث روزگار مقاومت نشان دادند و تغییر خوردند. بدین خاطر انواع اقسام ماهی ها را می بینیم یا به کلی در نظر ما بیگانه هستند و یا کمی صورت مشابه به ماهی دنیا دارند.
همچون انسان های جنت.
دلاورخان که با دقت گوش می داد زیر آب رفت و بیرون شد و سر را تکان داد و گفت: ولله بسیاری وقت از عقل یکه بدون سواد هستم تلاش کردم تا دین را درست یاد بگیرم لیکن کسی مرا درک نکرد. هر کس خواست، من او را درک کنم و مثل او باشم تا خوب مسلمان شوم. اگر هرکس بگوید بهترین مسلمان من هستم و لاکن فرهنگ مطالعه و تجسس را نداشته باشد بهترین مسلمانی او را از روی کدام منطق بررسی کنیم؟
دکترجان تبسم کرد و آرتین که کمی دور بود آب بازی نموده نزدیک شد گفت: آقای دلاورخان، تلاش مکنید کسی شما را درک کند. هرگز کسی را کسی درک کرده نمی تواند. لیکن انسان های بزرگ، در پی خیال های بزرگ می گردند و او خیالها را با دیگران تقسیم می کنند. او زمان است در بین او خیال بزرگ، ناگذیر بسیاری وی را می شناسند. عقب خیال بزرگ بروید هیچگاه گله نکنید.
دکترجان که با تبسم می خواست شنا نموده دورتر برود، دلاورخان با صدای بلند گفت: دکترجان شما از ما بهتر مسلمان هستید پس چرا مانند ما عبادت نمی کنید؟
دکترجان پرسید: یعنی چه؟
لازم است حتمی مانند شما باشم؟
از دین خود چه ضرر دیدم؟
دلاورخان پرسید: پس چرا از کتاب مقدس ما معلومات دارید؟
به گفتار دلاورخان آرتین و دکترجان خنده نمودند، دکترجان گفت: اگر مقصد شما مسلمان بودن من باشد کی من از خداوند منکر هستم که به منطق خدا تسلیم شده نباشم؟
اگر هدف شما مثل شما شدن باشم از خود بودن چه ضرر دیدم؟
بگذارید که من خودم باشم و به خود بودن من احترام داشته باشید.
دلاورخان بی صدا بود دکترجان کمی شنا کرد از زیر آب دو باره نزد دلاورخان آمد گفت: می خواهید برای تان یک رمز را بگویم؟
بشنوید.
ما غربی ها که در جهان حاکم شدیم، یگانه سلاح به زانو آوردن جهانی ها، یاد گرفتن ـ یادگرفتن ـ یادگرفتن، علم ایجاد کردن ـ علم ایجاد کردن ـ علم ایجاد کردن بود استفاده کردیم. از ضعف دیگران استفاده کردن و از جهالت شان کار گرفتن بود حاکم دنیا شدیم. ما هرکتاب هر دین را مطالعه می کنیم و از هر پیام برای پیشبرد امور زندگی استفاده می کنیم. هرگز بمانند دیگران شدن، کتاب نمی خوانیم. ما برای ما شدن از هر کتاب الهام می گریم. چیزیکه در فرهنگ دنیای که خود را اسلام می داند، نیست.
برای ما بهترین وسیله است تا دین و چگونگی استعداد مسلمانها را بدانیم. حال من از کتاب مقدس تان معلومات زیاد دارم و چه اندازه از این کتاب دور بودن مسلمانها را خوبتر از مسلمانها می دانم. اگر منافع غربیها بالای چنین حالت مسلمانها باشد، از بی خبری شان چرا استفاده نکنیم؟
اگر که شرطها تغییر بخورد، برای غرب دنیای از خود باخبر منفعت داده بتواند، در او زمان کتاب مقدس تان را چرا ما برای شما به خواست منفعت ما به شما یاد ندهیم؟
یعنی اگر دانش و معلومات وجود داشته باشد، از هر حالت استفاده شده می تواند.
پس چرا کتاب مقدس تان را مطالعه نکنیم؟
 
جنت ـ 97
 
    دکترجان به این شکل گفت در آب غوطه خورد کمی دور از دلاورخان سر اش را از آب کشید از همان جا گفت: دلاورخان آیا ادراک کردید؟
هرکس خدای عقل خود را دارد.
هرکس خدای عقل خود را پرستش دارد.
هرکس جنت و دوزخ خود را دارد.
به او جنت و دوزخ که عقل او معرفی کرده است ایمان دارد و از او جنت و دوزخ حمایت دارد.
هرکس دین و پیغمبر خود را دارد.
چونکه عقل او دین جدا از دین دیگران و پیغمبر جدا از پیغمبر دیگران را معرفی دارد اگر که از یک دین و پیغمبر هم باشند.
دلاورخان با حیرت شده گفت: چه می گوید دکترجان ما مسلمانها یک خدا و یک پیغمبر و یک دین داریم.
دکترجان خنده کرد سرخود را داخل آب نموده آب بازی کرده نزد دلاورخان آمد گفت: محترم دلاورخان این نقطۀ را که شما گفتید همه را فریب داده است. بطور مثال در دین اسلام شما، در تصور همه یک خدا را پرستش دارند لیکن همان خدا که عقل شان تصویر داده است او خدا را پرستش دارند، نه یک خدا را!
چونکه هرکس از داخل عقل خود خدا را می شناسد، او عقل که هر تصویر را از خدا داده باشد او تصویر را قبول می کند. بناً در داخل عقل هر مسلمان خدای جدا از خدای دیگران وجود دارد، او ـ او خدا را می پرستد.
در تمام دنیا این منطق وجود دارد. از روی این منطق هرکس خدا را مربوط خود می داند.
 
    اینجاست عقل هر انسان تصویر جدا را از خدا برای او انسان میدهد لیکن تصور می کند او تصویر در ذهن همه است.
همان گونه که غیر از خدا هر پدیده در حال تغییر است، عقل هر انسان نیز مسیر تغییر خود را طی می کند. این تحول سبب است محیط هر انسان به عقل او تصویر جدا را در ارتباط خدا و دین و پیغمبر می دهد.
این نقطه در قرآنکریم تکرار ـ تکرار تذکر یافته است. خداوند در قرآن با تکرارها می گوید: «از پرستش خداها دور شوید خدا را پرستش کنید.»
هدف قرآن همان خداهاست که در ذهن هر کس عقل او داده است. اگر که خدای حقیقی که در قرآن است شناخته نشود هر انسان به خدای عقل خود ایمان می آورد.
اینجاست باریکی به میان می آید.
قرآن «کسی که جدا از خدای حقیقی به خدای عقل خود ایمان داشته باشد به شرک گرفتار می داند. او می گوید: همین خداهای هر عقل است انسانها را به همدیگر می اندازد.
 
جنت ـ 98
 
مطابق به منطق قرآن در او جامعه مصیبت نازل می شود و او مصیبت را جهالت او جامعه نازل می سازد. روی این حقیقت، برداشت هرکس چه در ارتباط خدا باشد و چه در ارتباط دین، چه در ارتباط پیغمبر باشد و چه در ارتباط روز آخرت، متفاوت است. از اینکه متفاوت است قوانین بشر که در طبیعت حکم دارد احترام به عقیده دیگران را مجبوری می سازد.
چونکه دین این منطق را هدایت دارد.
اینجاست کتاب خداوند بین انسانها امتیاز و تفاوت را قبول نمی کند. روی این حقیقت خدا با همه بنده اش مسافت مساوی دارد. این بنده است مسافت را تغییر می دهد.
اگر در جامعه شما مسلمانها، همین حقیقت ادراک می شد، چهره جامعه تان به سوی برادری می رفت. چونکه در هر جامعه به انواع مختلف عقیده وجود دارد اگر همه از یک دین هم باشند.
  
    دلاورخان درتفکر رفت و در گوشه از حوض ایستاد بود دکترجان آب ورزی ماهی مانند نموده، گاه در یک سمت حوض می رفت گه در دیگر استقامت حوض.
چند لحظه بعد در شناگری دکترجان ماهی های حوض همردیف شدند. از دو جناح با دکترجان رقصیده همراهی می کردند. مثلیکه بین دکترجان و ماهی ها ارتباط ذهنی به وجود آمده باشد  عمل داشتند. در حقیقت ذکای ماهی ها دوست بودن مهمانان را ادراک نموده بود که همراهی می کردند. با دکترجان که رقصیده توالی شناوری می کردند، نقش شان را چنان نقشه بندی می نمودند صحنه زیبا از ایشان سناریو می شد. از هنرنمایی شان دلاورخان و آرتین با علاقه تماشا می کردند.
آرتین با صدای بلند گفت: آقای دکترجان ادامه بدهید که ماهی ها از شناگری شما مست شدند.
به همین منوال لحظه ها نمایش دکترجان باماهی ها ادامه پیدا کرد.
آرتین و دکترجان و دلاورخان که در حوض در بازی آب بودند مولوی صاحب با کیف استراحت می کرد تا که بیدار شده نزد حوض آمد. مولوی صاحب از دیدن صحنه شگفت آور شده به تماشای رقص ماهی ها شد. او با تبسم با دقت می دید. دکترجان از همراه یی ماهی ها لذت گرفته شناوری را دوام داد تا که انرژی را باخته در کنار آمد گفت: زیاد مانده شدم.
دکترجان و دلاورخان در گوشه از حوض نشستند، آرتین از مولوی صاحب تقاضا کرد گفت: بیاید کمی راحت می شوید. مولوی صاحب شورت شناگری را پوشیده با آرتین داخل آب شد، در این اثنا آلتین آی از بین بته های گل برآمده در بلندی تپه رفت، از بلندی حوض را دیدن کرد لاکن دور از حوض در بین گلها رفت و دو باره بین گلها نشست و در چرت رفت.
آلتین آی را سرنوشت یار در تفکر می برد، او از حیات لذت نداشت چونکه عزیزترین دوست او اسیر ابلیس شده بود. در ظاهرکه خاطر همراهها لب به تبسم داشت، لیکن بیشتر از آن، در دل خون می ریخت و با مغشوش بودن فکر، خاطره ها را نزد چشمان می آورد. به یادش آمد، در بین گلها قدم می زدند شاهسون از گیسوهای مایل به زمین بوئیده بود و گفته بود
 
غنچه بود در باد سَحَر وازشد گل  
بویش پاشان شد همساز شــــد گل
نگاهش کردم من هنگام ســــَــحَر
بنازشد با دل و جان همراز شدگل
 
      گفته بود قدرت عشق است که ابرها به آسمان تکیه دارند، کوه ها به زمین، محبت انسانها به همدیگر.
زندگی دفتری است هر ورق اش اگر با عشق تزین باشد، پربهاترین دفتر دنیا می شود.
فرصت نیست که سعادت بیاورد تجربه است که فرصت را به سعادت می رساند.
اگر عشق باشد از تجربه استفاده شده می تواند.
عشق که هیجان دارد، شوریدگی و بی قراری دارد، پس همچون بزرگترین اوقیانوس جهان، آرام به سوی بی قراری عشق من بیا با هیجان و با شوریدگی مطلق.
 
جنت ـ 99
 
چراغ عشق برعالم مصورومنور
صـورت نقاشی اش منورو بهاور
  
      عشق زندگی را شهد از گل می سازد. اگر با عشق سپری گردد، خاطرات آن عسل می گردد.
 
به چشم فروش زیبا رسم عشق زیبا
زندگی رســم شــده هنرهایش دلربا
     او رسم عشــــــــق زندگی با عشق 
     از شهد زیبای او برگـــــشتی ناروا
  
      با عشق زندگی کنیم چونکه زندگی در دست نقاش یک تابلوست، در ختم کاراش از سر گرفتن ندارد.
لذت بگیریم از زندگی که عمر همچون رودخانه است، چه اندازه سپری می نمایم به همان مقدار در عمق او فرو می رویم.
اگر که عشق همراه نباشد به مانند کسی می گردیم شناگری یاد نداشته باشد لاکن در بین نهر افتیده باشد.
پس به عشق ایمان بیاوریم که عشق عبارت از من و توست.
عشق مذهب ماست می گویم
 
یک مذهب عشق است باخانه خرابی
هم دربدری دارد هم مست شــــرابی 
بچیده صد برگش با بنگ خـــــرابات    
یک گل باده پخش او لهب گلابــــــی
احـوال شب و روزش از نور او پیدا
قصۀ دارد عشق، دل آبـــــــــــی آبی
مستی خوشی از او تا هنگام سـَــحـَر
او بال و برگ بهارش نور مهتابـــی
گداخت حیرت من توان خروش نماند
اگر که دور ز عشقم دل تابی تابــــی
 
     آلتین آی که با ریختن اشک های چشمان خاطرات از شاهسون را به نزد چشمان آورده بود، سخنان التفاتی یار را در خاطره می آورد. دل داده اش گفته بود: من که به آغوش تو اسیر شدم بوی بی کسی می داد، خواستم خالیگاه بی بویی اش را با بویم پر کنم
 
باغ پر ازگل شب تا سَـــــــحَر میدمد
صبح به خنده شده بوی اش رامیوزد
چون باغ پر از گل آغوش گـــرم تو
عطر گلاب میزند جان بالرزه میتپد
 
      دانه های باران که در بهار رقصیده می ریزند، بوی تو و نفس تو را برایم می رسانند.
من که به بوی تو گیرمانده هستم، وقتی در حسرت بوی تو تنها می مانم، برای رسیدن به تو گریه می کنم که او تنهایی، بهترین تنهایی من است.
 
     چه کرده ای تو بر پشت تو مـــــی تپد  دل
     گلایه هم بگویم پشت تو این خورشید خجل
     ســــــــایه های زلفانت به روی من نقشدار
     بلـکه این هنر تو بی من می دمد این منزل
 
      من که بسته به بوی تو شدم، زیباترین سوغات عمرم محبتی شد که از تو دیدم.
قشنگترین احساس که برایم پیدا شد، هنگامی بود می گفتم دوستت دارم.
 
باحال خراب باشم با تو بهتر می شوم
هر بار تو را بینم مرد دیگر می شوم
نگاهی قشنگ تو من راازمن مـی برد
باد گرم می وزد با او پرپر مــی شوم
 
      شیرینترین سخنی که در حیاتم شنیدم، دوست داشتنی تو بود که مرا گیرمانده به گیرای عشق تو ساخته است.
زیباترین تصویری که در حیاتم دیدم، نگاه های عاشقانه چشمان توست که معصومانه بیان دارند.
 
جنت ـ 100
 
من عشق ام!
برای او چشمان زیبا می گویم
 
ســــــرگلها یک گل او زیبا
با ناز شـــــــــــیرین او بها
او ناز رفتار او من مجنون
شـــادم از ناز او  من اینجا
      
      دست نگار را گرفته بود و به دیده های قشنگ دلبرش گفته بود که او گفته ها در خاطره های آلتین آی شیرینترین صحنه ها بود به چشمانش ظاهر می شد.
یار گفته بود چگونه که صحرا با رویدن شقایق های زیبای سرخ، دلانگیز می گردد، تو زیباترین گلی هستی صحرای دلم را قشنگی دادی.
 
با نغمۀ نـــــی، طرب چمن تو باشد
مرغ دل به بوی تونزد دامن توباشد
بس که گـلاب بریزد زتو بر تن من
بین روح و بدنم بوی بدن تو باشـــد
  
      تو کسی هستی غرق خودت کردی. بی نجات به گردابی انداختی به توفان عشق ات در آبگیرت انداخته شده هستم بی چاره لاکن خوش.
تو که زندگی نوین را به من سوغات دادی، درک کردم زندگی بسیار جادو کننده بوده.
زمانی به درستی درک کردنش مهیا می شده، اگر که عینک مناسب به چشمان باشد.
من در عشق تو چه بودن رنگ های زندگی را در او منطق درک کردم
 
نقشه اگربریزندکه جداکنند تو را از من
روح ما یکی ست کی است او ممتحن؟
زندگی صحنه ای هنرنمایی ماســــــت
خط مزن رل او گــــــــــــــلاب یاسمن
 
      وقتی در توفان عشق تو اسیر شدم، در مسیر خلاف باد روزگار رفتم. چونکه عشقت من را در سوی دیگر رهبر شد. درک کردم با این عشق ماندهگار، دفتر از خاطرات پر شده است. او هنگام ادراک کردم اگر که کسی از خود در دنیا اثری باقی می ماند، ناگزیر در مغایر سمت جریان روزگار باید حرکت کند تا در مقابل توفان حیات، رنگهای اندیشه های نوین را در نمایش گذاشته بتواند. یادت را از من نگیر همیشه در ذهنم جاوید باشد.
صدای گام هایت را بیشتر بساز، صدای گام های تو ضربات قلب من اند هر بار قلب فدایش شوم می گوید
 
باوفا خواندم نامت را صد هزار هربار
من که طالب براین ام ببوس مراباربار
وزش باد توست چــــو نخ ابریشم منم
تاثیرش بالای من مکن بدهــــــی آزار
 
      من قربان نگاه های معصومانۀ چشمان زیبایت، چه مشکل ساخته اند فهمیدن عشق را!؟
ولی برایم رهبر،او نگاه زیبای تو که هر مشکلی را برای آموختن عشق، آسان ساخته است.
شاهسون زانو زده عاشقانه می دید و دیده گفته بود
 
درزندگی بی عشقی لب کـــی خندیده است؟
مثل شیشه شکسته حـــــــــال او افتیده است
عشق نازکــــتر از گل و از هر چه او بهتر  
تاثیرش در روی ها که آن لاله دمیده اسـت
هر شب زرسم عاشقـی گپ از عشق میزنم
عشقکه می خستگی بر روح من دویده است   
راز عشق را مشرف بدان اوحــــــبۀ انگور        
سِحِرش نشۀ شراب که زندگـی رسیده است
 
جنت ـ 101
  
      شاهسون برای دلبرش گفته بود: برایم همیشه سخن خوش بهاری بزن. نشود که در پر بال سخن تو، خزان پنهان شده باشد. او زمان بهار دلم را به زمستان تبدیل خواهد کرد
 
سخن از عشق بگـــو در خانه غم من
بین او بهار باشــــد در چشمان نم من
زمستان است گرکه خورشید تونیست
     سخن از عشق بگــو تاسَحَر شبنم من
 
     می گویم هر چیزیکه بخواهیم گفته می توانیم، لیکن گفته گی ها را دو باره پس گرفته نمی توانیم.
پس از عشق سخن بگو که هوای بهار داشته باشد.
من که هنوز با تو آشنا نبودم، غم در شعرهایم سرداری را اعلان کرده بود؛ غمگینترین بهار بودم تنها و تنها.
چون خیال آمدی در قلب من، نشستی، او اثنا غم رفت بهار باقی ماند. با او بهار شعرها از پنجره خوشی و عشق، آب تازه نوشیدند
 
در دل پیری من سخن عشق را بگو
تا که جوان شود شـیرین و زیبا بگو
ازچشمه عشق تو شعرم آب مینوشد
بر دل عاشـــــــــق من تو دلربا بگو
 
     من با هوای عشق تو زنده ام. عشق بهترین میوه است که بویش، بوی بهشت می دهد.
او لحظه که اولین بار در تیغ چشمان تو زده شدم، بر رخسار گلت که یک نظرم افتاد، دانستم جانم در خطر افتاد
 
آن روزکه به رخسارگلت یک نظرافتاد
او لحظه دانستم که دلم در خطر افــــتاد 
از چشــــــم زیبا تیر زدی او مرا کشت        
از حال خرابم همه جا یک خبر افــــتاد
    
      آلتین آی با دنیای خود غرق بود. مولوی صاحب که در حوض بود کمی شناگری نموده نزد دکترجان شان رفت و در سر سبزهها دراز کشید تا از نور خورشید که توسط قمرها می رسید انرژی بگیرد. آرتین شان نیز دراز کشیده بودند. آنجا ساکنی بود کسی حرف نمی زد. محل را سکونت گرفته بود مثلیکه جنت گفته بود: خاموش باشید. دکترجان و دلاورخان را هوای گوارا با سکونت فضا خواب برده بود و آرتین بی صدا در تفکر دنیای خود بود سخنی نمی زد. هوا خوش بود و در حال تغییر بود چونکه از گردش زمین جنت و گردش قمرها در اطراف خورشید، او گوارایی را سبب می شد و برای زینت هوای جنت تزین از قشنگی ها را سبب می شد. حیات جنتی ها را او هوا رمانتیک عاشقانه می ساخت مانندیکه دستور از خدا باشد تا هر کس با عشق زندگی کند.
در حقیقت حیات که از شغاره های خوشی خور دور ساخته شود عشق حاکم کشتی اش می شود تا در بحر بیکران زندگی برای دایم با سعادت و خوشی شنا دهد. لحظۀ بعد آرتین و مولوی صاحب را نیز خواب با خود برد. آلتین آی که غرق دنیای خود بود در بین بته های گل در استراحت شد تا رویای زیبا از یار را بیند. آن چه لازم برای سفر داشتند استراحت کردند و از سنگینی خستگی فراغت حاصل کردند.
آنها دو باره که از خواب بیدار شدند، سوی حوض رفتند.
آلتین آی قبل از دیگران در حوض رفت و با ماهی های حوض در بازی شد. در بین آب، ماهی ها با او در رقص شدند.
مثلیکه بین ماهی ها و آلتین آی ارتباط الکتریکی قایم بوده باشد با هر وضعیت آلتین آی، ماهی ها به طبیعت او وضعیت می رقصیدند. آنها یک نمایش زیبا از تئاتر را ساخته بودند. مولوی صاحب شان آنها را از بلندی دیدن داشتند. در نمایش او صحنه، حیرت در عقل مولوی صاحب شان عنکبوتی شده بود تار دوینده بود. به مدتی طولانی تر به نمایش دیدن کردند نخواستند که رفته صحنه را دیگرگون بسازند. از تماشاگرها، آلتین آی ناآگاه بود. او مست با ماهی ها در شناگری بود که از صرفه دلاورخان در عقب دید صدا زد آب نهایت گواراست، برای سرشت وجود طبیب است که از خستگی راه و سنگینی خواب علاج خوبی شده است باید استفاده کنیم.
 
جنت ـ 102
 
آرتین پرسید: میشه که ما داخل حوض شویم یا منتظر باشیم؟
آلتین آی: لطف کنید من در گوشه از حوض با ماهی ها شناگری می کنم امکان ندارد به بزرگی این آبگیر برای راحتی من خلل داشته باشید با میل تان رفتار کنید.
همه داخل آب حوض شدند، آلتین آی در گوشۀ رفت دید که از بلندی به آبگیر فرود بیاید کیفی از ملاق زدن را می گیرد.
بلند شد از موقع یکه در نظر گرفته بود خود را به آب انداخت تا رسیدن در سطح آبگیر چند ملاق خورد و در آب که رسید ماهی ها با رقص و ملاق خورده دور شدند و دوباره در نقطۀ که آلتین آی در آب خورده بود جمع شدند.
لحظۀ بعد آلتین آی از بین ماهی ها سر بلند کرد، ماهی ها در اطراف او در رقص شدند. مثلیکه برای خودشان یک نوعی از بازی را تنظیم کرده باشند، با آلتین آی در صحنه گذاشته باشند.
این نمایش به چشمان دیگران تئاتری دیده می شد. هر بار که آلتین آی از آب برآمده در بلندی رفته در آبگیر که خود را رها می کرد هرکس با دقت می دید تا نمایش ماهی ها را تماشا کند. مانند آن شده بود ماهی ها به آلتین آی عاشق شده باشند. مثلیکه هر بازی آلتین آی عشق شان باشد تا لذت بگیرند. تا که بهار دل شان را از شناگری با گل های لاله پر ساختند، بین آب بودند و با شادی آب بازی، بیرون شده البسه های شان را پوشیدند و در اطراف سماط نشستند تا غذا خورده سوی هدف پرواز کنند.
 
    غذاها خورده شد. تصمیم رفتن گرفته شد. هر کس وضعیت اش را تنظیم داده به آتمین اش سوار شد و از عقب آرتین پرواز کرد.
تمدن مولوی صاحب فرهنگ جدید را از خود کرده بود. او در شروع در هر چیز که مطابق منطق عقل او نبود حرام می کشید لیکن چه اندازه حقیقت زندگی را از دیدگاه دیگر دید فرهنگ، تمدن او را تغیر داد. در نتیجه نمایان شد اگر فرهنگ یک تمدن ساخته شود او تمدن فعال شده میتواند.
 
    آرتین طبق راهنمایی دوست اش پرواز می کرد. او در پرواز کروکی منطقه را در نظر می گرفت. هر چه پرواز کردند در آغوش کوه نزدیکتر شدند تا به محلی رسیدند هر چهار اطراف شان کوه شده بود که در او منطقه آتمینها ضعیفتر شدند. بالاخره آتمینها از پرواز باز ماندند آن وقت مجبور شدند از آتمینها پایان بیایند. چونکه آتمین در او منطقه کار نمی داد. از این سبب که در او نقطه از کوه، موادی وجود داشت عقل آتمینها را از فعالیت بازداشت نموده غیر فعال می ساخت.
آنها آتمینها را به وضعیتی آوردند تا در پشت شان بسته کرده بتوانند. آتمینها را به پشت بسته کردند و در جستوجو راه کوه شدند.
کوه عظیم بود برای عبور مجبور بودند از یک تونل کوه که طبیعت ساخته بود استفاده کنند. مگر ماجرای سفرشان شروع می شد از این سبب که بین کوه ساختاری بود گذشتن آنقدر سهل ساده نمی شد. 
آرتین نقشه را پیشرو گذاشته با دقت دیدن کرد تا مغاره را پیدا کند تا تونل نمایان شود. لیکن هر چه از خریطه دیدن کردند برای پیدا کردنش عاجز شدند. آنها مجبور شدند راه تونل یکه مغاره کوه بود با نظر اندازیها پیدا کنند.
هر کس در جستوجو شد تا پیدا کند. مولوی صاحب بمانند دیگران در هر سو دیدن داشت تا که نظر وی را نقطه ای جلب کرد او نقطه به او تفکر داد و با او تفکر به دکترجان گفت: فکر می کنم در او نقطه غار است شاید دهن تونل باشد. او نقطه نظر دکترجان را نیز بر خود گرفت و همه را برای کشف دعوت کرد. همه که سوی غار رفتند، دیدند یک راه وجود دارد. 
آرتین خریطه را بار دیگر هموار کرد و با دقت دیدن کرد دانست که راه همین نقطه است هم خریطه بیان دارد و هم دوست او گفته بود.
او دید که در دهن عبوری اش ایستاد هستند.
آرتین گفت: از عقب من حرکت کنید هر چه انجام بدهم از منطق رفتارم استفاده کنید زیرا من از راهنمایی دوست کار می گیرم.
تونل درازی بود چه حدود مسافت داشت نمی دانستند، لیکن از سختارهای عجیب ـ غریب به میان آمده بود.
آنها مجبور بودند از ذکا کار می گرفتند.
در تونل مغاره که حرکت کردند یک نوعی روشنی بود مثل یکه سپیدی برف روشن کرده باشد. چه حدود که پیش رفتند هوا سرد و یخ شده رفت بلاخره در منطقۀ رسیدند سر تونل باز بود.
 
جنت ـ 103
 
به او نقطه دیدن کردند بلندی کوه آنقدر مسافت داشت کس تخمین زده نمی توانست. مانند دو کوه بود مثل یکه پنیر را بریده باشند همانند آن بریدگی بود. راه از بین دو بریدگی کوه بود. در آنجا دانه های برف از بلندی رقصیده به زمین می افتید. چه اندازه که پیش رفتند هوا سرد شد و زمین پر از برف شد. آنها در محلی رسیدند عبوری راه وسعت پیدا کرد و به شاخه ها تقسیم شد.
آرتین با استفاده از نقشه و راهنمایی دوست، راۀ را انتخاب کرد کمی نشیبی داشت. از بین راه آب جریان داشت. در دو طرف آب با مشکل راه رفته می شد. چونکه هموار نبود و لاکن راه فراخی داشت. در یک چهار راهی رسیدند حیوان های وحشی را دیدند مانند خوک های قطبی سپید بودند و بزرگ بودند، لاکن با خوک های قطبی تفاوت داشتند.
انها ایستاد شدند هنوز حیوانها از آمدن مهمانها خبر نبودند. آرتین گفت: حیوانها وحشی استند لاکن وزن بزرگ دارند کوشش کنید در هنگام گریز در زیر پای شان فایر کنید لغزیده در زمین می افتند. با پلان رفتار نموده با آهستگی خواستند از گوشه از چهارراهی عبور کنند تا دقت حیوانها را جلب نکنند. مگر در بین چهار راهی که رسیدند، مولوی صاحب به چشمان یکی از حیوانها رودررو شد، آرتین گفت: بگریزد.
همه از حیوان های وحشی گریز کردند و از گریزشان دیگر حیوانها متوجه شدند و همه شان از عقب آنها حمله کردند و ماجرای گریز شان شروع شد.
حیوانها که با شدت هجوم می بردند از این که بزرگ و سنگین بودند بسیاری شان در مسیر راه با همدیگرشان برخورد نموده در زمین می افتیدند.
آرتین شان که گریز می کردند بیشتر در زیر پای حیوانها فایر می کردند. هر بارکه از فایرها سنگها جدا می شد، با سنگها چند حیوان در زمین می افتید مگر تعداد آنها آنقدر زیاد بود چه حدود که در زمین می افتیدند از عقب، دیگران می رسیدند.
این ماجرا دوام که کرده بود، زمان ـ زمان از آرتین شان نیز در زمین می افتید دیگران همکاری نموده بلند می کردند. در این مجادله بیشترین شایستگی را دلاورخان انجام می داد، بر چندین بار از مرگ، آرتین و آلتین آی و مولوی صاحب را نجات داد و با دکترجان قهرمان ماجرا شد.
یک بار پای آرتین لغزید، به زمین خورد، در او هنگام سه حیوان رسید، آلتین آی در عقب که دید آرتین افتیده در زمین است و سه حیوان قریب است که سر آرتین برسند، فریاد زد و در عقب برگشت کرد و بالای سه حیوان فایر کرد. در او هنگام در نجات آرتین دلاورخان رسید از زمین بلند کرد، در او اثنا تعداد زیاد از حیوانها رسیدند، آلتین آی و دکترجان و مولوی صاحب سوی حیوانها فایر کردند. حیوانها آنقدر وحشی بودند چه حدود که در زمین می افتیدند، دیگران می رسیدند مثل یکه از هر مرگ شان دهها حیوان پیدا می شد.
آرتین گفت: مجادله ناممکن است تنها چاره گریز است. آنها باز گریز کردند که در مسیر راه آب جوی بیشتر می شد.
چونکه از رگها برای جوی، آب علاوه می شد و از اینکه سوی نشیبی روان بود، آب جریان سریع داشت.
آرتین آتمین خود را سر آب انداخت و خود بالای آتمین ایستاد شد، دیگران هم بمانند آرتین کردند.
 
    آنها در سر آتمین های شان بالای آب ایستاد شده به حیوانها فایر می کردند. حیوانها از دو جناح حمله می کردند. آنها به چنان شدت می آمدند گاه از تیزی و خشم شان در سنگ های دو طرف راه بر خورد می کردند و می افتیدند. مگر دیگران از عقب جای آنها را می گرفتند و از اینکه آتمین از موادی ساخته شده بود سبک و به روی آب ایستاد می شد، با او روش با حیوانها از سر آب یکه با سرعت سوی نشیبی جریان داشت، مجادله می کردند تا که در نقطۀ رسیدند آرتین صدا زد سر آتمینها بشنید که از تنگی عبور کنیم. آنها در سر آتمینها نشستند و با او وضعیت از تنگی که تنها با نشستن عبور کرده می توانستند عبور کردند. چونکه بلندی تنگی باریک بود آب با جریان خود به او گونه ساخته بود. آنها گذشتند لیکن حیوانها عبور کرده نتوانستند.
 
جنت ـ 104
 
بعد آن کمی دیگر با آتمینها از سر آب رفتند تا که آب به چندین شاخته تقسیم شد و هر شاخه در چشمۀ روان شد که در زیر زمین می رفت. همه از آب برآمده در سنگها تکیه نموده نشستند تا راحتی برای فارغ از خستگی را بگیرند.
کمی سنگینی راه را دور ساختند طبق راهنمای دوست آرتین که برای آرتین راهنما شده بود دوباره در راه روان شدند. این بار راه گرمتر می شد از این سبب که در منطقۀ می رسیدند از کنار کوه از زمین سوی آسمان آتش افشانی وجود داشت.
از تاثیرات گرمی آتش زمین کوه، او منطقه را سوزندگی خفیف گرفته بود با او حرارت همه شان عرق ریز شدند.
در آنجا با او حال اکسیژن کمتر بود بناً به تنفس کشیدن مشکلی پیدا بود مگر برای بقا جاندارها شرط های زیست از بین نرفته بود بدین منوال ناراحت بودند لیکن در راه روان بودند.
راه که گاه سرش باز می شد گه چون تونلی دراز سر پنهان می گردید عجیب بود امّا، بمانند او حیوانها ـ حیوان های بزرگ که برای شان خطر بیاورند وجود نداشت. تا اینکه در جایگاۀ رسیدند یکی دو مار را دیدن کردند. تصور نداشتند در مکان بود ـ باش مارها برسند بناً سرپریز نو بود او مارها برای آنها.      
هر چه راه رفتند بیشترین مار را دیدن کردند همه شان از یک طور مار بودند از صنف زهردارهای خطرناک.
بالاخره در منطقۀ رسیدند همه جا پر از مار بود و هوا معتدل دور از گرمی و نفس تنگی.
این بار گریزشان مشکلتر از اولی می شد، زیرا با مسافت دراز، راه از مارها پر بود. دکترجان گفت: یگانه چاره که وجود دارد آتش باید داشته باشیم چونکه مارها از آتش می ترسند.
آرتین گفت: مارها از خاطر هراس شان از ما بالای ما حمله می کنند. یعنی نسبت به ما، آنها بیشتر از ما می ترسند.
بالاخره آتش روشن کردند و هر کدام شان در دست چپ شان مشعل  آتش را گرفتند و دست راست شان را برای استفاده از سلاح به وضعیت آماده باش قرار دادند. با سکونت که از وسط راه از بین مارها راه رفتند، هر طرف ساکنی بود، مانندیکه مارها دوست بوده باشند و با دوستی، راه را برای شان باز کرده باشند. او لحظه سر رسید ماری در دست راست آلتین آی افتید ماجرا شروع شد.
هنگامی که از بلندی به دست آلتین آی مار افتید، آلتین آی با فریاد به فایر کردن شروع کرد. با سرصدای آلتین آی هرکس دست پاچه شده سوی مارها فایر کردن را شروع کردند. این بار مارها از هراس از مهمانان ناخوانده به رخ شان حمله ور شدند و یک جهنم برپا کردید. او لحظه کسی چه کردن اش را نمی دانست فقط هر کس تلاش می کرد تا مار نگزد.
دکترجان راه را باز می کرد می گفت: تلاش کنیم تا از منطقۀ ماران زودتر عبور کنیم. در حالیکه در هر سو به مارها فایر می کردند در عقب دکترجان حرکت داشتند و مارها از بالا از کنارها حمله نموده در سرشان خود را می انداختند لیکن با فایرها کشته می شدند یا با مشعل آتش دور انداخته می شدند. این وضعیت دوام کرد تا که از مکان مارها گذشتند و راحت نفس کشیدند. از مکان مارها که گذشتند برای ساکنی ذهن شان ایستاد شدند و آب نوشیدند و به مدتی نشسته خود را راحتی دادند.
منطقه سر بسته بود. یعنی همچون تونل بود لیکن هوای خوش و گوارا از مسیر پیشرو بر رخ شان می آمد. البته راه شان هنوز به پایانی نرسیده بود، لیکن هوا از بیرون کوه که می آمد تصور را سبب بود «راهرو وجود دارد سبب جریان هوا شده.»
با این تصور خوشحال شدند لیکن ماجرای جدید بود او تصور.
دوباره در راه که روان شدند این بار راه سوی سر بالایی بود، لیکن هموار بود و باد خوش در رخ شان می خورد. هر چه پیش رفتند هوا خوش گواراتر شد. مگر مسافت زیاد را طی کردند در ختم او نرسیدند.
راه گه سر به بالایی می شد گاه نشیبی داشت، بالاخره در محلی رسیدند او محل را دوست آرتین یادآور شده بود. خاطر او محل معلومات خوب داده بود تا بیشتر دقت کنند.
 
جنت ـ 105
 
چونکه از خالیگاۀ عبور می کردند خصوصیات عجیب فیزیکی داشت لیکن با کدام تاکتیک عبور می کردند تفکر کار بود.
آرتین دو دست را باز نمود گفت: ایستاد شوید. خود با آهستگی در خالیگاه که راه قطع شده بود و در سر خالیگاه آسمان نمایان بود نزدیکتر شد. او دید که سربالایی که باز است کوه قوس مانند است.
در پایانی خالیگاه دیدن کرد دید که بعد از چند متر ریگ های زرد طلا افتیده است که تا پایانی زمین غار از او زر پر است. خصوصیات که خالیگاه داشت اگر از وسط نمی رفتند یا در کنارها کش شده جذب می شدند یا در پایانی خالیگاه افتیده می شدند. اگر که در پایانی فرود می شدند، در محلی می رسیدند، ناگزیر راه را از بیرون طی می کردند. از بیرون رفتن کار مشکل بود چونکه هم مسافت زیاد می شد و هم در بین مختلف حیوان های وحشی داخل می شدند.
ده ها خطر وجود داشت.
آرتین با استفاده از راهنمایی که از دوست اش گرفته بود رفتار می کرد چونکه به گونه مفصل معلومات داشت امّا طریقه عبور را نمی دانست.
هوای گوارا از او خالیگاه در تونل می آمد لاکن از منطقه چگونه عبور می کردند فکر نداشتند.
لحظه های زیاد تفکر کردند و مشورت نمودند مگر چارۀ پیدا نکردند از او خالیگاه عبور کنند تا که دلاورخان پارچه از سنگ را با بسیار دقت از وسط سوی خالیگاه پرتاب کرد. سنگ با چندین لول خوردن در محوطه خالیگاه که رسید در هوا معلق ایستاد شد.
همه تعجب کردند.
دکترجان با دقت در سنگ نزدیک شد، خود را روی زمین دراز انداخت و با دست، سنگ را سوی پایانی فشار داد، لاکن مثلیکه قوتی از پایان سنگ را در او نقطه نگاه کرده باشد ایستاد بود. او حادثه دکترجان را در تفکر برد او گفت: در این نقطۀ از راه موادی وجود دارد مانند آهن ربا سوی خود هر موجود را کش می کند. لاکن موادکه در چهار سوی این نقطه متمرکز است، در یک نقطه قوای جذب شان همدیگر را دفع می کند و این نقطه وسط است که سنگ معلق ایستاد شد. اگر ما در وسط خالیگاه سنگ اندازیم، می توانیم از سر سنگها عبور کنیم.
هرچند تئوری دکترجان خطرداشت لاکن جز عملی کردن چاره دیگر نداشتند به این اساس مجبور شدند امتحان کنند.
سنگ های پهن گرد را پیدا کردند و با دست ـ بدست شدن سنگها را در وسط چیدند و هر سنگ را که می گذاشتند یک قدم بین خالیگاه می شدند در اخیرشان مولوی صاحب بود.
با نوبت که سنگها را دست ـ بدست نموده چندند دکترجان در پیشرو بود از خالیگاه عبور کرد و ریسمان دراز را داد تا دست ـ بدست ریسمان را قایم بگیرند، اگر توازون بر هم بخورد دکترجان کمک کرده بتواند.
دکترجان ریسمان را از اطراف سنگ بزرگ دور داد و با دو دست قایم گرفت. در سر سنگها آرتین و دلاورخان و آلتین آی به گونه قطار ایستاد بودند، در حالیکه سنگها معلق در هوا بین خالیگاه بود. اگر آنها از وضعیت اساس کمی بی توازن می شدند، سنگ را یک طرف به خود کش می کرد بناً نهایت با دقت حرکت داشتند.
مولوی صاحب که هنوز در سر سنگها نیامده بود، نوک دیگر ریسمان را قایم گرفت و از یک سنگ بزرگ دور خورد تا همچو دکترجان وضعیت بگیرد. دیگران با دقت و با استفاده از ریسمان توازون شان را نگه نموده عبور کردند نوبت به مولوی صاحب رسید تا عبور کند.
مولوی صاحب ریسمان را با دست راست گرفته با دقت پای راست را سر سنگ اول گذاشت و بعد در سنگ دومی پای دیگر را گذاشت به همین شکل مسافت خالیگاه را عبور می کرد.
دو سنگ باقی بود که مولوی صاحب از خالیگاه می گذشت، لاکن پای مولوی صاحب در کنار سنگ آمد و توازن سنگ برهم خورد و با سنگ در پایانی فرود شد.
ریسمان که دست دکترجان بود همه به ریسمان چسبیدند و به مولوی صاحب گفتند محکم قایم بگیرد. مولوی صاحب را سوی بلندی کش کردند تا که مولوی صاحب از خالیگاه در بالایی کشیده شد آنگاه نفس راحت کشیدند.
 
جنت ـ 106
 
از خالیگاه که عبور کردند راه هموار و تاریک بود. این بار باز مشعل های آتش را روشن کردند و با سکونت راه رفتند تا که از دور روشنی دیده شد. او روشنی همه را به هیجان انداخت. روشنی از بیرون نمایان بود که او نقطه ختم ماجرای تونل کوه بود.
 
      آنها از تونل بیرون شدند و در هوای گوارا در سر سبزه ها دراز کشیدند تا خستگی راه را از خود دور کنند.
از او نقطه بعد آتمینها فعال می شدند و مسافت دور درازیکه تا محل ابلیس وجود داشت کوتاه می شد. چونکه با آتمینها پرواز می کردند لاکن به مدتی استراحت لازم بود تا رفع خستگی کنند و بعد غذا خورده پرواز کنند.
آنها ساکن در سر سبزه ها در خواب رفتند. مکان، محلی بود خوش و زیبا و خارج از مسکن انسان و حیوان های وحشی.
منطقه پر از درختان بود و زمین سرسبز بود.
در آنجا آب زلال در هر سو روان بود چونکه دامن کوه بود. محل با پرندگان زیبا تزین قشنگی را بر خود گرفته بود که صدای خوش پرنده ها صحنه را رمانتیک می ساخت. مدتی با ساکنی در استراحت شدند. بعد از رفع خستگی بیدار شدند. آنها تلاش کردند تا مکانی پیدا کنند آب خاطر به سر گرفتن باشد و او آب را پیدا کردند. آنها به نوبت آب در سر گرفته خود را تمیز ساختند و بعد خوان را هموار کرده غذاها را در سر سماط چیندند. در او محل از مختلف میوه ها درختان بود از میوه ها گرفته شسته در سر ادیم چیندند و با صحبتها غذا خوردند. در لابلای صحبت سخن از مذهب برآمد، مولوی صاحب گفت: در اسلام چهار مذهب قابل قبول است که از سنت رسول الله منشا می گیرد.
برای منطق مولوی صاحب دلاورخان احتراز کرد گفت: چه؟ ما شیعه ها را با مذهب نمی دانید عجیب؟!
او بحث آغاز جروبحثی شد آرتین و دکترجان با حیرت تماشا کرده تبسم داشتند.
بالاخره آرتین گفت: دوستان! قبل از جروبحث از سر مذهب، چه بودن مذهب را بدانیم بهتر نیست؟ اینکه کلمه مذهب را مقدس و با اهمیتتر از دین ساختند، خطای دین نیست هنر سیاست است که انسانها را از سر مختلف مذهب اسیر گرفته است. اگر تاریخ هر مذهب را از هر دین که است بررسی کنیم، ما را در کشمکش سیاست می برد. این ویژگی برای آخرین پارچه از دین اسلام هم با این منطق شکل گرفت. یعنی دین اسلام هم، از این بدبختی نجات پیدا نکرد.
 
    (نوت: در منطق قرآنکریم تمامی ادیان که از طرف خداوند فرمان شد سرجمع همه آنها اسلام اند بناً هر دین که با فرمان خدا بود او دین اسلام بود و آخرین دین که برای حضرت محمد رسول خدا آمد دین اسلام بود. در این کتاب که پارچه آخری گفتم کس غلط تصور نکند هدفم منطق قرآن را انعکاس دادن است تا مطالعه کننده ادراک کند که اسلام تنها دین یکه به حضرت محمد رسول خدا آمد نیست برای هر پیغمبر که از طرف خداوند دین آمد در منطق قرآن او دین اسلام بود و است.)
 
    باید درک کنیم خدا از پارچه شدن دین خوشنود نیست و با قاطعیت  مذهب پرستی را رد دارد.
خدا برای مذهب پرستها جهنم را آدرس نشان داده است چونکه سبب پارچه شدن دین می شوند. خداوند در کتاب مقدس در سوره انعام در آیت 159 می گوید: «کسانی که آیین خود را پراکنده ساختند، و به دسته‏های گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند، تو هیچ گونه رابطه‏ای با آنها نداری! سر و کار آنها تنها با خداست; سپس خدا آنها را از آنچه انجام می‏دادند، با خبر می‏کند!»
اگر پروردگار به این شکل گفته باشد چرا مذهب پرستی می کنید؟
از طرف دیگر امام کدام مذهب، به خاطر ساختن مذهب تلاش کرد؟ آری هیچ یکی از امامها نگفته است «من مذهب می سازم و یک عده را جدا ساخته به مذهب شیوه دیگر را می آموزم.
 
جنت ـ 107
 
هر امام به اندازه هر مسلمان صلاحیتدار بود و است نه بیشتر و نه کمتر. چونکه هر امام تنها یک مسلمان بود نه مقامدار در نزد خداوند.
پس سیاست بود که هر دین را به مذهبها تقسیم کرد و با همدیگر دشمن کرد. اگر تاریخ اسلام آخر را مطالعه کنیم این حقیقت را می بینیم.
 
    کلمه مذهب چه مفهوم دارد آیا درک کردیم؟ مذهب عبارت از راه یا یک روش یا یک فکر است. هر انسان با حریت خود انتخاب کرده میتواند لیکن خود را برتر از دیگران گفته نمی تواند تا مذهب پرستی نشود چونکه خدا ـ خدای همه انسانهاست.
امام های مذهبها همانند هر کس با ارادۀ خودشان فکر خودشان را داشتند و در جهان بینی شان روش خودشان را داشتند.
او روش منطقی و درست بود.
هرکس از فکر و یا روش امامها استفاده کرده می تواند و در او استقامت رفته می تواند در این نقطه کدام احتراز وجود ندارد چونکه هر کس حق دارد برای سرنوشت خود ـ خود تصمیم بگیرد.
هیچ گونه خطا در این روش وجود ندارد.
لاکن زمانیکه بگوید تنها راه من درست است فقط روش من صیح است، این اخلاق خرابترین پدیدۀ است نه خدا راضی است و نه جامعه خوشنود.
اگر کسی با این منطق پیرو یک راه می شود به معنی مذهب پرستی می باشد و جای او در آخرت جهنم می شود.
او را خدا عفو نمی کند.
این اخلاق به شیطان های سیاست خدمت می کند. از این خاطرکه در طول تاریخ بشریت، سیاست بخش از مردم را جدا ساخته با روش شیطانی، یک استقامت را نشان داده بهره برداری سیاسی کرد. در این اخلاق برتر بودن و صاحب امتیاز بودن تبیلغ شد. در هر جامعه که عقیده انسانها توسط سیاست اسیر گرفته می شود، انرژی انسانها به خاطر معیشت همان سیاست استفاده می شود در نتیجه جامعه از رشد و تکامل عقب می رود و سبب بدبختی در زندگی انسان می گردد.
این طلسم برای دین بزرگترین مصیبت است زیرا سیاست، دین را تبدیل به یک سلاح خطرناک ساخته، از اصل طبیعت او خارج نموده، پلان های شوم اش را از نام دین بالای خلق ها حاکم می سازد. این روش به جامعه مصیبت را آورده، سبب رنجها می شود. پس دعا کنیم خداوند دین هیچ جامعه را از اسم مذهبها در دست سیاست اسیر نسازد.  
بهترین مذهب همان است هرکس برای خود ـ خود از دین، مذهب بسازد. در گفته های آرتین مولوی صاحب در چرت رفت. دلاورخان با تفکر پرسید: کسی اگر از دین ـ مذهب خود را ساخته نتواند چه کند؟
آرتین جواب داد: من نگفتم که حتمی هر کس برای خود مذهب بسازد من میگویم هر کس باید حریت داشته باشد، می تواند پیرو در گفتار یک امام باشد و یا میتواند مستقل خود روش خود را داشته باشد؛ بمانند امام های مذهبها.
از این خاطرکه بین مسلمانها از منطق دین، کسی برتر از کسی نیست. آن چه تفاوت را به میان می آورد کشف جوهر درونی هر انسان است. یکی بیرون آورده از جوهر خداداد استفاده کرده می تواند، دیگری قادر به این روش نمی گردد پس هر کس صلاحیت اراده خود را دارد رفتار کند. منطق دین این است. مهم به عقیده هرکس احترام هرکس بودن است چونکه خدا ـ خدای تمام کائنات است.
 
    شما از زمان مشخص خودتان در جنت آمدید، مدت زمانی پیدایش دین تان در مقابل زمان بزرگ دنیا، به اندازه یک ریگ بین ریگ های دنیا نیست.
تصور کنید، انسان با کشف و شناخت از دنیا اولی به نزدیکترین دنیا سفر کرد در او صورت سفسطه هایکه از نام دین در جامعه اسلامی شما رواج است با چه حال و احوال می شود؟
فرض کنید روزی انسان از دنیا بیرون شده به کائنات سفر کند و به دنیای دیگر یرود و زندگی کند، منطق یکه برای مسلمانها از بین رفتن دنیا را قیامت گفته اند، حال و احوال او منطق چه می شود؟
 
جنت ـ 108
 
اگر او منطق از نام پیغمبر گفته شده باشد، اهمیت و ارزش پیغمبر چه می شود؟
آیا پیغمبر دروغ گو معرفی نمی شود؟
منطق آنها در کدام آیت قرآن است؟
در کدام منطق دین برابر است؟
اگر در قرآنکریم سند وجود نداشته باشد پیغمبر اسلام گفته می تواند؟
کسی از دنیای اسلام تفکر این باریکی را دارد؟
اینجاست باید بازرسی کنید تا از سفسطه دور از اصل منبع دین ـ دین را یاد بگیرید. زیرا، سر از زمان شما انسان ثروت را از بیرون دنیا پیدا کرد. حتی در زمان شما پیچیده ترین تکنولوژی عصرتان را فعالیت های فضایی سبب شد.
یعنی در پیدا شدن کامپیوترها و تلفن های موبایل، فعالیت های فضایی بود که دامن شرکتها را پر از ثروت ساخت.
این ثروت به اندازۀ بزرگ بود هر کمپانی می توانست یک مملکت اسلامی را با همه ثروت اش بخرد.
آیا آگاه بودید؟
این ثروت سبب شد تا برای بیشتر بدست آوردن گنج، زیادتر تشویق شوند. انسان در قدم اول از صخره های اطراف دنیای اولی ثروت بدست آورد، بعد با پیشرفته ترین تکنولوژی به دنیاهای دیگر رفت. او دنیاها به دنیا نزدیکتر بودند، به همین گونه انسان قدم در کائنات گذاشت.
آن چه کتاب مقدس تان در چند آیت اشارت نموده بود.
از آیتها دو آیت کتاب مقدس را پیشکش می کنم. خدا در سوره لقمان در آیت 20 می گوید: «آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخر شما کرده، و نعمتهای آشکار و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانی داشته است؟! ولی بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری درباره خدا مجادله می‏کنند!»
یا در سوره نخل در آیت 12 می گوید: «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخر شما ساخت; و ستارگان نیز به فرمان او مسخر شمایند; در این، نشانه‏هایی است (از عظمت خدا،) برای گروهی که عقل خود را به کار می‏گیرند!»
فرض کنید هنگامی که انسان در دیگر دنیاها هجرت کرد و در کائنات قدم گذاشت، در او زمان سفسطه های که در زمان شما از اسم دین رواج است بی اهمیت نمی شود؟
در حالیکه شما دین را به مذهب ها تقسیم نموده هر چه در پیشرو بیاید بدون در نظر گرفتن منطق قرآن می گوید.
دلاورخان پرسید: اگر یک دین می بود و همه یک امت می بودند بهتر نبود؟
این بار رشته سخن را دکترجان گرفت، او گفت: بسیاری مفهوم شریعت را نمی دانند. هر پیغمبر خداوند شریعت جدای خود را داشت. چونکه شرط های زمان وادار می ساخت تا برای حل مشکلات زمان او شریعت جدا داشته باشد. لاکن دین خداوند، واحد بود و واحد است نام او دین اسلام است. در بین دین واحد خداوند برای هر پیغمبر شریعت او زمان پیغمبر داده شد. از این خاطرکه همه ادیان خداوندی یک اسم داشتند و دارند او اسم، اسلام است.
یعنی تسلیم شده به خداست.
دین ابراهیم پیغمبر، دین موسی پیغمبر و دیگران همه اسلام بودند و اسلام هستند.
 
    (این نام اگر از فرهنگ زبان عربی باشد اسلام تلفظ می شود اگر از فرهنگ دیگر زبانها باشد به شکل دیگر تلفظ می شود لاکن در مفهوم تغیر پیدا نمی کند.)
 
    اینکه انسانها بین شان مختلف اسم را استفاده کردند مربوط به دنیای انسانی ست نه مربوط به مقام خداوندی.
بدین منطق دین یکی بود و یکی است مگر با مختلف پیغمبر با مختلف شریعت در مختلف زمان.
اگر شریعتها مختلف نمی بودند با منطق آفرینش تضاد پیدا می شد و عقل انسان را در تعجب می برد.
 
جنت ـ 109
 
چونکه انسان مخلوق کاملاً مستقل بوده با حریت می باشد. آن چه بسته به تقدیر می سازند با منطق سرنوشت کتاب مقدس ضدیت دارد.
سبب اینکه کتاب مقدس تکامل را معرفی دارد و یک امر می داند. پس هر پدیده با حریت اش تکامل دارد با شمول انسان.
ولی در جامعه، انسانها تابع بدون شرط بودن به یک قدرت را قبول دارند که هر فعالیت انسان در نتیجه از سرنوشت تعین شده  او اجرا می شود.
این یک عقیده انسانی ست.
این عقیده بصورت مطلق خطا و غلط است و ضد گفته های خدا است از این خاطر که خداوند در کتاب مقدس با تکرار انسان را مخلوق با حریت معرفی کرده است تا امتحان داده بتواند. خدا در سوره سجده در آیت 13 می گوید: « و اگر می‏خواستیم به هر انسانی هدایت لازمش را (از روی اجبار بدهیم) می‏دادیم; ولی (من آنها را آزاد گذارده‏ام و) سخن و وعده‏ام حق است که دوزخ را (از افراد بی‏ایمان و گنهکار) از جن و انس همگی پر کنم!»
خداوند منطق آیت 13 را با دیگر آیتها تقویت می دهد اگر به این شکل نمی بود در کتاب مقدس شک و تعجب رخ می داد. چونکه در او صورت منطق کتاب در ضد علم مثبت قرار می گرفت. بدین خاطر کتاب مقدس مکمل یک سند است.
 
    ( فرض کنید یک برنامه کمپیوتری می سازید در او برنامه نقش هر بازی کن را تعین می کنید لیکن در هر نقش بی شمار مسیر میدهید تا در هنگام بازی، بازی کن با حریت حرکت کند. از این که برنامه از شماست هر بازی را می دانید و هر مسیر را می دانید و از اینکه بازی کن را آزمایش می کنید مسیرهای بی شمار را می دهید تا بدون اراده شما هر بازی کن هنر و استعداد اش را نمایان کند؛ مناسبات بنده با خدا به مانند این برنامه است.)
 
    در منطق کتاب مقدس، برای همه پیروان، یک آدرس نشان داده شده است تا انسانها با استفاده از شریعتها در او آدرس برسند.
هر کس شریعت اش را عالی و تسلیم شده برای خدا می داند در این نقطه خطا وجود ندارد. لیکن اگر او آدرس را تنها مربوط برای خود دانسته دیگران را به دیدگاه دیگر دیدن کند خطا و در ضد منطق کتاب مقدس عمل می شود. چونکه کی در او آدرس می رسد؟ کی می داند غیر از خدا؟
در کتاب مقدس اسناد وجود دارد او سندها معرفی دارد مسیر او آدرس را.
یکی از او اسناد پروردگار در سوره عمران در آیت 199 است خدا می گوید: «و از اهل کتاب، کسانی هستند که به خدا، و آنچه بر شما نازل شده، و آنچه بر خودشان نازل گردیده، ایمان دارند; در برابر (فرمان) خدا خاضعند; و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمی‏فروشند. پاداش آنها، نزد پروردگارشان است. خداوند، سریع الحساب است. (تمام اعمال نیک آنها را به سرعت حساب می‏کند، و پاداش می‏دهد!)»
 
    آرتین، دکترجان،مولوی صاحب و دلاورخان در جروبحث گرم افتیده بودند آلتین آی از نزد آنها دورتر در زیر یک درخت میوه رفت. او از میوهها گرفته به سوی پرندگان دید در او اثنا در خاطره اش آمد، با شاهسون پرنده زیبا را تربیت کرده بودند، برای او پرنده سخن زدن را یاد داده بودند. هر زمان که شاهسون در منزل آلتین آی می آمد پرنده در هیجان شده در تب تلاش می شد تا از قفس گرفته ناز بدهد. یک روز بین شاهسون و آلتین آی کمی شکر رنجی پیدا شده بود، شاهسون آمده بود تا دل نگار را بگیرد. با آمدن شاهسون پرنده باز به هیجان آمده سرصدا کرده بود. شاهسون پرنده را از قفس گرفته با او راز دل کرده بود تا پیامها را به گوش آلتین آی برساند.
در او روز شاهسون که با سخنان شیرین از قعر دل اش درد دل را بیان می کرد، آلتین آی با تبسم شنیدن داشت. او لحظۀ خاطرات همان صحنه در نزد چشمان آلتین آی سینما شده بود که با ریختن اشکان چشم در تفکر غرق شده بود.
او لحظه مثل پردۀ سینما، فیلم خاطره را در نمایش گذاشته بود، به به چشمان آلتین ای بود به یادش آمد: شاهسون پرنده را نوازش داده گفته بود: زیباترین نقاشی را در رخسار صاحبت دیدم مثلیکه خداوند در هنگام حوشی نقش آفرینی کرده است.
 
جنت ـ 110
 
چیزی برای من با لذت تر از هوای صاحبت نیست. هوای اوست من را به زندگی بسته است و به شراب ناب اش اسیر ساخته است، لاکن اوست که با بغض، پرکین نشسته است.
 
به خوابم دیدمش غمـگین نشسته
دهن را بسته و خونین نشســــته
غضب ش بالایم یک دردبزرگ 
به سرم قهرشـــــده چنین نشسته
 
      می گویند در دنیا بزرگتر از انسان چیزی نیست، لاکن بزرگی از فکرهاست نه از انسان.
باران که نرم ـ نرم ملایم می بارد، تنها بوی صاحبت را می آورد و من را او بوی صاحبت مست ساخته در تفکر می برد تا اندیشه کنم و فکرهای تازه پیدا کنم.
او زمان با هیجان می گویم بریز ای باران!
 
     دانه ـ  دانه مــــی ریزی هو باران
     بوی یار را بیار تو فـــــــــــراوان
هجر اوست مینالـــــــــــم مثل نای  
ازاین حال خرابم برسان به جانان
  
      زیباترین تنهاییم گریه برای اوست که نزدم نیست گفته چشمانم ـ چشمان طفلکی می شوند، بی درنگ اشک می ریزند. او لحظه می گویم زیباترین سوغات برای من، لحظه های محبت آور اوست مرا با مهراش برناتر می سازد. تو که فرستار او گل زیبا هستی، نهگبان او فرشته قشنگ هستی بگو برای او: ای باغبان گل نچیدم از دور بویش می کنم
 
گل نچیدم باغبان از دور بویش مـــی کنم
جان را قربان کرده رخ به رویش میکــنم
دل که سوی گل رفته با هـــــوس و آرزو 
آرزو در دل دارم خدمت به سویش میکنم
 
      کاش صاحبت بداند، هر روز چقدر در دل بهانه پر می شود تا یک بار دیدن اش کنم.
به جان او چشمان زیبایش قسم که در تابانی نور شان علاقه دارم مسیر راه ام را بیابم لاکن من را تنها گذاشته او ظالم
 
سپیده سرمی زند مرغ سحرمیخواند
دلم از نبود یار برخود زهر میخواند
 
      تمنی ام است به آرزوها برسد. او آرزوها مال قلب عاشق من باشد، تا مکان هر دو قلب یک نقطه گردد. با این همه دل پاک من، عیب خواهد شد که بی وفا شود چونکه بزرگ ترین عیب در دنیا فقط بی وفا شدن است
 
پری بود او با من همآواز بود
میان او و من عشق آغـاز بود 
از نزدم رفت بــــی وفا شد او
چرا با من اوکــه همراز بود؟
 
      اگر که شعرهایم آهنگ دلانگیز دارند، اگر که شعرهایم عشق سرشار دارند، سوگندم از وفاست که برای او دارم. چونکه وفادار هستم، با این ویژگی ام زیبایی اوست که در شعرهایم اثر گذار شده است
 
دلم گر قصه خواند گوید این گوش
لـــــــبم گرلب بخواهد گوید بنوش
اگر شب زنده داری خـــــــاطر او
افتد در آغـــــوش من گوید بجوش
 
      شکایت از تاریکی دردی را مداوا نمی کند بهتر آن است چراغی روشن شود تا راه پیدا شود.
 
جنت ـ 111
 
من که برای رسیدن به صاحبت در راهرو های تاریک، شمع عشق را روشن ساختم تا رسیدن به هدف از نوراش استفاده کنم، شکایت ندارم از این عمل.
لاکن او ظالم اشک های چشمان من را ندید. او با این حالم بازی کرد. بگو برای صاحبت، اشک های چشمانم باران شده است
 
ازچشمم اشکریزم ندید او چشم را
از ابر تیره و تار ندید این غــم را
نریخت برچـــــارۀ من ازمهر وفا  
نگرفت درخلوتش این چشم نـم را
 
      شاهسون که با پرنده صحبت نموده برای آلتین آی پیام می داد، آلتین آی با تبسم دیدن داشت. او به سخنان شاهسون مداخله نمی کرد. شاهسون پرنده را بوسید و گفت: زندگی با عشق، موجب جسارت و بی پروایی می گردد با روح بزرگ.
برای سعادت، زندگی با عشق، یکی از لکوموتیو زندگی است،  من در کابین او لکوموتیو سفر دارم.
 
سحرگه درچمن خوش رنگ است گل
میپاشد عطرخود را پرشنگ است گل
عبیر و پونه بوی عشــــــــــــق از او
که این اوکه به عشق آهنگ است گل
 
      عشق ارادۀ است از جوهر درونی منشا می گیرد و با دیگری که ازدواج کند، چهره تازه به خود می گیرد.
من از ازدواج عشق مان صحبت دارم تا بر نازنین یارم برسانی
 
  اوســــت از عشق رنگ بهار داد
  به رنگ خــــــزان من گلزار داد
  ز پایش تا ســـــــــر او من قربان
  اوست از رنگ عشق صدبار داد  
 
      من اولین بار حس هایم را برای او عریان ساختم. تمنی ام است این کارم آخر بار باشد. من که تا این اندازه بر سوگندم پابند هستم، بگو دیگری مثل من به این اندازه شیفته شده می تواند؟
سخنان من را بشنود یا نشنود، مرا جستوجو کند یا نکند، او همیشه نزد من است چونکه او در قلب من است
 
منم هر صبح ازخواب که خیزم
میپرم برسـوی او از جا گریزم
گل آب در رۀ او مــــــن ریخته
عشــــــــــق از دل به او آویزم
  
      همیشه شاخۀ خشک نگاه ام گل چشمان زیبا اش را می جوید، تا از چشمان زیبای او برای نگاه هایم تازه گی داده شود.
زندگی از کسانی است که انرژی دارند. لیکن تنها با زیستن انرژی به دست نمی آید. اگر که انرژی تولید کرده بتوانند گل عشق عطر خوش بوئی می پاشد در رخ شان.
من همه انرژی ام را به راه این عشق نثار کردم و همه کوشش ام را به تولید حرارت خرچ کردم تا گل این عشق خوش بوئی داشته باشد. ای پرنده زیبا! بگو که به چشمان سیاه اش و به شر چشمان قشنگش خریدار منم
 
به او چشمان فریبا گرفتار مـــــــــــــنم
بیاید به سوی من خریدار مـــــــــــــــنم
این منم به سوی او افتیده محتاج مــــنم
بیاید به سوی من منم فدا کار مـــــــــنم
بیند که بد شده زندگــــــــــی بدتر نشود     
بیاید زیبای من به او انتظار مــــــــــنم  
بی اویک عمربه قرآن خداسنگین است
نام خدا را ببین بیار که بیمــــــــار منم
 
      شاهسون که با پرنده دردحال نموده بر آلتین آی درد دل اش را می رساند، آلتین آی ساکن با تبسم شنیدن می کرد.
 
جنت ـ 112
 
شاهسون ادامه داد: در هر بیداریم از خواب، رویایکه مرا بیشتر عاشق می سازد، بر دیدارش ثانیه شماری می کنم تا به گل چشمان زیبایش نگاه ام را افکنم؛ اگر که رویا هم باشد.
 
نگاۀ چشــــــم بیمارش خسته
نمــی بیند که من بر او بسته
به چشمان زیبایش من قربان
که من بیمار او با دل نشسته
 
نخستین نفس که، شروعی زندگی ست، عشق تقدیر زندگی ست و دوست داشتن قلب زندگی ست. من اسیر قلب زندگی ام که از جانم بیشتر دوستش دارم
 
جوانی،فصل خوب ودلپذیر
دل را بر دل دادن ناگــزیر
علاج درد من در دسـت او   
بیاید که زمان بســــیار دیر
 
      درازترین جادۀ دنیا، جادۀ محبت با حکمت است. طی نمودن او جاده چندان سهل نیست، لیکن قوت عشقش مرا بر رسیدن در انتهای او جاده انرژی داده است زیرا قلب من باور دارد که دوستش دارم. من که به چشمان زیبای او می سرایم، محبت و عشق را از پنجره او چشمان آموختم.
چشمانش پر از انوار محبت است که بر دریای دل آشفته ام تیر زده است. می تپد گل های وجودش که نشاد گل سرخ را نصیب غم های دشت دل من کرده است
 
من آن ابرم که میخواهم ببارم
باران عشـــــــــق در اختیارم 
به سرخـــی لبان و زلف سیاه
طراوتش بســــازم تا که دارم
 
      در زندگی همه چیز را خوب و یا بد تصور کردن، کار درست نیست. برای خوب و یا بد گفتن ترازوی باید باشد تا سنجش درست صورت بگیرد تااشتباه رخ ندهد.
من که در عشقش هر چیز را خوب می گویم باوری من به ترازوی است که وی را خوب نشان داده است.
شربت بشریت به ظاهر نیست، آن چه در باطن هست که از دیگر جاندارها تفاوت را انداخته بشر معرفی شده است.
من با جوهر باطنم برای عشق او وفا را مسلک ساختم. من بر گل او، عشق را نوشتم که تا لذت بگیرد. من بر قلب او، عشق را نوشتم تا او قلب سنگ نگردد
 
با عشق اگر که ســـوی من بیاید
من آن پرنده ام گل وفا می ریزم
 
      بگو برش پرنده، من که بر او بسته شدم چه بیداری چه خواب، رویا به سرم زده است. هر شب در رویا با او هستم. من که گزارش تسلیم بودنم را می دهم، در هر رویا بوسه های شیرین او مستم می سازد، لیکن فردا در نزدم نیست او ظالم
 
دیشب بین رویا من عاشق زارش بودم 
با بوســـه های زیبا به گردوارش بودم 
از دهن اش بوســــه ای داشتم به عشق     
او صحنۀ رویا بود فـــردا دورش بودم
   
      آلتین آی غرق در تفکر بود. او از خاطره یار نزدچشمان، صحنه های زیبای گذشته را سینما ساخته بود و در نمایش فیلم خاطره ها اشک ریخته با دنیای خود بود دلاورخان آمد گفت: ما ترتیبها را گرفتیم اگر میل تان باشد همه در سفر حاضر هستند. او اشک های چشمان را پاک کرد با تبسم و با اشارت، قبولی را رساند و از جا برخاست تنظیم های خود را ترتیب داده به آتمین اش سوار شد و در نزد آرتین شان رفت گفت: من حاضرم.
همه که در آتمینها سوار بودند آرتین گفت: با استفاده از کروکی خریطه پرواز می کنیم.
 
جنت ـ 113
 
ممکن است مسافت را به مدتی نه چندان دراز طی کنیم. شاید در نزدیکی هدف برای فراغی از خستگی ها مدتی آرامیدن را بگیریم. بعد از خستگی با پلان و با برنامه عمل می کنیم تا در مقصد بدون موانع برسیم. سوی آلتین آی دید گفت: مطمئن باشید شاهسون را با مدیرصاحب از اسارت ابلیس نجات می دهیم.
همه از عقب آرتین با آتمین های شان در پرواز شدند و از منطقه به نشیبی روان شدند. چونکه از دامن کوه به سوی همواری می رفتند.
در منطقه، رگ های آب کوه به نهر بزرگ می رسید. نظر به نقشه در دست داشته در آنجا دریا پهن می شد و ساختار عجیب داشت. طبیعت جنت بر وی این صورت را داده بود. زمانی که در بالای نهر رسیدند پرواز شان را از بلندی نه چندان از سر آب دریا ادامه دادند و در مسیر راه آتمینها را به کیف او روزگار او لحظۀ جوش خروش رودخانه راهنما شدند. گاه زمان از شوخی با همدیگر مسابقه می دادند، گه پایان به نزدیکی سطح آب می شدند.
گاه از هیبت جریان آب نهر از بلندی پرواز می کردند گه یکی شان در پیشرو می رفت از دیگران سبقت می جوست. در مسیر راه حیوانی را دیدند از نهر آب می نشید مشابه به حیوان های بود رام شده به لشکر ابلیس.
آنها همانند او حیوان را درهنگام اسارت گیری شاهسون و مدیرصاحب دیده بودند.
آرتین گفت: بودن حیوان به معنی نزدیک شدن در محل ابلیس می باشد. چونکه حیوان های مذکور تنها از طرف ابلیس رام می شوند و استفاده می گردند. بناً باید حاضر باشیم که نفرات ابلیس با سواری با حیوان های مورد علاقه شان، مبادا به ما غافیلگیر حمله نکنند. لاکن مسافت درازی را طی می کردند تا که در محل ابلیس می رسیدند.       
از سر آب نهر که پرواز داشتند رودخانۀ دریا با آب صاف گوارایی را به رخ شان می زد. از این سبب که در دو جناح نهر، گل های خودرو روئیده بود و با رنگ های زیبا و مختلف نوعی از اشکال بودند آنها.
عطریات گلها با شبنم آب دریا ریزش زیبای به رخ می زد مثل یکه از نزد دکان عطار سفر داشته باشند.
آب رودخانه دریا به موقعیتی رسید به چند شاخه تقسیم شد. هر شاخه دریای کوچکتری را ساخته بود به یک آب بند می رسید. از آن جا با تکنولوژی در هر محل مورد استفاده رسانده می شد تا برای گشت زمین های زراعتی کار بگیرند. در آب گیرهای بزرگ که از بند آب به مختلف جناح ها آب روانه می شد، همه ساختار تکنولوژی بود فعال بود. به چهرۀ انسان مشابه چهرهها بود، خودکار از جهاز اتومات بود که در عقل شان پرگرام دقیق داده شده بود تا از ازبر او پرگرام ها فعالیت کنند و آب را اداره کنند. لیکن همه شان در یک مرکز بستگی داشتند و در مرکزشان، مغز انسان بود که اداره و رهبری می کرد مانند خالق و بنده!
دلاورخان که حقیقت این واقعیت را دید در تفکر رفت و در عقل خود تصویر مردم کشورهای دنیای سوم را آورد و در مقابل او تصویر، عقل مردم کشورهای پیش رفته را قرار داد.
منطق یکی بود در جنت ماشینها تابع به عقل انسان بودند لیکن در دنیای سوم انسانها تابع به عقل انسان های دنیای پیشرفته هستند. از این واقعیت نه ماشین های بهشت خبر داشتند و نه مردم دنیای سوم آگاه بودند زیرا تفکر نداشتند.
در دنیا مردم عقب مانده بدون که درک کنند به عقل مردم کشورهای انکشاف یافته اسیر و خدمتگار هستند و برای بادارهای شان خدمت می کنند؛ نادانسته لاکن با اراده خودشان!
در جنت که انسان این فرهنگ را بالای جهاز اتومات استفاده می کرد، در دنیا مردم کشورهای عقب افتیده از دانش، خود به این فرهنگ اسیر اند.
مثلیکه استعداد به وجود آوردن تکنولوژی، در کلبه وجودشان نباشد و از استعداد محروم باشند؛ به او حالت روحی هستند.
تصور غلط دیگری که بین آنها وجود دارد می گویند دنیا از او مردم است چونکه آنها کافر اند. ما که تسلیم شده به خدا هستیم آخرت مربوط ماست که امتحان می شویم.
 
جنت ـ 114
 
بلی با این فرهنگ سفسطه به دل های شان امید می بخشند تا اخیر عمر با فلاکت عقب افتیدگی زیست کنند تا در آخرت جنت را صاحب شوند.
آری با این منطق رسوا برای دنیای انکشاف یافته غلام هستند حتی منطق بررسی این رسوایی را ندارند.
 
      دلاورخان به دکترجان گفت: آقای دکتر! ماشین های خودکار در جنت با مردم کشورهای عقب افتیده از دانش چه فرقی دارند؟
دستگاه های اتومات دارایی عقل هستند و با ارادۀ همان عقل به مالک های شان تسلیم هستند. در این اجراات منطق عالی وجود دارد چونکه ماشین های اتومات را عقل انسان به وجود آورده است و انسان عقل را داده است تا به مالک تسلیم شده باشند. زیرا، خالق او ماشینها انسان است امّا در دنیا عوض ماشین، انسان جاهل تسلیم به انسان پیشرفته است آیا او کلتور یک نوعی بنده گی نیست؟  
در کشورهای پس مانده از علم، عقل را خداوند داده است ولی برای خدا تسلیم نیستند به مردم کشورهای انکشاف یافته غلام هستند.
بگوید آقای دکتر قصورات این بدبختی به دوش کیست؟
به پیکر کشورهای ترقی یافته؟
یا در تصرف مردم کشورهای عقب مانده از دانش؟
دکترجان که با دوستان از سر زمین های زراعتی نه چندان بلند از زمین پرواز داشت، تبسم نمود آتمین اش را هدایت داد تا به بلندی پرواز نماید. در بلندی که رفت با یک مانور به نشیبی فرود آمد و از پیش روی دلاورخان گذشت و دوباره در عقب آرتین قرار گرفت گفت: اینکه عقل را خدا داده است اگر از داده شده نعمت استفاده ننمایند تقصیرات غیر از خودشان بدوش کی بوده می تواند؟
آیا مردم کشورهای ترقی یافته دارایی عقل هستند و مردم دنیای عقب مانده عوض عقل، در سر، کاه پر دارند؟
خداوند که برای انسان مقام خلیفه بودن را داد تا قائم مقام در کائنات باشد تا استفاده از نعمت مقام داده شده برای سعادت خود تکامل را سبب شود، هرگز منطقی وجود ندارد پروردگار از بین بنده ها انتخابی به بعضی ها امتیاز داده باشد. آن چه امتیاز به دست می آید به تصرفات خود انسان مربوط است تا از جوهر درونی اش گوهر داده شده را کشف کند و استفاده کند.
اگر که بزرگترین معجزۀ خداوندی را کشف کرده نتوانند و شناخته نتوانند یعنی اهمیت عقل را درک کرده نتوانند یعنی از مغز شان استفاده کرده نتوانند با سخن چندی از سفسطه که خود ساخته و خود بافته می باشد برای دنیای شان و برای آخرت شان مصیبت را نمی خرند؟
اگر که درک کنند یگانه موفقیت در دنیا، مطالعه، بررسی، تحقیق، تجسس و زحمت است. او هنگام برای خود بزرگترین بازو را می خرند. یعنی به خود متکی شده موفق سربلند می شوند.
در هر حال باشند و در هر محل از دنیا باشند اگر که از معجزه عقل استفاده نموده از گل برگ های مغز برای سعادت چیزی را خواهانی شوند و برای تکامل عقل شان کوشا شده زحمت را به خود روا بینند، او وقت سعادت در پنجره حیات شان نسیم گوارا اش را می فرستد. او زمان خدا را از دیدگاه حقیقی دیدن می کنند و هرگز به غلامی به هیچ قدرت سرسپرده نمی شوند.
اینجاست یک انتباه را سبب می شوند و از بیدارش عقل، فصل جدید زندگی را به ارمغان می آورند. اینجاست وعده خدا که وعده دوست داشتن است میسر می شود چونکه داد خدایی را از منطق گپ های خدا شناخته استفاده می کنند.
 
    آری حقیقت می گفت چونکه برای ملتها یگانه آبرو در دنیا و در آخرت با تلاش ممکن شده می تواند تا از پیکر کوشش، زحمتی را برای مداوا سازی مشکلات روا بینند و تا با آبرو شوند.
دانش یگانه ثروتی است مقابل فلاکت از اسارت نجات می دهد پس علم یگانه پرچمی است در اهتزاز آوردن اش خوشندی خدا را نصیب شده می توانند.
 
جنت ـ 115
 
ملتی وجود ندارد مصیبتها تقدیر شده باشد، آن چه سرنوشت می گویم مربوط به دریچۀ عقل است که تا کدام حدود استفاده اش می کنیم؟!
برای نمایان جوهر انسان شدن، گوهری که در درون هر ملت نهفته است کشف آن الزم است. ملتها نمی توانند با شکوها به سعادت نایل آیند یا قصورات را بردوش دیگران انداخته به ریختن اشک های چشمان شان قلوب دیگران را برای خود نرم سازند تا مرحمت آنها را بگیرند.
در دنیا جنگ و تجاوز، ظلم و برتری یابی از قاعده های طبیعت کره خاکی است، چیزیکه لازم به سعادت است با زحمت برآورده می شود، کمیافت است تا شناسایی شده بدست آید. چونکه صلح و سعادت با کوشش در باغچه انسان میسر می شود. اگر مغایر این منطق دنیای می بود هرگز تکامل رخ نمی داد. سبب اینکه انسان لازم نمی دید تلاش ـ کوشا را... دلیل اینکه هر چه برای سعادت آماده شده می شد. به این اساس در دنیا جنگ قاعدۀ دنیاست صلح با کوشش به وجود می آید که با اهمیت است.
 
    از سر زمین های زراعتی گذشتند. مسیر از سر جنگلات انبوه شده بود که در عقب منطقه، محل حکمرانی ابلیس بود.
چه زمان که از دوزخ فرار می کرد تا دستگیری از فرصت بدست آمده استفاده نموده انسانها را ربوده برای خود به سرسپردگی تربیت می کرد؛ آنجا او منطقه از او بود.
 
    باید درک کنیم ابلیس از آتش ساخته شده است، پس دوزخ ابلیس محلی نیست که در بین او آتش باشد زیرا آتش بودن کدام تاثیر بالای ابلیس ندارد. چونکه ابلیس خود از آتش است پس آتش از آتش به چه شکل عذاب دیده می تواند؟
بدین خاطر دوزخ مکانی است برای هر زنده جان یکه در جزا محکوم می گردد، نظر به ساختمان او جاندار کیفر اش داده می شود.
یعنی مکانی است جای جزا!
برای بعضی از جاندارها، با آتش و برای بعضی ها نوعی دیگری است تا جزا داده شود. یعنی دوزخ تنها محل از آتش نیست، اگر به او شکل می بود برای ابلیس و مخلوق یکه از آتش اند کدام منطقی نداشت که جزا ببینند. از طرف دیگر هر عمل ابلیس خاطر سعادت جنتی ها بود زیرا او وظیفه را انجام می داد انسان آزمایش می شد. چه اندازه که آزمایش رل داشت انسان دقت به عمل خود می شد.
 
    چرا در کتاب مقدس در جزای یکه در دوزخ اولاد آدم انسان می گیرد، بیشتر از هر چه آتش دوزخ در رخش زده می شود؟
در منطق کتاب مقدس که دوزخ مکانی است برای جزا و اصلاح استفاده می شود، آتش وسیلۀ است کثافت را از بین می برد.
در کلتور و دین های قدیم، برای آتش احترام زیاد می شد، بدین معنی نبود که آتش جای خداوند پرستش می شد. چونکه عقیده داشتند: آتش روح خراب را از انسان دور ساخته انسان را از گناهها پاک می سازد و برای پروردگار یک مومن می سازد.
آنها با این عقیده به آتش دیدن داشتند.
بدین اساس در دین زردشت، آتش نور خداوند قبول شده بود و در کلتور و دین تورک های قدیم، آتش وسیلۀ بود برای پاک ساختن گناه های شان!
بدین خاطر در هر روز اول سال، از سر آتش خیز می زدند تا آتش گناه های شان را کم ساخته، با پاکی در حضور خداوند برساند.
هم اکنون هم این کلتور رواج دارد.
ما زمانیکه قرآن کریم را مطالعه می کنیم، می بینیم که خداوند برای جزا دادن و پاک کردن از گناه ها، آتش را در رخ ما می کشد و بدین اساس دوزخ را مکانی معرفی می سازد در آنجا آتش موجود است.
تاریخچۀ آتش را در حیات بشریت اگر زیر بررسی بگیریم، به حقیقت عجیبی می رسیم، او حقیقت ما را در تفکر سوق میدهد. یعنی انسان زمانیکه آتش را شناخت و استفاده آتش را در حیات خود قبول کرد از آن زمان بعد تمامی عرصه های حیات بشر را آتش شکل داد.
 
جنت ـ 116
 
امروز هر بخش تکنولوژی را ببینیم تسلیم به ارادۀ آتش است. یا به عبارت دیگر اگر آتش نباشد به صورت کل همه تکنیک و تکنولوژی از فعالیت باز می ماند.
روی این حقیقت زمانیکه از دوزخ یکه بین او آتش است بحث می کنیم، پیامیکه این راز به ما میدهد بیشتر باید در سر او پیام تفکر کنیم.
  
    همه فعالیت ابلیس از قاعده های دنیای آخرت بود. چونکه برای آزمایش باز هم شیطانی ابلیس یک وسیله بود تا انسان امتحان می شد. برای این که جنت مکانی نبود که هر دلخواسته با میل اش رفتار می کرد. سبب اینکه تنظیم های جنت به پایگاه عقل استوار بود تا از او نعمت استفاده نموده بهترین انسان شوند. اگر انسانها کوتاهی به قواعد جنت نموده رفتار می کردند، برای کیفرشان جهنم بود انداخته می شدند.
ابلیس با فعالیت اش در حقیقت برای جنتی ها یک عبرت بود. زیرا پند از تاریکی وجود دارد که انسان سوی روشنی می رود.
اگر از حیات بشر کلمه شیطان را دور کنند اهمیت خوبی از بین می رود. روی این حقیقت برای مواد خام خوبی، یک سمبول لازم بود انتخاب شود، او شیطان اخلاق ابلیس بود که انتخاب شد. بناً اگر بدی شناخته نشود خوبی مقام پیدا کرده نمی تواند.
 
    جنگلات راه مملو از درختان میوه یی بود که او درختان ثمرات بلند داشتند. آنها انواعی از اقسام درختان بودند که تصویر منطقه را زیبایی به خصوص بخشیده بودند. آنجا با نور افشانی اقمار او منطقه که از نور خورشید به زمین جنت تابانی را وسیله می شد، با رنگارنگی نور در مختلف محل های جنگلات نمایشی از صحنه زیبا را انعکاس می داد. او زیبایی هر کس را با مستی قشنگی دلبسته می کرد، زیرا دنیای جنت بود آنجا.
آرتین شان گه از بلندی پرواز می کردند و گاه از بین درختان می رفتند. سرعت نه چندان زیاد بود تا از میوه های درختان میوهها بچینند. در حالیکه با پرواز مسافت را طی می نمودند، میوه چینی هم داشتند زیرا میوهها نهایت با لذت بود چونکه از خصوصیات زمین او محل جنت بود.
از این سبب که در جنت هر چه حساب شده بود.
مثل عقل کشورهای ترقی یافته که قبل از کاشت کشت به زمین، خصوصیات همان محل را زیر مطالعه می گیرند و اقلیم و آب را با نوعی از تابش خورشید در نظر میگیرند و بعد با ویژگی خاک منطقه، پلان گرفته فعالیت می نمایند، در جنت او منطق دستور داشت. نه مانند کشورهای عقب افتیده از دانش که بدون بررسی علمی عمل دارند.
در کار آنها اگر نتیجه مطلوب نباشد در نزد آنها گناهکار حاضر است می گویند: خدا این چنین کرد.
آری در هر بدبختی که از مصیبت جهالیت شان به میان آید، به یک زبان می گویند: خواست خدا بود این مصیبت شد.
بلی هرگز خود را کس در دنیای عقب افتیده سرزنش نمی کند.
این روش را بهترین تز دینداری می دانند و در نزد هر کدام شان خوبترین منطقی ست که اگر کسی به این منطق انتقاد کند به کفر محکوم می سازند. خدا چرا برای شان مصیبت را روا کند تا خودشان خطاکار نباشند؟
 
    در ختم جنگلات، منطقه با شاخۀ از کوه که ابلیس مکان داشت ارتباطی بود. آتمینها می توانستند از سر کوه و از دامن کوه پرواز کنند. آرتین گفت: محل را قرارگاه گرفته مدتی برای خستگی فراغت می دهیم و با کروکی نقشه رفتار می کنیم.
در اطراف کوه گشتند، محلی را پیدا کردند مغارۀ کوه بود می توانستند از نظرنفرات ابلیس دور در او غار محفوظ باشند. در او اثنا دو حیوان از آتش باشها از بلندی کوه از سرشان گذشتند که دو سرسپرده به ابلیس، سر آتش باشها سوار بودند. حیوانها با صدای عجیب و هیبت ناک، آتش از دهن می کشیدند.
 
جنت ـ 117
 
دکترجان گفت: جنگ ما با ابلیس ساده نخواهد بود. او جنگ با هیجان بلند خواهد بود بدین خاطر پلان شده باید رفتار کنیم. او گفت قبل از اجرا پلان باید از نگاه روانی و روحی حاضر و آماده باشیم.
داخل مغاره شدند و از سنگ های داخل غار به دهن مغاره چیدند تا از دور نمایان نشوند.
هر کس در بالای سنگی نشست تا برای زله گی رفع از خستگی نمایند. مدتی آرامیش را بر جان شان روا دیدند، بعد با تقاضای دکترجان ادیم غذا را هموار کردند و از غذاها روی سفره چیدند و میوه هایکه از مسیر راه گرفته بودند شسته در سر خوان گذاشتند. همه در اطراف سماط نشته با ساکنی غذا خوردند؛ بدون جروبحث با سکونت.
خوان بسته شد هر کس برای آماده کردن وجود در مقابل نبرد لشکر ابلیس در استراحت پرداخت تا قوت بدن را بیشتر ساخته برای خستگی ها علاج استراحت را تدارک نمایند تا با مداوا رفع ماندگی کنند.
آلتین آی در گوشۀ مغاره رفت و به دنیای خود غرق شد.
کجا چشمان اش را خواب اسیر می گرفت؟
او همیشه خاطر یارش بی خواب بود. چونکه یگانه دل باخته اش در اسارت ابلیس بود. تا که از رهایی یار مطمئن نمی شد خواب به دیدگان زیبای او حرام بود.
عشق، میهنی داشت برای عاشقان مسکنی ساخته بود دیگر هر چه نزد آنها بی ارزش بود. زیرا، از لذت وطن عشق، ناب ترین شراب را نوشیده بودند.  دیگر هر نوشابۀ حیات برای آنها زهر بود. او حال روحی بود آلتین آی را خواب نمی برد. او به دنیای تفکر خود غرق بود که به یادش اولین دیدار شاهسون آمد و از صحنه زیبای نخستین لحظه عاشقی فیلمی ساخته شد به مقابل چشمان زیبای او در نمایش شد. او صحنه های زیبا رمانتیک را با اشک های چشمان دیدن کرد. او صحنه لحظه اول اولین دیدار عاشقها برای عاشق شدن صحنۀ بود که در نزد چشمان او نمایان بود.
در نمایش فیلم خاطرات که نمایان بود، صحنۀ بود نور عشق آلتین آی از اختر اش به سیمای شاهسون رسیده بود و وی را از دل فریفته کرده بود تا اسیر شده در عقب نور زیبا بگردد، تا پیدا نموده به مقابل این خورشید عظیم قشنگ، زانو بزند و بپرسد: او زیبایکه رشته های دل را برهم ـ درهم نموده به خود دل را ربوده است، او نازنین همین زیباست یا کسی دیگر؟ 
این صحنه بود که در چشمان آلتین آی ظاهر بود به یادش آمد: آلتین آی را شاهسون در بین خانمها در یک مغازه دیده عاشق شده بود. در آنجا یک باره برق عشق را به دل زده بود و از نخستین الکتریک به خاکستر شدن نزدیک شده بود. اگر که آلتین آی یاری نمی کرد به خاکسار شدن محکوم بود او شاهسون عاشق.
پس یا آلتین آی یار او می شد یا همچو زغال خاکستر شده یک هیچ می گردید. بار دیگر که آلتین آی را با تلاش پویا دریافته بود، در یک پارک زیبا از گلها در نزد شقایقها او را دیده بود؛ او در آنجا تنها بود.
در آنجا از پژمرده بودن شقایقها اندوهگین شده بود زیرا در او محل شقایق های زیبا روئیده بود؛ آلتین آی همدردی با او شایق های پژمرده داشت.
شاهسون فرصت این حال را غنیمت دیده نزد او زیبا رفته بود و با مرحبا گفتن به پژمردگی شقایقها دیدن کرده بود.
آلتین آی گفته بود افسوس خشک شده اند. شاهسون به چشمان زیبای آلتین آی دیده با صد دل جسوری را بر خود آورده اولین التفات شیرین اش را کرده بود. او گفته بود: لالۀ زیبا در این چمن روییده که شقایقها از زیبایی او نازنین خجالت کشیده پژمرده شده اند.
هر کی را او زیبایی خاکستر می سازد.
آلتین آی که برای اولین بار از مرد بیگانه سخنان شیرین را شنیده بود پرسیده بود آیا شناخت داریم؟
شاهسون: چندی قبل در بین مغازه با چند خانم خوش گل، گلی را دیدم خورشید دلم امر کرد که زیبایی این گل زیبا را بار دیگر دیدن کنم. چونکه خورشید جنت تایید دارد، روی این گل زیبا به همه عمر شایستگی دارد تا دیده شود. اگر که خورشید، زمان اش را بر زیبایی این گل زیبا نثار کرده باشد، منی دل باخته و عاشق چرا در عقب این گل زیبا افتیده نباشم؟
 
جنت ـ 118
 
من را ببخش از تاثیرات زیبایی ات چه بودن گپ هایم را نمی دانم شاید رفتارم گستاخی باشد اراده از من نیست در مقابل این زیبایی.     
گلی که دلم را ربود با چیره دستی، من را به این گستاخی آورده منرا ببخش.
 
گلی که دل را ربود باچهره دست
او هســتی یا نیستی ای نور مست
تابنده یک نـــــــــور بود او تابان
چون این نور با جــــــوهر هست
عبیر بوی او از زلفان مــی وزید
حیات دم عیسا هر طرف را بست
گل بود ســـــــــــــنبل بود اندام او 
مثل همــــــین زیبا با چهره دست
 
      آلتین آی او لحظه چیزی نگفته بود لاکن از سخنان زیبای او زیر تاثیر بود. او اثرات برق عشق بود با زیبا سخنان شاهسون به دل آلتین آی تیر زده بود، مگر با چرت در تفکر بود با ساکنی.
شاهسون با نرمی گفته بود: لاله که بیت غزل های لال من شده است چقدر گریه های شبم را جواب بگویم؟
گل که فال نیک من در سروده های ناسرودۀ من شده است، وسعت پرواز بال من را برای عشق تعیین کرده است.
شاعرانه ترین احتمال زندگی ام از بهر او گل است. برگل رخسار تو چهرۀ او گل را دیدن دارم. از اثرات زیبایی گل که بی اراده سخن رانی دارم، بلکه گستاخی ست ببخش.
بگو اگر او نیستی تو کیستی؟
با خیالم، هرلحظۀ زندگی روی او سجده کردم تا کعبۀ عشق باز شود. از بس که طواف زیاد کردم حج دیگر برم لازم نشد.
قلب من از خاطرۀ گل، چه عاشقانه شده است با دیدن تو مستی اش سر زده است. بگو او گل اگر نیستی تو کیستی؟
دل که با دیدن او دیوانه شد و تا این لحظه هوایم تنگ غروب گشت خیابان روزگارم شب تاریک شد، با دیدن تو که جاده های تاریک دلم به روشنی تبدیل شده است، بگو که تو او هستی.
نگیر از دل دیوانۀ من باریدن های عشق را. هوای عطر تو دیوانه کرده که تو همان گل زیبا هستی.
بیا در جادۀ عشق، زمستانم تابستان، خزانم بهار گردد. چونکه تو همان گل زیبا هستی کسی که روی ناب ش از مهتاب خوبتر است  
هم چهره بود اوگل با تو ای گل زیبا
اگر او گل تو نسیتی کیســـــتی دیبا؟
از دو نرگس مــــی تابید نور به من
مثل چشمان زیبایت او زیبا دلـــــربا
لعل خـوشگل داشت غنچه بین مست
همــــــــــین لحظه ظاهر او باد صبا
یک نظرانداز کن گرمی دل را ببین
دیده بگو تو هسـتی براین دل مرحبا
           
      شاهسون که با معصومیت، دل را لرزانده برای نگار شیرین زبانی می کرد، آلتین آی به معشوقه بودن راضی شده بود. لیکن بی صدا با شقایق های خشک شده مصروف بود اولحظه.
او با بی حرفی پیام می داد با او پیام بی صدا می پرسید: چه در دامن داری؟ اندازکن تا از دلت خبر شوم؛ او لحظه بلکه یاریت میشم.
شاهسون کمی نزدیک شده بوی گیسوها را که باد ملایم به پنجره ای دنیای وی می رساند، بوئیده گفته بود: گستاخی ام را ببخش که من از من نیستم تسلیم به چشمان زیبایت هستم.
از اثر قشنگی چشمان شراب ده تو تا این اندازه جسارت بر من جسور شد ببخش.
من که از نظرافکنی معصومانه ات حال بهتر می شوم، درد و غمی که از فراق تو رسیده یک اختر می شوم این لحظه.
با کمال عذر می گویم جانم به لب رسید.
سنگ نیست که قلب من.
میده میده آب می شود دل من.
بگو از خوبی هایت...
از زندگی معصمانه یت...
از عشق، از امید، از گل زر و از شقایق های بهار...
چونکه خزان من با کلام های تو بهار می گردد.
 
جنت ـ 119
 
از دل گل نو غنچه که امید باز شدن را دارد، فقط عشق را بگو.
بگو از رسم غروب یاقوت مانند سرخ که لالۀ سرخ عشق را بیان سازد.
بگو از نگاه های معصوانه که در قعر هر دید تو عشق پنهان باشد.
بر این دل دیوانه بگو.
بگو که دوستم داری.
او چشمان زیبای توست دل به می خانه می رقصد؛ چون صهبای که نشه دارد بگذار او مستانه برقصد.
مگذار بگردم در ماتم پژمرده گل های امیدم لطفاً...لطفاً
بگذار چو شبنمی باشم هر صحرگاه بر طراوت دادن به خوشی های تو بریزم ـ بریزم ـ بریزم...
بگذار شمعی باشم بر تاریکی های روزگار تو چون خورشید بگردم در اطراف تو.
ببین که با نگاۀ چشم زیبایت حالم بهتر می شود
 
به نگاۀ چشم زیبا حال بهتر مـــــــی شوم
درد وغم زیاد رفته من یک اخترمی شوم
بسکه عطر زلف تو بوی عنبر مـــی زند
مست شـده شاعر شده مرد دیگر می شوم 
شعر من با بوی توهمچو گل باز می شود      
می سرایم عشـق را من عاشقتر مـی شوم
گرکه هجرتوست برمن درسرای راز من 
     در هوای سرد بی تو برگ پرپر می شوم
 
      آلتین آی غرق خاطرهها بود. او با اشک های چشمان، گذشته را در پیشروی چشمان آورده بود.
او ـ او لحظه بی خبر بود دکترجان شان خریطه را باز ساخته باهمدیگر در مشورت بودند. دکترجان با نرمی صدا زد: خانم آلتین آی ما در جلسه هستیم تمایل دارید از پلانها خبر شوید؟
آلتین آی اشک های چشمان را پاک کرد، از جا برخاست نزد آرتین شان رفت. او نقشه را باز شده دید با دقت به خریطه دیدن کرد. او لحظه هر کس نظر داده مشورتها می داد چونکه با مشورتها در نتیجه می رسیدند.
مصحلت شد باید در قدم نخست محل ابلیس شناسایی دقیق شود و بعد مطابق به ویژه گی امکانات ابلیس یک پلان تنظیم شود و علمی عمل شود.
به این اساس قراربستند تا برای دریافت معلومات مکمل دکترجان و دلاورخان و آرتین با ترصدهای دقیق پرواز نموده کمین های اردوی ابلیس را شناسایی کنند و کروکی مکان ابلیس را با دقت های زیاد مطله کنند. آنها برای اولین بار که در کشف می برآمدند، باید با نفرات ابلیس برخورد نمی کردند. پس یگانه موقع زمانی بود هوا برای چند مدت کوتاه تاریک می شد.
به گفتۀ دوست آرتین در محل یکه ابلیس بود باش داشت از اثر ویژه گی قمرها برای مدت کوتاه هوا تاریک می شد و اینها در او محل رسیده بودند. یعنی خورشید جنت در عقب اقمار می آمد و تاریکی اقمار به زمین جنت می رسید. این ویژگی منطقه برای اجرای پلان شان کمک می کرد لاکن مدت زمانی تاریکی را نمی دانستند.
دکترجان و آرتین و دلاورخان آتمین های شان را در پرواز آورده با دقت از مغاره بیرون شدند. آنها برای مولوی صاحب و آلتین آی گفتند: باید با دقت ترصد داشته باشند و ارتباط دایمی را بر قرار داشته باشند تا اگر لازم بود کمک کنند. آرتین شان از کهف که بیرون شدند، از کنار تپه ها، سوی کروکی محل ابلیس که در نقشه بود پرواز کردند. آنها در منطقۀ رسیدند جفت از آتش باشها را دیدند بدون انسان در پرواز بودند. او آتش باشها در محلی پرواز داشتند دره بود و دود از او دره بلند بود.
آرتین شان از عقب آتش باشها رفتند تا اینکه دره بهتر نمایان شد. آنها دانستند او مکان مربوط ابلیس است چونکه معلومات دوست آرتین اشارت به او منطق داشت.
آنها از مسافت دور در نقطۀ ایستاد شدند کنارۀ کوه بود. از زیر او کناره آب دریای خورشان در جریان بود. در او منطقه انواع پرندگان وجود داشت. داکترجان شان از دور در بین او پرندگان بمانند آنها دیده می شدند؛ به این خاطر او منطقه را انتخاب کرده بودند.
 
جنت ـ 120
 
چونکه انواع پرندگان خرد ـ بزرگ به اندازی زیاد بود، دکترجان شان در او منطقه از مسافت دور برای نفرات ابلیس اجنبی نمایان نمی شدند و بهترین مکانی بود برای ترصد کردن و پلان گرفتن.
دلاورخان شان مجهز با وسایل بودند. آنها بهترین دوربین زمان شان را داشتند. آنها می توانستند از دور محل را دقیق دیدن کنند لیکن چه اندازه چشم اندازی کردند نه ابلیس را دیدند و نه شاهسون و نه مدیرصاحب را.
با مشورت شان منتظر تاریکی شدند تا از فرصت تیرگی هوا نزدیکتر بروند و مکان را دقیقتر ببینند. هوا تاریک شد آتمینها را هدایت دادند تا از فرصت ظلمت سیاه یی استفاده نموده در قلب محل پرواز کنند تا نقشه کشی دقیق نمایند و زندان خانۀ ابلیس را پیدا کنند.
از این که با عینک های مخصوص مجهز بودند در هر نوعی از تاریکی امکان دید هر شی را داشتند. روی او امکان، تاریکی برای عملیات آنها ممانعت نداشت.
آنها با سرعت که در وسط محله رفتند دیدند که نفرات ابلیس در تاریکی از دیدن عاجز هستند بدین خاطر هر کس در هر نقطه که بود مجبور به انتظار روشنی شده بود.
منطقه عجیبی بود در دو طرف منطقه شاخه های کوه بود. بناً در بین دو کوه، دره بزرگ موقعیت داشت. مساکن ابلیس و مساکن اردوی او در آنجا اعمار شده بود.
ساختمانها عجیب ـ غریب بودند. یک طبقه یی و چندین طبقه یی بود که دیده می شدند. ساختار بناها با شکلی از عمارت بودند بیضوی، سه رخ، گنبد و دیگر اشکال.
از دروازه های عبوری تا پنجره ها، از پنجره ها تا صحن حویلی بصورت کل به انواع مختلف دیزاین بودند.
نوعی از عبرت بود خارج از مهندسی عقل انسان یک شیوه از مهندسی بود ویژگی جدا از عقل انسان را داشت.
رنگ های تاریک در رنگ آمیزی مکانها زیادتر استفاده شده بود لاکن رنگ سرخ در راروها و در بعضی از نقطه های ساختمانها به چشم جدیتر می خورد. بلکه معنی به خصوصی داشت کی می داند!؟
بودباش نفرات ابلیس طوری تنظیمات داشت به هر کدام آنها و برای آتش باش شان محوطه مخصوص تنظیم بود.
آنها از هر نوعی از معیشت به بنیاد فرهنگ ابلیس برخوردار بودند. در او محل تنها مردها نبودند زنان یکه در اسارت ابلیس در آمده بودند نیز بودند.
از قاعده های قانون ابلیس بود یکی از مردان را خوش به رضا انتخاب کنند تا یکجایی زندگی کنند. آرتین شان جداگانه محبوس خانه های ابلیس را پالیدند تا با کاوشها دریباند که در کدام جا موقعیت دارد؟
به بسیار پویدنها با زحمت های زیاد دلاورخان، شاهسون و مدیرصاحب را بین یک سالن بزرگ پیدا کرد. او دید که دستان آنها با حلقه ها با زنجیر در دیوار سالن بسته است، لاکن حلقه با زنجیر طوری بند است می توانند با آسانی جدا کنند. مگر جانداری که جسامت بزرگ داشت مقابل سه اسیر با حرکت های عجیب ـ غریب که چیزی به چشمان اسیرها می خواند ایستاد است و همه دقت را سوی اسیرها کرده است و اسیرها نیز به او دیدن دارند. او حرکت شگفتآور داشت، مثل یکه اراده چشمان اسیرها به تسلط چشمان او جاندار هولناک بوده باشد دیده می شد.
او جانور عجیب ـ غریب ابلیس بود به مقصد اسیر گرفتن روح اسیرها چیزی در رخ آنها می خواند.
ابلیس با قاعده های جنت می توانست از ویژگی آتش به شکلی دربیاید تا با انسان روبرو شده کار خود را کند.
اگر او می خواست در دنیا بیاید، آمدن او ناممکن بود چونکه ابلیس از آتش ساخته شده است. بدین خاطر در کتاب مقدس، خداوند انسان را از اخلاق ابلیس که شیطان است و او اخلاق که در وجود انسان است هوشدار می دهد تا انسان دقت به او اخلاق شیطانی خود داشته باشد. نه اینکه هوشدار خداوند از فعالیت ابلیس در وجود انسان.
 
    سالن بزرگ بود با ستون های قوی و بلند. او سالن که شکل گنبد را داشت، وسط گنبد او باز بود و آسمان نمایان بود. چهار طرف اسیر شدهها و ابلیس با آتش مومها روشنی شده بود؛ آنها بین روشنی مومها قرار داشتند.
 
جنت ـ 121
 
در او هنگام نوعی از فعالیت ابلیس به گونه عبادت بود اجرا می شد و او ـ او لحظه تلاش داشت تا عقل اسیر شدهها را به خود گرفتار کند تا اسیرها غلام او شوند.
دلاورخان، دکترجان و آرتین را خبردار از او واقعیت کرد. دکترجان شان فوری نزد دلاورخان آمدند و از گوشه از سالن هنرنمایی او جاندار تعجبآور را دیدند و درک کردند که او ابلیس است هنرنمایی شیطانی اش را می کند.
ابلیس در سه اسیر با حرکت های حیرت آور چیزی می گفت. او چشمان اش را به چشمان اسیرها توخته بود. اسیرها بدون که به این سو آن سو ببیند به چشمان ابلیس مستقیم دیدن داشتند.
دکترجان شان با مشورت که صدا بیرون نمی شد کروکی سالن را با دقت مطالعه کردند تا راه گریز را سنجیش نمایند. آنها هنوز تصمیم نگرفته بودند یک باره هوا روشن شد. با روشن شدن هوا در او اثنا یک نفر از نفرات ابلیس آرتین شان را دید، با فریاد همه را از مهمان های ناخوانده خبردار کرد؛ آنگاه ماجرا شروع شد. با آغاز همان پیشآمد، جهنم دومی برای دلاورخان شان ساخته شد.
یک باره دهها آتش باش در پرواز شدند و با امر ابلیس دهها عسکر با آتش باشها در تکاپوی دستگیری مهمان های ناخوانده شدند.
آرتین شان با آتمینها گریز کردند لاکن مجبور شدند هم نبرد کنند و هم بگریزند.
جنگ شروع شد.
در جنگ هنرنمایی آتمینها شایسته بود چونکه آنها آخرین تکنولوژی بودند در دست آرتین شان بودند. او تکنولوژی با هدایت با سرعت عظیم هم مسافت را طی می کرد و هم، گاه بلند می رفت و گه به همان تیزی به پایان فرود می آمد در او هنگام نبرد. یعنی خلاقیت هر شکل از مانور جنگی را او آتمینها داشتند، با او تکنولوژی نبرد در مقابل لشکر ابلیس شروع شد. لیکن آتش باشها کم از آتمینها نبودند به این خاطر که هر نوعی از مانور جنگ را آموخته بودند و فن جنگ کردن را خوب می دانستند.
آتش باشها با دو پای دراز که در عقب داشتند با فشار خیز زدن با او دو پا از زمین پرواز می کردند و در هنگام جنگ، بال های شان را دراز نموده پرواز می کردند.
در او اثنا که نبرد می کردند با صدای هولناک از دهن شان آتش را پرت می نمودند. آتش آتش باشها بزرگترین سلاح بود که از جانب لشکر ابلیس استفاده می شد.
غیر از او سلاح، دردست عسکر ابلیس سلاح دیگر بود اتوماتیک با عقل اداره می شد.
جنگ که آغاز شد برای مولوی صاحب و آلتین آی گذارش شد و هدایت داده شد تا تدبیر بگیرند. در او زمان که گریز نموده در مغاره می رسند موقع که در مغاره داخل می شوند باید سنگها را فوری در دهن کهف بچینند.
لیکن فرصت یافتن و پنهان شدن چندان کار ساده نبود چونکه از عقب شان آش باشها باهجوم جنگی حمله می کردند و آنها از سه جناح هجوم داشتند. از سه جناح یک گروه از وسط مستقیم حمله داشتند دو گروه دیگر با سرعت از دو طرف ازمسافت دورتر هجوم نموده حمله داشتند تا در محاصره بکشانند. زمانی می شد تیزی آتش باشها از آتمینها زیاد می شد، دکترجان شان مجبور می گشتند از دو جناح که حمله صورت می گرفت دقت کنند و در او اثنا تلاش داشتند نفرات پیشرو را بزنند تا به گریز راه باز شود. زیرا، بعضاً آتش باشها با سرعت زیاد از آتمینها در پیشروی قرار می گرفتند تا محاصره کنند.
دلاورخان شان از مختلف سلاح دست داشته کار می گرفتند. به نوبت با او سلاحها لشکر ابلیس را می زدند و نفرات ابلیس با آتش باش های شان یکی دو بر زمین می افتیدند و آتش باش های شان از کار افتیده می شد. لاکن تعداد به اندازه زیاد بود مانور جدید جنگ را باید در کار می گرفتند چونکه هم از عقب و هم از جناح ها و هم از پایان و هم از بلندی حمله بود. یعنی در فضا از هر طرف بالای آرتین شان هجوم بود و فایر بود که در او اثنا او محل جنت در داخل آتش بود.
 
جنت ـ 122
 
دلاورخان باشایستگی ازاستعداداش پلانی را ترتیب داد تا استعمال نماید. او نشان داد اگر برای کس هایکه تحصیل ندارند شرط ها ممکن شود از بین شان عالیترین استعدادها رشد نموده می تواند. بی تحصلی تقدیر کس نیست، مسئولیت مربوط کس های است در رهبری اداره رل دارند.
دلاورخان به آرتین و دکترجان گفت: من به شما زمینه را میسر می کنم شما بدون نبرد مستقیم با سرعت پرواز کنید در او اثنا با چهار جناح جنگیده تا امکان سرعت آنها را ضعیف می سازم، او اثنا شما در موقع مناسب از دو استقامت کمین بگیرید، من با چند نبرد شدید سوی کمین شما گریز می کنم. در او اثنا نفرات دشمن گریز من را شکست می دانند و بدون پلان در عقب من حمله ور می شوند، تا من را دست گیر کنند. شما در آن موقع تا که در نزدیکترین نقطه که خوب دشمن کوبیده شود دست به سلاح نبرید منتظر پلان من باشید. هنگامیکه در زیر آتش شما قرار می گیرند با هجوم قوی با مختلف سلاح از دو طرف فایر نماید. من در او هنگام برگشت نموده از بلندی در سر شان حمله می کنم تا در دام اندازیم و تا بیشترین ضایعات را نصیب شان کنیم.
به طبق پلان دلاورخان پیش رفتند، دلاورخان با یک مانور در عقب اش دور خورد و با مختلف سلاح های دست داشته به چهار جانب حمله کننده با شدت فایر نمود و دهها سر داده از لشکر دشمن را در زمین انداخت. او نبرد عجیبی شد بخصوص از بلندی که آتش باشها در سر دلاورخان فرود می شدند، دلاورخان سلاحها را با ذهن هدایت میداد و زدن می کرد. زمانیکه آتش باشها در هدف قرار می گرفتند، با صدای هولناک از هرطرف دلاورخان در زمین می افتیدند. در او هنگام از سه جناح که حمله وجود داشت، سلاح هایکه در آتمین بود با هدایت عقل دلاورخان بالای سه جناح فایر می شد. او صحنه مثلیکه در آسمان آتش بازی باشد آتش بود و دود بود و صدای آتش باشها بود یک ـ دو در زمین می افتیدند. 
دلاورخان بعد از چندی دو باره روی را گشتاند، هم گریز کرد و هم به لشکر دشمن فایر نموده سر داده های ابلیس را در زمین انداخت. در هنگام نبرد، آتش یکه از دهن آتش باشها فایر می شد، با او آتشها هر سو را زباله های آتش گرفته بود و دود غلیظ به محل زیبای او مکان تسلط پیدا کرده بود.
درختان و گیاهها آتش گرفته بودند مثل یکه سفرۀ جهنم در آنجا باز شده باشد.
در منطقه یکه آرتین و دکترجان از دو جناح در کمرهای کوه کمین گرفته بودند، دو طرف کوه ساختار عجیبی داشت، از بلندی برآمدگی بود و در وسط اش خالیگاۀ بود کمین گرفتن را ممکن می ساخت.
در بین دو کوه جنگلات بود و دو طرف جنگلات جرها بود در بین جرها دریاچه های کوچک وجود داشت با آب پر بود.
دلاورخان که با هر دوشان در تماس بود گفت: با دقت انتظار داشته باشید در زیر آتش شما که داخل شدند با شدت با فایرها حمله نموده از مختلف تاکتیک سلاح های دست داشته استفاده کنید تا من از نزدشان گریز کرده بتوانم.
هنگام یکه دلاورخان به آرتین شان نزدیک شد، دهها سر داده از لشکر ابلیس با آتش باش های شان تعقیب داشتند و آتش بارانی داشتند. از این که دلاورخان خلاقیت فن جنگی را از خود نشان می داد، دستورات را به آتمین اش که با کمک حس عقلی اش صورت می گرفت، می داد.
در هنگام گریز چپ ـ راست اش را و پستی و بلندی را استفاده نموده فرار می کرد چونکه مانوری را که استعمال می کرد به دفاع بهترین شیوه بود.
زمانیکه اردوی ابلیس در زاویه آتش دکترجان و آرتین قرار گرفت با هجوم شدید انواع از سلاح های دست داشته را بالای نفرات آنها استعمال نموده فایر می کردند و خط مقدم جبهۀ ابلیس را ضربه می زدند.
برای دلاورخان فرصتی که میسر شد استفاده اعظمی نموده، آتمین اش را با آخرین سرعت در بلندی پرواز کردن هدایت داد تا از بالا به سر اردوی ابلیس مثل بلا هجوم کند. آتمین دلاورخان از وسط یکه یک طرف دکترجان و طرف دیگر آرتین بود به تیزی زیاد در بلندی پرواز نمود. در او اثنا دکترجان و آرتین برای فرصت دادن به دلاورخان همان نقطۀ را که دلاورخان بلند می شد زیر آتش گرفتند تا لشکر ابلیس تعقیب کرده نتواند.
 
جنت ـ 123
 
با او تاکتیک دلاورخان در بلندی برآمد و در بلندی جانب لشکر ابلیس رخ اش را دور داد و لحظۀ ایستاد شد و سلاح ها را بر حمله آماده نمود.
از بلندی که رخش سوی لشکر ابلیس بود بالای قوای ابلیس هجوم نمود و به شدتی فایر می کرد، با ضربات هجوم آتش دلاورخان آتش باشها با کشیدن صدای هولناک در زمین انداخته می شدند. در او صحنه نفرات ابلیس از سر آتش باشها در زمین فرود می شدند، مثل یکه بلا در سر شان از آسمان فرود آمده باشد. در زمین که انداخته می شدند گاه در سر درختان می افتیدند گه بین جر که دریا بود به سر آب می افتیدند و با افتیدن با صدای آب، صدای هولناک می کشیدند.
زمین و آسمان او محل جنت پر از آتش و دود غلیظ شده بود که نمایش عجیبی بود با ابتکار دلاورخان.
تا که موقع این بار به گریز آرتین و دکترجان پیدا شد، تا با هدایت دلاورخان از بین جر از سر دریاچه ها گریز کنند. این بار جنگ در سر آب دریاچه های که در دو استقامت جنگل قرار داشت صورت می گرفت. چونکه دلاورخان خواست، تاکتیک جنگی را بار دیگر به نوعی دیگری عملی کند. هنگامی که دلاورخان دید، آرتین و دکترجان تا اندازه فاصله را طی کردند نبرد را رها نموده از بلندی که در سر آتش باشها قرار داشت به گریز نمودن رخ را دور داد، تا لشکر ابلیس را به سوی آرتین و دکترجان متوجه بسازد. اثنایکه آتمین دلاورخان با سرعت به بلندی پرواز نمود، این بار لشکر ابلیس به سه استقامت تقسیم شده در سه گروه جدا شدند.
تاکتیک جنگی دلاورخان الهام از شیوه نبرد تورکها از تاریخ بود که هجوم کن، پراگنده شو، گریز کن و دو باره جمع شده حمله کن بود که تورکها با استفاده از این طرز فن جنگی، در تاریخ در نبرد شکست نخوردند.
 
    اردوی ابلیس که در سه گروه تقسیم شد تعداد کمترشان در عقب دلاورخان رفتند، بیشترین نفرات قوا به دو گروه جدا شده در سوی آرتین و دکترجان هجوم بردند. این بار باز برای دلاورخان بهترین سببی بود تا لشکر محدودیکه در عقب اش بود به شکلی از اشکال فریب داده از سر بلندی به سر یکی از دسته های لشکر ابلیس حمله کند. دلاورخان بدون فایر نمودن گریز کرد تا که در محلی رسید کوۀ سر به فلک کشیده پیش روی اش بود.
با استفاده از ساختار کوه، عساکر اردوی ابلیس که وی را تعقیب داشتند با هنری از بازی آنها را فریب داد تا از نظر آنها پنهان شود. زمانیکه دید در عقب کسی از دشمن نیست، از سر کوه پرواز نموده از بلندی به سوی لشکر ابلیس که آرتین را تعقیب داشتند هجوم برد و با فایر شدید تعداد زیاد از آتش باشها را در سر آب انداخت. جنگ که در سر آب صورت می گرفت دلاورخان با پرواز کج ـ تاب به نفرات ابلیس فایر می نمود و هر آتش باش که در آب می افتید با صدای خوف انگیز او، صدای آب بلند می شد. در هر شکست آتش باش ـ آتش باش های دیگر با آتش شدید به سوی دلاورخان آتش بارانی می کردند. از تاثیرات دود آتش بلندی های فضا با دود اسیر شده بود و سر آب پارچه های آتش بود که دوامدار از دهن آتش باشها می ریخت.
دلاورخان از هنر تکتیک های که خود به میان آورده بود، آتمین اش را طوری راهنما می شد با پرواز راست ـ چپ یا پایان ـ بالا ذهن آتش باشها را مغشوش بسازد و تاثیرات فهم جنگی شان را ناتوان کند که چنین می کرد.
دلاورخان به آرتین گفت که سوی همان کوه پرواز کند تا در آن جا لشکر ابلیس را فریب داده در مغاره یکه قرارگاه گرفته بودند پنهان شود. آرتین که به سوی کوه آتمین اش را هدایت داد تا با سرعت پرواز کند، دلاورخان اردوی ابلیس را در سر آب مصروف نبرد کرد. هنگامی که دانست آرتین مسافت زیادی را طی نموده است، این بار یک مانور زد و در بلندی پرواز نمود در حالیکه اروی ابلیس از عقب او تعقیب داشت، به بالای قوای یکه در عقب دکترجان حمله داشتند هجوم برد.
این بار در مقابل دو دسته از عساکر ابلیس می جنگید لیکن فن نبردش به اندازۀ حساب شده بود تعداد زیاد از نفرات ابلیس را با آتش باش های شان نابود کرده بود.
 
جنت ـ 124
 
او که در وسط دو گروه دشمن بود با دو گروه در نبرد شد. در او اثنا برای دکترجان گفت که در سوی که آرتین گریز کرده است باید گریز کند.
در آن جا قوای ابلیس که از عقب شان می آید فریب داده در غاریکه آلتین آی و مولوی صاحب منتظر بودند پناه ببرند.
دکترجان که سوی کوه پرواز کرد، دلاورخان مقدم جبهۀ ابلیس را در هدف قرار داد تا از عقب دکترجان تعقیب کرده نتوانند. در او هنگام دو باره محل را تاریکی ظلمت گرفت و برای گریز دلاورخان فرصت میسر شد. چونکه آتش باشها در تاریکی، راه را درست دیده نمی توانستند تا تعقیب کنند. روی این حقیقت نفرات لشکر ابلیس در تاریکی از تعقیب کردن عاجز ماندند. دلاورخان با دکترجان و آرتین تماس گرفت و سوی کهف یکه قرارگاه بود پرواز کردند و در مغاره داخل شده دهن غار را با سنگها بسته نموده خود را پنهان کردند تا نفرات ابلیس مغاره را کشف کرده نتوانند.
ماجرای کشف شان چنین بود لاکن اصل ماجرا در هنگام نجات دادن اسیرها صورت می گرفت، بدین خاطر یک پلان منظم باید می داشتند.
روی زمین با سنگ ریزهها نقشه را ترتیب دادند و از روی نقشه مشورتها نمودند. 
در بین مصلحتها نظریات دلاورخان قبول شد.
دلاورخان گفت: در هنگام یکه هوا تاریک می گردد بدون واقفه در سالن یکه ابلیس سه اسیر را زندانی ساخته است باید برسیم. لاکن طوری پرواز کنیم کسی از نفرات ابلیس از آمدن ما خبر نشود. در سالن که رسیدیم من و دکترجان از دو جناح موضع می گریم و من بیرون سالن یک فیر می کنم در او هنگام ابلیس سوی بیرون دیدن می کند و نفرات وی سراسیمه شده هیاهوی را برپا می کنند.
در او اثنا آلتین آی و مولوی صاحب و آرتین، سه اسیر را از بند زنجیر جدا نمایند و بصورت عاجل در عقب آتمین های شان سوار نموده، از وسط گنبد سالن بیرون شوند و سوی گریز را بگیرند. من و دکترجان از پیش آمد حادثه ها تصمیم می گریم که چه کنیم؟
حتمی امکانی میسر می گردد گریز کنیم. در این پلان زمان و دقت شرط است. بلکه بدون دردسر موفق در پرگرام می شویم یا پلان دیگری می گریم شاید همه ما داخل جنگ شویم. پس باید هر رخداد را پیش بین باشیم چاره دیگر نداریم.
 
      همه در این پلان لبیک گفتند چونکه دلاورخان شایستگی اش را نشان داده بود. همه که قبول کردند بی صدایی شد مانندیکه کسی در مغاره نباشد، مگر با سوال دلاورخان بی صدایی به جروبحث تبدیل شد.
دلاورخان پرسید: حیرت کردم ابلیس به اسیرها چه می گفت؟ چرا اسیرها با چشمان شان تابع به ابلیس شده بودند حتی از آمدن ما خبر نشدند؟
آیا ابلیس بالای شان ارادت تسلیم گرفتن را دارد یا کدام سِر دیگر است که ما نمی دانیم؟
سوالات دلاورخان که ختم شد، دلاورخان به هر کس دیدن کرد و بیشتر به مولوی صاحب چشمان را دوخت تا چیزی از بین کتاب مقدس در این ارتباط بگوید. لاکن مولوی صاحب از دین بیرون کتاب معلومات داشت. مشکل بود که در نزد آرتین و دکترجان از بیرون کتاب مقدس منطق می آورد. چونکه دین بیرون کتاب، مقدس شده در سر جامعه حاکمیت دارد. مگر به اندازۀ خلاف منطق عقل است، کسی که عقل سالم دارد، هرگز در نزد مردم با خبر از کتاب مقدس، از او دین سخن نمی زند. دکترجان کمی مکث کرد گفت: در کتاب مقدس در سوره ابراهیم در آیت 22 خدا می گوید: «شیطان، هنگامی که کار تمام می‏شود، می‏گوید: «خداوند به شما وعده حق داد; و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلف کردم! من بر شما تسلطی نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنابر این، مرا سرزنش نکنید; خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم!» مسلما ستمکاران عذاب دردناکی دارند!»
 
جنت ـ 125
 
ادامه داد: اگر دقت کنیم کلمه شیطان ذکر است نه کلمه ابلیس.
این معنای دارد ابلیس در وجود انسان با اخلاق خود که شیطان است تمثیل است و او اخلاق که شیطان است شیطان یا او اخلاق نمی تواند بالای انسان تسلط داشته باشد تا که خود انسان به اخلاق شیطانی خود تسلیم شده نباشد.
فراموش نکنیم شیطان اخلاق خراب را تمثیل دارد نه موجود یک زنده جان را!
کلمه ابلیس یک زنده جان را تمثیل دارد. در فرشته که لعنت خداوند رسید به ابلیس تنزیل پیدا کرد و از این که در نزد خدا تقاضا نمود تا روز قیامت مهلت بدهد، خداوند اخلاق شیطانی را بر او داد. در دنیا انسان با اخلاق عالی رحمانی، اخلاق شیطانی را در وجود خود دارد.
کتاب مقدس که با تکرار می گوید از شیطان دور باشید، هدفش اخلاق شیطانی که ویژگی اخلاق شیطان ابلیس را تمثیل دارد می باشد.
نه هدف از یک زنده جان از نام شیطان!
باریکی که بسیاری دقت نیستند.
در کتاب مقدس هیچگاه خداوند نگفته است ابلیس بالای تان حاکم است. آری نگفته است زیرا ابلیس که زنده جان است از ساختار پیچیده از آتش ساخته شده است. بدین اساس تسلط ابلیس بالای انسان که ساختار دیگری دارد ناممکن است و مغایر منطق حقیقت آفرینش خداوندی است.
کتاب مقدس از تسلط شیطان که با اراده خود انسان صورت می گیرد بحث دارد. نقطۀ باریک.
آیت بالا با روشنی برای ما الهام می دهد تا ما اسیر اخلاق شیطانی خود نباشیم. چونکه نه ابلیس بالای انسان حاکمیت دارد و نه اخلاق ابلیس که شیطان است بدون خواست انسان بالای انسان حاکمیت دارد. تنها انسان است سرنوشت ساز خود است که کتاب مقدس با او آیت و با دیگر آیتها انسان را برای انسان معرفی می سازد.
ابلیس که سه اسیراش را در مقابل چشمانش قرار داده با تکرار چیزی به گوش شان می خواند، گفتگی ها، شیطانی وی بود کدام کلمه سِحِردار نبود و نیست. آنها دروغ های است تا که سه اسیر دروغ های شیطانی ابلیس را حقیقت قبول کنند.
آری حقیقت از این عبارت است از این خاطرکه شیطانی ابلیس ویژگی آفرینش انسان را می داند. انسان با طبیعت یکه آفریده شده است، در جامعه یکه تولد می گردد، از همان محیط جامعه، فرهنگ دینداری و ادبیات و سیاست و غیره ارزشها را بر خود می گیرد. بعضی ها از اثر تجارب و کنجکاوی برای سرنوشت شان، خود اراده آینده را تعیین می کنند.
یعنی تفکر نموده راه می روند.
لیکن بسیاری با روند روزگار همساز و هم آواز است که شیطان برای زیست انسان لازمی شده است. اگر شخصی بین هندوها تولد شده باشد هندو می گردد و اگر او  شخص بین یهودها تولد شود یهود می گردد. پس ارادۀ حقیقی او شخص در کجاست؟
کتاب مقدس به این نقطه با ظرافت و باریکی انگشت می گذارد تا انسان تابع به محیط جامعه نباشد. عقل که خداوند داده است باید استفاده نماید و خود تصمیم بگیرد هندو می شود یا یهود یا مسلمان.
برای تحریک دادن او عقل برای زندگی انسان شیطان لازم است چونکه تاریکی نباشد کسی ارزش روشنی را درک کرده نمیتواند.
در آخرت، وقتی اخلاق ابلیس، شیطان، به انسان می گوید: «من به شما وعده دادم و تخلف کردم! من بر شما تسلطی نداشتم، جزء اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید. بنابر این، مرا سرزنش نکنید; خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، بیزار و کافرم»
می بینیم منطق عینی است. یعنی انسان که در هر محیط هر جامعه تولد می گردد، داشته های همان جامعه وی را زیر تربیت گرفته وعده داده به خود دعوت می کند.
 
جنت ـ 126
 
لاکن بالای انسان کدام تسلط ندارد، لیکن انسان است که تفکر نکرده در عقب رسم رواج مروج های جامعه می رود. این اخلاق را کتاب مقدس رد می سازد و هوشدار می دهد تا از عقل کار گرفته به منطق ارادۀ خود رفتار کند. در هر فامیل یا در هر کشور اگر که یک دروغ به مرتبه ها گفته شود و تبلیغ گردد، حتمی در نزد او مردم به یک حقیقت با ارزش تبدیل می گردد.
چونکه دروغ، انسانها را تسلیم می گیرد.
این نقطه حقیقت آنقدر مهم هست در تجارت اموال را بخواهند رواج داده بفروشند رکلام او جنس را با تکرارها در نمایش می گذارند تا که عقل انسان را اسیر بگیرد. اگر این سرشت ذاتی انسان نمی بود رکلام ها کدام تاثیر نداشت بناً این راز کشف شده است به مصرف پول های زیاد رکلام سر رکلام میدهند. اخلاق شیطانی ابلیس که در وجود انسان است این کار را می کند زیرا برای زیست، او اخلاق لازمی است. چونکه شیطان نباشد فرشته نیست. فرشته نباشد منطق اخلاق نیک از بین می رود. بناً چگونه که برای با ارزش شدن نور خورشید تاریکی ضرورت است، برای با ارزش شدن اخلاق انسانی، اخلاق ابلیس که او اخلاق از نام شیطان است ضرورت است. روی این حقیقت در کتاب مقدس شیطان معرفی است.
اگر در جهان با یک تصمیم تمامی ادیان مروج بشر را از بین ببریم، حتی تمامی بشر را نابود کنیم، تنها یک جفت نر ـ ماده اولاد بشر باقی باشند، هنگامیکه زندگی را از سر می گیرند برای زندگی بشری شان به شیطان ضرورت دارند تا اخلاق انسانی شان ظهور کند. به این خاطر که اگر در زیست تضاد وجود داشته باشد تکامل نموده نسل ادامه میابد. روی این حقیقت هر سخن در کتاب مقدس در چوکات منطق جایگزین شده است و هر کدام، فلسفه خود را دارد. ابلیس هم از این منطق استفاده نموده سه اسیر را بر خود تسلیم می گرفت.
شاید سوال کنند چرا خدا انسان را به این خصوصیات آفرید و بعد از آفریدن با کتاب مقدس دوباره خود او راهنما شد تا انسان به این ویژگی انسانی خود دقت نموده با عقل رفتار کند؟
جواب یکه در بین کتاب مقدس وجود دارد «همه این ویژگی که هست شده اند با منطق تکامل مساعد اند. چونکه کائنات با قانون تکامل در حال زندگی است.»
از کتاب مقدس با آسانی این راز را دانسته می توانیم «اگر اخلاق شیطانی را قانون ساخته حاکم نمی کرد و خاطر بدست آوردن اخلاق انسانی زحمت را امر نمی کرد، انسان ارزش خود را در زیست از بین می داد و خلیفه شده نمی توانست» 
روی این حقیقت اگر که عوض فرمان دین جامعه، منطق کتاب مقدس حاکم جامعه گردد، درک این واقعیت در جامعه پرچم اش را در اهتزاز خواهد آورد. او زمان جامعه از سفسطهها دور به جامعه انسانی بدل خواهد شد.
ابلیس که در مقابل سه اسیر از اخلاق شیطانی استفاده می کرد، یک دروغ را به مرتبه های زیاد بیان می نمود و تا او زمان این روش را ادامه می داد تا که سه اسیر دروغ شیطانی ابلیس را واقعیت گفته قبول می کردند.
زمانیکه دروغ ابلیس در نظر سه اسیر به واقعیت تبدیل می شد، سه اسیر به دایم مخلص اخلاق شیطانی ابلیس می شدند و تسلیم می شدند. در دنیا در سیاست بیشترین زمان این خصوص را بکار می برند، اول دروغ می گویند بعد تکرار می کنند و بعد در دروغ گفتارشان حمایت گرهای شان را تسلیم می گیرند و از حمایت گرای شان استفاده نموده معیشت می کنند.
جوانان که برای رفتن جنت، جان شیرین شان را قربان می دهند، استفاده کننده ها خصوصیات ذاتی آفرینش انسان را می دانند و از روش یکه بالا ذکر شد از پسیکولوژی جوانان استفاده می کنند.
 
    سخنان علمی دکترجان که ختم شد بار دیگر آرامیش فضا را گرفت. با او آرامیش تصمیم گرفتند تا کمی استراحت نموده بعد دست به اقدام شوند.    
همه که در استراحت پرداختند تا برای رفع خستگی فراغی را بیاورند، آلتین آی در گوشه از مغاره پشت اش را به سنگی تکیه داد تا کمی استراحت کند.
 
جنت ـ 127
 
لیکن از چشمان خستۀ وی خواب گریخته بود. مثل یکه دیدگان زیبا اش برای چشمان یارش سوگند بیدارماندن را قبول کرده باشد بیدار بود. چونکه تفکر دایم به بالای ذهن او فرمان داشت. لحظۀ نبود از سرنوشت محبوب، دل را آرام ساخته چشمان را به خواب می برد. بار دیگر صحنه زیبای رمانتیک دوره عاشقی، فیلمی را ساخت مقابل دیده های زیبا او در  روی پرده آورد. او تا با ریختن اشک های معصمانه اش دفعه دیگر از پنجره خاطره ـ خاطرات را تماشا کند. صحنه زیبای رمانتیک که در خاطره اش آمده بود، در طبقه بالایی منزل در بسترخواب بود.
او چون لاله بین سبزهها بود با تابانی زیبایی در خواب معصومانه.
پنجره بزرگ اتاق باز بود. گاه زمان شاهسون با آتمین اش در بالکن طبقه بالا می آمد. این بار هم چنین کرده بود. او با آتمین اش در بالکن طبقه بالا که آمد، دلربا را در خواب رفته دید.
او با بسیار دقت با ساکنی از پنجره داخل اتاق شد و به سوی پای نگار رفت و از آتمین اش پایان شده مقابل یار ایستاد شد. محبوبه در خواب شیرین بود. چون فرشته با زیبایی اش او محوطه را زیبا ساخته بود. دست راست او در زیر سر بود، به سر روی زیبا تار ـ تار زلفان افتیده بود.
دست چپ او به سر سینه بود و با هنر باد، تارک های موی و چادری نازیک که کمی به زمین مایل بود، با گوشه های از پیراهن ظریف در رقص شده پرپر می زدند.
لبان که گلابی بود رنگ موی رنگ خرمایی روشن داشت که با سپارش در آریشگاه زینت داده بود.
به پلک های چشمان زیبا رنگ خوشگل که با رنگ موها همسازی داشت، آرایش داده شده بود.
قشنگی مژگان او ـ او را دلرباتر ساخته بود.
دستان زیبا را چوری های ظریف از طلا با نگین های از سنگ های قیمی زیور داده بود. رنگ ناخونها چند رنگی بود که با دست سپید و پای سپید او فرشته را زیباتر ساخته بود. البسه نازیک ظریف گلدار در تن داشت به وجود زیبااش البسه پرنیان بیشتر حریر گشته بود و شاهسون را عاشقتر ساخته بود. یار با آهستگی در سر نگار که آمد با ساکنی با دقت در کنار تخت خواب نشست و کمی خم شد از زلفان زیبا بوئیده گفت: کسی چون من شیفته به زلفان زیبای تو شده نمی تواند.
این گیسوهای قشنگ توست که به انتخاب من به زیباترین عشق، حقیقت را بیان ساخته اند.
هر شب صحبت حدیث زلف تو در خیالم است. قامتم به خمیدگی تارـ تار زلف تو به رسم عاشقی همیشه در سجده است.
 
درهرشکن زلف پیچیده گیرتو دامی هویدا
از قعر دل مـــــــــی گیرد تسلیمی یم  روا
 
      در هر حلقه زلف گیرای تو دامی است برای اسارت گرفتن دلم در کمین.
زلف تو دکان گل هاست به مشتری شدنم برای همیشه. 
کوشا شدم که دلم را، پول خریدش کنم، ولی اگر از خطایی، زلفان مشکخیز تو را از دست بدهم، به بی قراری و فغان دلم عالم حیرت خواهد کرد.
 
بوی مـــوهای تو عبیرو پونه بوی 
چوگلاب می خیزد زلفان سرروی
 
      اگر که هر تار زلف تو نوعی از هنر اسارت گرفتن را دارد، مبارک باشد، دلم به تو دلبر بی حد تعظیم دارد.
شاهسون که بر دل این را می گفت، از نفس یار، نگار بیدار شده بود و از ذره ـ ذره التفات آگاه بود.
چونکه در جنت برای عاشقان ویژگی بخصوص داده شده بود تا هر الهامی که از دل می گذشت یار خبر باشد.
زیرا جنت با عشق زنده بود.
آلتین آی که از نفس یار بیدار شده بود و از دل دلدار حدیث دل را می دانست، از سخنان محبوب خوشش آمده بود. با ساکنی رل خواب بودن را بازیگر شده بود. یار گفته بود
 
جنت ـ 128
      
باردیگرعهد دلم را زلف تو شکست
از زاهدی گذشتم، شدم برتو پرسـت
گیر مانده دلم شده افتیده پـــــــــی تو
بربوی زلف توهمه بویها سرگذشت
 
      شاهسون با بوئیدن زلفان یار ادامه داده بود، گفته بود: تمنی سعادت دراز دارم همچون زلف تو با تو.
تا هزار بار بر چشم سرمه کنم خاک قدم های پای تو را.
زلفان زیبای تو که به روی تو بیاید، همه خواهند گفت که آفتاب گرفتگی شد.
به نور سیمای تو زلفانت زینت قیمتی اند که در دو کنار روی تو حلقه ـ حلقه افتیده باشد.
 
بر مشامم برسد بـوی گیسوی تو
چونکه عطرجانم خوش بویی تو
 
      بوی گل یاسمین که از زلف سمن سای تو بر مشام من می رسد، هزار جان داشته باشم بر یک ذره باد او قربان می کنم.
زلف تو که فتنۀ سِحِربازی دارد، به اسارت جادو اش دل فریفته شد.
شیفته ام که از بین مندل تیر عشق را بر سینه ام می زند.
 
هرکی سوی زلف پریشان تو دید
دل را باخت با قـــــــرار ننشست
 
      آه بر آن روزیکه با غلغله رسا بر عالمیان اعلان کنم که به بوی زلفان تو بنده شدم تا از مشام رسیده به دماغم به زانو به رخ رخسار تو زانو زده باشم و اجازت گرفتن دایمی قلبت را تقاضا کرده باشم؛
با دلبندی برای همیشه.
من که جان را بر بوی زلفان تو که به باد آورده فدا می کنم، از حضور زلفانت آرامیده تر می شوم
    
جان را به بـــــوی زلف تو برباد داده ام  
با عطر خـــــــــــوش او چون باد شده ام    
مشام دل ززلف سمن سای توخوش است
از نقش نــــــــگار زلف تو مست بوده ام
  
       بر زلفان خم در خم ات قربان که یک عمر دل را بر بویش اسیر ساختم.
اگر که سرکشی زلف تو از سر هم بگذرد بازهم در جورش من قربان که به مشام من بویش مستی را می آورد
 
هنر موی توست نقاش باد شده ام
باد را رقصانده به او شـاد شده ام
 
       دل که با پیچ خمش اسیر روزگار زلفان زیبای توست، تا باد هر دم از سر زلف تو بوزد، چه می شود دایمی مسیر باد از سر زلفان مشک خیز تو وزیدن کند تا بر دماغم سِحِر بوی زلفان را وسیله شود که در جادویش عشق برملا شده باشد.
حاشیۀ زلفدار پیشانی تو بر بوسیدن آفریده شده است تا دسته موی تابیده در کنار پیشانی ات نقطۀ باشد بوسیدنم های ام را از آنجا شروع کنم.
تو او اثنا با ناز در خواب باشی و من آهسته ببوسمت با بوی زلفانت
 
مســــتم با تلاش در گیراگیر موی تو  
چیزی نمی خواهم غیرازعطربوی او
 
      چشمانت که مایل به خواب ناز باشند، بوی زلفان تو شبیخون بر دل تیر زده باشد؛ او لحظه با بوسیدنم های من در خواب ناز بروی، چه خوش است که جشن عشق برپا شده می شود.
تو که زلفان زیبا را پریشان می سازی، دل من را آشفته بر آن می سازی که بر نقش زلفان تو سروده هایم حال آن زلفان را بیان کنند.
او اثنا به مسرت دل بوئیده ترانه سرای می شوم.
این بوی زلفان توست که به دل حمله دارد.
 
جنت ـ 129
 
فغان دل را روا شده بدان که در جدل است تا همیشه در حوض بوی زلفان تو شناگری داشته باشد
  
این بوی زلف توکه شبیخون به دل می زند
فغان دل می کشد تیر جدل مـــــــــــــی زند 
ز بند ظلم زلف تو این دل خلاصـــی نیست
سِحِر و جادوی اوست از بین مندل مـی زند
 
      کج تاب زلفان تو که هنر دام دارد، با سلسله حلقه های دلکش بر دل الهامی می بخشد، تا قعر این دل به باغچۀ بوی زلفان تو تسلیم شده باشد.
یک عمر از زلفان تو سخن زدن چه خوش است که بر مسرت دل وسیله شود.
برای برنا نگهداری دل، همان صهبای شده باشد، خوش و گوارا با عیش.
نقاشی شمایل زلفان تو بر دلم آه ی را سبب می شود، مبادا به بوئیدن دیگران پنجره اش را باز نسازد.
چونکه در درازی هر تار زلف تو دلم خم پیچی که دارد، بوی زلفان تو، گه به شاد شدن دل سبب می شود گه وهمی را بر دل روا می سازد مبادا بوی زلفان تو بهار بر دیگری شود و برای ساختن خزانم سبب گردد.
 
باز از سر مست مـی سازد گیسویت
خرابم می کند تماشای چشم جادویت
   
      ادامه داده بود: من و باد دو سرگردان هستیم در تماشای رقص تارک های موی تو.
چشمانت با خماری از عیش جوانی معصومانه که در خواب اند، چه منظری است با رقص تارـ تار موی تو در سر سیما سیب تو... 
 
در کار معشوقی هر چند تو استادی
لیکن از من آمــــــوز هنر پریشانی
 
      از این بعد روسری به سر کن، مگذار بین من و باد در سر آشفتگی موی تو نزاع بر خیزد.
چونکه کج تاب زلفان تو هنر بدام گرفتن را می داند؛ بگذار یا باد با توباشد یا من با تو باشم
 
او کج تاب زلف گره گیرتو هنر دام دارد
با سلسله حلقه های دلکش هنر ابهام دارد 
یک عمر مـی توان سخن از زلف تو زد
عبیر و پونه بوی او هــــــــنر الهام دارد
 
      آلتین آی غرق در خاطرات بود که صدای دلاورخان شنیده شد، می گفت: من برای ترصد لشکر ابلیس بیرون می روم، اگر زمینه آماده باشد به شما راهنمایی می کنم به حسب گفتار من عمل کنید. باید دقت عالی را در کار اندازیم تا قبل از رسیدن در مکان ابلیس از جانب اردوی وی دیده نشویم. اگر نفرات ابلیس ما را ببینند حتمی بالای ما هجوم می کنند بناً در هر پیشآمد حوادث حاضر شده باشیم دیگر چاره نداریم.
همه گفتار دلاورخان را قبول کردند. آلتین آی نیز به گفتارشان شامل شد گفت: یعنی ما منتظر می باشیم تا شما از بیرون معلومات داده راهنمایی کنید؟
قبل از دلاورخان آرتین گفت: آری ما مطابق به پلان دلاورخان گوش به هدایت شان می شویم و از هر نگاه آماده و حاضر بوده منتظر می باشیم.
سنگ های دهن مغاره را دور کردند، دلاورخان بیرون کهب را دیدن کرد. بیرون را دید شرایط بیرون را برای پرواز مساعد دید در سرآتمین اش سوار شد. او قامت را کمی خم گرفته یک بغله پرواز کرد. دیگران در داخل مغاره از هر نگاه آمادگی را بر ماجرای نجات دادن شاهسون و مدیر صاحب گرفتند لیکن مطابق به فیصله شان نفر سومی را نیز از گرفتاری ابلیس نجات می دادند مگر آنها با خود دو البسه جنگ را آورده بودند برای شاهسون و مدیرصاحب.
 
جنت ـ 130
 
نفر مذکور بدون البسه جنگی می شد امّا دلاورخان به دوش گرفت تا با وی همکار شود. دلاورخان در مسافت دور رفت دید که هیچ کسی از اردوی ابلیس دیده نمی شد. او به دکترجان هدایت پرواز را می داد از دور یک آتش باش را دید گفت: کمی منتظر باشید.
دلاورخان مانور زد، از کنار کوه سوی آتش باش دیده شده پرواز نمود و در محلی رسید دید که نفرات ابلیس در جستوجوی اینها  اند لیکن در دیگر طرف دیدن دارند.
دلاورخان که از دور دیدن داشت برای بهتر شناسایی هدف اردوی ابلیس از جهاز دوربین اش استفاده می کرد. او در چهار اطراف ترصد نمود چونکه برای پیدا کردن راه معقول تلاش داشت تا از آن راه استفاده نموده به سوی محل یکه اسیرها زندانی اند بروند.
آتمین اش را هدایت داد تا کمی بلند پرواز کند تا از سر کوه چهار اطراف را ترصد نماید. زمانیکه آتمین دلاورخان آهسته ـ آهسته بلند می شد، گروه از آتش باشها را دید که از بالای کوه به سمت محل ابلیس پرواز دارند.
دید نفرات یکه در سر آتش باشها اند در هر سو دیدن می کنند. وی عاجل خود را در کمر کوه گرفت تا نفرات ابلیس دیده نتوانند و بعد چند لحظه با دقت در سر کوه پرواز نموده بلند شد و از سر کوه با دوربین اش چهار طرف را دیدن کرد.
کوه مملو از مختلف درختان بود و سر سبز بود. او محل از انبوه شده درختان امکان پنهان شدن را می داد. دلاورخان تصمیم گرفت تا دیگران را در سر کوه راهنمایی کند و او تصمصم گرفت از بین جنگلات به سوی منزل ابلیس طوری پرواز کنند، سرداده های ابلیس دیده نتوانند.
منطق یکه برای دلاورخان پیدا شد، در چهار اطراف کوه برای کشف و دریافتن دلاورخان شان اردوی ابلیس سفربر شده بود و نفرات اردو چندین بار سرکوه را دیدن کرده بودند و از این که رد پای مهمانان ناخوانده شان را پیدا نکرده بودند در مسافت های دور در جستوجو شده بودند.
آنها گمانی از پنهان شدن دلاورخان شان در غار از کوه نداشتند. آنها با تجسس زیاد هر سو را دیدن کرده بودند بناً نظر آنها در منطقه دورتر افتیده بود. او حال برای دلاروخان شان یک فرصت بود تا استفاده کنند.
دلاورخان درخت بزرگ را شناسایی کرد که در قسمت پایانی وی غاو بزرگ وجود داشت. او در اثنا خطر در آن جا در زیر شاخه ها و برگ های درخت پنهان شده می توانست چونکه غار با شاخه های درخت پنهان بود. او بار دیگر به چهار اطراف نظر انداخت دید که کسی از لشکر ابلیس دیده نمی شود. او برای آرتین و دکترجان کروکی منطقه را راهنما شده گفت که در پرواز شوند و با دقت در پرواز باشند.
در هر حال با گروه از لشکر ابلیس برخورد کردن شان ممکن بود، پس در هر حال آماده می بودند که بودند.
دکترجان شان با بسیار دقت از مغاره بیرون شده سوی دلاورخان پرواز کردند. دلاورخان با دوربین اش هم در چهار اطراف نظر می انداخت و هم به سوی آرتین شان دیدن داشت تا که آلتین آی دیده شد. او دید در عقب آلتین آی مولوی صاحب بود و به همین شکل عقب در عقب همه شان سوی او در پرواز بودند. دلاورخان کروکی منطقه را راهنما شد تا که آنها در نزد او رسیدند. آنها در همان جا در فضا در بلندی در آسمان جلسه مختصر گرفتند و تصمصم گرفتند تا با پلان دلاورخان پرواز کنند.
آنها با پلان دلاورخان از سر زمین که با زمین کوه تماس نداشته باشد از بین جنگلات که درخت های بزرگ داشت باید پرواز کنند. آنها که با او پلان پرواز کردند به اساس خواهش دلاورخان هر کی به یک سمت دیدن می کرد. آلتین آی پیشرو را می دید، مولوی صاحب به سمت راست دیدن داشت، آرتین به سمت چپ دیدن می کرد و دکترجان و دلاورخان در عقب دیده پرواز داشتند. چونکه آمدن لشکر ابلیس از هر سمت ممکن بود.
همه که در هر سو دیدن می کردند عقل آتمینها با همدیگر ارتباط داشت. چونکه نظر به ساختار تکنولوژی آتمینها اگر در یک مسافت تعیین شده در یک ردیف پرواز می کردند، در سمت  پرگرامی که آتمین اولی هدایت می شد، رده دومی اولی را تعقیب می نمود و دیگران به همین منطق رفتار می کردند.
 
جنت ـ 131
 
در پیشروی رسته، آلتین آی بود که با عقل اش هدایت به آتمین اش می داد و دیگران از عقب وی میرفتند. به همین منطق پرواز که کردند هم در چهار اطراف ترصد داشتند و هم بدون مشکل راه را طی می کردند.
آنها از بین جنگلات می رفتند از زمین کوه کمی بلند در پرواز بودند و زیر برگها و شاخه های درختان پنهانی پرواز می کردند تا نفرات لشکر ابلیس از دور دیده نتوانند.
مسافت درازی را طی کردند ساکن و بدون خطر سپری نمودند لاکن در نقطۀ رسیدند محل، کاشانۀ پرندگان بود؛ یک ماجرا می شد.
با دیدن آلتین آی شان پرندگان در هراس افتیده با شور غلغله هر سو پرواز کردند مثل یکه تصور باشد برای نابودی کاشانه شان دشمنان آمده باشد.
صدای پرندگان دقت اردوی ابلیس را جلب کرد. نفرات ابلیس از هر سو به همین منطقه دیدن کردند و به این منطقه یکباره هجوم آوردند.
دلاورخان از رده بیرون شده نظر انداخت که آتش باشها با سرعت سوی شان می آیند. در او اثنا نظراش به کمر کوه افتید که ساختار عجیبی داشت با هنر طبیعت ساخته شده بود و برای پنهان شدن مکان مساعد بود. او به یاران اش گفت که از عقب وی بیایند. آنها با راهنمایی دلاورخان در کمر کوه رفتند که از بلندی، کمر را کوه پنهان کرده  بود.
آنها در وسط کمر که رسیدند دیدند در وسط مغارۀ است بین او تاریک است و برای مخفی شدن بهترین مخفی گاه است.
باتصمیم هم همه داخل مغاره کمر کوه شدند و عینک های شب بین شان را به چشمان گذاشتند و در قعر او پنهان شدند با ترصدها با سکونت.
نفرات اردوی ابلیس در محل رسیدند و با دقت در هر طرف دیدن کردند تا که دقت یکی از نفرات ابلیس به کمر کوه رسید. چند تن شان در کمر کوه در نزدیک دهن مغاره آمدند و هر چه که دیدن کردند چیزی به چشمان شان نمایان نشد چونکه تاریک بود.
با آتش باشها چندین بار آتش فاش کردند تا از روشنی بین کهف را بهتر دیدن کنند، لیکن دکترجان شان تدبیر این عمل را گرفته بودند و در گوشه کنار پنهان بودند، دیده شدن شان ناممکن بود.
نفرات اردوی ابلیس با آتش باش های شان چیزی را پیدا نکردند، به مرکزشان احوال دادند که آوای پرندگان بانگ طبیعی شان است نه تاثیرات دیگر.
همه لشکر با آتش باش های شان از منطقه دور شدند و در فاصله های دور رفتند برای پیداکردن دلاورخان شان.
دلاورخان با دقت از مغاره بیرون شد و با بسیار توجه منطقه را غوربرسی نموده چهار اطراف را دیدن کرد و دستور داد تا همه بیرون آیند.
همه که از کهف بیرون شدند بار دیگر پرندگان هر سو پر زده پرواز کردند. مانندیکه لشکرابلیس دوستان شان باشد دلاورخان شان دشمنان.
نفرات ابلیس که در نزدیک کاشانۀ پرندگان آمده بودند، ناراحتی برای پرندگان پیدا نبود. چرا از دکترجان شان پرندگان می ترسیدند؟ کسی منطق این رمز را نمی دانست.
پرندگان که هیاهوی هنگامه را انداختند این بار اردوی ابلیس اهمیت نمی داد چونکه در تصور آنها صدای طبیعت پرندگان بود این حادثه.
آرتین شان با مشورت هم زودتر از این محل رفتند تا بیشتر از صدای پرندگان نفرات قوای ابلیس اشتباه نکنند.
آنها از منطقه که دور شدند از بین جنگلات سفر کردند.
آنها درختان پر میوه را دیدند میوهها بین گلها نقش نگار عجیبی داشت، بوی دلانگیز دلربا بر دماغها شده بود با هوا نرم و خوش!
پرواز آنها سراعت زیاد نداشت چونکه بیشتر با دقت، مسافت را طی می کردند.
آنها بالاخره در نقطۀ رسیدند باید از کوه جدا شوند یا از سر زمین هموار پرواز کنند یا از سر آب دریای خروشان که در پیش روی شان بود.
در او منطقه زمین هموار پر از انواع درختان بود و سرسبزی داشت لاکن در هنگامی که اردوی ابلیس خبر می شد غیر از مجادله شانس دیگر نداشتند.
 
جنت ـ 132
 
ولی از آب دریا که پرواز می کردند، یک استقامت دریا تپه های بلند پست بود و با درختان بزرگ و با پناه گاه های زیاد.
آرتین شان علاقه نداشتند تا رسیدن در محل مکان ابلیس با لشکر ابلیس نبرد کنند از این خاطرکه جنگ در ضررشان بود. آنها تایمی را در نظر داشتند در او تایم تاریکی می شد و در تاریکی پلان را تطبیق می کردند.
همه همنظر شدند تا از سر آب دریای خروشان پرواز کنند و با دقت و ترصدها!
دلاورخان در پیشرو بود. او کروکی دریا و منطقه را در نظر گرفته و مسیر راه را محاسبه کرده پرواز می کرد، وظیفۀ دیگران دقت شدن به نفرات قوای ابلیس بود، در صورت دیده شدن به همدیگر خبر میدادند. 
دلاورخان که خریطه دریا و منطقه را دیده پرواز می کرد، گفته بود به هر سمت یکه پرواز کند دیگران باید از عقب او پرواز داشته باشند. چونکه او تلاش می کرد از سمت یکه پناهگاه واری باشد پرواز کند.
دلاورخان پیشرو و دیگران از عقب او پرواز داشتند. آب دریا تیز و خروشان بود. او آب با صدای خوش نسیم گوارا را در رخ شان می زد. آنها تا مسافت دراز پرواز کردند تا او مسافت کسی دیده نشد. آنها در محلی رسیدند در او محل آب دریا سمت اش را تغییر داد به سمت دست چپ آنها رد شد.
زمانیکه آنها به سمت آب دور خوردند در عقب دلاورخان که مولوی صاحب بود گفت لشکر ابلیس.
با او گپ عاجل عقب نیشنی کردند و آتمین های شان را دور داده در عقب رفتند تا رخ به لشکر ابلیس ندهند. آنها با مشورت تصمیم گرفتند از مسیر آب جدا شده مسیر دیگر را انتخاب کنند چونکه در مسیر آب نبرد با لشکر ابلیس ممکن بود.
شانسی که داشتند هیچ یک نفرات ابلیس اینها را ندید، آنها آتش باش های شان را آب می نوشاندند و غرق دنیای خود بودند.
دکترجان شان از سر آب جدا شدند. آنها از سر تپه ها پرواز را مناسب دیدند و با صلاح اندیشی ها از سر درختان پرواز کردند؛ لیکن نه چندان بلند پرواز می کردند.
از این سبب که در اثنا پیدا شدن نفرات ابلیس پلان پنهان در بین جنگلات را گرفتند، مگر این بار چند تن از آتش باشها را در زمین جنگلات دیدن کردند آنها در بین جنگلات بودند. با دیدن آنها سراسیمه شدند و با او سراسیمه گی به دو سمت دو گروه شده گریز کردند.
وقتی چند تن از نفرات ابلیس را با آتش باش های شان در زمین دیدن کردند، فوری که تصمیم گرفتند دست پاچه شده به دو گروه تقسیم شده در دو استقامت گریز کردند. آلتین آی با مولوی صاحب به سمتی رفتند شاخه از کوه دیگری بود؛ بکلی کروکی او کوه به کسی معلوم نبود. چونکه در نقشه یکه در دست دکترجان شان بود اشارت شده نبود.
دلاورخان شان به سمت دیگر که گریز کردند، در محلی رسیدند امکان پنهان شدن را داشتند. سبب اینکه زمین خشک کویر بود لاکن سنگ های بزرگ داشت.
سنگها به اندازه بزرگ بود بین سنگها پناهگاه های زیاد بود که نفرات اردوی ابلیس از دور دیده نمی توانستند.
در یک پناهگاه داخل شدند و از آلتین آی و مولوی صاحب محل گریزشان را پرسیدند. آلتین آی و مولوی صاحب محلی را که تعریف کردند در نقشه یکه در دست دکترجان شان بود دیده نمی شد.
دلاورخان گفت: من با دقت زیاد به منطقه یکه آلتین آی شان هستند می روم. اگر چه دقت زیاد به خرچ می دهم تا نظرات نفرات ابلیس را به خود جلب نکنم، لاکن برای هر پیش آمد حاضر باشید شاید نبرد بین اردوی ابلیس و ما صورت بگیرد.
دلاورخان که از بین سنگها بیرون شد با تماس آلتین آی و مولوی صاحب با راهنمایی آنها به سوی آنها پرواز نمود. شانس شان یاری کرد بدون اینکه نفرات لشکر ابلیس دیدن کنند در نزد مولوی صاحب و آلتین آی رسید و با راهنمایی دلاورخان مولوی صاحب و آلتین آی از عقب وی پرواز کردند و با یاری از شانس در نزد دکترجان شان رسیدند.
دکترجان نقشه دست داشته را باز نمود و با دقت خریطه را دیدن کردند. آرتین گفت: از عقب منطقۀ ابلیس که مسافت دراز را خریطه نشان می دهد باید پرواز کنیم چونکه اگر از پیشرو برویم احتمال قوی وجود دارد با نفرات ابلیس نبرد کنیم.
 
جنت ـ 133
 
آنها زمان تاریکی محل را محاسبه کردند، دیدند اگر با سرعت پرواز کنند، قبل از تاریکی در نزدیک مکان ابلیس رسیده میتوانند. آنها یگانه شانس یکه داشتند باید در هنگام تاریکی در عملیات شان شروع کنند. اگر پلان بدون مشکلات عمل می شد نجات دادن مدیرصاحب و شاهسون آسانتر می شد.
در او پلان همه همنظر شدند و از پناهگاه بیرون شدند و در سمتی رفتند مسافت را دور می کرد لیکن احتمال برخورد با دشمن را کمتر می کرد.  
دلاورخان شان پرواز که نمودند، مسیر با سنگ های بزرگ شکل گرفته بود لیکن سنگها با بته های انبوه خار، یک نوعی از جغرافیا را تشکیل داده بود. مهندسی او منطقه همه را به حیرت آورده بود.
آرتین گفت: جای تعجب نیست همان گونه که در دنیا سطح بیرونی زمین در حرکت است، در دنیای جنت او منطق حاکم است. به همان گونه که در دنیا کوهها از زمین هموار شکل می گیرند و فشار داخل زمین و حرکت داخل زمین به شکل گرفتن آنها نقش دارند و حرکت بیرون زمین را مهندسی دارند به همان گونه زمین جنت نیز در او منطق شکل می گیرد.
او گفت: در کتاب مقدس در سوره نعمل در آیت 88 خداوند این حرکت را از سر کوهها به این شکل گفته است: «کوه‏ها را می‏بینی، و آنها را ساکن و جامد می‏پنداری، در حالی که مانند ابر در حرکتند; این صنع و آفرینش خداوندی است که همه چیز را متقن آفریده; او از کارهایی که شما انجام می‏دهید مسلما آگاه است.»
به همین منطق دنیای جنت در حال تکامل است.
یعنی این سنگها که در تصورتان می آید از خود می پرسید چگونه می شود در این اقلیم به این شکل شده باشند؟
برای جواب این سوال از معجزه کتاب مقدس که عالم را در حیرت می اندازد، باید مطالعه داشته باشیم. یعنی منطقه در زمان ما چنین اقلیم دارد، در دیروزش دیگر بود و در فردایش دیگر می گردد؛ همچون اقلیم دنیا!
این مرحله تکامل است همیشه هر پدیده در تغیر است.
در این مرحله اقلیم جنت این منطقه که به این شکل نمایان است در دیروز این منطقه به دیگر شکل بود. اگر که این راز طبیعت خدادادی را ادراک نکنیم عقل ما اسیر می شود به منطق معجزه.
آن چه که ما معجزه می گویم ناتوانی عقل ما را نشان می دهد در حالیکه در پیدا شدن دنیا و آخرت چیزی بنام معجزه وجود ندارد، فقط علم خداست با منطق قوی در هر پدیده شکل می دهد. لاکن انسان که با کج تاب عقل خود حرکت دارد، او در یک نقطه اساسی دقت کرده نمی تواند «خدا انسان را طوری آفریده است همیشه  در سمت تکامل حرکت دارد»
به همین گونه «مغز انسان یک دنیای بزرگ است همیشه به سمت مکمل شدن در حرکت است»
بلکه یک روز محوطۀ کائنات را شناخته بتوانیم لاکن شناختن دنیای مغز انسان، مشکلتر از دانستن محوطۀ کائنات می باشد. چونکه او از محوطۀ کائنات بزرگ است.
به عبارت دیگر هر سمت این دنیای بزرگ میلیونها راز و سِر دارد. چه اندازه که کشف می گردد، انسان را به حقیقت بینی او قدر نزدیک می سازد. پس برای انسانی که هنوز دنیای عقل خود را ادراک نداشته باشد، هر پدیده جدید برای او  یک معجزه است. در حالیکه بدون منطق چیزی نه در دنیا و نه در آخرت به وجود آمده نمیتواند.
 
    دلاورخان شان از سر سنگها که می رفتند با سرعت زیاد در پرواز بودند. از این که خلاف سمت مکان ابلیس قرار داشتند برای نفرات ابلیس حدس زدن به این سمت، ضعیف بود. لاکن بازهم بیشترین دقت را داشتند تا بدون مشکل در هدف برسند. آنها با او پرواز با سرعت، از منطقه سنگ زارها بیرون شدند و در شاخۀ یک کوه رسیدند.
آنها میتوانستند از اطراف او کوه و یا از سر او کوه به سمت ابلیس رخ شوند. کوه که سرسبز بود، یک نقطه بلندی داشت. در سر کوه هوا سرد بود و بارندگی برف موجود بود.
 
جنت ـ 134
 
زیرا، او محل به ساختاری ساختمان ساخته شده بود همیشه هوا را سرد نگه می کرد. او سردی هوا شانس خوب برای اینها بود چونکه آتش باشها حیوان های بودند تربیت بدن شان به اقلیم معتدل مساعدی داشت بناً در او منطقه آمده نمی توانستند.
دکترجان این ویژگی را در نظر گرفته پیشنهاد نمود تا در سر کوه بروند و در سر کوه آخرین گردهمایی جلسه شان را دایر نموده پلان هجوم به منزل ابلیس را در آنجا ترتیب کنند. آنها با دکترجان همنظر شده در سر کوه پرواز نمودند و در محلی رسیدند هر طرف یخبندان بود؛ از زیر یخ ها آب صاف جریان داشت.
در او منطقه قسمت بالایی به اندازه سرد بود برف که میده ریزش داشت، ریزش اش به یخ تبدیل می شد. آنها منظره جالبی را از بلندی کوه دیده می توانستند چونکه به هر قسمت کوه یخبندان اشکال مختلف را داده بود و تصاویر جالب را سبب شده بود به مانندیکه نقاش با استادی نقشگذاری کرده باشد.
آنها مکان مناسب پیدا نموده از آتمین های شان پایان شدند. دکترجان خریطه را باز نموده با آرتین مشورت نمود. آنها محل بودباش ابلیس را تخمین زده مسافت را شناسایی نمودند. در او اثنا دلاورخان قسمتی از یخ را شکست و از آب صاف آن محل کمی آب گرفت و بر هر کس تعریف کرد. هر کس از آب نوشید و بعد با حسب پلان گرفته شده در آتمین های شان سوار شدند و از سر کوه به سمتی رفتند استقامت در سوی مکان ابلیس بود.
از سر کوه که به سمت محل ابلیس نشیب شدند، سرعت آتمینها را به آخرین درجه رساندند. مثلیکه با قوت نور همراه بوده باشند به مانند تیزی تیر پرواز می کردند. دقت داشتند تا نفرات قوای ابلیس از آمدن شان خبر نشوند. با سرعت زیاد می رفتند چونکه موقع تاریک شدن منطقه نزدیک شده بود.
در وسط راه بودند هوا روبه تاریکی رفت لاکن زمان مناسب داشتند تا از تاریکی استفاده نموده عملیات کنند.
هواکه تاریک شد عینک های شب بین شان را به چشمان کردند و بدون هراس به سوی منزل ابلیس رفتند. از این سبب که در تاریکی امکان دیدن برای نفرات ابلیس ناممکن بود و هر کس از نفرات ابلیس در هرکجا که بود در همان محل منتظر روشنی شده بود. دکترجان شان از بار اول چگونگی مسیر راه را می دانستند.
در منطقه که رسیدند از همان مسیریکه داخل سالن بزرگ راه بود از همان مسیر رفتند و از درآمد بزرگ سالن داخل سالن شدند.
دیدند ابلیس بدون واقفه به گوش اسیرها چیزی می خواند. از این سبب که برای تغییر ذهن اسیرها کوشش بیشتر لازم بود تا در بند اسارت اش تسلیم بگیرد. چونکه به وجود و به عقل اسیرها تسلط نداشت، لاکن خصلت انسان را می دانست اگر که هر دروغ را چندین بار تکرار می کرد خصوصیات تسلیم شدن انسان فعالتر می شد و انسان با اراده خود دروغ را حقیقت فکر می کرد و تسلیم می شد روی این حقیقت او تکرار و تکرار دروغ می گفت تا شاهسون و مدیرصاحب را به خود اسیر بگیرد.
داخل سالن با شمع های زیاد روشن بود. او در مراسم تسلیم گیری عقل انسان پسیکولوژی سالن را به همان منطق عیار می کرد. مثلیکه در هر دین برای شکل دادن پسیکولوژی انواعی کلتور رواج شده را کار می گیرند اگر سرگذشت همه شان را در نظر بگیریم هیچ کدام شان دستور او دین نیست. لیکن انسان برای تاثیر انداختن به دیگران همیشه مهندسی می کند تا با او مهندسی هوشیار ـ حمق را اسیر بگیرد. چونکه اخلاق ابلیس یعنی شیطان در هر وجود جزء او وجود است.
 
    بین دلاورخان شان که ارتباط وجود داشت، آتمین های شان تکنولوژی داشت تصمیم ذهن شان را به همدیگر می رساند. آنها با استفاده او تکنولوژی با همدیگر در تماس بودند.
دلاورخان به دکترجان گفت که با مولوی صاحب و آلتین آی از سمت چپ سالن موضع بگیرند. خود او با آرتین در سمت راست سالن رفت و در بیرون از سالن فایر مدهش نمود. او فایر باصدای هولناک ابلیس را تکان داد و ابلیس در عقب دیده از دروازه بزرگ ورودی بیرون را دیدن کرد. ابلیس از بودن دکترجان شان بین سالن بی خبر بود، گمان زد که وقوع انجام شده از بیرون است.
 
جنت ـ 135
 
در او اثنا دلاورخان به مولوی صاحب و آلتین آی گفت: عاجل اسیرها را از بند خلاص کنید و آنها را به آتمین های تان سوار نموده از شکاف بالای سالن که بین وسط است گریز کنید و به دکترجان و به آرتین گفت: تا خلاصی اسیرها از بند زنجیر سوی ابلیس دقت داشته باشید، ممکن نبرد صورت بگیرد.
ابلیس که از بین سالن بی خبر بود به بیرون دیدن داشت، در او اثنا آلتین آی شاهسون را از بند زنجیر نجات داده در آتمین اش سوار نمود و آتمین اش را در بلندی پرواز داد و مولوی صاحب مدیرصاحب و فرد سومی را خلاصی داده مدیر صاحب را به پیشروی آتمین اش سوار نموده از شکاف بالای سالن که خالیگاه بزرگ بود، بیرون رفت.
دلاورخان فرد سومی را با خود گرفت و به دکترجان و به آرتین گفت که گریز کنند. دکترجان و آرتین از قسمت بالایی سالن که بیرون پرواز کردند، دلاورخان نفر سومی را با خود گرفته می خواست بیرون شود، ابلیس در عقب دید و با دست راست خود آتش را فایر کرد و صدای هراسناک را کشیده چیزی به نفرات اش گفت.
در این هنگام دکترجان و آرتین از دلاورخان حادثه را پرسیدند دلاورخان گفت که از بیرون به سالن دقت داشته باشند و موضع بگیرند. دلاورخان که از فایر آتش ابلیس مدافع شده بود، با سلاح بزرگ اش به ابلیس فایر نمود، مگر دید که مرمی سلاح به ابلیس تاثیری ندارد، عاجل به ستون های سالن فایر کرد و ستون بزرگ که در وسط سالن بود، در زیر هدف قرار گرفت و چند فایر مکرر که نمود، ستون تکان خورد. در او هنگام فوری سوی وسط سالن پرواز نمود تا از خالیگاه بیرون شود.
در این اثنا چند فایر دیگر کرد ستون مرکزی از وسط پارچه شد و سالن که با زمین یکی می شد، دلاورخان از بین خالیگاه در هنگام سقوط سالن، از بین خاکروبه های سالن بیرون سالن پرواز کرد و در سر ابلیس گرد خاشاک سالن ریخت.
دلاورخان به مولوی صاحب و به آلتین آی هدایت داد تا سوی کوه با سرعت پرواز کنند و به آرتین و به دکترجان گفت: باید منطقه ابلیس  زیر زبر شود و به فایر کردن شروع نمودند و منطقه را زیر خاکربه نموده، سبب شدند که هرجا آتش گرفت. از اینکه در تاریکی نفرات ابلیس مدافع و هجوم کرده نمی توانستند، در زیر فایر سلاح های دلاورخان شان با آتش باش های شان صدای هولناک می کشیدند. در حالیکه منطقه در آغوش جهنم آتش افتیده شده بود، مکرر فایر دلاورخان شان دوام کرد تا که دکترجان گفت: کفایت می کند باید گریز کنیم.
دلاورخان شان با آلتین آی و با مولوی صاحب تماس گرفته در سمت کوه پرواز کردند، در او هنگام هوا آهسته ـ آهسته روشن می شد. در حالیکه مسافت زیاد را طی نموده بودند، آرتین در عقب دید که گروه بزرگ از آتش باشها با سرعت نزدیک می شوند.
آرتین به دلاورخان و به دکترجان گفت: با سرعت باید بگیریزیم چونکه دشمن نزدیک می شود. دلاورخان شان با سرعت که گریز داشتند این بار از دو سمت راست و چپ نفرات ابلیس نمایان شدند و نبرد شروع شد.
دلاورخان از آلتین آی پرسید تا کجا رسیدن شان را بگوید، وقتی دانست که در نزدیک کوه رسیدند، هدایت داد تا در بلندترین قله کوه پرواز کنند و در آن جا منتظر باشند. از اینکه در بلندترین قله کوه هوا نهایت سرد بود رسیدن آتش باشها ناممکن بود.
از آلتین آی شان مطمئن شدند و به نبرد مقابل لشکر ابلیس دوام دادند.
جنگ مدهشی بود بین تکنولوژی و آتش باشها!
در این نبرد آتش باشها از هر سمت هجوم می کردند و آتمینها در مقابل هر فایر آتش آتش باشها و فایر آذرکمان های نفرات ابلیس مانور اجرا می کردند. چونکه به منطق مدافع کردن و حمله کردن در مقابل دشمن، او تکنولوژی ساخته شده بود.
شانسی که آتش باشها داشتند، در عوض آتمینها اگر انسانها را میزدند موفق می شدند. آنها در شروع از این راز بی خبر بودند، مگر در ادامه جنگ این ضعف دلاورخان شان را کشف کردند و اسلوب جنگ را تغییر دادند. برای خود دلاورخان یگانه مشکل که وجود داشت، فرد سومی بود که از اسارت نجات داده بود و در آتمین اش گرفته بود. درهنگام نبرد مطابق به فایر آتش باشها آتمینها بالا ـ پایان پرواز می کردند و گاه به سمت راست مایل می شدند و گه به سمت چپ خم می گشتند.
 
جنت ـ 136
 
یعنی یک نوعی از عقل بود که همکار با عقل انسان بود و با امکانات عقل انسان او عقل به میان آمده بود. او در هر حالت همچون عقل انسان اوضاع به وقوع رسیده را تحلیل و بررسی کرده میتوانست و مطابق به اوضاع تصمیم گرفته می توانست.
او عقل نمای از دنیای عقل انسان بود در بدن آتمینها تجلی کرده بود.
البسه های نفرات ابلیس با رنگ تیره بود. آنها ساختار عجیبی داشتند، در هنگام تغییر نور در زمین جنت، رنگ تغییر داده میتوانستند.
البسۀ دلاورخان شان هم به همین منطق و تکنولوژی بود. تفاوت یکه با البسه های لشکر ابلیس داشت، ساختار البسه های نفرات ابلیس به رنگ تیره به روح و روان رنگ آتش باشها بود و با تغییر رنگ نور خورشید جنت، رنگ آنها به رنگ آتش باشها  تغییر پیدا می کرد. البسه های جنگی دکترجان شان به منطق ساختار و رنگ آتمینها بود که رنگ شفاف روشن داشت که با تغییر رنگ نور آفتاب زمین جنت، آنها نیز در تغییر بودند.
سلاح دو طرف از یک منطق بود شباهت با هم داشت لاکن آتش آتش باشها با صدا عجیب سبب آتش گرفتن می شد مگر تکنولوژی آتمینها و البسه های دلاورخان شان در مقابل هر نوعی از آتش، خصلت مدافع را داشتند که با استعداد جنگی دلاورخان شان مکمل می شدند.
در یک فایر بزرگ، آتش که از پیشروی آمد، آتمین دلاورخان مانور زد، در او اثنا از آتمین دلاورخان فردیکه نزد او بود دور پرید و به زمین سقوط کرد و با صدای ناله از دلاورخان کمک تقاضا کرد. دلاورخان باعجله آتمین اش را به سمت زمین طرف او هدایت داد و از دست راست اش گرفت و به آتمین اش سوار کرد و اسم اش را پرسید، اسم او شخص «آران» بود، از دلاورخان تشکری کرد.
بر حسب پلان گرفته شده، دلاورخان رهبری نبرد را به وعده داشت، به آرتین گفت: با مانور بلند پرواز کنید، کوشش نماید عوض نفرات ابلیس، آتش باشها را در زمین اندازید یعنی هدف فایر تان آتش باشها باشد.
به دکترجان گفت مستقیم با مانورها پرواز کند. خود او با دقت به زمین دید، زمین با انبوه از درختان بود. او منطقه متراکمی را از درختان داشت، او تراکم برای آتش باشها مشکل را ایجاد کرده می توانست. چونکه آتش باشها حیوان های بزرگ بودند و در نقطه تنگ یکه حدودش احاطه شده باشد، مانور زده نمی توانستند. دلاورخان این ضعف لشکر ابلیس را درک کرده بود، زیرا با تاکتیک علمی مجادله می کرد. او در او لحظه به پلان جدید رفت. او با یک مانور به زمین آتمین اش را هدایت داد. در او اثنا تعداد زیاد از نفرات ابلیس وی را تعقیب نموده آتش فایر کردند. او چندین بار بالا پایان شده سرعت را زیاد ساخت تا که تعداد زیادکه از عقب وی با آتش باش های شان پرواز نموده آتش فایر می کردند، سرعت را بیشتر کنند و به دلاورخان نزدیکتر شوند.
هدفی که او داشت.
دلاورخان بار دیگر آتمین اش را به بلندی هدایت داد و دشمنان نیز باسرعت به بلندی پرواز کردند و از بلندی به سمت جنگلات زمین به سرعت که دلاورخان آتمین اش را سوق داد، بین جنگلات داخل شد، در او اثنا تعداد زیاد از آتش باشها که در عقب دلاورخان بودند، به همان سرعت به جنگل نزدیک شدند، لاکن آتش باشها در او حالت نمی توانستند مانند آتمینها از هر رخنه ـ شکاف داخل ـ بیرون شوند، به شدت به درختان اصابت کردند و پشت به پشت به همدیگر خوردند و در زمین افتیدند.
او لحظه نفرات ابلیس از آتش باشها دور پرتاب می شدند، آتش باشها با صداهای هولناک سرهمدیگر می افتیدند و هر کدام شان از دهن آتش پف می کرد، در نتیجه منطقه زیر آتش شده بود و درختان به شدت آتش گرفته بود.
گروه دیگر که در عقب آرتین بود، دلاورخان برای آرتین گفت: به همین سرعت دوام دهید، من عقب گروه یکه پشت شما اند حمله می کنم.
دلاورخان سرعت آتمین اش را به آخرین امکان رساند و از عقب نفرات ابلیس که آرتین را تعقیب داشتند، رسید و با فایرهای دوامدار تعداد زیاد از آتش باشها را در زمین انداخت و به آرتین گفت: با یک مانور در عقب دور بخورید و در زیر آتش فایرتان بگیرید تا از دو سمت گروۀ دشمن کوبیده شوند.
 
جنت ـ 137
 
به همین منطق لشکر ابلیس را که در عقب آرتین بود زیر فایر شدید گرفتند تا که گروه به گریز رخ شد.
این بار باید به دکترجان همکاری می کرد، دکترجان که مستقیم گریز داشت تقریبی زیر محاصره شده بود چونکه از چهار طرف آتش باشها در حلقه اسارت گرفته بودند.
دلاورخان و آرتین با سرعت که نزدیک دکترجان رسیدند هوا جالبی جذاب را بر خود گرفته بود، آسمان هفت رنگ گشته بود همچون کمان رستم.
در بلندی در فضا دکترجان در حلقه محاصره داخل بود و ابلیس از دور نمایان شده بود، این نبرد نهایت بزرگ می شد و بسیار مشکل می گشت.
ابلیس که از دور نمایان شد به آتش باشی سوار بود مثلیکه از جنس دیگر باشد. از آتش باش های دیگر او آتش باش  بزرگ بود و دو سر داشت و با دو سر آتش فایر می کرد و خود ابلیس با کف دست راست خود آتش فایر می کرد.
آتش هایکه از طرف ابلیس فایر می شد حجم بزرگ داشت و به همان اندازه تاثیردار بود.
دلاورخان به آران گفت: نبرد سخت پیشروی ماست، بیشتر دقت کنید که در هنگام جنگ به زمین سقوط نکنید. او برای دکترجان گفت: ما رسیدیم شما به همین سرعت مستقیم به سمت کوه پرواز داشته باشید و تنها آتش باش های مقابل را زیر هدف فایر تان بگیرید و به آرتین گفت: از سمت چپ دکترجان به آتش باشها هجوم کنید، من از استقامت راست حمله می کنم تا محاصره را شکست دهیم.
به همین منطق به آتش باشها حمله کردند. در نبرد تعداد زیاد آتش باشها از بلندی از آسمان به زمین با صداهای ترسناک افتیده می شدند. بعضی آتش باشها با فایر دلاورخان شان به زمین که فرود داده می شدند در نیم راه دوباره حالت جنگ را به خود می گرفتند و بی امان به دلاورخان شان حمله می کردند.
در شدت جنگ بودند ابلیس با گروه بزرگ نزدیک شد. این بار ذکای بیشتر کار خود را می کرد، چونکه ذکای آتمینها از استعداد و ذکای دلاورخان شان هدایت را می گرفت. پس چه اندازه کروکی نبرد را با عجله سوق اداره می کردن به همان مقدار از آتش ابلیس و نفرات وی نجات پیدا می کردند.
در بین شان دلاورخان فردی بود بدون سواد لاکن ذکای که داشت می توانست در زمان نهایت محدود شرط ها را تحلیل و بررسی نموده تصمیم بگیرد بدین خاطر او رهبر نبرد شده بود چونکه برای لیدری ذکا کار بود.
زدخورد که با شدت ادامه داشت دلاورخان با سرعت، آتمین اش را به زمین سقوط داد؛ نوعی از تاکتیکی بود عقل ابلیس را مغشوش می کرد.
ابلیس به تعدادی از آتش باش هایش هدایت داد تا دلاورخان را اسیر بگیرند. حادثه یکه رخ داد یک سمت از محاصره شکسته شد چونکه دلاورخان نیرنگ زد.
دلاورخان به دکترجان و به آرتین هدایت داد تا از سمت یکه راه باز می شد با سرعت گریز کنند. دکترجان شان از فرصت بدست آمده از محاصره نجات یافتند و دلاورخان باردیگر هنر خود را بکار برد به زمین که سقوط داشت نیرنگی بود اجرا می کرد.
درپایانی دریای خروشان بود که آب نهر با تیزی جریان داشت. دلاورخان از بلندی از فضا به زمین که سقوط کرده بود تا نزدیک شدن به سطح آب طوری هنرنمایی کرد، هر کی از نفرات ابلیس سقوط شده دانست، مگر تاکتیک زیبا بود که سقوط او نابودی دهها آتش باش را سبب می شد زیرا به او مقصد پلان گرفته بود.
با سرعت که به سطح آب نزدیک می شد، از عقب وی نفرات ابلیس با آتش باش های شان به همان سرعت از بلندی به زمین فرود می آمدند، تا که دلاورخان به آتمین اش هدایت داد در سطح آب راست شده از سر آب پرواز کند.
در او اثنا دهها آتش باش با سرعت که به سطح آب رودخانه نزدیک شدند، امکان مانور را نداشتند، با شدت به روی آب خوردند و آب صدای بزرگ ترسناک را کشیده هر طرف تیت پاش شد. آتش باشها پشت به پشت به آب می خوردند مثلیکه دهها اتومبیل با سرعت تصادم کرده باشد به همان منطق در یک نقطه افتیده می شدند. در هنگام یکه آتمین دلاورخان در سطح آب دریا مانور می زد، آران از آتمین به داخل آب رودخانه پرداب شد و آب به سرعت وی را با خود برد. دلاورخان از سر آب به سرعت رفت لاکن آران را دیده نتوانست.
 
جنت ـ 138
 
چونکه او در زیر آب رفته بود. دو باره دلاورخان دور خورد و در روی آب دیدن کرد، دید که آران دست پا زده از زیر آب در سر آب برآمد. دلاورخان منتظر شد تا که آب آران را نزدش آورد و از دست چپ ش گرفته از آب بیرون نمود و در آتمین اش سوار کرد و با سرعت از سر آب نهر گریز کرد و با دکترجان شان تماس گرفت که آنها در نزدیک کوه رسیده بودند، لاکن ابلیس با تعداد زیاد در تعقیب آنها بود.      
دلاورخان از سر آب از سمت دیگر سوی کوه پرواز نمود و از آتش باشها فاصله گرفته در بلندی کوه پرواز کرد. در بلندی کوه آلتین آی شان منتظر بودند، دلاورخان آران را از آتمین اش پایان نمود و از آلتین آی و مولوی صاحب تقاضا کرد که با وی در نبرد بیایند تا دکترجان و آرتین را نجات بدهند.
در او هنگام شاهسون از مولوی صاحب خواهش کرد تا آتمین اش را بدهد و با آلتین آی معشوقه اش همراه دلاورخان در کمک دکترجان شان برود. با همنظری دلاورخان، شاهسون به آتمین مولوی صاحب سوار شد و سه جنگجو برای همکاری آرتین شان رفتند.
آران که لباس تر شده در تن داشت با همکاری مولوی صاحب خود را گرم کرد تا لباس او خشک شد.  
با منطق رهبری دلاورخان دربلندی پرواز نمودند و درسر آرتین شان رسیدند و با دکترجان شان تماس گرفته از بلندی سوی لشکر ابلیس هجوم آوردند و سبب جنگ بزرگ شدند که این جنگ منطقه را در آتش گرفت؛ جهنم را سبب شد.
دلاورخان شان از بلندی سوی قوای ابلیس که حمله نمودند، تعداد زیاد آتش باشها با هدایت ابلیس سوی دلاورخان شان هجوم بردند. این بار جنگ در چنان بلندی صورت می گرفت، از زمین، آتمینها و آتش باشها نهایت خرد ـ کوچک نمایان می شدند.
هر آتش باش که با فایر دلاورخان شان در زمین انداخته می شد، تا رسیدن به سطح زمین صدای عجیب می کشید.
در یک فایر آتش باشها، شاهسون از آتمین اش بیرون پرتاب شد چونکه شاهسون تجربه جنگ را نداشت. در او اثنا آلتین آی فریاد زد از سقوط شاهسون به زمین درناله شد، دلاورخان به کمک شاهسون رفت. او در حالیکه می گفت: آتمین تان را هدایت بدهید تا زیر پای تان بیاید، شاهسون از هوش رفته بود، ملاق زده به زمین سقوط می کرد. دلاورخان باعجله که آتمین اش را سوی شاهسون رهبری کرد، شاهسون بین آتش باشها رسیده بود چونکه آتش باشها در بلندی ـ در پایانی و در هر جا بودند. دلاورخان با یک مانور از دست چپ شاهسون گرفت و در او هنگام شاهسون به هوش آمد و به آتمین اش هدایت داد تا زیر پایش بیاید، لاکن از هر طرف آتش باشها هجوم داشتند مشکل بود زیرا دلاورخان و شاهسون در خطرناکترین حالت افتیده بودند.
آتمین شاهسون در زیر پای اش رسید، در او اثنا دلاورخان با چند سلاح مکرر فایر نمود تا که محاصره نشوند، بالاخره بامشکلی از بین آتش باشها در بلندی پرواز کردند.
دلاورخان با دکترجان شان تماس گرفته گفت: نزدیک شما می آیم با نبرد در بلندی پرواز می کنیم تا که با همکاری آلتین آی شان در سر کوه گریز کنیم و برای آلتین آی و شاهسون هدایت داد تا با دقت از بلندی در جنگ مصروف باشند و کوشش کنند تا رسیدن در نزدشان اسیر نشوند.
دلاورخان با فایرها سوی آرتین شان رفت، در نزدیکی آرتین شان که رسید، هدایت داد تا سوی وی بیایند. در او اثنا با ضربه فایرها به پیکرلشکر ابلیس برای دکترجان شان فرصت را غنمیت ساخت تا در نزد دلاورخان برسند. درنزدیک دلاورخان که رسیدند، در حالیکه از چهار طرف دشمن بی امان هجوم داشت، با مانورهای جنگی نبرد نموده سوی آسمان به بلندی پرواز نمودند و آتش باشها همچنان با سرعت تعقیب نموده آتش فایر می کردند.
بالاخره دلاورخان شان به آلتین آی شان نزدیک شدند و یگانه امکان یکه داشتند باید گریز می کردند که از بلندی شانس داشتند. چونکه از چهار طرف نفرات دشمن هجوم داشتند. یعنی در حلقه محاصره قرار گرفته بودند. زمانیکه نبرد نموده آتمین های شان را در بلندی فضا هدایت می دادند، آتش باشها همچنان مثل دلاورخان شان بلند پرواز می کردند و در نهایت بلندیکه رسیدند، از آن نقطه بعد نه آتمینها بلند شده می توانستند و نه لشکر ابلیس با آتش باش های شان از او بیشتر در بلندی پرواز کرده می توانستند.
 
جنت ـ 139
 
در نقطه اخیری که رسیدند، جنگ با شدت ش دوام داشت، ابلیس با یک گروه قوی از سمت کوه هجوم آورده بود استقامتی که دلاورخان شان به گریز ضرورت داشتند.
دلاورخان در وسط قرار گرفت گفت: از دو استقامت من، با سه سمت مجادله کنید و با سمت یکه ابلیس و گروه مخصوص اش در مقابل ما اند با ابلیس و گروه اش من مجادله می کنم، چه زمان که ابلیس را از مقابل دور کنم، از همان نقطه از وسط آنها در سر کوه پرواز می کنیم.
دلاورخان سینۀ آتش باش ابلیس را زیر هدف آتش قرار داد و چندین فایر ضربه ای کرد تا که حیوان از برخورد مرمی های سلاحی دلاورخان ضربه شدید دید و با صدای هولناک اداره اش را از دستور ابلیس کشید.
در او هنگام بین گروه هرج ـ مرج شد. دلاورخان این بار دو سمت ابلیس را در زیر آتش گرفت و ازفایر سلاح های دلاورخان چندین آتش باش که در دو استقامت ابلیس قرار داشتند، در زمین انداخته شدند و با صدای هولناک که سقوط می کردند، بیشتر  آتش باش های ابلیس را از چله می کشیدند.
دلاورخان فرصت را غنیمت دیده بار دیگر آتش باش ابلیس را زیر فایر سلاح گرفت، تا که آتش باش ابلیس با صدای ترسناک چندین متر در پایانی رفت و این هنگام موقعی بود، باید از او نقطه گریز می کردند.
دلاورخان هدایت داد تا عاجل از او فرصت استفاده کنند. در حالیکه ابلیس را زیر آتش قرار داده بود، آلتین آی شان از همان مسیر از محاصره نجات یافته سوی کوه پرواز کردند و دلاورخان عقب را سوی کوه نموده با فایر به سوی ابلیس به سمت کوه پرواز کرد و بعد از چند لحظه، روی را گشتانده با سرعت در سوی کوه گریز کرد.
دلاورخان شان را نفرات ابلیس با آتش باش های شان تعقیب داشتند، از عقب شان فایر می کردند، لاکن آتش باشها در سر کوه که رسیدند، در سردی هوا احوال شان خراب شد چونکه آنها در سردی مقاومت نداشتند.  
آتش باشها بدون اراده شده در عقب برگشت کردند، تا که مسافت بین آرتین شان با لشکر ابلیس بیشتر شد و دکترجان شان در نزد مولوی صاحب شان رسیدند. 
همه که در قله کوه گردهم آمدند، پلان گریز تا دهن تونل را که ایشان را از عملیات قوای ابلیس نجات می داد، در جروبحث قرار دادند. دکترجان خریطه را باز نمود، آرتین با دقت در خریطه دیدن کرد، تا کروکی راه گریز را سنجش نمایند. هوا نهایت سرد بود برای بیشتر منتظری در سر قله کوه ناممکن بود. باید راه گریز را پیدا می کردند. همه که در خریطه دقت داشتند و با هم جروبحث می کردند، دلاورخان خاموش بود لاکن با دقت دیدن داشت.
او برای گریز راه جدید را پیدا کرده بود لیکن منتظر فکرهای دیگران بود تا شنیدن کند. هرکس نظر داد، مشورتها شد، در اخیر دلاورخان چند توته از سنگ ریزه را گرفت، هر پارچه سنگ را در هر نقطه از نقشه گذاشت و گفت: ابلیس مسیری را در نظر می گیرد برای ما ساده ترین راه گریز باشد، مگر ما از قلب اردوی ابلیس که وی تصور نداشته باشد گریز می کنیم.
او با گذاشتن ریزه های سنگ بالای نقشه پلان خود را گفت. او گفت: قوای ابلیس که منطقه را زیر محاصره می گیرد، از تجربه چشم دیدم باید بگویم ابلیس با گروه مخصوص اش در نقطۀ موقعیت می گیرد امن ترین محل برایش باشد و او نقطه مرکز قوماندانی ابلیس می باشد ما از همان جا گریز می کنیم.
به گفتار دلاورخان همه مخالفت کردند لاکن دلاورخان گفت: ما که در مرکز قوای ابلیس هجوم می بریم، همه پلان ابلیس برهم ـ درهم می شود. چونکه در دیگر نقطه ها ابلیس پلان جدا ـ جدا دارد، لاکن در مرکز قوا پلان ندارد، زیرا گریز ما را از همان جا تصور ندارد. هنگامی که به مرکز قوا حمله می کنیم نفرات ابلیس از پلان داده شده بیرون می برآیند و در او اثنا یا دو باره عقب نیشنی نموده از سر کوه از نقطه ضعیف گریز می کنیم و یا مرکز قوا را متلاشی ساخته از قلب اردو گریز می کنیم. از این که پلان ابلیس برهم می خورد، ما شانس خوبتر بدست آورده می توانیم تا گریز کنیم. در غیر آن انسیاتف جنگ در دست ابلیس قرار می گیرد و ما را به مشکلات بزرگ سوق می دهد. هر کس حیرت کرد، آرتین چرت زد و به دکترجان گفت: از شایستگی دلاورخان عقلم به سوی پلان اش تسلیم شده است.
 
جنت ـ 140
 
مطمئن بر پیروزی نیستم لاکن ذکای دلاورخان مرا اسیر گرفته تا یک بار امتحان کرده شانس دهیم.
دکترجان به تفکر رفت چیزی نگفت، شاهسون با آلتین آی مشورت نمود، مدیرصاحب با مولوی صاحب مصلحت کرد، هر کس بی صدا شد تا که دکترجان گفت: یک بار آزمایش می کنیم اگر پلان روبه ناکامی رفت برگشت نموده دو باره در همین جا جمع می شویم.
پلان گرفته شد، هر کس به آتمین اش سوار شد، مولوی صاحب مدیرصاحب را با خود گرفت، شاهسون با نگار اش در آتمین سوار شد، دلاورخان آران را نزد خود گرفت و گفت: ضعیف ترین شخص مقابل اردوی دشمن آران استند. چونکه البسه جنگ در تن ندارند، من کوشش ام را می کنم ضرر نبینند، لاکن بیشترین تلاش مربوط خودشان است تا در زمان های مانور زدن مرا خوبتر قایم بگیرند تا بیرون فرود نشوند.
همه که به آتمینها سوار شدند، دلاورخان دکترجان را گفت: ما هر دو یک بار موقعیت دشمن را باید ببینیم.
هر دو دوربینها را به چشمان نموده در اطراف قلۀ کوه پرواز کردند، لشکر ابلیس را دیدن کردند، دیدند که طبق حدس زده شان اردوی ابلیس اطراف قلۀ کوه را در محاصره گرفته است. ابلیس با گروه مخصوص آتش باش هایش به سمت محل اش مرکز هدایت جنگ را انتخاب نموده در فضا قرارگاه ساخته است.
او در نزدش بهترین آتش باشها را جمع نموده است و به هر کس از نفرات اش در حال دستور دادن است.
در عقب قله کوه که منطقه سنگلاخ بود، بیشترین نفرات اردوی ابلیس قرار گرفته بودند راه یکه از همان سمت به منطقه ابلیس هجوم شده بود.
دلاورخان گفت: از عقب من پرواز کنید، چیزیکه هدایت می دهم اجرا نماید. آرتین شان از سر بلندی قلۀ کوه با سرعت در مرکز قرارگاه که آتش باش ابلیس قرار داشت حمله کردند. در هر سمت ابلیس چه بالا باشد چه در پایان و چه کنارها، نفرات قرارگاه اش با آتش باشهااش موقعیت گرفته بودند. دلاورخان شان که با سرعت در مرکز اردوگاه هجوم آوردند، با فایرهای ضربه یی آتش باشها را متلاشی ساختند. ابلیس با آتش باش اش به نبرد سنگین پرداخت و با دستور ابلیس نفرات اش از هر استقامت در سمت دکترجان شان حمله کردند. آنها چنان به شدت می جنگیدند امکان دریدن قرارگاه مشکل در نظر می رسید لاکن پلان دلاورخان نتیجه داده بود چونکه نفرات ابلیس از منقطه سنگلاخها به محاربه نزد ابلیس آمده بودند. دلاورخان که دانست در خط عقب کوه لشکر ابلیس ضعیف است، دستور داد با سرعت به بالای قله پرواز کنند و بدون واقفه از عقب کوه از سر سنگستان گریز نمایند.
آرتین شان با سرعت که در سر قله کوه پرواز نمودند، تعداد زیاد نفرات ابلیس تعقیب می کردند، مگر سردی هوا همی شان را به برگشت مجبور ساخت.
مولوی صاحب شان با همان سرعت از سر قله کوه گذشته در عقب قله رسیدند و از سر منطقۀ سنگ ریز گریز کردند. تا که اردوی ابلیس پلان دلاورخان شان را درک نمود، شاهسون شان مسافت را طی نموده بودند. این بار گریز و تعقیب صورت می گرفت تا که ابلیس با قوای بزرگ اش از دیگر راۀ نزدیک، در سر جنگلات راه آرتین شان می برآمدند و نبرد شدید در آنجا رخ می داد.
دلاورخان شان پلان ابلیس را متلاشی ساخته از عقب قله کوه از سر سنگستان گریز کردند. تعداد زیاد آتش باشها از عقب دکترجان شان حمله نمودند. اینها از اطراف قله کوه دور خورده حمله کردند. در نتیجه برای گریز به دلاورخان شان فرصت پیدا شد مسافت بین شان زیاد شد.
گریز و تعقیب صحنه جالبی بود، مجادله آتش باشها را با قوای تکنولوژی آتمینها در مقایسه قرار می داد. آتش باشها در هنگام تعقیب که سرعت پرواز شان را در آخرین درجه می رساندند، سر را دراز به پیشرو می کشیدند، دو پای کوتاه که در پیشرو داشتند، سر سینه جمع می نمودند و دو پای دراز که در هنگام پرواز شان کمک می کرد، در عقب دراز می کردند. در او حالت درازی آتش باشها بیشتر می شد. با بالها که پر زده پرواز می نمودند، درازی بالها به منطق بزرگی حیوان می شد. آنها چندین بار بال می زدند و بعد به چند لحظه بالها را ساکن می گذاشتند لاکن از سرعت پرواز شان کاسته نمی شد.
 
جنت ـ 141
 
    دکترجان شان از سر سنگلاخها گریز نمودند و بین آتش باشها مسافت را زیاد ساختند، لاکن آرتین با دوربین خود دید که تعداد زیاد از قوای ابلیس با خود ابلیس در سر راه شان موضع گرفته اند برای دلاورخان گفت: چکنیم؟
دلاورخان با دوربین که اردوی ابلیس را دید گفت: من با دکترجان با سرعت در قوای ابلیس که در پیشرو ماست حمله می کنیم، باقی هر کس سرعت را کمتر ساخته با گروه یکه از عقب هجوم دارند نبرد را شروع نمایند.
کوشش کنید برای چند لحظه سرعت را کمتر ساخته برای ما فرصت پیدا کنید، تا ما با اردوی پیشرو در نبرد شویم، در او اثنا من با شما ارتباط می گیرم و زمینه را مساعد ساخته به جانب شما گریز می کنیم تا نفرات اردوی ابلیس با سرعت ما را تعقیب کنند و شما همچنان در او هنگام به سوی ما با سرعت بیاید تا اردوی که در عقب است با سرعت شما را تعقیب کنند، ما هر دو گروه در یک نقطه واحد که می رسیم، از نقطه واحد آتمینها را به سوی زمین هدایت می دهیم، هنگامیکه در نقطه واحد رسیدیم آتمین های ما قابلیت مانور را دارند، لاکن ذکای ما در او حالت شرط است باید بهتر کار بگیریم، مگر آتش باشها شایستگی مانور را در او حالت ندارند و با سرعتی که ما را تعقیب می کنند توقف کرده نمی توانند، در او هنگام حادثه یکه رخ می دهد، تعداد زیاد آتش باشها در همدیگر تصادم نموده به زمین می افتند، ما در او اوضاع از بین جنگلات گریز می کنیم.
 
    دلاورخان و دکترجان سوی اردویکه در منطقه جنگلات راه را گرفته بود، هجوم بردند، دیگران سرعت را کمتر ساخته با قوای عقب شان در جنگ شدند، هنگامیکه با دو نیرو از نفرات ابلیس در زد وخورد قرار گرفتند، دلاورخان با آرتین شان تماس گرفته گفت: سوی ما با سرعت گریز کنید، ما هم به طرف شما!
دلاورخان شان با چند ضربه به قوای ابلیس به سمت آلتین آی شان گریز کردند. آلتین آی شان به استقامت دکترجان شان در گریز شدند. دو گروه در محلی رسیدند در یک نقطه با همدیگر برخورد می کردند، مگر تکنولوژی آتمینها چنان پیشرفته بود، در آخرین نقطه که برخورد صورت می گرفت، به پایانی فضا مانور زده می توانستند. دو گروه که در یک نقطه رسیدند با سرعت سوی زمین فرود شدند، لاکن آتش باشها که با سرعت دو گروه را تعقیب می کردند، در همان نقطه با همدیگر برخورد نمودند و با برخورد آتش باشها، صدای عجیب در آسمان طنطنه شد و آتش باشها که در زمین می افتیدند با صدای هولناک آتش قوی را از دهن پف می کردند.
در نتیجه برخورد آتشها، منطقه در جهنم زباله های آتش قرار گرفت و ابلیس از چله بیرون شد با فریاد چه کردن اش را ندانست.
هنگامیکه دلاورخان شان در یک نقطه به سوی زمین فرود آمدند، این بار گریزشان از بین جنگلات می شد. آتش باشها که با همدیگر اصطدام می کردند، بعضی از آتش باشها با مشکلی دور خورده از برخورد نجات پیدا کرده می توانست.
تعداد لشکر دشمن به اندازی زیاد بود، بسیاری از آتش باشها در محل نرسیده از کنار سمت به سوی دلاورخان شان هجوم می آوردند.
درختان جنگلات به اندازه انبوه و تراکم یافته بود، دیده شدن دکترجان شان به چشمان ابلیس و نفرات ابلیس از بلندی ناممکن بود. این وضع ابلیس را سخت آشفته ساخته بود، به لشکر امر کرد تا بالای درختان جنگلات آتش اندازند تا در زیر آتش مولوی صاحب شان به خاکستر بدل شوند.
ابلیس و لشکر ابلیس جنگلات را هدف گرفتند. آتش که پف می کردند، زیباترین محل از جنگلات به جهنم آتش تبدیل شده بود. منطقه دره بود از بین دره رودخانه خروشان جریان داشت و در دو استقامت دره کوه، سرسبزی بود که انواع از پرندگان و جانواران خرد ـ بزرگ زیبا زیست داشتند.
شاهسون شان که از بین جنگلات گریز می کردند، در عقب شان با آتش آتش باشها، زیبایی طبیعت جنت به دوزخ آتش تبدیل شده بود.
گریز دکترجان شان که از بین جنگلات بود، بین جنگلات و تونل کوه، مسافت زیاد بود که زمین هموار زراعتی و نهر بزرگ وجود داشت. اصل مشکلات یکه پیش رو داشتند «چگونه می توانستند در منطقه هموار از اردوی ابلیس گریز کنند؟ بود.»
 
جنت ـ 142
 
دلاورخان از آرتین کروکی منطقه را پرسید چونکه خریطه نزد آرتین بود، از روی نقشه آرتین و دکترجان کروکی منطقه را می دانستند و مسافت باقی مانده را حدس زده می توانستند.
آرتین باجزئیات منطقه را برای دلاورخان معرفی کرد. در منطقه در ختم جنگلات آبشار بلند و بزرگ وجود داشت، آب رودخانه که جریان داشت از بلندی به پایانی طوری می ریخت، با صدای دلانگیز از ذرات کوچک آب، محوطۀ آبشار با غبار آب پر بود که امکان دیدن را تا مسافت زیاد او غبار از بین می برد. چونکه آب از آبشار که به پایانی فرود می شد، جریان آب در سمت نشیبی طوری جریان داشت، در مسیر جریان آب، سنگ های بزرگ قرار داشت، با برخورد آب با سنگها، ذرات آب را به اطراف پاش می داد. این ویژگی آبشار یگانه شانس بود برای آلتین آی شان!
از بین ذرات کوچک آب که مانند ابر سپید نمایان بود، بهترین امکان گریز بود که باید استفاده می کردند. دلاورخان پلان را در ذهن سنجید و به آرتین گفت: در جای مناسب آران را شما با خود بگیرید و بامولوی صاحب شان و شاهسون شان از مسیر رودخانه گریز نماید. لاکن در هنگامی گریز کنید، در او اثنا من با دکترجان از بین جنگلات بیرون شده با قوای ابلیس در نبرد می شویم، در او لحظه نفرات قوای ابلیس با ما در مجادله می شوند و شما از سطح آب رودخانه طوری از آبشار به پایانی فرود روید، امکان دیدن لشکر ابلیس نباشد و از بین ابریکه ذرات آب در سطح آب ساخته است، با سرعت گریز کنید.
زمانیکه در مسافت دورتر رفتید ما از عقب شما از همین مسیر گریز می کنیم و تا رسیدن به دهن تونل بدون واقفه با سریع ترین سرعت گریز را ادامه می دهیم.
دلاورخان در زیر درخت بزرگ آران را به آرتین سپرد و خود با دکترجان بیرون از جنگل شد و با لشکر ابلیس در نبرد شدند.
هنگامی که دلاورخان و دکترجان از بین جنگلات بیرون شدند، از هر طرف نفرات ابلیس دیوانه وار هجوم می کردند چونکه شکست های پی در پی حالت روانی ابلیس و نفرات ابلیس را ویران کرده بود.
در گرماگرم نبرد دلاورخان به آرتین گفت: عاجل از سر دریا به سوی آبشار گریز کنید. هنگامی که آرتین شان از سر آب نهر در آبشار رسیدند، شانس یاری کرد کسی از نفرات ابلیس ندید و در بین غبار آب همه شان ناپدید شدند.
نبرد با تاکتیکها جریان داشت. از چهار سو به سوی دلاورخان شان حمله وجود داشت و با آتش ـ آتش باشها منقطه نبرد با شدت در بین شعله های آتش می سوخت.
دلاورخان از آرتین معلومات گرفت که مسافت دوری طی کرده بودند، برای دکترجان گفت: میدان جنگ را در نزدیکی آبشار باید ببریم و با زدخوردها در نزدیکی آبشار رسیدند. در حالیکه تعداد زیاد از لشکر ابلیس از بلندی به سوی دلاورخان شان در حمله بودند، دلاورخان و دکترجان با چند فایر ضربه یی رخ را سوی آبشار کردند و با سرعت از بلندی به آبشار آتمین های شان را رخ نموده به نشیبی فرود شدند و در بین غبار آبشار از چشمان ناپدید شدند.
ابلیس دیوانه وار با لشکرش به آبشار آتش می انداخت لاکن آتشها در نیم راه خاموش می شد و این حالت ابلیس را سخت آشفته کرده بود با صدای عجیب فریاد می زد مگر چاره نداشت.
دلاورخان شان مسافت چندی را از بین ذرات آب که مانند ابر، غباری را تشکیل داده بود، گریز کردند و مسافت زیادی را طی نمودند.
بالاخره یکی از نفرات ابلیس دکترجان شان را دید و به هر کی نشان داد. او اثنا همه به سوی دلاورخان شان در هجوم شدند و گریز و تعقیب یک بار دیگر شروع شد.
مگر این بار مسافت درازی بین شان وجود داشت که برای گریز دلاورخان شان امکان را مساعد می ساخت.
آرتین شان در نزدیکی مغاره یکه راه کوه را نزدیک می ساخت رسیده بودند. غار همان دهن تونلی بود باید از بین کوه یکه مواد مخصوص داشت، آتمینها را از کار بیرون می کرد می رفتند. با دستور دلاورخان درنزدیک غار منتظر شدند. دلاورخان و دکترجان با سرعت که از ابلیس و قوای ابلیس گریز داشتند، در نزدیک آرتین شان رسیدند لاکن یک گروه از آتش باشها از دیگر سو مسیر راه را طی نموده بودند و در نزد دلاورخان شان رسیده بودند.
 
جنت ـ 143
 
از این سرپریز آرتین شان خبرنداشتند. دلاورخان شان که در نزدیک آرتین شان رسیدند تا از آتمین های شان پایان شده با سکونت داخل تونل شوند، ضربه یی چندین فایر آتش را دیدند که از دهن آتش باش یکه تقریبی در سرشان رسیده بود فایر گردید. همه سراسیمه شده به مغاره دویدند. در او اثنا با یک فایر آتش از آتش باشها آتمین مولوی صاحب از دست اش افتید، همه که در داخل کهف کوه شده بودند، دلاورخان از مغاره بیرون شده سوی آتمین مولوی صاحب دوید و آرتین و شاهسون از دهن مغاره نفرات ابلیس را زیر آتش گرفتند.
 
    دلاورخان که آتمین مولوی صاحب را گرفت، در او لحظه ابلیس نزدیکتر شده بود و با سرعت زیاد آتش باش ابلیس به دلاورخان نزدیک می شد. حال او اثنا چنان هنگامۀ داشت هر کس فریاد می زد و همه گریان داشتند که دلاورخان را ابلیس اسیر نگیرد.
دکترجان چند قدم بیرون رفته سینۀ آتش باش ابلیس را زیر آتش گرفت. در زیر آتش دکترجان آتش باش ابلیس دور خورد تا که دو باره رخ را به دلاورخان نماید، در او اثنا دلاورخان خود را نزدیک دکترجان رساند و با سرعت داخل مغاره شده از بین غار گریز کردند.
آتش باش ابلیس دو باره رخ را سوی کهف کوه نموده با سرعت به مغاره هجوم کرد لاکن دهن غار کوچک بود امکان پرواز آتش باشها را در داخل کهف میسر نمی کرد.
آتش باش ابلیس که با سرعت خود را در دهن مغاره زد، سر و گردن آتش باش داخل غار شد و تنه بیرون کهف باقی ماند و از اثر فشار، توته های سنگ از دهن مغاره به پارچه ها تبدیل شده داخل غار ریخت و از درد شدت برخورد، آتش باش صدای هولناک کشید و در داخل کهف با شدت چند آتش را پاش داد که در داخل مغاره از دود کسی ـ کسی را دیده نمی توانست.
ابلیس فوری آتش باش اش را از دهن مغاره دور نمود و خود با چند تن از نفرات اش داخل کهف کوه شد.
هنگامی که دکترجان شان دیدند که ابلیس تعقیب دارد، یگانه چاره را که در نزدشان سنجیدند باید قسمت از مغاره را ویران کنند تا راه بند شود. همه شان با ضربه ها در یک استقامت مغاره در سنگها فایر کردند تا که از اثر ضربه فایرها توته های بزرگ از سقف مغاره در زمین غار ریخت و به همین گونه بکلی راه بند شد و همان منطقۀ مغاره ویران شد.
بعد از آن که مطمئن شدند ابلیس تعقیب کرده نمی تواند، با ساکنی در گوشه از مغاره نشستند تا کمی برای خستگیها فراغی را بیاورند.
مدتی نشسته برای خستگی آسایش دادند، دو باره در راه روان شدند این بار از ماجرای راه تونل در تشویش بودند.
چونکه در مسیر راه مختلف موانع بود که مشکلات ایجاد می کرد، لاکن از سرپریز جدید راه خبری نداشتند.
انها در منطقۀ رسیدند خالیگاه، راه را دو نیم کرده بود باید با دقت از نقطه قطع شدۀ راه عبور می کردند. نهایت مشکل مربوط به ذکا بود که اگر کمترین خطا می کردند یا در کنارها گرفتار می شدند و یا در پایانی خالیگاه فرود می شدند. چونکه قوا جذب از هر استقامت مساوی بود زیرا هر طرف قوا جذب خود را داشت به این خاطر در وسط قوه جذب صفر بود. پس باید نقطه مرکزی نیروی جذب قوتها را پیدا می کردند. گرچه با تجربه بودند زیرا از همین محل گذشته بودند و این بار دوباره از همین نقطه گذشته در راه روان می شدند.
دکترجان قبل از رسیدن در او نقطه برای همه گفت تا دقیق دقت داشته باشند و خواهش کرد منتظر باشند تا شرط ها را برای عبور مساعد بسازد. او از آرتین و دلاورخان خواهش کرد تا همکار شوند. خود با دقت با قدم های سنجیده در لب خالیگاه رفت. دید که سنگ های چینده شده که در هنگام عبور چنده بودند، هنوز به همان گونه است، لاکن سنگی که با خطای پای مولوی صاحب به پایانی افتیده بود، در مکان او سنگ باید سنگی دیگری را بگذارند. دلاورخان و آرتین دست ـ بدست شده یک توته سنگ را برای دکترجان دادند تا در خالیگاه بگذارد. سنگها که در فضا معلق بود، در مرکز، قوای کشش چهار اطراف او نقطۀ کوه قرار داشت.
سنگ جدید را در نخستین قدم در بین خالیگاه در هوا معلق قرار دادند، سنگ با دقت گذاشته شد و ایستاد شد.
 
جنت ـ 144
 
از این که در هنگام گذشتن شان به مقصد رهایی شاهسون شان از این نقطه، سنگ اخیری به پایانی سقوط کرده بود، این بار او سنگ در ردیف اول قرار داشت باید با دقت در سر آن پای اول را می گذشتند تا از خالیگاه عبور نموده در راه روان می شدند.
با مشورت هم دلاورخان نفر نخستین بود که با دقت از سنگها خود را عبور داد و تار ریسمان یکه یک نوک آن دست دکترجان بود، نوک دیگر تار ریسمان را در یک سنگ بزرگ بسته نمود و خود با کمک تار در لب خالیگاه ایستاد شد تا دیگران که به نوبت می گذشتند همکاری نماید.
دکترجان نوک دیگر تار را به سنگ بزرگ بسته نمود و آران را گفت تا از خالیگاه عبور کند. آران با همکاری دکترجان و آرتین در لب خالیگاه آورده شد و با همکاری نظر دهی های دلاورخان با دقت از سر سنگها طوری گذشت که با تار ریسمان توازن خود را زیر کنترل داشت و دورتر از خالیگاه رفت ایستاد شد.
این بار شاهسون از خالیگاه عبور نمود. نوبت به آلتین آی رسید. آلتین آی تجربه گذشتن را داشت، لاکن محاسبه دقیق در کار بود تا قدمها سنجیده گذاشته می شد. اگر ذرۀ از حساب را خطا می کرد، افتیدن به خالیگاه یک امر حتمی بود که آلتین آی در سنگ سومی بود، توازن وجود را از دست داد. چه اندازه به تار خود را محکم گرفت، لیکن به پایانی فرود شد؛ پلان دلاورخان شان رنگ دیگر گرفت.
 
    آلتین آی که در زمین خالیگاه فرود شد، زمین خالیگاه از ذره های طلا، رنگ طلایی را بخود داشت و ذره های طلا مانند اسفنج از زخمی شدن حفاظت می کرد.
آلتین آی که در زمین خالیگاه افتید، زمین خالیگاه نشیبی بود و در بیرون کوه پرتاب می شد.
آلتین آی که با شدت در سر پارچه های ریزه طلا افتید، در او منطقۀ کوه معدن طلا بود، طلا خالص بود، از اثر جریان هوای تند که در زیر خالیگاه از یک جناح به دیگر جناح جریان داشت، از تاثیرات جریان هوا از معدن طلا ذرات کوچک اش جدا شده پایانی خالیگاه را و بیرونی خالیگاه را پر ساخته بود.
 در بیرون خالیگاه درختان بزرگ بود و از خالیگاه که در بیرون پرتاب می شد، زمین پایانی عمیقی زیاد داشت، لاکن درختان بزرگ که با ذره های طلا زرد سبز رنگ جلا می زدند، برگ های دراز بزرگ داشتند.
آلتین آی که از خالیگاه بیرون پرتاب شد، در سر شاخه های درخت افتید و از شاخه بالا به شاخه پایان به همین منطق از سر برگها به زمین که افتید، ضربه افتیدن را برگ های بزرگ درخت گرفت. او بدون زخمی شدن در سر زمین افتید و با صدای بلند گفت: من خوب هستم.
همه که در شوک بودند، چه کردن شان را نمی دانستند با شنیدن صدای آلتین آی درک کردند که رنگ پلان شان تغییر کرده است. شاهسون بدون حرف زدن خود را در خالیگاه انداخت. از عقب شاهسون دلاورخان تار ریسمان را از سنگ جدا نموده به دکترجان گفت: تار را با خود بگیرید شاید در راه لازم شود و خود را در عقب شاهسون در خالیگاه انداخت. به همین شکل با نوبت آرتین و مدیرصاحب و مولوی صاحب و آران به خالیگاه فرود شدند. دکترجان تار را با خود گرفته، در خالیگاه خود را انداخت. از بلندیکه به سر ذره های طلا می افتیدند، لول خورده در بیرون پرتاب می شدند چونکه نشیبی بود کسی شانس دیگر نداشت. در بیرون که پرتاب می شدند، از بلندی به سر شاخچه های درخت که با برگ های بزرگ تراکم یافته بود، شاخچه به شاخچه برگ های درخت را شکسته به زمین می افتیدند و برای نجات جان شان برگ های دراز و بزرگ درخت کمک می کرد.
چونکه فشار و شدت را خفیف می ساخت.
همه که در زمین افتیدند، دو باره به پای ایستاد شدند. دکترجان پرسید: بین تان ناراحت کسی است که از اثر افتیدن زخمی شده باشد؟ همه گفتند: نخیر سالم هستیم.
آرتین خریطه را بازکرد تا کروکی او منطقه را بداند و راه جدیدکه ایشان را در محل لازم برساند پیدا کنند.
همه به نقشه دیدن کردند تا که منطقه را بشناسند.
همه که به سوی خریطه دیدن داشتند، از صدای مهمانان جدید در منطقه، نزدیکترین حیوان که شکل نزدیک به سگ ـ خوک را داشت، لاکن صدا و رفتارش گرگ مانند بود، به دانستن چه بودن مهمانان جدید، تعداد زیادش نزدیک شد و یک ماجرای جدید شروع شد.
 
جنت ـ 145
 
همه که سر به سوی نقشه بودند تا از بین خریطه کروکی منطقه را دریابند، دکترجان انگشت دراز دست راست اش را به بالای خط سرخ گذاشت گفت: اگر خطا نکنم اشارت شده خط سرخ نهر این منطقه را برای ما نشان میدهد. رودخانه تا یک قسمت مستقیم جریان دارد و در نقطۀ می رسد آب نهر به سمت دست راست رخ می شود چونکه خریطه به او شکل نشان میدهد. ما باید از او نقطه از رودخانه رخ را دور داده به سمت دست چپ برویم.
دست چپ ـ ما و شما را دو باره به شاخه کوه می برد، یا از کدام راه داخل تونل می شویم و یا از کنار کوه راه را تعقیب نموده به نقطۀ می رسیم، از سر کوه در منطقه یکه آتمینها فعال شده می توانند می رسیم و ماجرای راه را ختم می کنیم.
هنوز کسی به گفته های دکترجان نظر نداده بود، از جمع حیوانها یک آن کمی دورتر از دلاورخان شان سر یک بلندیکه سرسبز بود سر را بلند نموده مثل گرگها صدا کشید.
او صدا مانندی بود که برای دیگرانش پیام بدهد. حیوان از سگ های معمولی درازتر و بلند اندامتر بود. روی دراز با دندان های تیز عجایب داشت. دهن را باز ساخته صدای گرگ مانند را که می کشید، از دو کنار دهن اش کف به زمین می ریخت. او وحشناک یک جانور بود.
در حالیکه خریطه باز بود، همه با حیرت که سوی جانور دیدن کردند چه کردن شان را ندانستند سراسیمه شدند.
دلاروخان گفت: ساکن شوید بدون سرصدا سوی نهر می رویم.
خریطه را با آهستگی جمع کردند. مولوی صاحب پیشرو، دیگران در عقب به سمت یکه دکترجان گفته بود، به امید رودخانه روان شدند. قسمی راه می رفتند مثلیکه در یک پارک کلتور با فرهنگ راه بروند تا کسی را ازدیت نکنند. آنها تصور داشتند اگر بی سرصدا راه بروند جانور حمله نمی کند، لاکن او وحشی پلان خود را داشت.
حیوان سر را بلند نموده مثلیکه دیگران را صدا کند هاووس می زد. هنوز چند قدم نگذاشته بودن، به صدای حیوان، دهها وحشی دیگر از جنس او حیوان پیدا شد و همه شان به سوی مدیرصاحب تاختند. از تاثیرات حمله حیوانها کسی چه کردن اش را ندانست مجبور شدند به گریز شروع کنند. هم گریز می کردند و هم به سوی حیوان های وحشی فایر می کردند. هر حیوان یکه نزدیکتر می شد با فایر در زمین انداخته می شد. او حیوانها ساختاری عجیبی داشتند، به مسافت چند قدم خیز زده می توانستند. چندین بار به شاهسون شان حمله نموده خیز زدند، با فایرها در زمین افتیدند. اگر سلاح نمی بود در هر خیز زدن یکی از دلاورخان شان را با خود می گرفتند. گریز آلتین آی شان و تعقیب حیوانها، جانورهای دیگر را آشفته ساخت چونکه با صدای گریز و بانگ خشن فایر سلاحها سایر حیوانها با حیوان هایکه حمله داشتند یکجایی هجوم آوردند. همه که به سوی نهر در گریز بودند، در روخانه یکه در نقشه بود رسیدند و به سمت نشیبی دریا در گریز شدند. حیوانها که با سرعت تعقیب داشتند با فایر سلاحها در زمین که انداخته می شدند صدای عجیب می کشیدند. بالاخره در نقطۀ رسیدند، رودخانه در پایانی قرار گرفت و راه سوی بلندی شد و مسافت راه تنگ گردید. دلاورخان شان مجبور شدند از سر تپه های کوۀ سر سبز گریز کنند چونکه گاه گریز از کنار نهر ممکن می شد و گه کنار نهر برای گریز مشکل را سبب می شد از سر تپه ممکن می شد. در موقیتی رسیدند با رودخانه تپه ها به پایانی رخ شدند و راه بین کوه و نهر که تپه ها بود تنگ شد لیکن مسیر مستقیم شد. مسیر راه که مستقیم شد با سنگ ریزه ها پر بود و در کنار کوه بته های بلند از گیاه های عجیب روئیده بود. آرتین شان از هجوم حیوانها مجبور بودند با او مشکلات جغرافیه گریز کنند.
مسافت زیادی طی شد، هر کس در هیجان گریز بود که جای حیوان های وحشی را این بار مرغ های بزرگ که تا چند متر قد داشتند گرفت. او مرغها بمانند دلاورخان شان ترسیده در گریز بودند. مرغها که پیدا شدند یک باره حیوان های وحشی ناپدید شدند لاکن از سرپریز عقب مرغها کسی خبر نبود. کسی در شروع چه بودن این حادثه را نمی دانست.
در پهلوی دلاورخان شان مرغها بودند با آنها یکجا گریز داشتند. دلاورخان شان که با مرغها در گریز بودند، مثلیکه مرغها جانورهای گوشت خور بوده باشند به خاطر گوشت مولوی صاحب شان در حمله باشند؛ هر کس از هیجان ترس چنین تصور داشت، از مرغها ترسیده گریز داشتند، لاکن مرغها از حیوان های درندۀ دیگر که از حیوان های وحشی گروه اول بزرگتر و ظالمتر بودند گریز می کردند.
 
جنت ـ 146
 
از این خاطر که با فایر سلاحها، همه جاندارها در هیجان شدند و به یک دیگر حمله نمودند و نظم منطقه را از بین بردند.
جانورهای وحشی بزرگ که از عقب حمله کردند از ترس آنها دیگران گریختند تنها مرغها در پیشروی آنها گریز کردند.
دکترجان شان که در بین مرغها در گریز بودند، مرغها به آن اندازه بزرگ و با وزن بود، تعداد زیاد شان در هنگام گریز با کتله های خاک در دریا افتیدند چونکه از لب دریا گریز داشتند. آنها با وزن سنگین شان در دریا می افتیدند. این بار خطر بزرگ مرغها بود که در زیر پای مرغها امکان ضربه دیدن شان ممکن بود و یا در زیر پای مرغها با کتله های جدا شده از خاک راه، به رودخانه افتیدن شان حتمی بود.
  
    با مرغها که در گریز بودند، با یک کتله خاک که از اثر وزن قوی مرغها جدا شده به نهر می افتید، آرتین با او کتله به پایانی فرود شد. در او هنگام مدیرصاحب دست را دراز کرد، آرتین با دست چپ دست مدیرصاحب را گرفت و دلاورخان که در عقب شان بود، به مدیرصاحب کمک کرد، آرتین از افتیدن نجات پیدا کرد.
با تیزیکه همه در بین مرغها با مرغها گریز داشتند، مدیرصاحب از بودن جانوران بزرگ که قاتل مرغها بود خبر نشده بود. با آرتین که در حال گریز بود، از آرتین کدام نوع بودن مرغها را پرسید. آرتین که از مرغها معلومات می داد گفت: از زمانیکه شما از دنیا در جنت آمدید، از او زمان دو هزار سال قبل برای اولین بار در منطقه یکه همین مرغها زیست داشتند، انسان قدم گذاشت، این مرغها که بنام شترمرغ های بزرگ شهرت دارند نسل شان او زمان با مهارت انسان در دنیا نابود شد.
از اثر خیانت انسان اولاد آدم نسل شان در دنیا از بین رفت. در زمان شما که دنیا رسید، از این مرغها تنها توته های استخوان و توته های تخم این مرغها به یادگار باقی ماند. انسان است که در هر استقامت زنده جانها خیانت می کند.
این مرغها گیاه خور هستند هرگز با جان انسان دشمن نیستند و نبودند.
مدیرصاحب که از گریز نهایت خسته و مانده شده بود و حیوان های گوشت خور قاتل را ندیده بود گفت: اگر که به جان ما کاری نداشته باشند چرا ما از این مرغها ترسیده گریز داریم؟
به سوال مدیرصاحب، چشم آرتین به جانوری افتید، دو پا پیشرو کوتاه داشت و دو پای عقب ش دراز بود، با ساختمان وحشتناک روی اش دراز و ترسناک بود، دهن بزرگ و دندان های تیز حیوان هر بیننده را در هراس می انداخت. حیوان که گوشت خور و قاتل بود، با یک حمله گردن مرغ بزرگ را دو پاره می کرد، به همان منطق جسامت بزرگ و هراس انگیز داشت. درهنگام حمله مانند آتش باشها دم را که در عقب دراز می ساخت، از سر تا دم، درازی حیوان به یک هولناک نمایان می گشت، دندان های بزرگ و تیز وی هر جاندار را در زیر تاثیر وحشت اش می گرفت، مرغها از این خاطر گریز داشتند و حیوان های وحشی دیگر که به دلاورخان شان حمله داشتند و یک باره ناپدید شده بودند، همه هراس از این حیوان های وحشی تر بود که از ترس از منطقه گریز کرده بودند، مگر مدیرصاحب از حقیقت خبر نداشت.
 
    مدیرصاحب که در پهلوی آرتین در گریز بود و با مرغها یکجایی گریز می کردند، آرتین شانۀ راست مدیرصاحب را تکان داد گفت: در عقب ببینید، چه ره می بینید؟
قوت وحشت آن هاست ما با مرغها در گریز هستیم، در غیرآن مرغها به ما کاری ندارند. مدیر صاحب با دقت که سخنان آرتین را شنید، در عقب دید، در او اثنا یکی از جانوارهای وحشی به بلندی تپه خیز زد و از بلندی تپه سوی مرغها پرید و با یک حمله ناگاهانی یک مرغ را از گردن گرفت و مرغ با همان بزرگی اش زیر پای حیوان در زمین افتید و دیگر جانوارهای وحشی از جمع او حیوان نیز با خیز جست زدنها به مرغها حمله می کردند. مدیرصاحب که اصل دشمن خطرناک را دید، به پاهای مدیرصاحب جان سر از نو داخل شد، چنان گریز کرد، مثلیکه در بدنش یک قوت دیگر درآمده باشد، آرتین از صحنه گریز مدیرصاحب در همان لحظۀ اساس با قرقره در خنده شد، چونکه چند لحظه پیش مدیرصاحب می گفت: امکان قدرت دویدن خلاص شد دیگر گریز کرده نمی توانم.
 
جنت ـ 147
 
این بار این گریز جالبترین صحنه از ماجرای دلاورخان شان بود که در بین مرغ های بزرگ گریز می کردند. در این گریز شانس فایر کردن به حیوان های وحشی را نداشتند، از این سبب که هر حملۀ حیوانها دو پاره ساخته می توانست؛ اگر که مرمی به حیوان اصابت نمی کرد.
منطقه یکه گریز داشتند، بین رودخانه و تپه های کوه بود؛ نهایت مسیر راه تنگ بود، در او تنگی مرغها زیاد بودند.
حیوان های وحشی قاتل که به مرغها حمله داشتند یا از گردن مرغها می گرفتند از صحنه بیرون می شدند و یا با وزن زیاد که داشتند در اثنا حمله با او وزن به رودخانه می افتیدند.
شاهسون شان در او شرایط سخت در بین مرغها گریز داشتند، در پیشرو و عقب و دست راست و دست چپ شان مرغها بودند. بودن مرغها هم شانس بود و هم خطر بود اگر زیر پای مرغها افتیده می شدند فرم پارچه می شدند از اینکه مرغها حیوانهای بزرگ بودند بین آنها از حیوان های درنده پنهان شده گریز کرده می توانستند؛ او شانس بود.
زمانی امکان گرفتاری شان به جانوارهای وحشی می شد، یا تعداد مرغها کم می گردید و یا از خستگی به زمین می افتیدند. اگر که به زمین می افتیدند شانس نجات را نداشتند، بدین ملحوظ گریز داشتند تا که جان داشتند گریز می کردند و او گریز جالب و حیاتی بود.
در گریز که مسافت زیاد طی شد، هر کس از ناتوانی به تشویش افتید چونکه توانمندی گریز در پاها کم می شد. در او هنگامه چشم دلاورخان به درختی افتید که در سر رودخانه افتیده بود و نهایت بزرگ بود و خشک بود.
او درخت به مانند پل امکان را می داد تا در سمت دیگر نهر عبور کنند. مدیرصاحب که از ترس جاندار قاتل با سرعت گریز داشت، نفر اولی در گریز شده بود. او در پیشروی همه بود دلاورخان برای او گفت: درخت یکه سر رودخانه افتیده است دیدن دارید؟ خطا مکنید از سر درخت در سمت دیگر رودخانه عبور کنید و بر دیگران هم این هدایت را داد. مدیرصاحب در نزدیک درخت که رسید با عجله پای را به کندۀ درخت ماند ولی پای لغزید در رودخانه می افتید که از شاخۀ درخت قایم گرفت.
در او اثنا مولوی صاحب رسید به مدیرصاحب کمک کرد و آران رسید گفت: عجله داشته باشید به دیگران امکان بدهیم تا در سر درخت بیایند. هر کس عجله می کرد، چونکه شانس دیگر نداشتند. با عجله هر کس در سر درخت یکه دو سمت رودخانه را وصل کرده بود، بالا شدند. مگر دکترجان در هنگام پای گذاشتن به درخت، فشاریکه از گریز مرغها به میان آمده بود، به زیر پای مرغها افتید. دلاورخان با عجله دست راست را دراز کرد تا دست دکترجان را بگیرد، لاکن با اثر فشار گریز مرغها چند متر بیشتر انداخته شد، کار دلاورخان مشکل شد.
دلاورخان آرتین را گفت: من را با تمام امکان تان قایم بگیرد. خود با یک دست شاخۀ درخت را گرفته بود، خود را در خالیگاه یکه پایانی اش دریا بود انداخت و با دست دیگر اش بتۀ بزرگ که در لب جریکه پایانش دریا بود روئیده بود محکم گرفت. بته به شانس شان قوی بود. به دکترجان گفت: طرف من لول بخورید و از من قایم بگیرید. در حالیکه مرغها از سر دکترجان با شدت هراس از قاتلها گریز داشتند، دکترجان به بسیار مشکلی لول خورده در لب جر خود را رساند و با دو دست، از شانه دلاورخان قایم گرفت. دلاورخان دست یکه از بوته قایم گرفته بود در خالیگاه که در زیر آن آب خروشان نهر روان بود رها کرد دست دیگر دلاورخان که به یک شاخۀ بزرگ از درخت قایم بود با کمک او دست خود را استوار ساخت و دست دیگر را به درخت رساند، او دست دلاورخان را آرتین شان با امکان توان قایم گرفته کمک کردند با دست دیگر به دیگر شاخه خود را نزدیک کرد از شاخه درخت قایم گرفت بالاخره با کمک دیگران  در سر درخت برآمدند. 
از سر درخت که در دیگر استقامت رودخانه عبور می کردند، در او هنگام مرغها از هراس حیوان های قاتل وحشی گریز داشتند. حیوان های قاتل در عقب شان بود که به سوی دلاورخان شان دیدن نداشتند.
در او هنگامه هدف جانورهای وحشی مرغها بود، لاکن یکی از حیوان های وحشی سوی دلاورخان شان دید و از مسافت دور به سوی اینها خیز زد. با خیزدن او حیوان همه فریاد زدند چونکه وحشت بود و هراس بود. حیوان که خیز زد به آرتین شان نرسیده در رودخانه افتید آنها نفس راحت کشیدند.
 
جنت ـ 148
 
چند لحظه بعد که از منطقه مرغها و جانوارهای وحشی ناپدید شدند ساکنی فضا را گرفت. در حالیکه همه شان در سر رودخانه در بالای درخت یکه در سر دریا افتیده بود نشسته بودند، از تاثیر گریز بی حال بیتاب شده بودند.
برای خستگی آنها ساکنی لازم بود تا از ماندگی فراغی را به بار بیاورد بدین خاطر همه ساکن و بدون گپ بود.
درخت با شاخچه های زیاد خشک شده امکان را می داد تا نشسته در شاخچه ها تکیه نموده راحتی را پیدا کنند. در سر درخت همه بی صدا در آرمیدن شدند.
لحظه ها که نشسته رفع خستگی نمودند دکترجان گفت: اگر تمایل داشته باشید در راه روان می شویم لاکن راه یکه آمدیم، از او راه رفتن ناممکن است چونکه خطرات حیوان های وحشی زیاد است. امّا از استقامت دیگر رودخانه اگر راه را ادامه بدهیم، بلکه از حمله حیوان های وحشی دور می شویم لیکن مسافت زیاد می شود. از طرف دیگر یا کدام سرپریز دیگر در این راه باشد؟
همه در چرت رفتند از اینکه کسی مسیر راه را نمی دانست به آسانی تصمیم گرفته نتوانستند بالاخره قول و قرار شان شد تا از راه جدید روان شوند تا که دریا در سمت مخالف راه رخ شود.
دکترجان گفت: آنجا که دریا به سمت مخالف راه ما رخ شود از دریا گذشته به سمت کوه روان می شویم.
دلاورخان پرسید: یا در نقطه یکه به سمت دیگر دریا عبور می کنیم، امکان گذشتن نباشد؟
آرتین نیز سوال داشت می خواست بپرسد، در او هنگام که هنوز سوال آرتین در دهنش بود به شدت و با صدای ترسناک فایری را دیدند یکی از نفرات ابلیس با آتش باش اش هجوم داشت.
با او فایر آتش با صدای هولناک در کندۀ درخت خورد و کندۀ درخت که آتش گرفت همه را تکان داده کنده کمی در لب لغزید.
هر کس با فریاد در هراس شد و چه کردن شان را ندانستند که دیدند در آسمان دهها آتش باش رسیده اند.
دیدند که ابلیس در بین اردو در وسط قرار دارد و با فایر مکرر منطقه را در هدف گرفته است.
با فایر مکرر منطقه را زیر آتش گرفته بودند، جهنم جدید در سر رودخانه نصیب مدیرصاحب شان شد که هر کس با سلاح در مدافع کردن پرداخت.
آتش که مسلسل فایر می شد یا در کنده درخت اثابت داشت و یا در شاخچه های درخت.
هدف ابلیس به اسارت گرفتن بود نه از بین بردن! بدین خاطر به دو استقامت درخت آتشها فایر می شد، تا درخت در نهر افتد از نهر دلاورخان شان را اسیر بگیرد.
در یک فایر آتش که در کنده اثابت کرد، درخت شدید تکان خورد و با تکان درخت آتمین دلاورخان در رودخانه افتید. دلاورخان بدون سخن زدن از عقب آتمین اش در نهر خود را رها کرد تا آتمین اش را بگیرد. در او هنگام کندۀ درخت که در لب دریا نزدیک شده بود، با مقدار از کتله خاک لب دریا در نهر فرود شد. او هنگام با صدای عجیب ـ غریب با فریادها در دریا افتیدند. این بار ماجرای آب برای شان مشکلات جدید می شد.
همه که در داخل آب نهر افتیدند، از درخت جدا شده همه به درد نجات جان شان شدند. آب که با سرعت جریان داشت، استقامت جریان آب نشیبی بود، این ویژگی برای آلتین آی شان کمکی می کرد تا از فایرهای آتش نفرات ابلیس جان به سلامت ببرند لیکن فایر دشمن مستقیم به جان اینها نبود هدف ابلیس سراسیمه ساختن و بی پرگرام کردن بود تا اسیر بگیرد.
در بین آب دریا یک مجادله سخت شروع شد. آنها که به سوی نشیبی آب از اردوی ابلیس می گریختند در اندیشه بودند تا مقابل اردوی ابلیس از خود دفاع کنند.  
در مسیر آب سنگ های بزرگ که در دریا وجود داشت بر جریان آب خیز جست را سبب می شد بدین خاطر پرابلم بزرگ بود به دلاورخان شان!
دلاورخان خود را به آتمین اش رساند و آتمین اش را در روی آب قرار داده در سر آتمین اش ایستاد شد و با دکترجان شان تماس گرفته گفت که آتمینها را در آب استفاده کنند.
چونکه ساختار آتمینها طوری بود در روی آب ایستاد شده می توانست. دلاورخان که برهمه این هدایت را داد از سرنوشت آران پرسید، وقتی آرتین اطمینان داد که آران سالم است خاطر جمع شد در او اثنا دیدند که آتمین مولوی صاحب در روی آب است، مدیرصاحب در بین آب دست پا می زند و امّا از مولوی صاحب اثری نیست.
 
جنت ـ 149
 
آران که در نزدیک آرتین بود و آرتین در سر آتمین اش برآمده بود، بین آب غوطه زد و با چند بار غوطه زدن مولوی صاحب را از بین آب بلند کرد. در او هنگام دکترجان آتمین مولوی صاحب را گرفته بود، به آران داد تا مولوی صاحب در سر آتمین اش برآید. مولوی صاحب که در سر آتمین اش برآمد، آران مدیرصاحب را نزد آتمین مولوی صاحب آورد، مولوی صاحب سر آتمین بود، مدیرصاحب در بین آب آتمین مولوی صاحب را قایم گرفته بود، تا آب آنها را دور نکند. 
به همین منطق آلتین آی سر آتمین اش بود شاهسون در بین آب آتمین آلتین ای را محکم گرفته بود، تا از همدیگر دور نشوند. آران خود را در نزد آرتین رساند، به همین گونه هر کس وضعیت خوبتر را در بین آب گرفت لاکن در زیر فایر آتش های آتش باشها!
شانس یکه داشتند، نهر کج ـ پیچی داشت و جریان آب سریع بود، بدین خاطر نفرات ابلیس با آسانی اسیر گرفته نمی توانستند.
این بار که گریزشان با کمک آب نهر می شد امکان فایر را نداشتند. سبب این که آتش باشها که از بلندی فایر می کردند، جز گریز از اثر سریع جریان آب از سلاحها استفاده کرده نمی توانستند.
آب که با تندی تیز روان بود در منطقۀ رسانده بود از دور آب پهن شده نمایان بود که در او منطقه، آب، آبشاری ساخته بود به پایانی می ریخت و از آن منطقه بعد جریان آب خلاف راه دکترجان شان بود و از آن نقطه بعد آب پهن شده ساکن می شد.
آب که پهن شده ساکن می شد در سر آب میلیونها از پرندۀ بود مکان تخم گذاری شان بود. او زمان موسم تخم گذاری او پرندهها بود.
پرندگان از مرغآبی های معمولی بزرگتر بودند و با پر سپید بودند مگر از گردن بالا، رنگ سرخ داشتند.
آنها تصاویر عجیب را در سر آب نقش داده بودند.
زمانیکه در نزدیک آبشار رسیدند، دلاورخان همه را گفت که دقت داشته باشند در پایانی با آب فرود می شوند. همه که با دقت به آتمینها قایم شده بودند، آب با نوبت از دلاورخان شروع هر کس را در آبشار برد چونکه در پیشاپیش همه دلاورخان بود و در پایانی که ریخت داشت همه را به پایانی پرتاب نمود.
همه که از آبشار به پایانی پرتاب شدند، در زیر آب رفتند و آتمین های شان در سر آب برآمد. در او اثنا ابلیس نفرات اش را هدایت داد تا در سطح آب آتش باش های شان را پایان آورده، آتمینها را از سر آب جمع نمایند و آرتین شان را یکی ـ یکی اسیر بگیرند.
پلان ابلیس این نقطه بود به ساده گی دلاورخان شان را اسیر می گرفت لیکن از سرپریز پرنده گان خبر نداشت.
آتش باشها که با هیبت در سر آب می آمدند، بال های شان را بیشتر پهن نموده در سر آب ایستاد می شدند تا آتمینها را جمع کنند و بعد یک ـ یک دلاورخان شان را اسیر بگیرند؛ در او هنگام حادثه یکه رخ داد، سرپریز جدید به ابلیس شد.
او حادثه سبب شد نه آتمینها را گرفته توانستند و نه دکترجان شان را!
هنگامیکه آتش باشها از آسمان در روی آب فرود شدند پرنده گان او محل را در هراس انداختند میلیونها پرنده آتش باشها را دشمن دیده از محل شان در دفاع برخواستند.
یک باره میلیونها پرنده در هوا پرواز نموده به آتش باش های ابلیس هجوم بردند. نفرات ابلیس در بین میلیونها پرنده چه کردن شان را ندانستند.
او عده که از آتش باشها که در سر آب معلق ایستاد شده بودند با هجوم پرندگان یا در آب افتیدند و یا در فضا پرواز نمودند.
در او لحظه های اساس نفرات ابلیس از سر آتش باشها در آب انداخته می شدند و یک ـ یک در آب غوطه می خوردند.
او حادثه ماجرای جدید به ابلیس شد که این بار جنگ آتش باشها با پرندگان بود.
نبرد آتش باشها با پرندگان که شروع شد، در هوا جهنمی ساخته شد با فایر آتش های آتش باشها و با هجوم میلیونها پرنده، صحنه نهایت جالب و دیدنی حیرتدار را نشان داد.
در او نبرد در هر آتش باش هزاران پرنده هجوم داشت. از اثر هجوم پرنده گان حالت روانی آتش باش ویران می شد بدون اراده شده از کنترل بیرون می شد.
آتش باشها با صدای عجیب ـ غریب غرس می زدند.
اردوی ابلیس از اینکه آتش باشها را کنترل کرده نمی توانست به هر سو فایر می کردند.
 
جنت ـ 150
 
از اردوی ابلیس یک ـ دو از سر آتش باش در زمین می افتیدند. او صحنه دیدنی بود.  
از بین آب اولین کسی که سر بلند نمود آران بود به نوبت هر کدام شان از آب سر بلند کردند و با تعجبها در آسمان دیدن کردند که نهایت شگفتآور صحنه بود.
جنگ پرندگان با آتش باشها انقدر جالب بود، مدیرصاحب شان را به تعجبها انداخت؛ هر کدام دهن باز سوی آسمان دیدن داشت.
آسمان مانند هنگام غروب آفتاب شده بود. چونکه با زردی و نیمه تاریکی با رنگ سرخ سر پرندگان و با آتش و دود آتش ـ آتش باشها کاملا یک نقش جدید را به خود گرفته بود که همه را به حیرت سوق داده بود.
جنگ پرندگان با آتش باش های ابلیس که جریان داشت، شاهسون گفت: لازم است از فرصت استفاده نموده فرار کنیم.
همه همنظر شاهسون شده آتمین های شان را از سر آب جمع کردند و با راهنمایی دکترجان و آرتین از آب بیرون شده به سمت کوه که مسیر راه شان بود رفتند و در بین درختان یکه در دامن کوه روئیده بود، داخل شدند و از آن جا منظره جنگ پرندگان و آتش باشها را دیدن کردند.
نبرد که با شدت اش جریان داشت، از اثر فایر آتش ـ آتش باشها هزاران پرنده آتش می گرفت و در زمین می افتید و لاکن تعداد پرندگان به اندازه زیاد بود، روح و روان اردوی ابلیس را ویران ساخته بودند.
ابلیس از خشم فریاد می زد و هدایت می داد تا که همه پرندگان را در آتش کباب کنند.
پرندگان که به آتش باشها هجوم داشتند، در هر آتش باش هزاران پرنده حمله داشت که آتش باشها از اثر نول زدن پرندگان صدای هیبت انگیز را کشیده به زمین می افتیدند یا از محل جنگ فرار می کردند.
چونکه پرندگان منقار تیز قوی داشتند از جمع لاشخوران بودند.
آلتین آی شان به صحنه جالب جنگ دیدن داشتند آرتین گفت: اگر راه گریز پیدا نکنیم لشکر ابلیس اگر از پرندگان نجات پیدا کنند وضع ما را خراب می سازند.
به خواهش آرتین در جستوجوی راه یکه از کوه عبور کنند شدند.
همه که از یک طرف به جنگ جالب دیدن داشتند، از جانب دیگر در تلاش پیدا کردن راه جدید که کوه را عبور بدهد شدند.
مولوی صاحب گفت: در این جا مغاره است بلکه با راه تونل یکه در بین کوه است ارتباط دارد. همه که در نزدیک دهن غار جمع شدند تا بررسی کنند، آلتین آی گفت: ببینید اردوی محافظ دوزخ می آید.
لشکر محافظ دوزخ برای مولوی صاحب و مدیرصاحب و دکترجان و دلاورخان جالب بود، فوری به سمت یکه دست آلتین آی دراز بود دیدن کردند.
دیدند که نفرات زیاد به اسب های سوار هستند، اسبها کاملا رنگ سپید دارند و بال دراز سپید دارند که مثل پرندگان در پرواز هستند، از یک سمت از آسمان به سوی که پرندگان و لشکر ابلیس در نبرد هستند نزدیک می شوند.
در دست نفرات یکه در سر اسبها سوار بودند به مانند عصا نوعی از سلاح داشتند که به گفته آرتین در هر بار استعمال سلاح امکان نداشت کسی بیهوش نشه!
لباس نفرات محافظ دوزخ رنگ سیاه بود و از مخلوق مخصوص یکه با انسان ربطی نداشتند انتخاب و وظیفه دار شده بودند. آنها هیچگونه شباهت به انسان نداشتند.
آرتین گفت: هر چه زودتر در مغاره داخل شویم چونکه اگر ما را ببینند نجات نداریم در دوزخ انداخته می شویم تا که بیگناه بودن ما ثابت می گردد، کیفر خطا را می بینیم.
همه از هراس محافظ های دوزخ به کهف داخل شدند و از تماشای ماجرای نبرد لشکر ابلیس با نگهبان های دوزخ صرف نظر کردند و در راه روان شدند.
شاهسون گفت: کاریکه خوب شد، ابلیس و نفرات ابلیس در دوزخ انداخته می شوند تا که برای ابلیس فرصت دیگر داده  می شود، جنتی ها، راحت نفس می کشند.   
گفتار و منطق شاهسون دلاورخان را در تفکر برد لاکن بی صدا در چرت زدن شد تا چه بودن راز های حیات را در دنیا و در جنت بداند.
همه که داخل مغاره شده بودند، هنوز غار روشن بود، سبب اینکه از بیرون روشنی می افتید.
 
جنت ـ 151
 
مغاره باریک بود و در چندمتری پیشرو شکافی به سوی پایانی داشت و دو کنار راه نهایت باریک و لغزنده بود که اگر با دقت راه نمی رفتند، به خالیگاه که شکاف دراز بود پرت می شدند.
از این که عمق چاک معلوم نبود ماجرای جدید می شد بناً باید با دقت قدم می گذاشتند.
کمی که پیش رفتند هوای کهف تاریک شد باید مشعل های شان را روشن می کردند. به نوبت که مشعل ها روشن می شد، آرتین پای را لغزاند در سوراخ یکه چاک بین راه بود افتید و لغذیده در نقطه ای رسید پای در هوا آویزان شد و از سینه در بین چاک بند شد که بیرون شده نمی توانست.
دلاورخان پرسید: زخمی نیستید؟ جواب یکه شنید: خوب هستم لاکن بین شکاف قسمی بند ماندم پایم در زمین نیست در هوا است و از سینه بین دو پارچه سنگ که شکاف را نهایت کوچک ساخته است بند هستم کمک کنید.
دلاورخان به دکترجان گفت: نوک ریسمان را بدهید تا به آرتین بدهم. نوک ریسمان را به آرتین که روان کردند، از درازی، ریسمان به آرتین نرسید، آرتین نتوانست که نوک ریسمان را بگیرد، در او اثنا آران با دقت پایان شد و به دلاورخان گفت: تار را قایم بگیرید تا من با کمک ریسمان به آرتین برسم.
با توجه زیاد با مشکل تا نزدیک آرتین پایان شد، در حالیکه تار را با دست راست محکم گرفته بود، دست چپ را به آرتین دراز کرد گفت: از دستم بگیرید، من شما را بالا کش می کنم.
با مشکل آرتین را بالا کش نمود و آرتین که از شکاف بیرون شد با کمک تار در بالا برآمد و بعد با کمک تار ریسمان، آران را بالا کش کردند. بدین گونه ماجرای لغذیدن را در عقب گذاشتند و در راه روان شدند.
در دست مولوی صاحب مشعل اولی روشن بود او پیشثقدم بود، بعد چندیکه راه را طی کردند او گفت: فکر می کنم تونلیکه ما را از کوه بیرون می کشد رسیدیم.
همه که در نزد مولوی صاحب رسیدند، دیدند که راه در راه دیگری وصل است. راه یکه در سفر سوی منطقه ابلیس استفاده کرده بودند همانند است.
آرتین خریطه را در زیر روشنی مشعلها باز نمود و با مشورت دکترجان نقطۀ رسیده راه را بررسی نمودند. بعد از بررسیها مطمئن شدند که راه شان را پیدا کرده اند.
مسیر راه در نقطۀ رسیده بود همه ماجرا را در عقب مانده بود و مسافت نه چندان باقی بود. با مسافت کم از غار برآمده در آتمین های شان سوار می شدند.
این بار بدون هراس و هیجان با ساکنی با صحبتها در راه روان شدند. از این که در مسیر راه کدام ماجرای جدید نبود راۀ بود که با صحبتها طی می شد.
منطق شاهسون دلاورخان را به چرت برده بود. سبب اینکه شاهسون گفته بود «تا که فرصت جدید به ابلیس داده می شود جنتی ها راحت هستند.»
دلاورخان در دل از خود می پرسید: ابلیس که خراب کاری دارد، خدا قادر به هر امکان است، چرا در خراب کاری ابلیس تدبیر نمی گیرد؟
چرا برای ابلیس فرصت می دهد؟
یا اینکه خراب کارها از نیروی دیگر قوت می گیرند تا مقابل خوبی ـ بدی را به میان آورند؟
خدا اگر تنها سمبول خوبی است و اگر خالق خوبی هاست، بدی را کدام قدرت رهبری می کند و به میان آورده است؟
خدا اگر مقابل بدی مبارزه داشته باشد و بدی را لعنت بگوید و هر کس که خوبی دارد و به مقابل بدی پیکار دارد، از جمع دوستان او باشد و دوست قبول کند، در او صورت برای انسان های بدکار، کی همکار است؟
اگر خدا از انسان های نیک عمل مدافع باشد و در مقابل انسان های بد عمل ضد باشد و اگر خارج از خواست او، بد عملها در بد عملی دست داشته باشند، آیا به معنی این نیست که در مقابل خدا، قدرت دومی وجود داشته باشد؟
این منطق شرک را به وجود نمی آورد؟
اگر که بدی را خدا فرصت بدهد، یعنی خدا به ابلیس شرط ها را آماده کند چرا انسان را به راه درست راهنمای می کند و شیطان را بد می گوید؟
ما تا چه حدود خدا را می شناسیم؟
آیا خدا را آن چه خداوند گفته است شناخته می توانیم؟
 
جنت ـ 152
 
یا این که هر کدام ما نظر به توان درک عقل خود، خدای جدا داریم؟ 
دلاورخان با چرت و تفکر در راه روان بود، مدیرصاحب پرسید: بی صدا هستید چیزی نمی گوید، با صحبت راه برویم بهتر نیست؟
دلاورخان تبسمی کرد چیزی نگفت باآرتین و دکترجان همصحبت شد.
تبسم دلاورخان درنزدش مفهوم خود را داشت، مدیرصاحب درک کرده نمی توانست. از این سبب که دلاورخان به مدیرصاحب و مولوی صاحب اخلاص زیاد داشت، لاکن این دو از بین کتاب مقدس معلومات نداشتند، بدین خاطر دلاورخان در شوک بود که تبسم نمود حرفی نزد.
ازرفتار دلاورخان مدیرصاحب به حیرت افتید. در او اثنا مولوی صاحب کتاب مقدس قرآن را که در کمر بسته بود، از کمر گرفت و با تکه های رنگه که پیچیده شده بود باز نمود و به دو دست گرفته چیزی به زبان زمزمه کرد و چند بوسه نموده دو باره در بین تکه های رنگه پیچاند و در کمر دو باره بسته کرد.
یعنی دینداری جامعه را تمثیل کرد.
چونکه همه در جامعه های دنیای اسلام به این کلتور اند.
یعنی زمان ـ زمان از تکه های رنگه کتاب مقدس را بیرون نموده چند ماچ می کنند و چیزی از دعا به زبان می خوانند و دو باره بوسه نموده به چند تکه رنگه چنان می پیچانند تا هیچ یک از فرمان های خدا از کتاب بیرون شده نتواند تا که برای دین عقل شان و اسلام جامعه شان رقیب پیدا نشود.
دعا که می خوانند منطق بنده بودن را در نظر نمی گیرند، دستها را بلند می کنند تا که می توانند برای خداوند دستور می دهند: چنان کن ـ چنین کن!
دعا هم باید یک منطق داشته باشد، باید انسان بداند در مقابل قدرتی قرار دارد، او قدرت مالک همی جهان است.
او جهانیکه تنها شمار از ستارگان اش از تعداد دانه های ریگ دنیا زیادتر است.
در مقابل او قدرت عظیم یا با منطق رفتار کرد یا عذر را گفته بی صدا شد. خاطر اینکه هر سخن که از زبان می ریزد وزن بزرگ دارد به دوش کشیدن او بسیار زمان مشکل است.
دکترجان و آرتین در دلاورخان نگرش داشتند. آنها درک کرده بودند که دلاورخان دردی را دارد باید در میان اندازد تا جر و بحث صورت گیرد.
دکترجان بانرمی گفت: آقای دلاورخان ما هم معلومات فوق العاده نداریم، لاکن تا امکان در زندگی کوشا می باشیم تا در بسیاری بخش مطالعه داشته باشیم تا در مسیر زندگی به خود متکی باشیم.
اگر بگویم این بخش بر ما ارتباط ندارد یا بگویم ما پیرو دین خود هستیم ما را چه از دیگر عقیده ها؟ اگر که این طور فرهنگ داشته باشیم در او صورت ما اسیر دنیای کوچک خود می گردیم و از دنیای کوچک خود که محوطه عقل ما را احاطه نموده است، هر استقامت زندگی را بدون تجسس و مطالعه از احاطه او دنیای محدود دیدن می کنیم و در او صورت به اشتباه ها غرق می شویم.
در او هنگام زیادتر رادیکال به فکرهای خود شده تصور می کنیم که هر منطق ما درست است. آیا این فرهنگ ما را به اسارت شدن نمی برد؟
مطالعه و بررسی ما را به دنیای می رساند تا درک کنیم چه اندازه دانشمند هم باشیم فقط به محوطه عقل خود اسیر هستیم که تا او حدود زحمت کشیدیم.
در حالیکه خارج از احاطه شده عقل ما، چنان دنیای بزرگ با محتشم وجود دارد، ما در بین او حتی یک نقطه از نوک سوزن شده نمیتوانیم.
به گفتار و منطق دکترجان دلاورخان نرم شد، سولاتیکه در ذهن داشت، یکی ـ یکی پرسید. درحالیکه درهرسوال به سوی مدیرصاحب دیدن داشت و به سوی مولوی صاحب نظراندازی داشت به آنها دیده از آرتین و دکترجان سوال کرد.
دلاورخان علاقه داشت، تا مولوی صاحب از منطق کتاب مقدس معلومات بدهد و مدیرصاحب با منطق دانش اش جواب بگوید. لاکن مولوی صاحب از سویه دین جامعه گپ میزد؛ چیزی از منطق کتاب مقدس سخنی نداشت. از این سبب که در جامعه هر عالم دینی، زمانی از آیت های قرآن کریم استفاده می کند، بخاطر منفعت اش لازم باشد.
 
جنت ـ 153
 
بسیاری زمان استفاده کننده، حتی رمز او باریکی را خود نمی داند.  
آنها آیتها را استفاده می کنند تا برای منطق گفتارشان یک شاهد از آیتها داشته باشند. بسیاری وقت مطلب را از دین عقل شان که می گویند و بعد که برای اعتبار پیدا کردن گفتارشان آیت قرآن را می خوانند، آیت را بدون معنی می خوانند. چونکه درد آنها شاهد کشیدن است نه ادراک منطق آیت.
بسیاری زمان منطق گفتارشان مغایر منطق آیت می گردد حتی از او هم بی خبر می باشند. زیرا، قرآن را با منطق یکه قرآن فرمان دارد نمی خوانند.
بعضاً برای شخصیت شدن شان در بین خلق می گویند: در کتاب مقدس تا این حدود در ارتباط گفتارم آیت است یا او گفتار را گفته برای اعتبار دادن او گفتار آیت قرآن را شاهد می کشند.
«گفتار در مغرب باشد منطق آیت در مشرق می باشد لاکن برای انها او بی منطقی درد ندارد.»
آنها در درد بااعتبار ساختن عقیده خودشان اند؛ بدون شک مکان آنها در آخرت مطابق به منطق فرمان سوره بقره آیت 79 جهنم است.
در جامعه این فرهنگ به این خاطر حکمدار است «در جامعه در پشت منطق کسی نمی گردد تا بپرسد: خوب تا این حدود در ارتباط صحبت تان آیت وجود داشته باشد شما ترجمه آیتها را چرا نمی گوید؟»
فرهنگ دانستن مروج نیست زیرا در جامعه کلتوری را آوردند کسی در تلاش دانستن فرمان آیتها نیست.
تنها آیتها را به مانند نسخه های جادوگرهای دروغگو استفاده می کنند. یعنی آیت های کتاب مقدس را به روح دنیای ذهن شان مساعد ساخته استعمال می کنند. یعنی روح کتاب مقدس را به روح جامعه عیار کرده روان هستند.
در حالیکه روح جامعه به روح کتاب مقدس باید مساعد ساخته شود تا روح کتاب وزن سنگین در دین جامعه داشته باشد.
اگر کسی در فرهنگ دینداری جامعه، دست به انتقاد بزند و خطا را از روی منطق کتاب بگوید، احتراز شدید می کنند می گویند: تنها از کتاب مقدس صحبت دارد، در حالیکه اسلام تنها کتاب مقدس نیست، گفتار پیغمبر و کردار او اسلام را تکمیل می سازد. این سخن با منطق است کسی احتراز ندارد چونکه پیغمبر اسلام طی 23 سال پیغمبری اش مطابق به روح و منطق کتاب مقدس زندگی کرد.
اینکه تا کدام وحدود وظیفه داده شده را به حضور خداوند تکمیل کرد مربوط به ما نیست؛ تعلق به خداوند و پیمغبر خداوند دارد.
ما هرگز از حد گذشته حرفی در این خصوص نمی زنیم چونکه مربوط ما نیست. لاکن آکتورهای دین جامعه در عمل که گفتارشان را پیاده می کنند، از نام گفتار پیغمبر و از اسم عمل کرد پیغمبر اسلام، استفاده نموده گفتار خودشان را و عمل کرد خودشان را رنگ اسلامی می دهند.
اصل مشکل دنیای اسلام، اصل درد بزرگ دنیای اسلام درک نکردن این باریکی ست.
امروز در دنیای اسلام، دین اسلام از تصرف کتاب مقدس و از هدایت گفتار پیغمبر بیرون کشیده شده است و در اسارت مذهب پرستها و طریقت پرستها اسیر ساخته شده است.
از این که کتاب مقدس به این فرهنگ خطا اجازت نمی دهد، بهترین راه برای استفاده شان، گفتار و عمل کرد پیغمبر اسلام شده است تا به ساده گی سو استفاده کنند. چونکه در هر گوشه از دنیای اسلام مختلف حدیث و روایت از اسم پیغمبر اسلام به وجود آمده است و این بازار در دنیای اسلام گرم است.
زیرا منفعت آور است.
بدین خاطر هر روز تعداد حدیث  و عمل کردهای پیغمبر اسلام زیاد می شود که همه تهمت و افترا برای پیغمبر اسلام است.
امروز در دنیای اسلام هر کس چیزی از دل خود به خاطر منفعت و شخصیت شدن خود، اگر استفاده از نام پیغمبر کند بدون شک موفق است. زمانیکه از نام پیغمبر اسلام، سخنی گفته می شود، هر کس تسلیم است.
زیرا فرهنگ تحقیق وجود ندارد.
بدین خاطر والی الله های ساخته شده در این عصر در دنیای اسلام زیاد شده است.
 
جنت ـ 154
 
    دلاورخان به طرف مدیرصاحب و مولوی صاحب دیده از دکترجان و آرتین سوال ها را تقدیم کرد تا جواب دریافت کند. در او اثنا مدیرصاحب باز نقش روشنفکری را بازی کرد چونکه گوش به دیگران داده خاموش شد.
مولوی صاحب در شروع چندین بار با دکترجان و آرتین در جروبحث روبرو شده بود و هربار رذیل شده بود. سبب اینکه از کتاب دست داشته چیزی را نمی دانست بناً او لحظه ناچار خاموش شد.
ضعیف بودن منطق مولوی صاحب و خاموش بودن مدیرصاحب در مقابل منطق دکترجان و آرتین، دلاورخان را از چله کشیده بود؛ بدین خاطر در مقابل مدیرصاحب تبسم معنی دار داشت.
 
    آرتین به سوالات دلاورخان گفت: از سوال اخیری تان شروع می کنم. آری هر کدام ما خدای جدای خود را داریم.
برای اینکه داشته های عقل ما برای ما تصویر خدای ما را می دهد؛ ما به او تصویر تسلیم هستیم.
از روی منطق محوطۀ ذهن ما، رسم خدای ما در عقل ما نقش پیدا می کند. این نقطه اساس گپ است لیکن بسیاری به این اساس گپ دقت نیستند.  
این ویژگی انسان سبب است، هر دین از خدا تصویر جدا را دارد و این فرهنگ سبب است، در بین هر دین، هر مذهب و هر طریقت خدای جدا ـ جدای خود را دارد لیکن همه آنها تصویرهای مختلف را یک خدا تصور دارند.
در حقیقت همی اینها، خدای خودشان را پرستش دارند نه خدای کائنات را!
ببنید اگر تاریخ دنیا را مطالعه کنیم، در هر دین آکتورهای دینی، انسان های صاف ساده را از اسم جنت رفتن در آخرت خاطر منفعت استفاده نموده اند و در نبرد و جنگ تشویق کرده اند. نقش دارهای دین که انسانها را به کشتن و کشته شدن هدایت داده اند، مقابل را دشمن خدا معرفی کرده اند.
یعنی کافر گفته اند.
طرفدارهای خود را ایماندار گفته اند.
مرگ شان را در راه رضای خدا گفته اند.
یعنی شهید گفته اند.
همه به امید جنت رفتن بدست آنها اسیر شدند.
در دیروز دنیا، کلیسا این کار را کرد، در زمان عصر شما، سو استفاده گرها از نقش دارهای جامعه اسلامی این عمل را انجام می دهند.
بین آنها و بین منطق آنها هیچگونه تفاوت وجود ندارد. چونکه همی اینها جنت را نشان داده خدا را مربوط خود دانسته، انسانها را اسیر گرفته اند. همان گونه که مسلمانها فریب خورده از نام جنت رفتن خود را کشته، دیگران را می کشند، به همین گونه در جنگ های دنیای چندصد سال قبل، عیسویها استعمال شدند؛ حتی قواله به خاطر رفتن در جنت را از کلیسا گرفتند.  
آری! طرفدارهای هر دین به خاطر جنت رفتن در مقابل دیگران جنگیده اند. اگر در او اثنا که در دست دین پرست های استفاده جو اسیر اند و کشته داده در تلاش کشتن اند، اگر کسی بگوید در مقابل تان که دیگران از دیگر دین که در حال جنگ با شما اند آنها نیز در مقصد جنت رفتن می جنگند و شما را مثل شما دشمن خداوند می دانند یعنی کافر می دانند اگر خدای همه تان یک خدا باشد سخن کدام تان جنبه درستی را دارد؟
خدا در عقب کدام تان است؟
او خدا از کدام تان است؟
اگر یک خدا وجود داشته باشد او خدا چرا تنها از شما باشد؟
مثال: استانبول را تورکها از دست بیزانسها می گرفتند الله اکبر گفته هجوم می بردند. در جانب تورکها مولوی های دین، شهید شدن در مقابل کفار را امر دین اسلام معرفی داشتند و لیکن در جانب بیزانس متدین های دین عیسوی به مردم می گفتند: خدا با ماست.
خدا با ماست چونکه ما نزدیکتر به او هستیم و حتمی پیروز می شویم. چونکه تصویر خدا در ذهن شان با او منطق بود.
آنها می گفتند: مسلمانها کافر اند و ظالم اند لیکن در منطق مسلمانها آنها کافر بودند. یعنی هر دو طرف خدا را در نزد خود حس می کرد و جانب مقابل را کافر می دانست.
مثلیکه خدای هر کدام شان جدا باشد؛ او منطق بود.
خدا در بین این دو گروه با کدام اینها بود؟
 
جنت ـ 155
 
اگر که از منطق خدایی در این مسئله نظر اندازیم خدا بی طرف بود؛ چونکه او خدا بود.
قانون یکه خدا در دنیا هست نمود، قانون کار خود را می کرد یعنی طرف قوی و ذکی در جنگ کامیاب می شد.
در نتیجه از روایت تاریخ می دانیم که قانون خداوند نتیجه داد. از اینکه  تورکها مجهزتر و با جسارتتر بودند، آنها موفق شدند. 
چه حدود پروردگار را با منطق گفتار او می شناسیم؟
اصل نقطه اساس گپ این نقطه است.
اگر آته ئیستها را جدا کنیم، در هر زمان دنیا پیروان هر دین به بودن خدا ایمان داشتند و دارند.
بر این خاطر آته ئیست نبودند.
هرکدام آنها با هیجان و شوق به عبادتگاه های شان رفته به خدا عبادت کردند و به خدا عبادت می کنند نه در کدام قدرت دیگر.
گاه مستقیم گه با همکاری میانجیگرها!
در تاریخ دنیای فانی، کسی را از هیچ دینی پیدا کرده نمی توانیم بگوید: من در عبادت خانه رفته برای رفتن جهنم به خدا عبادت می کنم.
یا نمی گوید که من غیر از خدا به کدام قدرت دیگر عبادت می کنم.
حتی در مقابل هیکل یکه با دست خود ساخته است در مقابل او هیکل که بت اش است عبادت که می کند، در مقصد رسیدن به رضای خدای کائنات این کار را می کند.
بمانند منطق بعضی مسلمانهایکه از منطق قرآن خبر ندارند می گویند: شفاعت پیغمبر در سرت باشد.
یعنی در روز آخرت بر او مسلمانها پیغمبر واسطه است تا کار شان آسان شود و در جنت بروند؛ به عقیده آنها!
و یا برای بودیستها، هیکل که از نام یک شفیع در عبادتگاه شان قرار دارد، در مقابل او هیکل ایستاد شده عبادت می کنند؛ در منطق آنها در آخرت او واسطه است. با او واسطه باور دارند که در جنت می روند. به این خاطر به او شکل عبادت می کنند.
پس منطق مسلمان و بودیست یکی شد.
در زمان آخرین پیغمبر اسلام حضرت محمد رسول خدا که آخرین پارچه از اسلام نازل شد، در مکه خانه یکه در دنیا بنام خانۀ خدا معروف است، قبل از اسلام محمدی نام او خانه، خانۀ خدا بود لیکن در داخل او خانه بت ها را جایگزین کرده بودند و منطق خودشان را ایجاد کرده بودند. بت ها در همان دوره جایگزین شده بود، در زمان ابراهیم پیغمبر نبود. در او زمان روحانیون مکه، خانه را خانۀ خدا قبول نموده عبادت می کردند. هیکل های که در داخل خانۀ خدا بود خدا نمی گفتند در عقیده آنها میانجی های بود برای بدست آوردن رضای خدا!
او منطق بود در او خانه او بتها را گذاشته بودند چونکه آنها را در نزد خدا شفیع می دانستند مثل بعضی مسلمانها که در تلاش هستند در آخرت شفیع داشته باشند تا کارشان برای جنت رفتن آسان شود.
عین منطقی است که به گونه دیگری تظاهر داشت.
در کتاب مقدس، خداوند با تکرار گوشزد می کند، تا از خدایان دور شوند.
این خدایان کدام خداهاست؟
همان خدایان اند در عقل انسانها تسلط دارند.
در کتاب مقدس، خداوند که خود را معرفی می کند، جدا از خدای عقلها یک خدای محتشم است.
او با قدرتتر و بزرگتر از هر خدای عقل است.
او منطق را و دانش را و علم را در راس کار خود قرار داده خدایی دارد.
هر بنده را چه نیک کار باشد، چه بد عمل باشد، چه با ایمان باشد، چه بی ایمان باشد، از یک زاویه دیدن دارد چونکه او خداـ خدای حقیقی و خدای بزرگ است.
هر انسان با عملکرد خود مسافت را با او خدای حقیقی تعیین می کند یا دور یا نزدیک.
چونکه او عادل است.
چونکه او خدای کائنات است. عمل هر انسان در هر دین که باشد سرنوشت خود را نزد اوـ او عمل تعیین می کند زیرا او از منطق خدایی خود به مسائل دیدن می کند. او خود را که معرفی می کند انسان را به عقل خود انسان تسلیم می کند و از کارهای بزرگ اش برای انسان نمایش را پیشکش می کند تا انسان با حریت خود مستقل شده خود تصمیمی گیرنده شود.
 
جنت ـ 156
 
او می گوید: «کی است غیر از خداوند این امکان را داشته باشد؟»
مهمتر از همه برای انسان می گوید: «خود با چشم، حقیقت را دیدن کن!»
او در سوره عنکبوت در آیت 20 به پیغمبرش می گوید: «بگو: در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همین‏گونه) جهان آخرت را ایجاد می‏کند; یقینا خدا بر هر چیز توانا است!»
آری!
خدایکه از این آیت نمایان می شود، با خداهای عقلها تفاوت بزرگ دارد. چونکه عقلها از دیدگاه محوطه دنیای کوچک خود خدای خود را دارند و خدای هر عقل، خدای کوچک است که برای او هست شده است.
بدین خاطر در دنیا، گاه آکتورهای کلیسا برای انسانها، جنت را وعده داده، مسلمانها را کافر کشیدند گه آکتورهای دنیای اسلام برای جنت رفتن، انسانها را به جهاد رهبر شدند. حتی بی منطقی در جای رسید، مسلمانها به گروه ها تقسیم شده مقابل همدیگر که جنگیدند الله اکبر گفته یک دیگر را کشتند. اگر خدای کتاب مقدس را می شناختند این کار را می کردند؟
هر گروه جهاد جدای عقل شان را داشتند به مطابق او جهاد انسان کشی کردند در حالیکه در کتاب مقدس قانون اساسی جهاد اسلام در سوره حج در آیت 39 و 40 آمده است با جهاد دیگران تفاوت دارد.
خدا در آیت 39 سوره حج می گوید: «به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است; چرا که مورد ستم قرار گرفته‏ اند; و خدا بر یاری آنها تواناست!»
اگر روح قرآن را درست درک نداشته باشند، از منطق آیت 39 هر گروه با شعار الله اکبر گروه دیگر را از بین برده می تواند چونکه طرف مقابل را ظالم تصور نموده می توانند. اگر که از منطق و از روح کتاب مقدس آگاه باشند، او زمان هر چه تغییر پیدا می کند چونکه قانون اساسی جهاد که آیتها از او آیت منطق جهاد را می گیرند، با او آیت، سرجمع آیتها جهاد خداوند را معرفی می سازند. او آیت با منطق کل کتاب جهاد را معرفی می کند. چونکه در منطق قرآن دانستن سرجمع قرآن شرط است.
خداوند در قانون اساسی جهاد که آیت 40 سوره حج است می گوید: «همانها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اینکه می‏گفتند: «پروردگار ما، خدای یکتاست!» و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعه‏ها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده می‏شود، ویران می‏گردد! و خداوند کسانی را که یاری او کنند (و از آیینش دفاع نمایند) یاری می‏کند; خداوند قوی و شکست ناپذیر است!»
در قانون اساسی جهاد می بینیم، هر گروه که در هر دین باشد، اگر برای خداوند حقیقی تسلیم باشد، صرف خاطر ایمان ایماندارهای او گروه، بالای او گروه تجاوز صورت گرفته باشد و از خانه و شهر بیرون رانده شده باشد، خداوند برای او ایماندارها، از اسم هر دین هم که باشند، جهاد را اجازت میدهد.
در دیگر زمان و در دیگر شرط جهاد وجود ندارد چونکه در دیگر شرط جهاد ـ جهاد خداوندی شده نمیتواند.
به همین گونه هر مسلمان، اسلام عقل خود را دارد.
او اسلام با اسلام خداوند تفاوت دارد.
در اسلام هر عقل، کسی که همرنگ جامعه او مسلمان باشد، در نزد او مسلمان است زیرا به او شکل تربیه می گیرد.
در حالیکه مسلمان در نزد خداوند منطق دیگر دارد.
بطور مثال خداوند در سوره عمران در آیت 85 می گوید: «هر کس جز اسلام (و تسلیم در برابر فرمان حق،) آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد; و او در آخرت، از زیانکاران است!»
کسانیکه روح و منطق کتاب مقدس را ندانند، تصور می کنند آیت، کسی را مسلمان می داند، مثل او شخص که خود را مسلمان می داند باید باشد.
خطا از این نقطه شروع می شود.
چونکه او شخص تنها خوداش را مسلمان می داند.
خطا در اینجاست.   
از این خاطر که اسلام خداوند، محوطه بزرگ را در بهر خود دارد.
 
جنت ـ 157
 
یعنی هر کس از هر دین باشد، اگر به خداوند تسلیم شده باشد و اگر او دین ـ دین خداوندی باشد بمانند دین حضرت عیسی یا دین حضرت ابراهیم، در نزد خداوند او مسلمان است.
فرض کنید خدا گفته باشد: مسلمان کسی است که در دنیا برای خود اسم مسلمان را انتخاب کرده است باقی کسی تسلیم شده به خدا نیست، بنا جنت رفتنش ناممکن است چونکه مسلمان نیست.
اگر که از آیت بالا این منطق کشیده شود، پس در همین سوره در آیت 199 پروردگار می گوید: «از اهل کتاب، کسانی هستند که به خدا، و آنچه بر شما نازل شده، و آنچه بر خودشان نازل گردیده، ایمان دارند; در برابر (فرمان) خدا خاشعند; و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمی‏فروشند. پاداش آنها، نزد پروردگارشان است. خداوند، سریع الحساب است. (تمام اعمال نیک آنها را به سرعت حساب می‏کند، و پاداش می‏دهد!»
در او صورت منطق این آیت را به چه شکل ادراک کنیم؟
اینجاست باید منطق کتاب را از منطق کتاب باید دانست.
اگر کسی تنها دین حضرت محمد را دین اسلام بگوید خطای بزرگ را سبب می شود.
چونکه او به ضد پنج شرط مسلمان بودن قرار می گیرد.
خدا در سوره نسا در آیت 136 می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید! به خدا و پیامبرش، و کتابی که بر او نازل کرده، و کتب (آسمانی) که پیش از این فرستاده است، ایمان (واقعی) بیاورید کسی که خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و روز واپسین را انکار کند، در گمراهی دور و درازی افتاده است!»
پنج شرط یکه در دنیای اسلام مروج است: یعنی کلمه شهادت خواندن، نماز خواندن، روزه گرفتن، ذکات دادن، حج رفتن، از جمع شرط مسلمان شدن نیست. چونکه قرآن پنچ شرط بالا را فرمان میدهد مهم امر قرآن است.
اگر که تنها دین حضرت محمد رسول خدا را دین اسلام بگویند، پس چرا ایمان بر پیغمبران و کتابها امر شده است؟
در حالیکه خداوند در کتاب مقدس مسلمان را که برای ما معرفی می کند، کسی را مسلمان قبول می کند، برای خداوند از روی هدایت خدا تسلیم شده باشد، نه به مطابق بر منطق عقل هر انسان!
از طرف دیگر جواب دیگر به سوال دیگر شما، اگر کائنات را دقیق بررسی کنیم می بینیم فعالیت وحشی در کائنات وجود دارد.
یعنی قوی، ضعیف را نابود می سازد.
اگر زندگی دنیا را با دقت مطالعه کنیم، همین منطق وجود دارد.
این عمل وحشی نمایان می شود لاکن اگر با دقت کاوش داشته باشیم، همین قانون وحشی منطقی دارد که زیست را به وجود آورده است.
اگر چنین نمی بود دنیا وجود نداشت.
کائنات وجود نداشت.
دوزخ و جنت وجود نداشت.
پس اگر که یک سیستم وحشی همه موجودات را به وجود آورده باشد آیا خداوند تنها خدای خوبی ها شده می تواند؟
خداوند هستی را با این منطق آفریده است و در قانون خود قوی را امکان داده است تا ضعیف را از بین برده، برای ضعیف مجادله را یاد بدهد.
اینجاست تکامل منطق خود را بازی دارد.
در قانون خداوند جنگ قانون است چیزیکه با تلاش و کوشش به وجود می آید او صلح است.
بدین خاطر صلح با ارزش و معتبر است.
اگر سیستم بر عکس این منطق می بود، یعنی سعادت و صلح قانون دایمی می بود و جنگ و نابودی با کوشش به میان می آمد، آفرینش وجود نداشت.
یعنی تکامل کار خود را انجام داده نمی توانست.
چونکه کی است که سعادت خود را به نابودی تبدیل کند؟
کی است که سعادت را نادیده گرفته خاطر پیدا شدن بدبختی تلاش کند؟
بدین خاطر خداوند انسان را در بین دنیای وحشی هست کرد و از روح خود دمید تا انسان در تلاش سعادت در بین زندگی وحشی باشد تا اهمیت سعادت و صلح نمایان شود تا پارچۀ دیگر قانون خداوند تکمیل شود.
بدین خاطر بودن ابلیس در سرنوشت انسان لازمی است.
بدین سبب بودن اخلاق ابلیس یعنی شیطان در سرنوشت انسان در هر دو دنیا ضروری است.
چونکه تاریکی نباشد قیمت روشنی هویدا نمی شود.
در غیر آن زندگی مفهومی ندارد.
 
جنت ـ 158
 
اگر از پارچه های کائنات یکی آن را بیرون کنیم، امکان بقای کائنات از بین می رود. تا این اندازه هر موجود زنجیری به سرنوشت همدیگر تاثیر دارد.
بدین خاطر خداوند حقیقی خدای هر کس است.
خدای هر بخش حیات است.
چه خوبی و چه بدی.
بدین ملحوظ خداوند حقیقی می گوید: صرف رضای من را بدست بگیر تا سعادت داشته باشی، در غیر آن در بین دنیای وحشی تنها می گردی.
این که بسیاری از دنیای دین عقل شان تصورات دارند، او تصورات سببب است خدا را مربوط خود می دانند.
ما زمانی به حقیقت نزدیک می شویم، آن چه دنیای عقل ما برای ما خدا و پیغمبر و جنت و غیره را رسم کرده است، با گفتار خدا بررسی کنیم.
در غیر آن اینکه کدام حضرت چه گفته است، کدام شیخ چگونه بیانات دارد، کدام والی الله چه قسم راهنمایی دارد، همی آنها در مقابل گفتار خداوند کدام اهمیت ندارد.
خاطراینکه سخن هر کس تنها خود وی را تمثیل دارد در نزد خداوند. اینجاست خداوند کائنات هم از کار ابلیسها کیف می گیرد و هم از کار انسان های که فرشته مانند است زیرا همی کائنات را او آفریده است، اگر آفریده باشد چرا کیف نگیرد؟  
او که خدای کائنات است، ابلیسها را خاطر امتحان انسانها فرصت می دهد و کار انسانها را از عملکرد انسانها نمره می دهد و اینکه در رضای خدا کار نیک می کنند در حقیقت او رضا، همان نمره است که برای او مکافات شده برگشت می کند؛ در غیر او، خدا به چیزی ضرورت ندارد.
 
    آرتین که صحبت داشت، همه با دقت گوش داده بود تا که از تونل بیرون کوه شدند و ماجرای راه را در عقب گذاشته در زندگی جنت شان قدم گذاشتند. بیرون تونل که شدند راحت نفس کشیدند و از پیروزی در مقابل ابلیس شادمانی نمودند و بر کامرانی شان، لحظه های دراز جوش خروش شادی را روا دیدند و برای فراغت از خستگی ها نشسته بر روح و روان شان تازگی را بخشیدند و طرب آور به همدیگر دیده از خاطرات نبرد با اردوی ابلیس صحبتها کردند.
همه شان شاد بودند و کامگار.
مدتی در هوای تازه انفاس تازه کشیده غذا خورده تصمیم گرفتند تا به آتمینها سوار شده سوی منطقه شان بروند. دیگر رنج نبود و مشکلات و خطرات نبود. فقط عشق بود که زندگی را لذت داده بود. همه به آتمینها سوار شدند و آتمینها را هدایت دادند تا پرواز نمایند. آنها با آتمینها در فضا مملو از خوشی از زمین سوی آسمان بلند شدند و به سمت محل شان در پرواز شدند.
 
    شاهسون در آتمین سوار شد و نگاراش را پیشرو گرفت گفت: هوا خوش است با هوای تو... چنین گفت با آتمین اش پرواز کرد نزدیک به سطح زمین در هوای گوارای جنت.
همه که به آتمینها سوار شدند، اینبار مسافت دور دراز را طی می کردند، برای عاشقان بهترین سفر از خاطرات دوره عاشقی شان می شد. سبب اینکه همدیگر شان را بیشتر از جان دوست داشتند. بدین خاطر آلتین آی در قصد نجات دادن یار از اسارت ابلیس با آرتین شان یکجایی مقابل ابلیس مجادله کرد. زیرا شاهسون جان وی بود، عشق و دنیای وی بود. هوا که دلنشین زیبا بود، از بوی همدیگر لذت می گرفتند چونکه  با بوی همدیگر زندگی داشتند.
شاهسون به دلبراش گفت: دستها را باز کن سینه را پیشرو بگیر عمیق نفس بکش، خود را به من رها کن که تا بوی جان تو مستم کند. بشنو عزیزم می گویم
 
بشنو ازدل صدایم را سرود دراین هواست
قصۀ عاشقـی را میسراید با دلت همنواست
موســـــــــــــــــم عيش و نوش و ناز رسید  
با هوای مسیح نفس با هوایت هــــم آواست
ازرخسار سرخ تولاله فروغ گشت شدبهار
غنچه باز گل شد ازقدمت ـ قدمت مداواست
بهار نو شــــــــــــــــــد دل از تاثیر بوی تو 
عبیر بوی توســــــــــت دل باتوهمصداست
دل تنور به جوش از عشــــــــــق تو عشق 
او آتش عشق توســــــت پرستشش رواست
 
جنت ـ 159
  
      آلتین آی به سینۀ یار عقب را داد. گیسوها را باز نمود و با هنر باد تارک های موی را در رقص داد. بی صدا گوش را به التفات های دلداده داد که لذت صحنه زیبای ماجرا را می گرفت.
شاهسون ادامه داد گفت: چون گوهر اند مژگان تو به مانند نگین؛ او نگین که انگشتری را زیبا می سازد.
با طلسم چشمان زیبایت افسونگری مژگانت از دل می گیرد؛ برای غلام ساختن
 
ازدل زده شدم به فسونهای مژگان
سیاه چشمان طلـــــسم با هنر زبان
 
      ناز مژگانت سرای عقلم را ویران کرده است. حدیث او در شب های تنهاییم به بیداری سوق داده است تا سَحَر از وی سخن بزنم تنها در خیال.
قامتم چون هلال است به زیبایی مژگانت که، در اسارت اش سر به خم آرزوهایم را فدای آرمانت می کنم
 
من اسیر در طلـسم چشم زیبا مژگان
ناز مژگان فسونگر با هنرهای زبان
     طی دل هرچه دارم دل به دلت روان
به نگاۀ چشم مست بر مســـیر آرمان
 
      او لحظه که به مژگان زیبایت غرق می شوم، در زیبایی شان شعر می سرایم. مژگانت را که به هم می زنی، قافیه های شعرم را می ربایی. چونکه شیطان زیبایی شان را بیشتر نمایان می سازی تا من را از من بگیرند.
پلک زدن های چشمان مست تو، هر صحبدم مرا به هنر مژگانت اسیر می سازد که در چشمانم هر سحرگاه ظاهر اند
 
مژگان را به هم مزن قافیه شعرم گریخت
شیطان زیبایـی هاست از او فسون ریخت
 
      هر لحظه واژه های حیاتم را از صحن گلزار زیبایی تو در می یابم. مژگان زیبایت، نقش شان را نهایت اعلی بازی دارند که با پلک زدن های مست چشمان زیبایت مست می شوم.
آنها بر من، واژه های حیات از خوشی ها را می بخشند تا بر همیشه به این عشق پرستار باشم.
از شراب چشمانت بر دایرۀ سعادتم او مستی را بریز که با عشوه های مژگان قشنگت مرا در نشه گی بگیرد و به دین آیینم رخنه کند که زاهدیم از پرستاری تو به مقصد برسد
  
بامژگان سیه کردی هزاربار رخنه به دینم
ربودی زاهدی ام را از صــــد ره ی آیینم 
حیرتم بر پا شده برصف شدگانــی مژگانت    
همچو گل در گلـــستان او انگبین در بالینم  
به پردۀ چشم مســــــــتم هنر مژگان توست
سیاه چشم!به مژگانت به هرکــارش تابعینم
بیا به چشم بیمارم هـزار بار و هزار دردم
بگو با رمز مژگانت هزار درد را می بینم
 
      شاهسون که با التفات ترانه سرای شده بود، در هوای خوش جنت، آلتین آی به مقصد رسیده بود.
چونکه یارش در نزدش بود.
عشق بین دو دلداده چنان پل دوستی را ساخته بود، قلبها را وصل نموده بر عقل وجدان هدایت داده بود تا دایمی از بوی همدیگر لذت بگیرند.
نگار شاهسون، به سینه اش تکیه داده بود. آنها با آتمین شان در پرواز بودند تا در منزل می رسیدند.
شاهسون با بوئیدن زلفان یار گفت: این بوی بهار است که از صحن چمن یارم برخیزته است.
انفاس جنت از مشک عنبر دلبرم به مشام می رسد و من را مست می سازد
 
این بوی یارکه از صحن چمنش برخیزته
چون بوی لاله زارعیش مست را آراسته
 
جنت ـ 160
 
      شهر دلتنگیم از مشک عنبر بوی تو به فراخی می رسد. فراغت این دل به عبیر و پونه بوی تو بسته است که عشق قاعده ساخته است.
از دو چشم سِحِربارت شور عشق برملاست. بوی طلسمدار تو، با نسیم خوش گوارای جنت، به دماغم رسیده است که من را به پرستاری ات مجبور می سازد.
نیازی نیست حرفی یا حدیثی به زبان بیاورم. چونکه نگاه های مست چشمان تو از زبان من به تو ترجمان اند که بر مسرتی ام خداوند این نگار با وفا را نصیب کرده است.
هر دایم مشت اسفندی به آتش عشق بپاش تا از طلسم خراب چشمان دور نگه داشته باشد و بر هر نفس کافور بریزد تا برخیزد از بویت عطر خوش بویی این عشق.
 
عطر مشک عنبر از  بویت می خیزد
مرامست نموده جان از رویت میخیزد
ربوده شــــد عقل با حلقه ـ حلقه زلفان  
عبیر و پونه بویها از سویت می خیزد
 
      آلتین آی که با سکوت کوش می داد، شاهسون ادامه داده گفت: سکوت، آواز قشنگیست بدون شک در چنین زمان که از گرمی نفسها، ساز تنبور عشق سرودن دارد.
با این نسیم سِحِرخیز بهار جنت، چون هنگام عبور بهار از پشت پنجره ام که من را از خواب سنگین بیدار بسازد و به جنت بهاری خود اسیر بگیرد، با گلستان عشقت با بویت تسلیم می گیری
 
چون نوبهارآمد بوی توبه جان دمید
لاله سرخ عشق را به سرمن وزیـد
 
      بی دولت عشق زندگانی انفاسی ندارد که با عشرت زیست داشته باشد.
بی باد بهار، بته های گل تنها خار دارند که نسیم عشق وزیده نیست.
اگر به بندگی انداختن، ارشاد عشق تو سبب است، اشاره از عبیر و پونه بوی توست که غلامی ام به این جا رسیده است.
برگ علایق من، بسته به خوش بویی توست که بهار را ارزانی کرده است.
من از بهار بوی تو بر تنم البسه ساخته ام که بندگی ام را به عشق تو بیان دارم. او عشق یکه حلقه ـ حلقه زلفان تو از او سخن می زنند
 
بوی گیسوهای تو عبیر پونه بوی 
چوگلاب میخیزد زلف توسرروی
در هر شـــــکن زلف گره گیر تو
قربانم حلـــقه زلف تو سخن گوی
  
      شاهسون زلفان نگار را در اثنای بوی می کرد، باد خوش بهار جنت، تارک های گیسوی او را در پرپر آورده بود.
با خواهش آرتین همه برای از خستگی راه دور شدن توقف نمودند. منطقه نهایت خوش و زیبا بود.
مثلیکه بهار سفره اش را باز کرده باشد و شقایق های زیبای سرخ اش را در روئیدن، ارشاد داده باشد؛ همه جا با لاله های سرخ زیبندگی را داشت.
شاهسون شان هم آتمین شان را توقف نموده پایان شدند. همه که از آتمینها پایان آمدند، به دلخواه بودند یا نشسته رفع خستگی می کردند و یا با هم در صحبت شده قدم می زدند.
شاهسون دست دلربای اش را گرفت، بین لاله ها برد. زمین او منطقه بلند پایانی داشت. در محلی رفتند کسی  دیده نمی توانست. آلتین آی با عشوهها گفت: تو که در نزدم نبودی روزم جهنم بود با ریختن اشکها! چه اندازه دوست داشتنم را در هجران دانستم. قوتی بود مرا به پشت تو به دقی آورده چشمانم را تر ساخته بود.
بگو عشق نیست چیست؟
شاهسون نگارش را در آغوش گرفت، بوسید و گفت
 
 بوســـۀ لبت شیرین او داد خدا
 مثل شربت شیرین او لب اعلا 
 دو شاب لبتکه است نعمت خدا 
 مندل یا معبد او شــــــربت بلا
 
جنت ـ 161
 
      هر زمانیکه قدح به دستم است، اگر تو نباشی باز هم در بین می قدح من، عکس لبان زیبای تو افتیده است که نشه گی را نشگی میبخشد.
در باغ دلم طرب که بخشیده می شود، از ساقی لبان شیرین تو باده ریخته است که ممکن می گردد
 
ناب شـربت شیرین اگر ازلب یار نیست
همه زهر اند هـــــــــــــرگز بکار نیست
بوسیدن لب یار شـــیرین تر از هر شهد
غیردوشاب لب یارشربت روزگارنیست
 
      لب میگون توست که مرا باده پرست ساخته است.           بی می مرا مست و نشه ساخته است.
اگر ساکنی لبم را ببینی، تصور مکن که بی هیجان است.         از چشمانم به قلبم نگاه کن که چه حدود در بوسه های شیرین تو محتاج شده لبم.
 
لب میگون توست لب باده پرست
با باده مســــــــت لب آتش بدست
 
      از قدح دست تو که شراب بنوشم، بین صهبای انگور سرخ قدح، رسم زیبای لبان تو افتیده باشد، چه شیرین است با بوسیدن رخسار تو، از او قدح!
زیست جان من به بوسه های جان پرور لبان شیرین تو بستگی دارد.
بوسه های لبان اگر در کیش کفر هم باشند، کی طاقت کرده می توانم در دین بوسه های لبان شیرین تو اسیر نباشم؟
 
یک بوسۀ رخ یک بوسۀ لب
شربت دوشـاب از تحفۀ قلب   
گر بوسـه فروش لب شیرین    
این کام شیرین آشـوب طلب
 
      نگار با عشوهها تن نازی می کرد و از بوی یار لذت می گرفت که با سرودهها و التفاتها جوانی عشق را با تن زیبایش احساس داشت.
بی صدا گوش به آوای قلب دلداده داده بود که یار عطر گیسوهای دلربا را بوئیده گفت: از لبان شکرین، بوسه های جان پرور را بده که زندگی ام را خرید کنم.
چه نرخی، بوسه های شیرین داشته باشد، بر حلاوت شان جانم قربان که به صد جان ارزش دارند
 
ازلبان شکرین بوسۀ جان را بده
جان قربان بوسه های ارزنده را
 
      گیسوهای مشک خیز تو با لعل لب، روح دم سازی دارند. حلقه ـ حلقه زلفان تو با شهد لبان، خوشی را دم سازی نموده اند. اگر گل فروشی از زلفان است، او دمیدگی از لبان شیرین است که در عطرگیسوهای عبیر پونه بوی، مرا دیوانه ات کرده است
 
لب به لب که رسـد چوجان به تن دمد
ز شــربت دو شاب شهوت شوق وزد
لب به لب شود جان ز سـر جان گیرد  
ز شهد شیرین او عشق برجان میرسد
 
      شاهسون نگار را به خود کش کرد، عمیق به چشمان زیبای او دیدن کرد. هوا که باد زیبایش را در وزیدن داده بود، هر سو زمین جنت پر از گل های خود رو بود.
اوصحنه مثلیکه نقاش ـ نقاشی کرده باشد خوش و زیبا بود.
یاران در بین گلها باهمدیگر معاشرت می کردند. دیگران در دنیای خود بودند. موقع هنگامی بود هر کی خستگی راه را از خود دور می کرد. دلدادهها فرصت را غنیمت دیده با عشق شان راحتی را بر وجود می آوردند؛ چونکه گرسنه و تشنۀ عشق بودند. شاهسون به چشمان زیبای نگار دیده ابروهای زیبا را کمی ماساژ داده گفت: در هوای بهار که کمان رنگین به فراز آسمان ظاهر می گردد، رنگ های زیبای بهار را نمایان می سازد که هر رنگ از قشنگی طبیعت یک نگارش است بر بیننده.
 
جنت ـ 162
 
زیبایی ابروهای هنردار تو نقش خوبی های تو را ظاهر می سازد که با دو چشمان جنت مانند زیبای تو، مرا مست می سازد.
از هنرهای ابرویت توفان عشق به سرم وزیده است که با تیر کمانش از دل زده شده ام
 
توفانـــــی مستم ز دست هنرهای ابرویت
ز شـــراب لب توست هوس من به رویت 
گرکه زلطف نظرکنی برسوی این غریب  
بوسه کــــــــــــــــنم از جان زیبا و بویت
 
      طلسم چشمان زیبایت مرا به حالتی آورده است جز مستی از زیبایی تو چیز دیگر در اندیشه ندارم.
صحبت های شیرین تو مثال ساقی ست باده را به ساغر که مستانه می ریزد، عاشقش را از ظرافت ریختن قل قل باده بی نوشیدن مست می سازد.
من از حلاوتی سخنان تو چنین ام
 
جزءمستی اندیشه ندارم دیگریاد کنم
ازعشوه ابرویت چرا آزاد کــــــــنم؟
 
      شراب طرب انگیز را در لبانت می بینم. اگر که جادویی لبان تو با عشوه های کمان ابرویت مرا از من گرفته باشند، لازم به شعر سرودنم نیست.
چونکه تو خود شعر شدی در قلبم و در زبانم.
خانه عقل من در تصرف میخانۀ است، نوازش های عاشقانۀ تو می میخانه شده است که من را از من گرفته به تو بخشیده است.
اگر عقل دانسته باشد، دل در پی عشوه کمان ابرویت اسیر است. او اثنا به می محتاج است که از لبان تو بریزد.
چه چاره دارم غیر از اینکه جانم را فدایت نموده، زاهدی را از عشق تو نیاموزم؟       
 
یک جام از می بده با عشوه ابرویت
می لبت باشد با رخ خـــــــــوبرویت
به سوی من بنگر مـی داده نظر کن
ببین فدای اوســــــــت جانم به بویت
   
      به التفاتها و سروده های شاهسون دلربا ساکن بود و با عیش افتخار به سعادت رسیده بود.
زیرا، نیکبختی او بایارش بود که آرزو داشت دایم نزدش باشد. زمین همان محل جنت با گل های زیبای خودرو تزین بود؛ بین گلها، سبزهها بر نشستن قالی سبز بودند که برای انسان لذت می داد.
هوا از انفاس زیبای جنت وزیدن داشت، لطیف و شیرین بودن را هویدا داشت.
در او هوا شاهسون از نگاه های زیبای یار مجنونتر می شد و برای دلربایش التفاتهای شهددار می گفت تا در روح نگار آرامیش را ببخشید
 
مهرعشق که حیات تا لب گور لهوشیرین
کام هر دل بســـــــــــراید عشق زر برین
 
      آلتین آی سر به سینه یار گذاشته گفت: کمی بنشینیم بهتر نیست؟
یار گیسوهای دلبر را بوئیده بوسید و در زمین در سر قالی سبز جنت نشستند.
آلتین آی سر به سینۀ یار گذاشته تکیه داده گفت: روح من را با سخنان شیرین آرامیش بخشیدی که در روح من سروده های زیبای تو غذا شد و راحتی داد.
شاهسون دست راست زیبا را بوسیده گفت
 
به قدح دست تو شــــربت لب افتیده
باده را عشقی ساخته لب زمی آکنده
 
      دلم به صومعۀ اسیر است، در آنجا تنها عشق پرستش می شود.
سالوس زبانم نیست که حقیقت نباشد.
 
جنت ـ 163
 
مندل یا بتخانه اگر که کرشمه های دو ابرویت نباشد، به مذهب چشمان زیبای تو اسیر ساخته نمی توانند.
اگر عشوه های چشمان زیبا نباشد، هنرنمایی ابروهایت مست ساخته نمی توانند تا این اندازه مکمل نقش شده از نقاشی پروردگار وجود تو.
تو یک گل زیبا هستی...
 
سماع واعظ چشمان باکرشمه ابروان
مرا مست ســــــــاخته با شربت لبان
 
      مرغ دل به لانۀ محتاج است، در آنجا فقط عشق باشد.   نشاط دل زمانی دایمی ست، در روح خواب های من یگانه بوی، عطرگیسوهای تو باشد.
کمند زلفان تو مرا که اسیر گرفت، تیر عشق را به سینه ام زد، او اثنا چشمانت را مذهب نو برای من ساخت و به زاهدی ام البسه نو را پوشاند.
به مجلس عشق ما جام که از شراب لبان تو پر باشد، در عبادتگاهی میروم، در آنجا فقط تو را پرستش کنم
 
مجنونترزمجنون گشتم به نازدوابرویت
تیر عشــــــــق را زدند مذهبم شد بویت
به شریعت عشــــق مذهب نو را ساختم
زاهـــــــــدیم رفت جانان، مذهبم رویت
 
      عشق تار خام نیست که گسیخته شود. ظریف و مستحکم با تارهای ابریشم بافته شده است که بین دو قلب پلی را آباد ساخته است، تا همیشه خوشی را وسیله شود.
عشق است که در زمین چشمه انوار از سعادت را می گشاید. از چهرهها پرده زنگار را می رباید تا گل های باز شده شود چهره ها!
 
وز خندۀ گل مبسم لب که می گشایم
آن گل لبان توست ترانه مـی سرایم
 
      شاهسون چنین گفت نظرش به سوی افتید مدیرصاحب با اشارت چیزی می گفت. با دقت دریافت کرد که در نزدیکی شان چشمه آب شیرین گوارست.
برخاستند سوی چشمه رفتند و از آب گوارنده نوشیندار آب  نوشیدند و غذا خورده در اطراف چشمه گشت گذر کردند.
چشمه از رگ یکه آب زلال را از بلندی کوه می آورد، از مسیر معدن های مواد علاج دار عبور نموده در منطقه می رسید؛ بدین خاطر برای هضم غذا مفید بود.
اطراف چشمه پر از گلها و سبزه های خودروی وحشی بود. آنها نقاشی زیبا را در منطقه داده بودند.
عاشقان بین گلها قدم زدند چونکه هنوز فرصتی داشتند که به همدیگر سخنان شیرین گفته از خاطرات زمان هجران صحبتها کنند.
شاهسون دو دست نگار را گرفت و به چشمان شرابدار یار دیده گفت
 
ازکوی خرابات که جمالت نظر افکن میکند 
ازصومعه وبتکده امت راتوبه شــکن میکند
 
      از مستی می عشق دیوانه ام که از خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد.
از باده انگور طراوتی به رخسار نیست، طرب که در سیما نمایان است، از صهبای عشق هست طراوت را ارزانی کرده است.
تو که برایم عشق را مذهب ساختی، مرغ دلم را چنان اسیر نمودی، بر مجنون دل دیوانه ام کوه صحرا تنگ است که تو نباشی.
تو لاله قدح گیر دلربا که شراب عشق را با دستانت نوشاندی،   به بوی عطر گل پاش تو غلامی ام را اعلان کردم که بوی تو از جانم بر می خیزد.
چونکه جان با بوی تو جان می گیرد.
هوسم آن سوی توست که از جام لبت بر جانم جان اعطا کنی
 
جنت ـ 164
 
ازکمان دوابرویت تیرعشق به دل زدی
عشق را مذهب ساختی ناز به دلم دادی
مرغ دلم هوس کرد پرید ســـــــــوی تو 
تا ببوســــــــــــــــد لب را با حال شادی
 
      شاهسون که به چشمان دلربایش غرق بود، زمان رسیده بود به سوی منزل سفر می کردند. مسافت که نه چندان زیاد باقی بود، لحظه های پایانی بود که برای آخرین دقایق مولوی صاحب شان با آلتین آی شان همسفری می کردند.
به خاطر اینکه مدیر صاحب شان در جنت در ختم ماجرای شان نزدیک می شدند، لاکن کسی از رمز سِر دیدار با جنتی ها را نمی دانست.
سبب اینکه مانند رویا یک حادثه می شد.
 
    آلتین آی و شاهسون در غرق معاشرت بودند، دلاورخان نزدیک شد گفت: همه ترتیبها را می گیرند تا با آتمینها سوی منزل پرواز کنند.
آلتین آی گفت: ما حاضریم می آیم.
در او اثنا شاهسون با اشارت رمز چشمان برای دلاورخان فهماند که لحظۀ بعد حاضر می شوند. آلتین آی دست یار را گرفته می خواست سوی آرتین شان بروند، شاهسون طرف خود کش کرد؛ سینه را به سینه نگار نزدیک کرد، چشمان دوخته شد گفت
 
شب تا سحرتا صحبدم در عرصۀ عشق
خواب به چشمان نیسـت که مبتلا شــدم
 
       قصه زندگی ما داستان عشق است. چون فیلمی که برای عاشقان الهام پخش است او داستان!
شعله های عشق از دو دیده زیبای تو به سینه ام تیر زده است.
او تیر مرا به دایم به اطراف خورشیدم پروانه ساخته است.
شراب عیش که از جام لبانت برای جان ـ جان می دهد، او حلقه ـ حلقۀ زلفان هست که با باد خوش، رقص خوش آمدید را می کند.
تو بر دایم با شراب طرب انگیز عشق در بهرم بیا که قصۀ عشق ما افسانۀ عصرها شود
 
  ازبسکه شیرینی شربت لبت چشیدنــــــــی 
  گلروی شیرینت تصدیق خورشیدکه دیدنی
  حکایۀ عشق ما قصۀ این زنـدگــــــــــــــی
  چون حکایۀ یک فیلم دیدنـــــــی و پویدنی    
  کمـی از اشک چشم و کمی امید و احتراز
  شعله های عشق است جـــوهرش جویدنی 
  آب ـ آتش، خــــــــــــــار ــــ گل در ره ما
  داستان عشق ما حـــــــــــــــــکایۀ شنیدنی
  هوای بهار و حزن خــــــــزان در نصیب
  به همه آوای زندگـــــــــــــــــــــی رسیدنی   
  این دل برای تو این حـــــــــــــس از ما تو    
  هیچ غصه مخور گلـــــــــم این فیلم دیدنی
 
      عاشقان لحظه های خوش را سپری کردند و به سوی آرتین شان رفتند که همه برای پرواز به آتمین های شان سوار بودند و به آنها منتظر بودند.
دلدادهها به آتمین شان سوار شدند و از عقب دیگران در پرواز شدند. راه نه چندان زیادی باقی بود، بدین خاطر تصمیم گرفته شده بود تا هر کی در منزل دوست آرتین رفته البسه های جنگ را تبدیل نموده، به آتمین های خودشان سوار شوند و با تشکریها برای دوست آرتین، آتمین های جنگی را تسلیم نمایند و از آن جا به سوی منازل شان پرواز کنند.
مسافت با خوشیها سپری می گردید چونکه از پیروزی در مقابل ابلیس و اردوی ابلیس کیف گرفته بودند و با سرشار از سربلندی با طرب با هوای خوش زیبا به سوی منزل دوست آرتین در پرواز شده بودند.
مسیر راه را با شادمانی که طی می کردند، لطیفه های ظریف می گفتند و با شوخی های نازیک در راه در پرواز بودند.
مسافت بدون خستگی طی شد و به منطقه یکه منزل دوست آرتین بود، رسیدند و از سر آب به جانب خانۀ دوست آرتین نزدیک شدند.
 
جنت ـ 165
 
آرتین مژده موفقیت را به دوست رسانده بود. دوست می دانست که مهمانان در حال رسیدن هستند، بدین ملحوظ ترتیب های در منزل گرفته بود که مهمانان را با انواع غذاها استقبال می کرد.
همه که در سر منزل دوست آرتین رسیدند، مظفرها بودند با طراوت تازگی روح با خرسندی به بالکن قصر دوست آرتین پایان می شدند.
آنها در بالکن پایان شدند. آرتین با کلمه های ادبی از دوست تشکری نمود که اصل قهرمان این جهاد او بود.
چونکه برای آنها آتمین های جنگی پیشرفته را با لباس های آخرین تکنولوژی تدارک دیده بود.
آرتین شاهسون و آران و مدیر صاحب را معرفی نموده، از چگونگی خاطره های راه برای دوست معلومات داد.
دوست از ابلیس و اردوی وی سوالات کرد، آرتین و دیگران برای وی از یاداشت های جالب صحنه های مجادله معلومات دادند.
در فضا صمیمیت غذاها خورده شد و بار دیگر از احسان دوست تشکریها شد و رخصت گرفته شد تا به سوی منزل های شان روند.
همه با دوست آرتین خداحافظی نموده به امید دیدار مجدد گفته به آتمین های شان سوار شدند.
شاهسون و آلتین آی اولین جفت بودند که با همه خداحافظی نموده با امید دیدارها گفته، مرخص شدند و پرواز نموده به جانب منزل شان رفتند.
آران کسی بود که بدون آتمین بود یک آتمین را امانت گرفته با ابراز سپاسها از منزل میزبان سوی منزل اش رفت.
آرتین با دوستانش یک بار دیگر از همکاری دوست ممنونیت را بیان نموده، به آتمین های شان سوار شدند و منزل میزبان را به قصد رسیدن در منطقه شان ترک کردند.
با پرواز آتمین های شان در محلی رفتند که از آن جا سبوتای به جانب منزل آرتین پرواز می کرد. همه در ایستادگاه که در فضا بود رسیدند و در فضا منتظر آمدن سبوتای شدند.
سبوتای که در ایستگاه رسید همه با آتمین های شان داخل سبوتای شدند و زمانی رسید که سبوتای به پرواز شد و با صدای که از سبوتای شنیده شد، سرعت سبوتای به سرعت آی ایشیق رسید و مسافت صدها هزار کلیومتر در چند لحظه محدود طی گردید.
آنها در منطقۀ رسیدند که در او محل منزل آرتین بود هدف بود در منزل بروند مگر سرپریزیکه برای همه شان رخ داد پلان آنها را برهم زد.
آنها آتمین های شان را از سمتی پرواز داده بودند دکترجان شان در همان سمت از دنیا در جنت آمده بودند.
آتمینها از بلندی کوه پرواز داشتند، در سر کوه بودند مولوی صاحب با خوشی گفت: ببینید مدیرصاحب از کمر کوه که از مغاره بیرون پرتاب شده بودیم همان نقطه است که غار نمایان است.
چه نظر دارید نزد مغاره نرویم؟
در گپ مولوی صاحب، دکترجان و دلاورخان به او نقطه که کهف کوه نمایان بود دیدن کردند با قبول همه در او نقطه آتمینها را هدایت دادند.
زمانیکه در غار کوه رسیدند، یک باره هوای منطقه دیگرگون شد و با توفان صدای غرش آسمان گوشها را به لرزه آورد.
این حادثه برای اولین بار در حیات آرتین رخ می داد؛ چونکه در جنت چنین توفان وجود نداشت.
او تعجب کرد.
غرش آسمان که با توفان باد وحشی، منطقه را به جهنم تبدیل کرد، باران تیز باریدن گرفت. از اثر توفان شمال باد، همه به سوی غار کشیده شدند و همه که به دهن مغاره رسیدند، آتمینها را هدایت داده نتوانستند.
مثلیکه آتمینها را کدام نیرو دیگر رهبری کند به او حال بودند. همه که در لب دهن کهف رسیدند، از هوای تیز باران سراسیمه شدند.
کسی نمی دانست در دهن غار چه رخ داده؟
آرتین با دکترجان شان در لبۀ دهن غار بود؛ آنها با حیرتها چه کردن را نمی دانستند. همه که در تلاش هدایت آتمینها بودند، باران تیز و صدای آسمان با برق زدن های آسمان عقل شان را ربوده بود.
 
جنت ـ 166
 
زیرا، کسی تصمیم چیزی را گرفته نمی توانست. هر کی تلاش داشت تا آتمین اش را زیر هدایت بیاورد تا کدام حادثه ناگوار رخ ندهد لیکن ممکن نبود.
همه که در تلاش صاحب شدن عقل آتمینها شدند، با اثر توفان شدید باد، آتمینها دور می خوردند و بلند پایان می شدند؛ لاکن از دهن مغاره دور نمی رفتند؛ فقط در محوطه دهن غار گیر افتیده بودند.
آنها گه پایان و گه بالا می شدند.
در او اثنا صدای همدیگر شان را شنیده نتوانستند. آن لحظه هرچه برهم و درهم شده بود. مثلیکه همه داشته های تکنولوژی، یک باره از کار افتیده شود؛ حالت عجیب بود.
در او اثنای تعجب آور، هر کی با شگفت زدگی فریاد می زد، لیکن در بین صدای غرش آسمان صدا شنیده نمی شد.
در او هنگام توفان باد یک بار دیگر همه شان را در لبۀ دهن غار نزدیکتر ساخت؛ اینبار در دهن غار بودند.
با یک صدای هولناک غرش آسمان، دکترجان و دلاورخان و مدیرصاحب و مولوی صاحب داخل کهف انداخته شدند و آتمین های شان در بیرون!
دکترجان شان که در داخل غار پرتاب شدند، آتمین آرتین با سرعت بدون ارادت او به پایانی غار فرود شد و یک باره صدای نعرۀ آسمان قطع گردید و هوا بار دیگر حالت معمولی اش را گرفت.
آتمین آرتین بار دیگر به هدایت آمد و در اطراف آرتین، آتمین های دلاورخان شان پیدا شدند.
آرتین با تعجب آتمین اش را به دهن مغاره هدایت داد، ولی نه مغاره بود و نه حادثۀ چند لحظه پیش!  
وی حیرت زده شده بود.
آرتین که با تعجب در جستوجوی پیدا کردن دهن غار بود، به وی مغاره وجود نداشت چونکه او مغاره یک سِر بزرگ بود. دلاورخان شان با توفان باد و صدای ترسناک آسمانغره، در داخل غار که انداخته شدند دو باره لول خوردند.
بمانند حالت اول که لول خورده در جنت افتیده بودند اینبار دوباره لول خورده در دنیا رسیدند.
آنها چشمان شان را در مکانی باز کردند مثل غرش آسمان داخل جنت، صدای هولناک نعرۀ آسمان در گوش شان می رسید.
لیکن آنجا جنت نبود آنجا همان سرزمین دلاورخان بود.
باران که با شدت می بارید از جا برخاستند همه شان با شگفت زدگی در سوی درختی دویدند که کمی دورتر بود.
همه که در زیر درخت رفتند، با تعجب به همدیگر دیدن کردند.
آنها با حیرتها درهر طرف می دیدند که مکان ـ مکانی دیگری است با جنت چند لحظه پیش تفاوت دارد.
لحظۀ بعد باران تیز بریده شد و آسمان نعره اش را دور کرد. همه که شکفت زده بودند، به چهار طرف دیدن کردند. دیدند که در نزدیک تپه هستند.
تپه همان تپۀ هست در زمین زراعتی دلاورخان واقع است.
همان تپۀ هست ماجرای جنت رفتن شان از او تپه شروع شده بود.
همه که حیرت زده بودند، به همدیگر دیدن کردند و از هم دیگر پرسشها کردند و از حوادث یکه در جنت دیده بودند از همدیگر پرسیده در چرت ـ تفکر رفتند.
حادثه ها را یکی می گفت دیگران همین گونه بود گفته تایید می کرد لیکن دکترجان بی صدا بود.
به سوی تپه رفتند دیدند سگ یکه مولوی صاحب با خود در تپه آورده بود، با غوغو سوی مولوی صاحب دوید. با دیدن سگ تصور کردند که دهن مغاره در عقب تپه واقع است به عقب تپه رفتند لاکن نه مغاره بود و نه اثری از وی.
تپه را زیرزبر کردند، با دقت قدم بقدمی تپه را دیدن کردند، او غار را دیده نتوانستند.
این سِر بزرگترین خاطره حیات شان می شد که بیشتر در تفکر غرق می ساخت. در همین هنگام از دور فرزند دومی مدیر صاحب نمایان شد. وقتی نزدیک شد با سلام دادن به مدیرصاحب گفت: شما که با مهمان امریکایی از دکان بیرون شدید، خبری از مخابره آمد که از امریکا یک خانم مهمان را پرسیده بود.
گمان می کنیم کدام حادثه شده باید تماس تلفنی بگیرد.
زمانیکه فرزند مدیرصاحب چنین گفت، همه به همدیگر دیدن کردند و با حیرت زدگی همه با یک صدا پرسیدند: بگو امروز کدام روز کدام سال است؟
 
جنت ـ 167
 
فرزند مدیرصاحب خنده نموده گفت: چه از سال از روز گپ می زنید؟ هنوز چاشت نشده، مه مکتب نرفتم.
مدیر صاحب سر را تکان داد پرسید: بگو بچیم ما صبح امروز اینجا آمدیم؟
از سوال پدر، فرزند حیرت زده شد، چه گفتن اش را ندانست با تعجب پرسید: پدر شما چه می گوید؟
همین صبح اینجا نیامدید؟
هنوز که چند ساعت هم نشده!
بار دیگر با تعجبها به همدیگر دیدن کردند. مدیرصاحب به فرزند گفت: خوب بچیم دانستیم تو برو ما از عقب تو می آیم.
فرزند با شگفت زدگی سر را تکان داده سوی دکان رفت. مولوی صاحب از دکترجان در باره یک مسئله پرسش کرد لیکن دکترجان گپ مولوی صاحب را ندانست.
چند لحظه پیش که دکترجان انگلیسی گپ میزد مولوی صاحب شان گپ وی را می دانستند، مولوی صاحب شان به زبان خود گپ می زدند دکترجان و آرتین و دیگران گپ آنها را می دانستند حال هرچه تغییر کرده بود.
مولوی صاحب از دکترجان پرسان کرد گفت: بگوید دکترجان این سِر چیست؟ دکترجان که تا او لحظه خاموش بود چه گفتن مولوی صاحب را ندانست از مدیرصاحب خواهش کرد ترجمانی کند.
او لحظه در سر سِر رمز این واقعیت بحث نموده فکرهای شان را ردبدل کردند لیکن راز حقیقت حادثه را ندانستند.
دکترجان از علاقه مولوی صاحب و دلاورخان تشکری نموده از مدیرصاحب خواهش کرد تا به مخابره ببرد.
دکترجان که با دلاورخان و مولوی صاحب خداحافظی نموده دور می شد، دلاورخان دست دکترجان را گرفته گفت: آقای مدیر لطفاً ترجمه کنید و به دکترجان گفت: شما اصل روشنفکر هستید؛ چونکه در هر بخش معلومات دارید.
شما در جامعه تان فرهنگی را مروج ساختید، هر کی بخواهد بدون تبعیض در باره دین و مقدسات و عقیده و دیگر بخشها  معلومات گرفته می تواند.
دانش را و تجسس را بنیاد روشنفکری قبول کردید.
لاکن در جامعه ما روشنفکری عبارت از: کمی باسواد بودن، کمی مانند خارجی ها لباس پوشیدن، کمی از زبان خارجی ها سخن زدن، کمی مردم دینی را در تمسخر گرفتن و دور از مطالعه، یک روشی است عجوبه!
این فرهنگ روشنفکری جامعه هست که اختیارات دین ما در دست چند لباس پوش بدون دانش اسیر افتیده است.
این واقعیت هست بخت ملت ما، با خرافه ها در بین بدبختی افتیده است.
مدیرصاحب با لرزه های زبانی ترجمه کرد. دکترجان تبسم نمود گفت: ما به خاطر سعادت خلق خود مجبور هستیم از هر بخش معلومات داشته باشیم.
اگر بی خبر باشیم دنیا را اداره کرده میتوانیم؟
سخنان اخیر دکترجان بود که دیگر دکترجان در منطقه نمی بود و با گرفتن خبر از امریکا عاجل سوی امریکا پرواز می کرد.
مولوی صاحب در اثنا ماجرای جنت روحاً کوبیده شده بود؛ چونکه معلومات دینی وی ناقص بود.
او شرمنده شده بود.
بدون یکه چیزی به دلاورخان بگوید، دست داد خداحافظی نموده در طرف مسجد قصبه رفت. دلاورخان با حیرت زدگی در سر توته سنگی که در زیر تپه بود نشست. سگ در اطرافش بازی می کرد او در چرت تفکر بود.
ختم حکایه           
از قلم اوکتای اصلان راه سوم
 
    مختصر عرضم به شما دوست قیمتدار!
    هدفم در این کتاب در تفکر بردن فکرها خاطر یک جامعه انسانی ست. من پادزهر طالبانیزم یا رادیکال اسلامی را از بین قرآن یافتم چونکه داشته های قرآن، جامعه ما را از عرب پرستی دور ساخته، به اصل ما آورده می تواند؛ اگر که با عقل کار گرفته بتوانیم. ما دین را چه اسلام باشد چه دین دیگر باشد از جامعه دور ساخته نمی توانیم چونکه ممکن نیست پس چرا ما در رهبری قرار نمی گیریم؟
آیا بدون دین کدام جامعه وجود دارد؟
این کتاب با داستان فانتزی و با صحنه های شیرین و جالب، مطالعه کننده را در دنیای جدید برده، به فکرهای جدید می برد تا در جامعه از سر این کتاب، بحث های علمی دینی اینبار در بین روشنفکران مروج شود. صنف روحانی با امتیاز را اسلام قبول ندارد پس چرا قشر روشنفکر جامعه برای روشن کردن ذهن خلق از حقیقت دین خلق نقش صنف روحانی امروز را بازی نکنند؟
داشته های این کتاب بعد از مطالعه چند صحفه، مطالعه کننده را در قلب خود می گیرد و با شروع جنگ ابلیس با دنیایی ها داستان کتاب جالبتر شده، هیجان را بیشتر می سازد.
عشق دو جنتی با سخنان شیرین التفاتی و با سروده های شیرین عشقی، برای ذهن هر جوان ما خوشی و کیف را داده، با پیام های عرفانی، وی را در دنیای ادبیات می برد.
این کتاب از خدا تا پیغمبر، از قیامت تا دوزخ جنت، از حورالعین تا ابلیس، از شروع کائنات تا دنیای آخرت، از عذاب قبر تا موجودیت روح، از شفاعت پیغمبر تا منطق کلمه اسلام داشته های عقیده جامعه را با سندهای قرآنی از سر تنظیم می کند تا قشر روشنفکر ما به بعضی ارزشها از سر تفکر کنند.
اگر این کتاب برای جامعه دربدر شده مفید شده بتواند به همکاری تان ضرورت است تا این کتاب در بین جامعه خاطر خلق دربدر شده ما شناخته شود تا خدمت کتاب در قدم های خلق ما برسد.  
تشکر از شما.